در گفت و گو با غلامرضا امامی نویسنده و مترجم: ادبیات، همه دیوارها را از میان بر‌می‌دارد

1393/10/21 ۰۸:۵۳

در گفت و گو با غلامرضا امامی نویسنده و مترجم: ادبیات، همه دیوارها را از میان بر‌می‌دارد

«قصه‌ها» عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه غسان کنفانی شاعر شهید فلسطینی است که با ترجمه غلامرضا امامی توسط انتشارات روزبهان منتشر شد و در فاصله کوتاهی به چاپ دوم رسید.امامی علاوه بر این، ترجمه «سه قصه» نوشته امبرتواکو با تصویرگری اوجینو کارمی را توسط نشر چکه به تازگی منتشر کرد و ضمن این دو کتاب از فیروزه دوما نویسنده ایرانی‌الاصل فرانسوی را به فارسی ترجمه و تحت عنوان «لبخند بی‌لهجه» و «بامزه در فارسی» به بازار فرستاد.

 

 

 سایر محمدی: «قصه‌ها» عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه غسان کنفانی شاعر شهید فلسطینی است که با ترجمه غلامرضا امامی توسط انتشارات روزبهان منتشر شد و در فاصله کوتاهی به چاپ دوم رسید.امامی علاوه بر این، ترجمه «سه قصه» نوشته امبرتواکو با تصویرگری اوجینو کارمی را توسط نشر چکه به تازگی منتشر کرد و ضمن این دو کتاب از فیروزه دوما نویسنده ایرانی‌الاصل فرانسوی را به فارسی ترجمه و تحت عنوان «لبخند بی‌لهجه» و «بامزه در فارسی» به بازار فرستاد.غلامرضا امامی در کارنامه‌اش ترجمه کتاب «گفت‌وگوها» مجموعه مصاحبه‌های اوریانا فالاچی با امام خمینی(ره)، مهندس بازرگان و قذافی و... تألیف آثاری چون «مروری بر تاریخ ایران» ، «آی ابراهیم» ، «جز زیبایی ندیدم» و... دیده می‌شود. وی هم اکنون ترجمه آثاری از لئو لئونی و جانی روداری را در دست آماده‌سازی و چاپ دارد.

***

آقای امامی، از خودتان بگویید. چگونه به نوشتن و ترجمه رو آوردید؟

زبان اول من عربی است، به خاطر اینکه سال‌ها در خوزستان بودم و به کشورهای عربی می‌رفتم و می‌ماندم. تقریباً می‌توانم بگویم کاشف غسان کنفانی من بودم. من در اراک به دنیا آمدم. چون پدرم پزشک راه‌آهن بوده، هر دو – سه سال در یک شهر و یک منطقه زندگی می‌کردیم. بنابراین نمی‌توانم بگویم اهل کجا هستم. در مجموع می‌توانم بگویم که قطعاً اهل ایرانم. از جنوب تا شمال کشور ساکن بودم و زندگی کردم. چند سالی هم هست که خانواده‌ام در ایتالیا زندگی می‌کنند. خاندان پدری‌ام از اراک هستند و خاندان مادری من از قم و از خاندان طباطبایی‌ها. ادبیات خواندم و علوم سیاسی. مدتی هم در سفارت ایران در واتیکان فعالیت داشتم. قضیه این بود که یکی از کتاب‌های من بعد از انقلاب به نام «عبادتی چون تفکر نیست» زندگی و سخنان پیامبر، برنده جایزه لایپزیک شد و من در سال 59 به لایپزیک رفتم. در آن زمان آلمان هنوز شرقی و غربی بود و دیواری آلمان را به دو پاره تقسیم کرده بود. همان دیوار برای من انگیزه نوشتن قصه‌ای شد به نام «پرنده و دیوار». در این قصه مفهوم دیوار، محور است. دیوار مفهوم سخت و تلخی برای من دارد از جدایی و دوری.

بسیاری از خانواده این سوی دیوارند، عده‌ای از اعضا خانواده آن سو، پدر از فرزندانش جدا شده، برادر از خواهر و مادر از فرزند.

خوشبختانه این دیوار سرانجام برداشته شد، اما فکر کنم هنوز دیوارهایی در ذهن‌های ما ساخته شده است. دیوارهایی نامرئی که ما را از هم جدا می‌کند. فکر می‌کنم ادبیات و هنر می‌تواند انسان‌ها را به هم نزدیک کند و دیوارها را از میان بردارد.

 

در جهان ادبیات مرزهای ایدئولوژیک به رسمیت شناخته نمی‌شوند و تاریخ داوری خودش را دارد. چنان که فردیناند سلین گرایش به فاشیسم داشت اما آثارش با اقبال جهانی روبه‌رو می‌شود و مخاطبان با هر عقیده و مذهبی آن را می‌خوانند. یا گراهام گرین جاسوس غرب معرفی شد. اما رفاقت نزدیکی با کاسترو داشت و بهترین دوران زندگی‌اش را در کوبا سپری کرد و...

گرین را با ایدئولوژی چپ می‌شناختند. از آلنده بگیرید تا موراویا و لورکا که همه در اردوگاه چپ بودند. یا حتی هایدگر که رسماً به فاشیست بودن متهم شده بود. در دنیای هنر و ادبیات این فاصله‌ها از بین می‌رود. خطی که نویسندگان را با گرایش‌های فکری و عقیدتی در دنیای واقعی از هم جدا می‌کند، در دنیای هنر و ادبیات بی‌رنگ و نامرئی می‌شود. فکر کردم آن دیوار برایم مسأله شده بود و اقامت سی ‌ساله من در ایتالیا باعث شد که رنگ دیگر این دنیا را ببینم. چند سالی کارهای فرهنگی و مطبوعاتی سفارت جمهوری اسلامی در واتیکان را به عهده داشتم و به دعوت سفیر وقت به آنجا رفتم. بعد از پنج – شش سالی که در آنجا ماندم ایتالیا را شرقی‌ترین کشور اروپایی دیدم و در آنجا ماندگار شدم و فرزندانم هنوز هم در آنجا مقیم هستند.

 

الآن چه می‌کنید؟

الآن سر ویراستاری چند مؤسسه انتشاراتی را به عهده دارم. قبلاً در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول کار بودم. قبل از انقلاب ویراستار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و بعد از انقلاب هم به پیشنهاد سیروس طاهباز مدیر انتشارات کانون پرورش فکری شدم. ولی بعد که به ایتالیا رفتم، سوابق کاری من در کانون از بین رفت. یعنی من با چند رقم عدد و با یک کد شناخته می‌شدم. من که 15 سال برای کانون کار کرده بودم. ولی به من گفتند این پرونده در کارگزینی گم شده است. ولی مدیر جدید کانون قول داده که سعی می‌کنیم این پرونده پیدا شود تا از مزایای بازنشستگی آن استفاده کنید. اما هنوز که خبری نشده است. کارکنان کانون افرادی با حسن نیت هستند. به هر حال حرمت قدیمی‌های کانون را باید حفظ کرد. کسانی که رنج کشیده‌اند و خواستند این مرغک (آرم کانون) همچنان بخواند. علاوه بر ویراستاری، کار من نوشتن است و ترجمه. خدا را شاکرم و از مردم جامعه سپاسگزارم به خاطر اینکه همین کتاب «قصه‌ها» از کنفانی ظرف چند ماه تجدید چاپ شده است. هر چند این کتاب حاصل کار 35 ساله من است.

 

چرا سی و پنج سال؟‌یعنی این همه مدت صرف ترجمه کتاب سیصد صفحه‌ای شد؟

من در مقدمه نوشتم. سفری که به بیروت رفتم قصه غسان کنفانی را به اسم «قندیل کوچک» دیدم و این کتاب را ترجمه کردم و کانون پرورش فکری این کتاب را چاپ کرد. البته قبل از انقلاب. بعد مجموعه قصه‌های کنفانی به دستم رسید. زمانی که خسرو گلسرخی میهمان من بود، حدود سه ماه، من این قصه‌ها را برایش می‌خواندم. خیلی تشویقم می‌کرد که این قصه‌ها را منتشر کنم. مخصوصاً قصه اول این مجموعه که فضایش در ایران می‌گذرد. «چیزی که از بین نمی‌رود» خاطرات بسیار زیبای یک دختر رزمنده فلسطینی است که به حکیم عمرخیام علاقه ویژه‌ای داشت و این شعر خیام را خیلی دوست داشت. گر بر فلکم دست بدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را ز میان/ از نو فلکی دگر چنان ساختمی/ کازاده به کام دل رسیدی آسان.

این دختر به نام لیلی و قهرمان این داستان قیس است و شاید خود غسان باشد که دختر را دوست داشت، اما در عملیات پرواز این قهرمان می‌آید به دنبال مزار عمر خیام که در نیشابور است و به هر حال این قصه‌ها را پیش خودم نگه داشتم، حدود 10سال پیش که به ایران برگشتم مدیر انشارات کارنامه، دوستم زنده‌یاد محمد زهرایی گفت دلم می‌خواهد این کتاب را چاپ کنم. من هم دست به کار شدم و برای نخستین بار در ایران و حتی جهان قصه‌هایش را براساس تاریخ تألیف، ترجمه و چاپ کردم.

 

الآن روی چه کتابی کار می‌کنید؟ چه آثاری در دست چاپ دارید؟

مجموعه‌ای به اسم «رنگین کمان» در دست چاپ دارم که شامل چهره‌های تأثیرگذاری هستند در فرهنگ و در عرصه اجتماع. یادهای شخصی من از چهره‌های فرهیخته و فرهنگی است و چیزهایی که در ارتباط با آن‌ها از نزدیک دیدم. همراه با نامه‌ها و گاه تصاویرشان. جلد اول این مجموعه تمام شده با عنوان «با طالقانی آن پیر پاک ما». من طالقانی را در نگاهم آبی آسمانی دیدم. برعکس آن رنگ قرمزی که در او نمود داشته است. من او را به روشنی آسمان صاف کرمان و دریای فیروزه‌ای شمال دیدم. مهربانی‌ها و انسان‌دوستی‌ها و یادهایی که از او در خاطره دارم. همه را برای نسل امروز روایت کردم. کتاب دیگری از این مجموعه به نام «جلال آل قلم» درباره آل‌احمد است. عنوان کتاب دیگر «با شریعتی، شاهد زمانه» خواهد بود که درباره دکتر شریعتی است. آخرین کتاب هم «بانوی آل قلم» راجع به سیمین دانشور است. تألیف این چهار جلد تمام شده است و کارهای دیگری هم دارم مثلاً داستان‌های مستند هست. روایت اول شخص از زندگی افراد فرهنگی. دو- سه عنوان کتاب دیگر هم به‌عنوان مجموعه آماده چاپ است خوشبختانه. مجموعه آثار لئولئونی، بزرگترین نویسنده و تصویرگر جهانی از ایتالیا. البته این هنرمند در هلند به دنیا آمد ولی در ایتالیا بزرگ شد و به شهرت رسید. قرار است مجموعه آثار این نویسنده را به نام «ماهی سیاهه» توسط انتشارات به نگار منتشر کنم. الآن هم زیر چاپ است. کتاب دیگری از نویسنده نامدار ایتالیایی به نام جانی روداری را آماده کردم که تحت عنوان «یکی بود که یکی نبود» منتشر خواهد شد.

از ادبیات معاصر ایتالیا، اثری تدارک دیدم متعلق به نویسنده در قید حیات که چهره مطرحی است به نام اری دلوکا که داستان بلندی از او به نام «ماهی‌ها نمی‌خوابند» ترجمه کردم. از این نویسنده گویا رضا قیصریه و مهدی سحابی آثاری ترجمه کرده بودند. البته من متأسفانه این ترجمه‌ها را ندیده ام.

قصه بسیار زیبایی از او را ترجمه کردم که حوادث آن در کنار دریا می‌گذرد و نشر افسون خیال آن را منتشر می‌کند. آخرین کاری که در دست دارم و به توصیه دوستم احمدرضا احمدی آن را شروع کردم ترجمه شعرهای عاشقانه پیر پائولو پازولینی است. پازولینی به‌عنوان کارگردان سینما درا یران شناخته می‌شود، اما اشعار بی‌نظیری دارد.

 

یک مجموعه شعر از او با ترجمه سیروس شاملو توسط انتشارات مازیار در قطع پالتویی سال گذشته منتشر شد.

ترجمه فرآیندی خلاق است. چیزهایی که من می‌نوشتم آن زمان، می‌دادم آقای محمد قاضی ببیند. از جمله نخستین قصه‌هایی که از غسان کنفانی ترجمه کرده بودم. هر چند قاضی زبان عربی نمی‌دانست ولی جمله قشنگ و آموزنده‌ای به من گفت. وقتی از او خواستم نگاهی به ترجمه‌ام بیندازد، گفت: «وقتی ترجمه می‌کنید باید خواننده فارسی زبان آن را بفهمد و به این صورت که تصور کند، نویسنده‌اش فارسی زبان است.» باور کنید کتاب قصه‌ها سی‌بار ویرایش شد. آقای زهرایی مدیر نشر کارنامه مرتب به من می‌گفت این ترجمه را صیقل بزن، صیقل بزن. بعد به من گفت اگر اجازه می‌دهی این ترجمه را بدهم یک نفر واژه به واژه با متن عربی تطبیق بدهد. در جواب گفتم من می‌پذیرم. کار بسیار خوبی است اگر صورت بگیرد. کلمه به کلمه ترجمه مرا با متن عربی مقایسه کردند، تذکراتی دادند که بسیار سودمند بود، آقای عباس گودرزنیا این زحمت را به‌عهده گرفته بودند.

 

در جهان عرب، شاعران و نویسندگانی هستند که به لحاظ شهرت و محبوبیت در ایران از کنفانی شناخته شده‌ترند. چه شد که سراغ محمود درویش و آدونیس نرفتید و...

در کشور ما، بیشتر شاعران عرب را می‌شناسند تا نویسندگان عرب را، محمود درویش شاعر است، آدونیس سوری، هم شاعر است. نزار قبانی شاعر است. الآن غسان کنفانی نویسنده و شاعری است که در دنیا شهرت و محبوبیت بسیار دارد. نه‌تنها در دنیای عرب، بلکه در همه کشورها، یعنی در بین عرب‌زبانان کسی نیست که غسان کنفانی را نشناسد و آثارش را دوست نداشته باشد. آثار کنفانی میلیون‌ها نسخه در سال چاپ می‌شود و در دنیا عرضه می‌شود. من گمان کردم درویش اشعارش از عربی یا از زبان دیگر به فارسی ترجمه شده است. یا نزار قبانی! ولی این مرد، کنفانی، یکی از غول‌های بزرگ ادبیات جهانی است. به خاطر اینکه مردم جهان آثارش را به بیست زبان می‌خوانند. در میان انگلیسی‌زبان‌ها و فرانسوی‌زبان‌ها کنفانی خیلی شناخته شده است. ولی متأسفانه در کشور ما شناخته نشده است. این بود که از قبل از انقلاب آثارش را ترجمه کردم با ترجمه «قندیل‌های کوچک» که همراه با نقاشی‌های خودش توسط کانون چاپ شده بود. این کتاب پس از انقلاب در نخستین چاپ بیست هزار نسخه عرضه شد که تمام نسخه‌ها درمدت کوتاهی به فروش رفت.

من کنفانی را هنرمند بزرگی می‌دانم. در داستان‌هایش و شعرهایش شعار نمی‌دهد، شوری در جانش هست که در آثارش بازتاب دارد.

 

غسان کنفانی چهره‌ای سیاسی بود. آیا این نگرش سیاسی در آثارش تأثیرداشت؟ و او را به نوشتن ادبیات ایدئولوژیک سوق داد؟

به هیچ وجه، شما تمام این داستان ها را که نگاه کنید به گمان من مثل عکاسی است که از زندگی عکس می‌گیرد، یعنی ایشان جزو سخنگویان و اعضای جبهه آزادیبخش فلسطین بود. اما این ایدئولوژی در آثارش به هیچ وجه نمود نداشت من او و آثارش را فارغ از گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک می‌بینم.

 

شما هم به ادبیات عرب هم به ادبیات اروپایی تا حدودی اشراف دارید. به نظر شما آیا ادبیات عرب در مقایسه با ادبیات فارسی پیشرفته‌تر است، چه در شعر چه در داستان؟

مسلماً ادبیات عرب پیشرفته‌تر است. ادبیات عرب به این خاطر که پیوند نزدیکی با ادبیات جهانی بویژه ادبیات فرانسه دارد، پیشرفته‌تر و قوی‌تر است. آقای غسان کنفانی که از خانواده متوسطی بوده، تحصیلاتش را در سال‌های اولیه در مدرسه فرانسوی‌های فلسطین گذرانده است و زبان اول او فرانسوی بوده، طبیعی است ادبیات جهانی را خیلی خوب بشناسد، محمود درویش، آدونیس و بسیاری از نویسندگان و شاعران عرب به زبان فرانسوی یا انگلیسی تسلط کامل داشتند و دارند، غول‌هایی مثل طه‌حسین یا توفیق‌الحکیم، نجیب محفوظ این‌ها خیلی پیشتر با ادبیات فرانسه و ادبیات غرب آشنا بودند. یکی از دلایل پیشرفت ادبیات عرب همین است، بعد چیزی که در ادبیات عرب ملحوظ است. داستان‌نویسان و شاعران عرب برای مردم خودشان می‌نویسند. با قشر برگزیده و نخبه جامعه طرف حساب نیستند. بسیاری از شاعران و نویسندگان ما آثارشان با مردم نمی‌تواند براحتی ارتباط برقرار کند. زبانی که به کار می‌گیرند در آثارشان، زبان مردم کوچه و خیابان نیست. یعنی زبان بخش بزرگی از جامعه نیست. زبان برگزیدگان و نخبگان است به همین خاطر آثارشان در میان بخش اعظم جامعه انعکاس ندارد. بگذارید خاطره‌ای برای شما تعریف کنم از جلال آل‌احمد. ما به کافه فیروز می‌رفتیم و جلال روزهای دوشنبه می‌آمد به کافه. مجلات را ورق می‌زد و شاعران و نویسندگان جوان آثارشان را برایش می‌خواندند، شاعری که امروز صاحب شهرت است و نمی‌خواهم از او نام ببرم در شعرش واژه پژواک را به کار برده بود. جلال گفت: از این پیشخدمتی که برای ما قهوه می‌آورد یا در خیابان نادری از صدنفر بپرسید معنای پژواک را آیا می‌دانند؟

 

شما علت استقبال نشدن از آثار جدی اعم از شعر و رمان را زبان مغلق و پیچیده این آثار می‌دانید؟

من قصه «آی ابراهیم» را که کانون پرورش فکری چاپ کرد طی یک شب نوشتم. اما برای چاپ آن، نخست برای بیست نفر از نوجوانان خواندم تا ببینم آیا می‌توانند با این قصه ارتباط برقرار کنند یا نه؟ تا به حال دویست و هفتاد هزار نسخه از این کتاب چاپ و عرضه شده است. مردم آن را می‌خرند و می‌خوانند. برخی شاعران و نویسندگان در آثارشان زبانی را به کار می‌گیرند که این زبان با توده مردم بیگانه است.

نزار قبانی شعری دارد به اسم فالگیر که این شعر را عبدالحلیم حافظ بزرگ‌ترین خواننده مصری خواند و ارتباط برقرار کرد با توده مردم در جهان عرب، یعنی هم روشنفکران از آن استقبال کردند، هم اقشار مختلف مردم.

یا محمود درویش، من ویدئویی از جلسات شعرخوانی‌اش دیدم، جلسات شعرخوانی در رام‌الله. می‌دانید که محمود درویش زیاد با جریان سیاسی آقای محمود عباس موافق نبود. البته در گروه مقابل او هم نبوده است. ولی معتقد است یک جنبش نباید به صورت یک نهاد دربیاید. ایشان شعری بی‌نظیر و فوق‌العاده دارد به نام «من یوسفم، ای پدر» این شعر را مارسل خلیفه بزرگ‌ترین خواننده معاصر عرب خواند. من ویدئویش را که می‌دیدم، متوجه شدم در حضور جمعیت عظیمی که آمده بودند شعرخوانی محمود درویش را گوش کنند، در این حین آقای محمود عباس وارد شد رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، همهمه‌ای درگرفت. محمودعباس گفت بنشینید، عالم امر بر کلام نمی‌تواند سیطره داشته باشد. همه هورا کشیدند. یعنی محمود درویش این قدر در میان توده مردم نفوذ و محبوبیت دارد. چون قصه‌اش و شعرش از خاک فلسطین شروع می‌شود. آثارش ریشه در اعماق مردم دارد. ضمن اینکه به ادبیات فرانسه مسلط است و ادبیات جهان را خیلی خوب می‌شناسد. غسان کنفانی عمری دراز نکرد، هنگام ترور 26 سال داشت، اما با همین سن کم ناقد بی‌نظیری بود. کتابی دارد به نام «ادبیات مقاومت در فلسطین اشغالی»، کتاب تحقیقی دیگری دارد درباره صهیونیزم که برای نوشتن این کتاب تمام آثاری را که راجع به این موضوع نوشته شده بود، مطالعه کرد. بعد تأثیر صهیونیزم را در داستان‌های جهان بررسی کرده است.

 

شما از فیروزه دوما دو کتاب ترجمه کردید. از امبرتو اکو، از کنفانی، از اوریانا فالاچی، لئونی، چه وجه مشترکی بین این نویسندگان یا آثارشان وجود دارد که شما را ترغیب به ترجمه آثارشان می‌کند؟

اول اینکه همه این نویسندگان زبان حال مردم جامعه خود بودند و به زبان مردم نوشتند. البته خانم جزایری به فارسی ننوشته چون به فارسی نمی‌تواند بنویسد. ادبیاتی که در آثار خانم جزایری دیدم، پسندیدم، چون تصمیم داشتم مجموعه‌ای منتشر کنم تحت عنوان «ادبیات مهاجرت». راجع به نویسندگان ایرانی که در خارج از کشور خوش درخشیدند، یعنی هنوز ریشه‌شان از خاک ایران سیراب می‌شود. ریشه‌هایشان را از یاد نبردند. هرچند دنیای غرب از آثار خانم جزایری استقبال کرد، اما ریشه در سرزمین خودش دارد و از مردم خودش تغذیه می‌کند. هنوز آبادان را از یاد نبرده است.

در آثار لئونی هم دنیای کودکان و نوجوانان به شکل بی‌مرز به نمایش گذاشته می‌شود. اگر اختلافی هست، دیواری هست، در دنیای بزرگسالان هست. بچه‌های همه دنیا به هم شبیه‌اند. دنیای‌شان و رؤیای‌شان شکل هم است. بچه‌های همه دنیا شادی و زیبایی را دوست دارند و دلبسته آزادی‌اند. لئولئونی از نویسندگانی است که در آثارش این حس و این پیام را به جهانیان منتقل می‌کند. همان‌طور که یک بچه عرب از قصه‌هایش لذت می‌برد، احتمالاً یک بچه غیر‌عرب هم می‌تواند از آن لذت ببرد، چون در قصه‌ها و نقاشی‌هایش مرزی که انسان‌ها را از هم جدا کند، وجود ندارد.

 

چه شد که قصه‌های اکو را ترجمه کردید، گویا با او از نزدیک آشنا هستید؟

زمانی که در ایتالیا بودم، اکو را نویسنده‌ای بی‌نظیر و شهره می‌شناختم. بسیار معروف بود به عنوان استاد هرمنوتیک و نشانه‌شناسی و در دانشگاه‌های معتبر جهان هم تدریس می‌کرد، علاوه بر تدریس در دانشگاه بولونیا. در 45 سالگی اولین رمانش «به نام گل سرخ» را نوشت و این باعث شد که در جهان خوش درخشید و جهان با چهره دیگری از او آشنا شد. نویسنده‌ای که در ساختن و آفریدن فضاهای باستانی شاهکار کرد. علاوه بر این شاید بسیاری از خوانندگان ایرانی آثارش ندانند که امبرتو اکو هر هفته در مورد مسائل اجتماعی و مسائل روز ایتالیا در صفحه آخر مجله اسپرسو مطلب می‌نوشت. نبرد او با برلوسکنی نخست‌وزیر ایتالیا هم مزید بر علت شد که به او احساس نزدیکی کنم.

 

جریان آشنایی شما چه بود؟

من سال‌ها به نمایشگاه کتاب بولونیا می‌رفتم. در آنجا بود که شنیدم اکو در عمرش یک مجموعه داستان نوشته به نام «سه قصه» که اعتقاد دارد این قصه‌ها برای افراد 9 ساله تا 90 ساله جذاب و جالب است. از ناشر ایتالیایی این کتاب را گرفتم و دیدم چقدر جذاب است و ترجمه آن چقدر می‌تواند برای ایرانی‌ها جالب باشد. فکر کردم یک مولوی دیگر تازه در شهر زادگاه امبرتو اکو زاده شد. در آن سال قرار بود نمایشگاه بولونیا را افتتاح کند، مدیر نمایشگاه از دوستان من بود و مرا در این نمایشگاه به اکو معرفی کرد. رفتار صمیمانه‌ای با من داشت. به او گفتم اگر اجازه می‌دهید سه قصه را به فارسی ترجمه کنم. گفت ایران که جزو کشورهای عضو کپی‌رایت نیست و اصول اخلاقی را در مورد ترجمه آثار رعایت نمی‌کند. گفتم «به نام گل سرخ» شما به فارسی ترجمه شده است. در جواب گفت بسیار متأسفم که ناشر حتی یک نسخه از ترجمه را هم برایم نفرستاده است. به این خاطر برای ترجمه کتاب از او اجازه گرفتم که از نقاشی‌های کتاب استفاده کنم، چون شاهکار است. یکی از نقاشان بزرگ که خیلی زیبا کتاب را تصویرسازی کرده به نام اوجینو کارمی است که با او تماس گرفتم تا ترجمه کتاب با اصل نقاشی‌ها منتشر شود، پذیرفتند. کپی‌رایت کتاب را ناشر ایرانی به ناشر ایتالیایی به ریال پرداخت کرد و بنابراین، ترجمه کتاب خیلی نفیس منتشر شد.

 

حمله اکو به برلوسکنی نخست‌وزیر ایتالیا بابت چه مسائلی بود؟

اکو خطاب به برلوسکنی گفت او هیتلر دیگری است. به این خاطر که برلوسکنی وسایل ارتباط جمعی ایتالیا را در اختیار داشت، سه کانال تلویزیونی را همراه با روزنامه و مجله و... این رسانه‌ها آنقدر او را در بوق و کرنا کردند تا تبدیل به یک غول شد و سرشناس. اولین نبرد امبرتو اکو با برلوسکنی از اینجا شروع شد که برلوسکنی در یک سخنرانی اعلام کرد همان‌طور که ما نازیسم را شکست دادیم، فاشیسم را شکست دادیم، کمونیسم را شکست دادیم، اسلام را هم شکست می‌دهیم. امبرتو به عنوان فیلسوف خیلی برآشفته شد و مقاله تندی نوشت و گفت اسلام یک فرهنگ است و آن را به صورت یک فرهنگ و سازنده تمدن نگاه کنید.

اسلام ابن رشد را داشت، ابوعلی سینا را داشت. زمانی که اروپا در سیاهی و ظلمت غرق بود، آنها دانشمندانی بزرگ داشتند که نه تنها در فقه بلکه در فلسفه و ریاضیات و شیمی و فیزیک و... سرآمد دانشمندان غربی بودند. پس با مسلمانان این‌گونه صحبت نکنید. بشدت به او حمله کرد. اکو گفت نزدیک به دو میلیارد مسلمان در جهان وجود دارد، ما نباید به نبرد فرهنگ‌ها دامن بزنیم.

 

فکر می‌کنم یکی دیگر از دلایل حمله اکو به برلوسکنی بر سر ساخت مسجدی در ایتالیا بود که با مخالفت برلوسکنی مواجه شد و در همان زمان خبرش در رسانه‌ها انعکاس وسیعی پیدا کرد.

در ایتالیا مسجدی ساختند که بنیانگذارش ابوالقاسم امینی وزیر دربار دوران دکتر مصدق بود که بعد از 28 مرداد به حالت تبعید در ایتالیا به سر می‌برد. این مرد با کمک کشورهای اسلامی بزرگ‌ترین مسجد را در رم بنیان گذاشتند. زمانی که مسجد در دست ساخت بود، عده‌ای از فاشیست‌های ایتالیایی و افراد متعصب می‌گفتند وقتی مسلمان‌ها کلیساها را تخریب می‌کنند و در افغانستان کشیش‌ها را زندانی می‌کنند و می‌کشند، چرا ما باید اجازه بدهیم مسجدی با این شکوه و عظمت در قلب مسیحیت ساخته شود. اکو در پاسخ این جمله زیبا را گفت: اگر ما اجازه ندهیم مسلمانان مسجدی داشته باشند تا به کارهای عبادی‌شان برسند، ما هم طالبانی هستیم در ایتالیا. ما هم بن‌لادن دیگری هستیم و امبرتواکو در مجموعه مقالاتش نوشت درست است که شرق صدام حسین و بن‌لادن داشت. ما هم هیتلر و موسولینی داشتیم. این‌طور نمی‌شود راجع به دنیا و پدیده‌هایش قضاوت کرد. دنیای اسلام ابن خلدون پدر جامعه‌شناسی را داشت. مولانا را داشت، مبشر معنویت. اکو نگاهی جهانی داشت و همین بود که من ترغیب شدم آثارش را ترجمه کنم. گزیده‌ای از مقالات اجتماعی اکو را هم ترجمه کردم تا چهره دیگری از او را به ایرانیان نشان بدهم. این کتاب به اسم «سانسور و سکوت» توسط نشر پنجره منتشر می‌شود. ایرانیان قبلاً با چهره فیلسوفانه اکو آشنا شدند. با چهره داستانی او آشنا شدند. این‌بار با این مقالات با چهره اجتماعی امبرتو اکو آشنا می‌شوند و می‌بینند چگونه یک نویسنده در برابر مسائل اجتماعی معاصر موضع می‌گیرد بدون اینکه این نوع تفکر را در داستان‌هایش دخالت بدهد. حالا متأسفانه بسیاری از نویسندگان و اهل قلم جامعه ما با افتخار می‌گویند روزنامه نمی‌خوانیم، تلویزیون نگاه نمی‌کنیم، یعنی در قبال جامعه و رویدادها مسئول نیستیم.

روزنامه ایران

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: