1401/11/16 ۱۲:۲۵
این پرسشی است که بیش از سی سال است ذهن نگارنده را درگیر کرده است. تقریباً بهاستثنای چند مورد نادر مانند دکتر محمود افشار و فرزند نامورش استاد ایرج افشار، تقریباً تمامی نویسندگان و پژوهشگران برجسته و نامی ایران (و شاید حتی جهان) در حوزههای فرهنگ، ادب، تاریخ، جغرافیا، جامعهشناسی، مردمشناسی و غیره و در یک کلام، علوم انسانی، فرزندانی بیعلاقه نسبت به کار و روش پدر یا مادر دارند.
این پرسشی است که بیش از سی سال است ذهن نگارنده را درگیر کرده است. تقریباً بهاستثنای چند مورد نادر مانند دکتر محمود افشار و فرزند نامورش استاد ایرج افشار، تقریباً تمامی نویسندگان و پژوهشگران برجسته و نامی ایران (و شاید حتی جهان) در حوزههای فرهنگ، ادب، تاریخ، جغرافیا، جامعهشناسی، مردمشناسی و غیره و در یک کلام، علوم انسانی، فرزندانی بیعلاقه نسبت به کار و روش پدر یا مادر دارند. از سویی دیگر، تحقیقاً تمامی این گروههایی که نام برده شد، پدران یا مادران آنها نیز هیچکدام در این حوزهها پژوهشگر، نویسنده و یا صاحبقلم نبودند. ممکن است برخی از آنها اهل مطالعه و فرهنگ و یا آموزگار و دبیر بوده باشند که این امری طبیعی است، ولی هیچکدام با این امور آشنایی نداشتند.
درست است که پیشینیان میگویند: هیچکس نویسندۀ مادرزاد به دنیا نمیآید و این هنر، اکتسابی و ذوقی است؛ ولی چرا فرزندانی که پدران یا مادرانشان، صاحب جامعترین و یا بزرگترین کتابخانۀ تخصّصی در حوزۀ علوم انسانی هستند و بینیاز از مراجعه به کتابخانه و پیجویی منابع در اینجاوآنجا و این شهر و آن شهر هستند و بهآسانی میتوانند در کنار پدر یا مادر به آموزش پژوهش و اصول نویسندگی بپردازند، دنبال رشتههایی میروند که خود دوست دارند و با رشتۀ کار اولیای خود بیگانهاند؟ و شوربختانه از سویی دیده میشود ورثه پس از مرگ این بزرگان، کتابخانۀ آنان را یا بین خود تقسیم میکنند و یا به بهایی کم میفروشند و یا اگر دید باز فرهنگی داشته باشند به کتابخانهای اهدا میکنند و سرنوشت بسیار بدی برای اسناد، یادداشتها و دستنویسهای انبوه آنان (بهویژه آثار نیمهتمام و در دست انجام) رقم میخورد، یا موریانه به سراغشان میآید و یا ورثهای که هیچکدام علاقهای به این کاغذپارهها! ندارند، سرانجام آنها را دور میریزند و از شرّ آنان خلاص میشوند و یا همچون اسناد وعکس های مطبوعاتی و دورۀ 16 جلدی تاریخ مطبوعات ایران که خود دیده بودم و دستاورد یک عمر تلاش زنده یاد عبدالحمید شعاعی، مدیر روزنامه های آفتاب شرق و اطلس مشهد بود، پس از مرگ وی روشن نشد به چه سرانجامی دچار شد. در خوش بینانه ترین حالت، تبدیل به مقوا می شود.. در ایران و شاید جهان هم که هیچ بنیاد و سازمانی نداریم که به نگهداری این یادداشتها و کاغذها و اسناد دستنویس علاقهمند باشد (از استثنائاتی مانند شکسپیر و...بگذریم). هم ازاینرو بود که استاد ایرج افشار با تیزبینی و آیندهنگری در خور درنگ، پیش از مرگ خود، تمامی سندها، عکسها، یادداشتها و کتابهایش را به مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا و واگذار کرد.
ولی همین کار جانشینی در نزد بسیاری از حرفهها و شغلها رایج است که مثلاً میبینی نجاری، سفالسازی، کاشیکاری خاتمسازی، منبّتکاری، زرگری، مسگری و صدها هنر مانند آن در یک خاندان در طول نسلها از پدر به پسر منتقل شده است و بر پایۀ برخی نامهای خانوادگی میتوان به شغل نیاکان آنها پی برد.
از خود به گفتۀ عوام پرسیدم: «کجای کار میلنگد؟» یا به گفتۀ ما یزدیها ببینیم : «اُو کَجَه یا نُو کَجَه؟» یعنی: آب کج است یا راه آب کج است؟
منبع: روزنامۀ اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید