محمدرضا تاجیک: روشنفكری ما از نابالغی رنج می‌برد

1393/10/10 ۰۸:۱۱

محمدرضا تاجیک: روشنفكری ما از نابالغی رنج می‌برد

بررسی نسبت روشنفكران- به عنوان یكی از گروه‌های مرجع- با جامعه موضوعی است كه از ابتدای هفته جاری در «سیاستنامه» به آن پرداخته‌ایم. در همین راستا تاكنون گفت و گوها و یادداشت‌ها و گفتارهایی را از هادی خانیكی، هوشنگ ماهرویان، سیاوش جمادی، محمد فاضلی، محمد ضیمران، مدیا كاشیگر و جلال توكلیان منتشر كرده‌ایم. این‌بار پرسش‌های‌مان را با محمدرضا تاجیك در میان گذاشته‌ایم.

 

 

بررسی نسبت روشنفكران- به عنوان یكی از گروه‌های مرجع- با جامعه موضوعی است كه از ابتدای هفته جاری در «سیاستنامه» به آن پرداخته‌ایم. در همین راستا تاكنون گفت و گوها و یادداشت‌ها و گفتارهایی را از هادی خانیكی، هوشنگ ماهرویان، سیاوش جمادی، محمد فاضلی، محمد ضیمران، مدیا كاشیگر و جلال توكلیان منتشر كرده‌ایم. این‌بار پرسش‌های‌مان را با محمدرضا تاجیك در میان گذاشته‌ایم. به باور استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی «روشنفكر ایرانی، در گذران عمر كمتر از یك سده خود، همواره خود را وجدان خودآگاهی و فصاحت و آگاهی و رهایی دانسته و به عنوان سالار حقیقت و عدالت سخن گفته و حق این گونه سخن راندن را تنها بر خود روا دانسته است.» او معتقد است: «این روشنفكر، همواره بر این انتظار بوده كه سخن‌های او را به عنوان سخنگوی همگان بشنوند و همواره هویت و مشروعیت خویش را در جهانشمولی پیامش جست‌وجو كرده و شأن و منزلت «آوانگاردی» (پیشتازی) را صرفا زیبنده و برازنده خود فرض كرده است.» متن زیر پاسخ‌های مكتوب محمدرضا تاجیك به پرسش‌های «سیاستنامه» است.

***

آیا نقش روشنفكران ایرانی در جامعه نسبت به دهه‌های گذشته كاهش پیدا كرده است؟ اگر این طور است چرا؟

شاید این نیز یكی از طنزهای تلخ تاریخی ما باشد كه بی‌آنكه شربتی از لب لعل روشنفكر چشیده باشیم، بی‌آنكه روی مه‌پیكر او را سیر دیده باشیم، بی‌آنكه در گلستان وصالش چمیده باشیم و بی‌آنكه به وداعش رسیده باشیم، به بدرقه‌اش رفتیم و رفتن و دور شدنش را شاهد بودیم. شاید روشنفكر بدان معنا كه در غرب متولد شد و معنا یافت، هیچگاه در سرزمین ما مجال تولد نیافته باشد، شاید اساسا دوران روشنفكران ایدئولوگ و آوانگارد به‌سر آمده است و شاید آن نقش كه برای روشنفكر در تصور تاریخی خود تصویر كرده بودیم، نقشی بوده است بر سرابِ خیال و آرزو. نمی‌دانم، اما می‌دانم ‌روشنفكر ایرانی، در گذران عمر كمتر از یك سده خود، همواره خود را وجدان خودآگاهی و فصاحت و آگاهی و رهایی دانسته و به عنوان سالار حقیقت و عدالت سخن گفته و حق این گونه سخن راندن را تنها بر خود روا دانسته است. این روشنفكر، همواره بر این انتظار بوده كه سخن‌های او را به عنوان سخنگوی همگان بشنوند، و همواره هویت و مشروعیت خویش را در جهانشمولی پیامش جست‌وجو كرده و شأن و منزلت «آوانگاردی» (پیشتازی) را صرفا زیبنده و برازنده خود فرض كرده است. روشنفكر ایرانی، افزون بر شناسه‌ها و خصیصه‌هایی همچون «وجدان خودآگاهی» و «سالاری حقیقت و عدالت»، از آغاز بر این احساس بوده كه با گوهر مدرنیته كه «خرد خودبنیاد نقاد» است (یعنی خردی كه اولا، حجیت و اعتبار مدعایش قائم به خود عقل است، نه به چیزی بیرون از آن، و ثانیا، نقاد است و جرات پرسشگری و نقد را به غایت واجد است) پیوندی بنیادین دارد، از این رو، زمانی طولانی از عمر نه چندان طولانی خود را مصروف گره زدن هویت خود را با هویت انسان مدرن غربی و گفتمان مدرنیته كرده است. لكن، هیچگاه در سپهر نظام اندیشگی او، تمایزی میان «عقل» و «نقد» قدیم و «عقل» و «نقد» جدید، حاصل نشده و بالمآل، در بستر گفتمان وی، عقل، همان عقل «مفسر» قدیمی و «نقد» همان «نقد» تفسیری قدیمی تعریف می‌شده است. او هیچگاه نتوانسته خود را به عقلی «متصرف» و «نقد»ی بنیادین و شالوده‌شكن همنشین سازد. این روشنفكر در ضمن همواره از نوعی بیماری رادیكالیسم و سكتاریسم رنج می‌برده است. آنچه میان روشنفكران ایرانی، اعم از چپ و راست مشترك بوده، به تعبیر شایگان، این واقعیت بوده كه هر دو گروه روشنفكری همواره «ریشه» را بر «اندیشه» ترجیح داده‌اند. یكی ریشه‌های نژادی را شرط متمدن شدن معرفی كرده، دیگری ریشه‌های طبقاتی را ملاك دانسته و برخی نیز بر ریشه‌های معرفت‌شناختی و دینی تاكید ورزیده‌اند. از این رو، جای شگفتی نیست كه در نزد بسیاری از روشنفكران چپ و راست ایرانی، كسب قدرت سیاسی همواره بر تقویت جامعه مدنی تقدم داشته است. در تاریخ معاصر ایران، روشنفكران سیاسی و سیاسیون روشنفكر، به جای اینكه به تقویت جامعه مدنی و نهادینه كردن فرهنگ دموكراسی در جامعه بپردازند، تلاش خود را مصروف كسب قدرت سیاسی كرده‌اند. نمونه بارز این نوع روشنفكر را می‌توان در سیمای «روشنفكر انقلابی چپ» (در اشكال و صور گوناگون آن) یافت. رسالت روشنفكر در این فضای گفتمانی، عبارت است از سازماندهی روزمره دایمی انقلاب و كسب قدرت سیاسی. این روشنفكر، امر انقلابی، امر سیاسی و خیزش اجتماعی را در معنای ایدئولوژیك آن میپسندد و سخت بر این اعتقاد است كه از امر عادی، امر شخصی، امر هنری و امر مبتذل، نمی‌توان امر سیاسی ساخت. چنین روشنفكری طبعا نمی‌پذیرد كه باید با همین مردمان، كه میان جواد یساری و یوهان سباستیان باخ در نوسانند، كه میان موسیقی پاپ و بتهون در نوسانند، كه میان كارلوس كاستاندا و مولوی در نوسانند، كه میان فردبودگی و جمع‌بودگی در نوسانند، كه میان سنت و مدرن و پسامدرن در نوسانند، كه میان جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید در نوسانند، رخدادی آفرید. خلاصه كنم. اگر روشنفكری را مترادف منورالفكری بگیریم، یا آن را در پرتوی كنش تولید و توزیع و تزریق آگاهی و خودآگاهی تعریف كنیم، باید از سپری شدن دوران آن سخن بگوییم، اما اگر آن را در معنای انتلكتوئل به كار ببریم، كماكان می‌توانیم امید به برآمدن لعلی از كان بصیرت و تابش خورشید دانش و سعی باد و باران كنش رهایی‌بخش آن داشته باشیم.

 

 آیا كاهش نقش روشنفكران در سایر كشورها نیز اتفاق افتاده است در این صورت آن را نكته‌یی مثبت می‌دانید یا منفی؟ چرا؟

همان‌گونه كه تصریح كردم دوران روشنفكران ایدئولوگ سالار حقیقت و فصاحت و خودآگاهی به‌سر آمده است. اما این به معنای «پایان روشنفكری» در تمامی اشكال و صور آن نیست. روشنفكری نیك می‌داند كه در هر شرایطی چگونه ققنوس‌وار از خاكستر خود برخیزد. تاریخ اكنون ما، شاید تاریخ تولد و بالندگی روشنفكر خاص (آن گونه كه فوكو به تعریف آن می‌پردازد) باشد: روشنفكری كه به نام نامی تاریخ و از كلیتی به نام جامعه یا مردم یا طبقه سخن نمی‌گوید، روشنفكری كه از استعداد تشخیص مقتضیات مرحله كنش خاص برای مردمانی خاص با خواست‌ها و تقاضاهای خاص برخوردار است، روشنفكری كه پذیرای «عبور از موقعیت و وضعیت یك ناقد و نافی صرفِ «تاریكی» تلاش می‌كند تا «شمعی» برافروزد، روشنفكری كه از استعداد بازنمایی، متجسم كردن، و تقریر و تدوین یك پیام، یك نظر، یك رویكرد، یك فلسفه و عقیده خاص در زمان خاص و برای مردمانی خاص برخوردار است، روشنفكری كه خود را موجودی نادر - كه صرفا حامی معیارهای ابدی حقیقت و عدالت «آن‌جهانی» است یا قلمروی پادشاهی خود را قلمروی «این‌جهانی» نمی‌داند – تعریف نمی‌كند، روشنفكری كه هستی و رسالت خود را در پرتو شناسه‌هایی نظیر: فرار از تعهد، در برج عاج خود ماندن، خلوت‌گزینی، وقف شدن در مسائل بغرنج و پیچیده، در قلمرو موضوعات رمزی و اسرارآمیز ماندن، تصویر نمی‌كند. همان‌گونه كه فوكو تصریح می‌كند، اكنون... روشنفكران به كار كردن عادت كرده‌اند، اما نه به عنوان وجهی از جنبه كلی و جهانشمول و نمونه و نماینده عادل و بر حق همه، بلكه در بخش‌هایی خاص، همخوان با شرایط ویژه زندگی و كارشان (مسكن، بیمارستان، تیمارستان، آزمایشگاه، دانشگاه، روابط خانوادگی) . این بی‌شك به آنها آگاهی‌ای بارها بیواسطه‌تر و مشخص‌تر از مبارزات می‌دهد و آنها اینجا با مسائلی روبه‌رو می‌شوند كه خاص و غیركلی هستند... این چیزی است كه من روشنفكر خاص می‌نامم، در مقابل روشنفكر كلی. توده‌ها برای كشف حقیقت دیگر احتیاجی به روشنفكر ندارد. آنها همه‌چیز را به كمال می‌دانند، بدون وهم، از او بسیار بهتر می‌دانند و به خوبی قادر به بیان حقایقند ولی نظامی از قدرت وجود دارد كه سد راه این سخن و این دانش می‌شود. اكنون، چه با «روشنفكر خاص» فوكو موافق باشیم یا نه، می‌توانیم آن «پایان» را «آغاز»ی دیگر در تاریخ روشنفكری فرض كنیم، و به استمرار جریان روشنفكری در هیبت و هویت متفاوت و خاص جامعه‌ و تاریخ اكنون خود امیدوار باشیم.

 

آیا به نظر شما روشنفكران امروز در جامعه ما اساسا حرفی برای گفتن دارند و فقط عوامل حكومتی مانع تحرك جدی آنهاست یا نه به نظر شما وضعیت آنها فارغ از محدودیت‌های حاكمیتی وضعیت مناسبی نیست و حرف چندانی برای گفتن ندارند و تنها به تكرار حرف‌های كلی و صادر كردن بیانیه و نامه‌های سرگشاده و سخنان شبیه به هم بسنده می‌كنند؟

تردیدی نیست كه بسیاری از روشنفكران امروز ما از نوعی «نابالغی خودكرده و دگركرده» رنج می‌برند. بسیاری از این بسیاران، بر این تصور است كه بت‌های پندار را شكسته و رسته‌اند، غافل از اینكه در همان دم گرفتار بت‌های پندار خودساخته و دگرساخته‌یی هستند كه در هاله‌های قدسی محصورند، بسیاری از این بسیاران، بر گرداگرد رژیم اندیشگی و صدقی خود دیواری از جنس شیشه كشیده كه هر صدایی آن را به ارتعاش درمی‌آورد، هر سنگ‌ریزه‌یی در آن خراش می‌اندازد، هر دم و بازدمی آن را كدر می‌كند و دستی روی آن لك می‌اندازد و بسیاری از این بسیاران، در آیینه شكسته نگاه خود، جز «خود» و «خودی» نمی‌توانند دیدن و جز انعكاس صدای خود نمی‌توانند شنیدن.

اما من نیز با دلوز موافقم كه  «روشنفكر تئوری‌پرداز دیگر برای ما یك سوژه، یك خودآگاهی بازنمایانگر یا نماینده محسوب نمی‌شود. كسانی كه عمل می‌كنند و مبارزه می‌كنند دیگر به وسیله حزب یا اتحادیه‌یی كه به خود حق می‌دهد تا جایگزین وجدان آنها بشود بازنموده نمی‌شوند. كیست كه حرف می‌زند و عمل می‌كند؟ یك چندگانگی، حتی خود كسی كه حرف می‌زند و عمل می‌كند نیز یك چندگانگی است. هر كدام از ما یك «خرده‌گروه» است. دیگر بازنمایی‌ای در كار نیست، فقط كنش است كه وجود دارد. كنش تئوریك و كنش عملی كه به مثابه بازگویی عمل می‌كنند و به شبكه‌های گوناگون شكل می‌دهند.» با این بیان می‌خواهم بگویم كه روشنفكر امروز ما بیش و پیش از هر زمان دیگر نیازمند نگریستن خود در آیینه نقد خود و رهایی خود از خود است. تا این رهایی از خودِ مستبدِ خود انجام نپذیرد، امكان رهایی از بند و بست‌های گوناگون بیرونی وجود ندارد. اما مطمئنم كه این رهایی از خود نیز، جز در پرتو تبدیل شدن روشنفكر به «سوژه» (كسی كه قادر باشد به جای خود، با زبان خود و برای خود سخن بگوید) ممكن نمی‌شود. به بیان دیگر، تا زمانی كه روشنفكران ما، به تعبیر شریعتی، همان «اساتید گرام، رادیوگرام» هستند و تلاش دارند از ورای كتب و گفتمان و نظریه دیگران جامعه و تاریخ خود را تحلیل و مشكلات را مرتفع كنند، رهایی از خود میسور نمی‌شود.

 

 نوع ادبیات روشنفكری باید به چه صورت باشد؟ آیا نهیب‌های روشنفكری اگر در نگاه عوام توهین تلقی شود مذموم است یا نه؟

اگرچه، در تحلیل نهایی، معتقدم كه روشنفكر باید از استعداد و شناسه‌هایی همچون «خلق اندیشه‌های نو، فراتر رفتن از سنت‌ها و چارچوب‌های رایج اندیشه، علاقه به مصلحت عمومی، انجام كار فكری مستمر به عنوان حرفه اصلی (در مقابل كار بدنی)، نقد وضع موجود سیاسی- اجتماعی، عدم وابستگی به علایق طبقاتی خاص، پرداختن به مشرب‌ها و ایدئولوژی‌های سیاسی، عرضه سبك‌ها و شیوه‌های زندگی جدید، تعقل و تفكر در امور جامعه و سیاست و فرهنگ، آگاهی از منازعات و كشمكش‌ها در جامعه بر سر قدرت سیاسی، خلق و انتقال فرهنگ، خلق نظریه‌های اجتماعی، ارتباط با بعد ذهنی حیاتِ اجتماعی در مقابل بعد عینی و تولیدی آن، عرضه سمبلیك منافع اجتماعی طبقات حاكم یا غیر حاكم، پشت كردن به سنت‌های عامیانه، هدایت جامعه به سوی خواست‌ها و علایق و آرمان‌های راستین در مقابل علایق روزمره و گذرا، شناخت مشكلات و تعارضات اصلی جامعه و ارایه راه‌حل و پیش‌بینی مسائل آینده، بازاندیشی و نواندیشی، علاقه به مسائل انتزاعی و كلی، دردشناسی اجتماعی در مقابل دانشمندی به مفهوم سنتی آن و بدبینی و بی‌اعتمادی نسبت به صاحبان قدرت، برخوردار باشد، اما با وجود تمامی این شناسه‌ها معتقدم روشنفكر فردی است این‌مكانی و این‌زمانی كه قادر است با مردم خود رابطه تفهیم و تفهمی برقرار كند، با آنان دیالوگ داشته باشد و متواضعانه بپذیرد كه حوادث و رخدادهای عظیم و شگرف زمانه همان تجلی و ترجمان ایده‌های مردمان در صحنه‌یی هستند كه امكان و استعداد فلسفیدن و فیلسوفی كردن ایده‌های خود را ندارند، معتقدم روشنفكر باید از ادب و آداب «با مردم» و «در مردم» زیستن برخوردار باشد - به تعبیر فوكو، نقش روشنفكر دیگر این نیست كه خود را «كمی جلوتر و در كنار» توده‌ها قرار دهد تا بتواند حقیقت سركوب شده را برای دیگران بیان كند، برخلاف، نقش او مبارزه علیه آن شكل‌هایی از قدرت است كه او را در حوزه «دانش»، «خودآگاهی»، و «سخن» مفعول و عامل خود می‌كنند - و معتقدم، نخست، باید نهیب را از توهین متمایز كرد، دوم، باید مقدم و مرجح بر مردم، خود (خود روشنفكر) را موضوع مخاطب این نهیب فرض كرد: خود روشنفكری كه همواره تاخیر تاریخی دارد و هر وقت از تعطیلات تاریخی برمی‌گردد، واقعه و رخدادی حادث شده‌ است و آنچه برای او باقیمانده، انداختن آستر و روكش تحلیلی خود (آن‌هم از جنس آموزه‌های دیگران) روی آن واقعه و رخداد و مصادره نظری كردنِ آن است. سوم، حتی اگر این «نهیب روشنفكری» را مترادف «نقد» بگیریم و بپذیریم كه ویژگی اصلی روشنفكر، انتقادی‌ اندیشیدن است، باید به این آموزه پوپری نیز تن بسپاریم كه تفكر انتقادی، آن تفكری است كه بتواند در تمامی مقدمات ایجاد خودش و در تمامی پیامدهای منتج از خودش شك بكند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: