1402/10/13 ۱۰:۵۱
اگر زندگی اكنون و نقد حال است، گذشته به چه كار آید؟ اگر آینده سودای اكنونیانِ كوتاه دست و نوستالژیزدهِ و اسیر دریغ یادهای دیروزانِ از كف رفته است، اندیشیدن و كاویدن و گزینش گذشته ما را چه سود و چه سوداست؟
تاملی درباره علم تاریخ
در معرفتشناسی، این نظری صایب و پسندیده است كه «حقیقت» با «واقعیت» متفاوت و حقیقت فرار و فراچنگ نیامدنی و دیریاب و كمیاب است و فقط افتخار و رخصت نزدیكی و تقرب میدهد و شاهدِ منظور و معقول هرگز به دام عقل قاصر و ناقص بشری در نخواهد آمد و دعویها و جعلها و جدلهای حقیقت جز جنگ زرگری و جزءنگری و خیالاندیشی فیل مولانا و دیدار به قیامت و رستاخیزِ حقیقت سرمدی و مثالی نیستند (جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند). اگر «حقیقت» در جهان انسانِ ظلوم و جهول جز به لباس «روایت» و كلام و تفسیر و هرمنوتیك افقهای ناظر و گوینده و خواننده (بلاغی و گفتمانی) نیست، «حال و اكنون» بیشتر از دو مقطع گذشته و آینده به حقیقت یا حداقل به«افق رویداد» نزدیك خواهد بود . شناختشناسی و تشریح گذشتگان در قفس روایات و تفسیر برتنیده به دور آنهاست و آیندهِ مثلا تكاملی- و رفع نقصان و كاهش جهل ما در آتیه- نیز از دسترس اكنونیانِ فانی خارج است. پس میماند حال و اكنون. اما همین اكنون هم تازه و ثابت و لایتغیر نیست. كلامی كه از فاهمه و زبان گویندهِ حال خارج شود، به آنی و شنیده و فهم نشده، در ذهن و فهم و خوانش طرف مقابل (شنونده و خواننده) حی و حاضر هم قرائت و روایت و اندریافتی دیگر است نه كلام ناب و اصل. پس «اكنون» هم در ذات خود آبستن و زاینده گذشته است.
این «پیوند حقیقت با گذشته» و منجمد شدن و از تازگی افتادن را میتوان در یك پیوستار نشان داد (البته اگر از نگاه دوری نیچهای چشم بپوشیم) . پیوستار و طیفی كه از «حقیقت» شروع میشود كه همزاد اكنون است، آنگاه و به لختی به «واقعیت» تبدیل میشود كه همان حال استمراری و آنیت است، آنگاه واقعیت به «رویداد» اكنون تبدیل میشود و با گذر زمان و تبدیل حال به گذشته، در زیر فشار انواع نگاهها و نظرها به «روایت» (و آنچه برخی میگویند گزارش) تبدیل میشود. هر چه از سویه اكنون و آنیت پیوستار به دیروز و گذشته واگشت میكنیم و میرویم، شرحهشرحه شدن حقیقت و درغلتیدن آن در روایتها و گمانهها بیشتر میشود. پس اكنونیان بیشتر و بهتر به «حقیقت رویداد» یا «امر واقع» نزدیكند . عمر این نزدیكی و اعتبار را تا حد زیادی باید «یك نسل» دانست. چیزی شبیه نیمه عمر مواد كه زمانش یك نسل است و بعد از آن ماده اصلی متلاشی و تجزیه میشود.
«نسل» برخلاف آنچه امروز با سن اندازه و مترش میكنند با «حیات تاریخی» فرد یعنی سه مرحله خردسالی، میانسالی و كهنسالی یا همان كودكی، جوانی و پیری فرد و همپیوندان این سه مراحل تعریف میشود. نسل، برساخته دوران سه گروه از هموندان فرد است. نسل با فرد، فرزندانش و اجداد او (والدین خودش و والدین احتمالا زنده پدر و مادرش) تعریف میشود. این سه طبقه یا «سه گروه زمانمند»، بر هستی و كل رویدادها و حقیقت و نگرشهای انسان اثر میگذارند و معاصریت را پدیدار میكنند، زیرا فرد، تنها این سه گروه را در عمل دیده و تجربه میكند و «حقیقت همپیوند با آنها وجدانی و تجربی است»، اما حقیقت خارج از نسل یا معاصریت، اصولا روایی و نقلی است و بر آن لایههای مختلف غفلت، فراموشی و منفعت (اینترست) و درنهایت تورش و چولگی (عمدی و سهوی و گریزپذیر و ناگریز) قرار میگیرند.
پس اگر از «معاصریت» فاصله بگیریم، چگونه حقیقتِ گذشته و مندرس و منقضی و بیات شده را دریابیم و آیا اصلا فهمش میسر است؟ تكلیف رویدادهای غیرمعاصر كه خارج از درك و یاد و تجربه و «حافظه وجدانی» ما معاصرین است چه میشود و اصلا به چه كار و درد و درمانی میآیند؟
حقایق و وقایع نامعاصر، برهم انباشته و رسوب شدهِ اكنون و دیروز است. دانش تاریخ عهدهدار ارایه ابزار و متدولوژی گزینش این لایهها و سنجش و داوری در مورد مشخصات و كیفیت هر لایه از «رسوب و آوار تاریخ» برای فهم بهتر و تقریب دقیقتر به رخداد اصیل یا حقیقت (در گذشته) آنهاست. با این تمثیل از تاریخ (رسوب و لایههای بر هم انباشته از گذشتهها تا اكنون) همه به این لایهها و رسوبات دسترسی دارند با هزاران نگاه و تفسیر. پس تكلیف حقیقت چه میشود؟ حكایت این دسترسی، همچون نمونهبرداری از گذشته است. تا نمونه و دسترسی به لایهها با متد و روش مناسب صورت نگیرد و «مهارت و ابزار و توانایی انتقادی و كلنگرانه» گزینش و خوانش و تفسیر این لایهها را نداشته باشیم (چیزی كه باید علم تاریخ به ما بدهد)، غرق در هیجان، زمانپریشی، تفاسیر و خوانشهای سطحی و ایدئولوژیك و آغشته به اغراض و منافعِ زر و زور و تزویر یا تاریخِ با نقاب و دروغ خواهیم بود (كما اینكه تاریخدانی و تاریخخوانی زرد و پوپولیستی و عامیانه و باغرض و مرض همیشه مبتلا به این عارضه است) . برای دسترسی به لایه درست و نمونههای پایا و معتبر (دربردارنده تمام یا حداكثر اطلاعات یك مقطع زمانی و نه گزینش شده یك روایت یا نگاه یا مورخ، زیرا نسل بعد دیگر دسترسی كامل و تامه و جامع به رخداد شهود شده نسل قبل ندارد) اولا باید این انتخاب درست و دقیق و با احتیاط باشد و دوم دیگر اینكه با هنر چینش و «تجزیه و تحلیل و تركیب درست» بتواند یك «الگوی تاریخی پایا، معتبر و نزدیك به واقع» را بازسازی كند.چیزی كه در نهایت حدش از كثرت نگاهها به اجماع چند الگوی رقیب و قابل واكاوی و سنجش منجر خواهد شد و ما را تا حدی از آشوب و هاویه نسبیت و هیجان پوپولیستی یا قدرتمدارانه نجات خواهد داد. به عبارتی هرمنوتیك انتقادی و روشمندی, بدون اسیر شدن به پوزیتویسم و سلطه روش میتواند افق ساز نو و عصری در خوانش تاریخ اكنون باشد. این نگاه چیزی مشابه هنر است كه نه تقلید ناشیانه و صرف و بازسازی واقعیت بل مداخله و بازنگری و بازخوانی واقعیت و گذراندن از فاهمه و صافی سالم و انتقادی عصر خویش است.نوعی مدرنیسم و فرزند زمانه بودن.
اما فایده تاریخ چیست. احتمالا فایدهاش برخلاف آنچه فكر میكنیم بیشتر برای آینده است تا حال. فردای دست نیافتنی و نادیده، فقط با خیال و تصورات چندگانهای ساخته میشود كه منبعش همین روایتهای فراهم آمده از گذشته هستند. ما با این مصالح و حقایق و فسیلهای منكشف از گذشته، رویاپردازی میكنیم و خلاقیت را تیز و تكثیر میكنیم تا آینده بهتر بسازیم.
فایده دیگر تاریخ، انكشاف روالها و فرآیندهای مشابهی است كه در هر عصر و نسل (همان روزگار سهگانه یك «نسل معیار») كم و بیش مانند هم رخ میدهند و بشر فراموشكار آنها را نمیداند و «علم و معرفت تاریخ» آنها را به او یادآوری میكند. این یادآوری هم غرور و بزرگبینی او را كم میكند (اوی معاصر چندان چیزی بالاتر از گذشتگان ندارد آنها هم همین مسائل و چالشها و رویدادها را داشتهاند) و هم به او در ناكامیها و صعوبتها روحیه میدهد كه گذشتگانش نیز چنین درد و حرمانها و سرخوشیهایی را تجربه كردهاند.
ویژگی دیگر تاریخ و تاریخدانی، «هویتسازی» و همینطور كمك به «هویتشناسی» است. بشر یا هر نسلی، اكنونِ خود را در خلأ و در انبانی یكجا نازل شده و به ظاهر خودساخته بازنمییابد. تعریف هر نسل و دولت و كشور و فرد از خود و زمانهاش، متاثر از «فاصلهگذاری یا شبیهانگاری با دیگری و دیگریتها»ست. (شباهت و تفاوت با غیر) و چون معاصرین باید خود به تنهایی برای اكنونشان هویت دست و پا كنند، گذشته و تاریخ منبع نقد و ارزانِ دستدرازی به چنین سرمایه رایگان (برای بسیاری از گروهها و كشورها) است. چنین است كه ملیگرایی خام، قبیلهگرایی، فاشیسم، نژادپرستی و هویتهای جعلی و مخرب هم از دل تاریخ برای اغراض یك طبقه و قوم و كشور نیز سر برمیآورند. با این حال آنها انرژی انسجامبخش حركت و پویش و خلاقیت و فرار از دستان خالی، برای فرهیختگان نسلهای بعد فراهم میآورند تا بر شانه غولهای فرهنگی گذشته، چوبِ دو امدادی آنها را از پایان و اختتام گذشته فكر و فعالیت آنها در عصری نو آغاز كنند. كشورهای تازهساز مدرن هم حتی اگر اسیر مضار گذشته نباشند باز مدیون گذشته و تاریخند. امریكا نمونه آن است و برخلاف نظر افرادی كه رشد و پویش و دیگجوشان تكثر علمی و فرهنگی و دموكراسی آن را (ولو در مقایسه با سایر جوامع) از بیتاریخی یا اسیر گذشته نبودن و مهاجرپذیر بودنش میدانند، بالعكس تاریخ بهطور موثری در كار ساخت چنین پدیدهای بوده است. جامعه چندفرهنگی امریكا هر چند به ظاهر از صفر و بیگذشته محلی شروع كرد، اما تاریخ غنی و چندگانه انواع جوامع مهاجر بدان را به خوبی به كار گرفت و عناصر مهم اسطورهای فرهنگی و تاریخی آنها را استحصال و بازتفسیر كرد و پذیرفت و چون خونی تازه به درون رگهای امپراتوری خویش تزریق كرد و چنین فربه و پرتوان و جهانگیر و چه بسا جهانخوار شد. «كشور بیتاریخ، تاریخها و رویا و خیال تاریخی دیگران را پشتوانه خود كرد»... هالیوود، دانشگاههای تراز نخست جهان، نشر و نقد بهروز و... جز به میمنت مهاجران و نیروی كار ارزان، غنی، فرهیخته و سرمایه علمی و فرهنگی و تاریخی سایر كشورها میسر نمیشد. كافی است در فیلم و سریالهای هالیوود ظاهرا بیتاریخ، رگ و ریشههای چند هزار ساله اسطورهها و تاریخ سایر كشورها و این مهاجران وطنگزیده و خانهكرده در غرب را كاوید و نظر كرد و دید.بنمایههایی كه به رنگ و جامه سرمایهداری جهانی به ظاهر بیتاریخ و از زیر بته چند صدساله برآمده، لانهكرده و ستون محكم هویت و جهانگیری آن شده است.به عبارتی امریكای بیگذشته، از تاریخ ملل مهاجر آینده درخشان و خلاقیتهای خویش را بازسازی و نوسازی كرد و زایاند. پس در شهر بیوطن و بیتاریخها، نیز گریزی از تاریخ و گذشته نیست و ذهن و هویت ما هیچگاه تاریخ گذشته را فرمت و رها نمیكند.
اما اگر تاریخ ضرورت و گریزِ هر نسل و زمانه است این دانش نچسب دیرینهشناسی و فسیلیابی و رسوبشناسی را چگونه به كودكان و جوانان بیاموزیم تا سرمایه مهم زندگی و مهارت زیستن مدنی، اخلاقی و خلاقیت آتی و میراث رایگان آموختن، اما سعی و خطا نكردن آنها شود؟ چگونه تاریخ را از دادهها و اطلاعات سنگین و آوارهای رسوب كرده و كمخاصیت رها كنیم و اهمیت و روش نگاه تاریخی را به آنها بیاموزیم. ظاهرا یك راه مهم تمركز بر روششناسی، نگاه انتقادی كلنگرانه و سنجشگرا به همراه رویه عملگرایانه و موردی است. درست مانند نقب و گمانهزنی باستانشناس بر خاك و تلهای باستانی و ترانشه او. از مورد و معضل معاصر آغاز كردن یك گشایش و روش قابل توجه است. سپس مورد كاویهای مشابه در تاریخ یافتن و آنگاه تحلیل و واكاوی و بسط و گسترش دادن موضوع و توسعه ذوق و شوق شناخت یك راه بازشناسی و علاقهمندسازی است.
بازخوانی هنرمندانه تاریخ و تلفیق ابعاد هنری و ادبی و انسانی در بازنگری و طرح و تعریف رویدادها نیز از شیوههای موثر آموزش است.تغییر یا تكمیل رویكرد موزهها و بازسازی چندرسانهای یادمانها، اسناد و حوادث تاریخی در آنها از این نگاه برمیخیزد. بهكارگیری ابعاد خلاقانه، مشكلگشایانه و بازخوانی روز (طرح سوال این قصه و روایت تاریخی به چه كار امروز ما میآیند؟) اثرات آموزشی مهمیداشته است.
شیوه مهم دیگر دیالكتیكی و عرضه تاریخ بر مبنای دیالكتیك رویدادهاست نه خط سیر سالشمارانه آنها، زیرا نه سالها، بلكه تضادها و تقابلهاست كه رویدادهای تاریخی را رقم زدهاند و جامعنگری این دیالكتیك همانند روش سقراط شیوه مهمی است كه آزمون خود را در تاریخ هم پس داده است، ولو اینكه مامای تاریخ را مهمان شوكران حقیقتجویی كرده باشد.
نظریه سه وجهی زمان، مكان و افراد (به تعبیر زیبای باستانی پاریزی فقید و كتابهایش حضورستان، حصیرستان و هزارستان) بنیاد و شاكله مفهومی و چارچوبی خوبی را برای ورود به دانش تاریخ و حل و هضم كردن در فاهمه و اندیشه افراد تازه وارد فراهم میكند و نباید آن را از نظر دور داشت.
یك حوزه یا وجه مهم دیگر در آموزش و توسعه دانش تاریخی، شروع از «تاریخ محلی» و سپس ژرفكاوی از محیط و زیست بوم افراد تا بطن و حجم جامعه كلانتر است.این امر ظرفیت مغفول مانده تاریخ محلی را در این موضوع آشكار میكند.افزون بر آن تاریخ بدون «جغرافیا» ظرفیت عینیسازی و شناخت فوری ندارد، چراكه رویدادها در بستر ملموس ِمكان عینیت مییابند. ظاهرا جداسازی دانش جغرافیا و زدودنش از تاریخ یك عامل مهم ركود آموزش تاریخ بوده است. اگر زمانی در مدارس جغرافیای استان تدریس میشد امروزه تاریخ محلی باید در كنار و با همراهی این جغرافیای محلی جایگاهی مهمتر و جذابتر برای دانشآموزان بیاید. همیشه شروع از محل و زمینه و زمانه زندگی فردی، مهمترین مدخل برای اشتیاقآفرینی و آموزش خوب است (پرسش از سرگذشت خود مقدمه كاوش از سرنوشت جامعه بزرگتر است).
یك حوزه مهم دیگر در آموزش تاریخ توجه به «حوزه ایرانشناسی» است. بخش مهمی از تاریخ در اشتراك با این حوزه مهم است و ایرانشناسان داخلی و خارجی سهم مهمی از زدودن غبارهای غفلت و فراموشی تاریخ ما را بر دوش كشیدهاند و برعهده دارند. كنشگران محلی ایرانشناس و شهرشناس جایجای كشور از بهترین و پیشروترین عوامل حركت و خلاقیت در علم تاریخ و مهمتر توسعه فرهنگ هستند. اگر كوشش این فعالان فرهنگی در شناخت تاریخ و فرهنگ هر شهر و غبار و زمانزدایی از تاریخ محلی هر خطه نبود، امروزه تاریخ و فرهنگ ولاجرم مشاغل و سرمایه و میراث فرهنگی هر شهر هم در كنار ویرانههای دیگر گذشته شهر مدفون و گمنام و نابود میشد. این محققان ایرانشناس و فعالان فرهنگی و طلایهدار هر شهر و منطقه باید در مركز و كانون اهداف و توجهات باشند و در برنامههای نهادهای فرهنگی و آموزشی بیشتر مورد توجه و دستیاری و یاریگری قرار گیرند و از دانش و علاقه و تخصص آنها در تمامی سطوح (از مدارس و رسانهها تا نهادهای علمی و فرهنگی) بیش از پیش و به انحای مختلف استفاده شود. شاید با شمع فروزان و لرزان این گروه نادر و اندك، برقی و نقبی مهم در تاریخدانی و نقش مهم دانشوری تاریخ در توسعه كشور ما باقی بماند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید