الگوگرایی در اخلاق به روایت مصطفی ملكیان

1401/4/13 ۰۹:۱۸

الگوگرایی در اخلاق به روایت مصطفی ملكیان

از قدیم‌الایام گفته‌اند دو صد گفته چون نیم كردار نیست. اكثر ما هنجارها و بایسته‌های اخلاقی را نه از راه گوش كردن به نصیحت‌های خسته‌كننده و ملال‌آور كه با نگاه كردن به كردار و رفتار آدم‌های دور و برمان، اعم از پدر و مادر و خواهر و برادر بزرگ‌تر و مربی مهدكودك و آموزگار مدرسه و... یاد می‌گیریم.

 

تشبه به اسوه

محسن آزموده: از قدیم‌الایام گفته‌اند دو صد گفته چون نیم كردار نیست. اكثر ما هنجارها و بایسته‌های اخلاقی را نه از راه گوش كردن به نصیحت‌های خسته‌كننده و ملال‌آور كه با نگاه كردن به كردار و رفتار آدم‌های دور و برمان، اعم از پدر و مادر و خواهر و برادر بزرگ‌تر و مربی مهدكودك و آموزگار مدرسه و... یاد می‌گیریم. به عبارت دیگر ما معمولا در فرآیند یادگیری، به علل و دلایل مختلفی، در زمینه‌های گوناگون، از بعضی خوش‌مان می‌آید و بر این اساس الگوهایی را برمی‌گزینیم و می‌كوشیم شبیه او شود. به همین دلیل انتخاب الگو اهمیت بسیار زیادی در تعلیم و تربیت انسان دارد. لیندا زگزبسكی، فیلسوف معاصر امریكایی (1946)، در كتاب «الگوگرایی در اخلاق» كوشیده بر این اساس نظریه‌ای تازه ارایه كند و با معرفی برخی مدل‌های الگوی اخلاقی، نحوه تاثیرگذاری آنها را نشان دهد. این كتاب به تازگی توسط امیرحسین خداپرست، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران ترجمه شده و نشر كرگدن آن را منتشر كرده است. به این مناسبت نشست هفتگی شهر كتاب در هفتم تیرماه 1401 به نقد و بررسی این كتاب اختصاص داشت. در این جلسه مصطفی ملكیان، پژوهشگر فلسفه و اخلاق به معرفی انتقادی این كتاب پرداخت كه گزارشی از آن در ادامه از نظر می‌گذرد. در بخش دیگری از صفحه، گزارشی از سخنان امیرحسین خداپرست، مترجم كتاب تقدیم خوانندگان می‌شود.

در بحث كنونی به جای تلخیص كتاب، لب‌لباب آن را ارایه می‌كنم و چند نكته انتقادی نسبت به آنچه خانم لیندا زگزبسكی در این كتاب آورده، طرح می‌كنم. من از 25 سال پیش، بلااستثنا از آثار خانم لیندا زگزبسكی بسیار فرا گرفته‌ام. در آثار ایشان یك نسیمی می‌وزد، یعنی نوعی لطافت و طهارت روحی هم در آنها احساس می‌شود. آثاری از این دست كه فقط ما را عالم‌تر یا محقق‌تر یا متفكرتر یا فیلسوف‌تر نمی‌كنند، بلكه حال ما را خوش‌تر و خوب‌تر می‌كنند، هم برای یكایك افراد ما و هم برای فضای كنونی كل كشور بسیار مهم است. این نكته در مورد كتاب «فضایل ذهن» هم صادق است. از این آثار هم به لحاظ علمی و فكری و هم از نظر روحی و روانی بهره می‌برم. اما در عین حال او از متفكرانی است كه برخی آرایش را نمی‌پسندم. به نظر من نقاط ضعف اندیشه‌های او در جاهایی است كه سویه‌های دینی (مسیحی) آن آشكار می‌شود. این نكته را در همه نوشته‌های او می‌بینم. مثلا در این كتاب وقتی راجع به قدیسان صحبت می‌كند، آنها را منحصر به قدیسان مسیحی می‌كند. این نكته برای من پذیرفتنی نیست و آن را برای شأن آكادمیك ایشان نادرخور می‌دانم. از این نظر به مخاطبان توصیه می‌كنم حتما آثار ایشان را بخوانند، اما در بعضی از نكات می‌توان خدشه‌هایی وارد كرد.

تعلیم و تربیت اخلاقی: تلاقی چهار حوزه

كتاب الگوگرایی در اخلاق، به معنای دقیق كلمه به حوزه تعلیم و تربیت اخلاقی تعلق دارد و اگر همچون متفكران بپذیریم كه تعلیم و تربیت اخلاقی، شاخه‌ای از شاخه‌های فلسفه اخلاق است، بنابراین كتاب را می‌توان متعلق به شاخه فلسفه اخلاق تلقی كرد. من هم با این نظر موافق هستم. البته گروهی معتقدند كه فلسفه اخلاق با امور نظری سر و كار دارد و تعلیم و تربیت اخلاقی با امور عملی و در نتیجه یك علم عملی یعنی فن را نباید ذیل علم نظری قرار داد.

در تعلیم و تربیت اخلاقی چهار حوزه با هم تلاقی می‌كنند و از این حیث، تعلیم و تربیت اخلاقی علمی میان‌رشته‌ای است. در تعلیم و تربیت اخلاقی اولا نظریه اخلاقی‌ نقش بسیار مهمی ایفا می‌كند، ثانیا علم تعلیم و تربیت نقش بسزایی دارد، ثالثا نظریه یادگیری بسیار اهمیت دارد كه در روانشناسی ادراك و روانشناسی معرفت محل بحث است، رابعا روانشناسی رشد اهمیت زیادی دارد. بنابراین محل تلاقی چهار حوزه بالا بحث تعلیم و تربیت اخلاقی است. از این نظر هر یك از مطالب كتاب به حوزه‌های چهارگانه فوق تعلق دارند. خانم زگزبسكی به این نكته توجه و همه جا تاكید دارد كه مطلبی كه می‌گوید تجربی است یا نظری یا فلسفی یا روان‌شناختی.

یك نظریه جدید

اگرچه مجموعه كارهای لیندا زگزبسكی هم در معرفت‌شناسی و هم در فلسفه اخلاق زیرمجموعه نظریه فضیلت قرار می‌گیرد، اما ایشان در این كتاب (كه در عنوان هم تصریح كرده‌اند و این تصریح در ترجمه عنوان آشكار نیست) می‌خواهد بگوید این یك نظریه جدید زیرمجموعه نظریه‌های فضیلت است. او مدعی است كه یك moral theory (نظریه اخلاقی) ارایه كرده است. عنوان كتاب این است: «نظریه اخلاقی الگوگرا» (Exemplarist Moral Theory) . یعنی آن را یك نظریه اخلاقی می‌داند نه اینكه الگوگرایی بحثی از مباحث اخلاق یا فلسفه اخلاق یا نظریه اخلاقی باشد. این نكته در عنوان به صراحت بیشتری دارد. البته زیرمجموعه‌ای از نظریات فضیلت است.

اصل سخن خانم زگزبسكی چنین است كه می‌گوید مفاهیم اخلاقی با تشویشی كه در بیانش هست، 6 مفهوم یا 8 مفهوم هستند. در یك‌جا صراحتا از 6 مفهوم یاد می‌كند، اما در دو جای دیگر از 8 مفهوم حرف می‌زند. البته در دو جای دیگر كه از 8 مفهوم یاد می‌كند، فهرست این 8 مفهوم یكی نیست. بنابراین تشویش اندكی در بیانش هست كه این را در جایی نشان داده است. اما فهرست این مفاهیم عبارتند از: اولا مفاهیم ناظر به ارزش اخلاقی كه عبارتند از: 1. زندگی خوب، 2. عمل خوب، 3. غایت خوب، 4. انگیزه خوب و 5. فضیلت و ثانیا مفاهیم ناظر به وظیفه اخلاقی كه عبارتند از: 6. عمل درست، 7. عمل نادرست و 8. وظیفه. تصور ما تاكنون درباره مفاهیم اخلاقی چیزی بود، اما خانم زگزبسكی تا جایی كه می‌توانم ادعا كنم، برای اول بار می‌كوشد تصور ما را از مفاهیم اخلاقی عوض كند و این جنبه كاملا بدیع است.

پیشینه بحث از الگوهای اخلاقی

 از قدیم‌الایام، یعنی از آثار افلاطون به این سو، گفته می‌شد كه یكی از روش‌های تعلیم و تربیت اخلاقی، بلكه بهترین روش تعلیم و تربیت اخلاقی این است كه متعلم و متربی را با اسوه‌های عملی و واقعی اخلاقی روبه‌رو كنیم، یعنی كسانی كه اخلاق را زیسته‌اند و در خودشان اخلاق را تجسم بخشیده‌اند. این نكته اول بار در آثار افلاطون مطرح شد، بعد در آثار ارسطو تقویت بیشتری پیدا كرد. در تمام قرون وسطا به این نظریه بسیار اهمیت داده می‌شد. یعنی اینكه متعلم یا متربی اسوه اخلاقی را ببیند، خواه به چشم سر و خواه به چشم مطالعه در تاریخ یا حتی در اسطوره‌ها یا در رمان‌ها و آثار هنری.

 به این نكته نمی‌پردازم كه چرا این متفكران معتقد بودند دیدن اسوه عملی مهم‌ترین یا یكی از مهم‌ترین راه‌های تعلیم و تربیت اخلاقی متعلمان یا متربیان است. آنها برای این نكته استدلال قوی داشتند. اما حاصل استدلال این بود كه دیدن و مشاهده اسوه اخلاقی در متعلم یا متربی دو اثر دارد: 1. اثر تعلیمی: فرد با دیدن اسوه اخلاقی می‌داند كه شبیه چه كسی باید بشود و به چه كسی تشبه پیدا كند، 2. اثر انگیزشی و ترغیبی: وقتی فرد اسوه اخلاقی را می‌بیند، چنان زیبایی در او می‌بیند كه برانگیخته می‌شود به اینكه كاش من هم مثل این می‌شدم. این نكته جنبه تعلیمی ندارد، جنبه انگیزشی دارد. یعنی به تعبیر عامیانه وقتی فرد یك اسوه اخلاقی را می‌بیند، آنقدر آب از لب و لوچه روح او جاری می‌شود كه می‌كوشد آن زیبایی را كه در او تجسم یافته، در خود محقق كند. افلاطون معتقد بود اسوه‌ها از خودشان یك زیبایی نشان می‌دهند كه ما آن را با چشم قلب یا چشم دل می‌یابیم. مثل زمانی كه فرد زیبارویی را می‌بیند و می‌كوشد با وسایل آرایشی ظاهر خود را شبیه او سازد.

تاكید بر اسوه اخلاقی را متفكران پیشین می‌گفتند، یعنی اول افلاطون و سپس ارسطو و بعد رواقیان بر این دو اثر اسوه‌ها تاكید كردند. بعد از رواقیان این نگرش در كل قرون وسطا ادامه پیدا كرد، مثلا در توماس آكوئینی. این تاكید در دوران جدید به ژان ژاك روسو و جان لاك رسید. اما از جان لاك به این سو، تكیه بر اسوه به تدریج كمرنگ‌تر شد، تا اینكه از نیمه دوم قرن بیستم با رواج مجدد اخلاق فضیلت، بار دیگر نگاه كردن به اسوه‌ها و الگو قرار دادن آنها، به نوشته‌های كسانی راه یافت كه در فلسفه اخلاق یا تعلیم و تربیت اخلاقی كار می‌كردند.

از الگو به مفاهیم اخلاقی

خانم لیندا زگزبسكی سخن سومی می‌گوید كه حرف تازه‌ای است. او البته دو حرف پیشین را رد نمی‌كند. حرف تازه او را به این صورت بیان می‌كنم كه ما تا زمان خانم زگزبسكی تصورمان این بود كه 6 فهرست داریم: 1. خوبی‌های اخلاقی، 2. بدی‌های اخلاقی، 3. درستی‌های اخلاقی، 4. نادرستی‌های اخلاقی، 5. فضایل اخلاقی، 6. رذایل اخلاقی. یعنی گویی ما طبق یك مكتب فهرستی از خوبی‌ها و بدی‌های اخلاقی داریم، طبق یك مكتب فهرستی از درستی‌ها و نادرستی‌های اخلاقی داریم و طبق مكتب سوم فهرستی از فضایل و رذایل اخلاقی داریم. اگر در هر انسانی مصداق فهرست خوبی‌ها یا فهرست درستی‌ها یا فهرست فضایل را دیدیم و دریافتیم كه این فهرست در او تحقق یافته، آن شخص را انسان اخلاقی می‌دانیم و اگر این مصداق‌یابی به نحو اكمل صورت یابد، آن شخص را اسوه اخلاقی می‌دانیم. بنابراین تا پیش از خانم زگزبسكی شناخت و روشنگری مفاهیم اخلاقی آنها مقدم بود بر تشخیص اسوه‌های اخلاقی. یعنی ما اول مفاهیم خوبی و بدی و درستی و نادرستی و فضیلت و رذیلت را تعریف و فهرست آنها را تنظیم می‌كردیم، آنگاه به میزانی كه این فهرست خوبی‌ها و درستی‌ها و فضایل را در یك انسان یا شخص مصداق‌یابی می‌كردیم، آن فرد را اخلاقی ارزیابی می‌كردیم و به میزانی كه مصداق‌یابی نمی‌كردیم، او را انسانی غیراخلاقی و ضد اخلاقی می‌دانستیم و اگر به وجه اكملی این فهرست را در فرد یا انسانی مصداق‌یابی می‌كردیم، او را اسوه یا الگوی اخلاقی می‌دیدیم. بنابراین ما اول مفاهیم اخلاقی را تعریف می‌كردیم، سپس آنها را تشخیص مصداقی می‌دادیم، آنگاه به این می‌رسیدیم كه فردی را الگوی اخلاقی بخوانیم و دیگری را ضد اخلاق یا غیراخلاق.

خانم لیندا زگزبسكی نخستین كسی است كه دقیقا خلاف دیدگاه مذكور را دارد. او می‌گوید ما نخست قهرمانان اخلاقی و قدیسان اخلاقی و فرزانگان اخلاقی (به صورت خلاصه اسوه‌های اخلاقی) را تشخیص می‌دهیم، سپس می‌گوییم هر چه در اینها هست، از نظر اخلاقی خوب یا درست یا فضیلت است، عمل اینها خوب یا درست یا وظیفه است، انگیزه اینها درست است، غایت اینها درست است و ... به تعبیری گوییم هر چه آن خسرو كند شیرین كند. یعنی شناخت ما خوبی‌های اخلاقی و درستی‌های اخلاقی و فضایل اخلاقی، بعد از شناخت قدیسان اخلاقی و قهرمانان اخلاقی و فرزانگان اخلاقی است.

تحسین: راه شناخت اسوه‌ها

اما راه شناخت این اسوه‌های اخلاقی چیست؟ خانم زگزبسكی راه شناخت آنها را یك راه احساسی-عاطفی می‌داند. او می‌گوید واكنش احساسی و عاطفی ما اهمیت دارد. او در میان واكنش‌های احساسی و عاطفی بر واكنش ستایش یا به تعبیر مترجم، «تحسین» تكیه می‌كند. البته تاكید می‌كند این تنها واكنش ما نیست. او می‌گوید وقتی با كسی مواجه شدم كه واكنش احساسی-عاطفی ستایش در من نسبت به او پدید آمد، آن شخص مصداق اسوه اخلاقی می‌شود، پس از این راه می‌فهمم كه اسوه اخلاقی است. بعد از طریق اسوه اخلاقی به مفاهیم اخلاقی و حدود و ثغور آنها پی می‌برم. این تلقی جدیدی است كه من تا الان ندیده بودم و تا جایی كه سراغ دارم، سابقه نداشته و حرف بدیع خانم زگزبسكی است.

بنابراین از دید خانم زگزبسكی، گویی مصداق اخلاقی زیستن قبل از مفاهیم اخلاقی قابل تشخیص است و این قابلیت تشخیص هم بر اساس واكنش احساسی-عاطفی انسان است. كما اینكه اگر من در برابر كسی احساس و عاطفه انزجار داشته باشم، این نشان می‌دهد كه نه فقط فرد اسوه اخلاقی نیست، بلكه یك انسان ضداخلاق و اخلاق‌ستیز است.

سه قسم الگو

خانم زگزبسكی سه قسم از اسوه‌های اخلاقی را بر می‌شمارد، اگرچه چند جا تصریح می‌كند، می‌توان قسم‌های چهارم یا پنجمی هم داشت. سه قسمی كه او معرفی می‌كند، قهرمانان اخلاقی، قدیسان اخلاقی و فرزانگان اخلاقی هستند. او برای تمایز این سه دسته ملاك‌هایی تعیین می‌كند كه به نظرم ملاك‌های خیلی دقیقی نیست ولی با این همه تصور كمابیش واضحی به ما برای تمییز دادن و دسته‌بندی اسوه‌های اخلاقی به دست می‌دهد. خود او در مقام تلخیص تمایز این سه دسته می‌گوید قهرمانان اخلاقی در قلمرو اخلاق از خود فضیلت شجاعت بروز می‌دهند، قدیسان اخلاقی فضیلت محبت یا به تعبیر مترجم «احسان» (charity) را نشان می‌دهند، یعنی همان عشق «آگاپتیك» و فرزانگان اخلاقی از خودشان فضیلت حكمت را نشان می‌دهند. به نظرم این سخن ایشان اگرچه كمابیش مبهم است، اما خیلی می‌تواند راهگشا باشد. می‌توان به صورت دیگری گفت، در فرزانگان اخلاقی ساحت معرفتی-عقیدتی قوی است، در قدیسان اخلاقی، ساحت احساسی-عاطفی و در قهرمانان اخلاقی ساحت ارادی. بنابراین از آنجا كه ما طبق تقسیم‌بندی افلاطونی در درون خودمان سه ساحت داریم، می‌توان گفت وقتی ساحت عقیدتی-معرفتی قوی شد، انسان به سمت فرزانگی می‌رود، وقتی ساحت احساسی-عاطفی قوی شد، انسان به سمت قدیسی می‌رود و وقتی ساحت ارادی قوی شد، انسان به سمت قهرمان می‌رود.

غیر از سه دسته بالا، قسم چهارمی هست كه باید از فهرست كنار گذاشته شود. آنها نوابغ هستند. علت كنار گذاشتن آنها از میان اسوه‌های اخلاقی به نظر خانم زگزبسكی این است كه نوابغ ویژگی‌هایی دارند كه اكتسابی نیستند، بلكه مادرزادی هستند. یك نابغه موسیقی یا آواز، ویژگی‌(ها)یی دارد كه كسی نمی‌تواند به آن تشبه كند، زیرا تشبه در امور اكتسابی قابل فرض است. به نوابغ نمی‌توان تشبه جست. بنابراین نوابغ با اینكه از ما متمایز و بلكه ممتازند، اما نمی‌توان این تمایز را از میان برداشت.

بنابراین تمام كتاب درباره سه نكته است:

1- چرا تشخیص مفاهیم اخلاقی و تحدید حدود آنها فرع بر شناخت الگوها و اسوه‌هاست؟

2- چرا اسوه‌های اخلاقی این سه دسته‌اند: قهرمانان، قدیسان و فرزانگان؟

3- چگونه وقتی این الگوها و اسوه‌ها را از راه احساس و عاطفه مثل احساس ستایش تشخیص می‌دهیم، به این تشخیص اطمینان یابیم؟ نكند كه احساس و عاطفه من نابجا به متعلقی تعلق گیرد كه در واقع اسوه اخلاقی نیست؟

ملاحظات انتقادات

1- دیدیم خانم زگزبسكی برای تمایز نوابغ از اسوه‌های اخلاقی به ویژگی‌های ذاتی و مادرزادی یا فطری نوابغ اشاره می‌كند كه نمی‌توان به آنها تشبه جست. به نظرم این نكته بعید است كه بتوان به وضوح میان ویژگی‌های فطری و اكتسابی تمایز گذاشت. مثلا ما پشتكار و قوت اراده را مادرزادی نمی‌دانیم، اما مساله این است مرز میان اكتسابی و فطری به وضوحی كه خانم زگزبسكی بیان می‌كند، نیست. به تعبیر دیگر مآل این بحث به جبر و اختیار بازمی‌گردد و اینكه چقدر آنچه در ما هست و تحقق پیدا می‌كند، با علم و اراده خودمان تحقق پیدا می‌كند و چقدر بدون تاثیر علم و اراده ما؟

2- چرا به یكی می‌گوییم شبیه اسوه بشو؟ زیرا اگر فرد یا مصداقی از مصادیق آدمی توانسته به یك ویژگی برسد، بقیه هم می‌توانند. به تعبیر قاعده ارسطویی، «حكم الامثال فی ما یجوز و فی مالایجوز، واحد»، یعنی اگر چیزی امكان حضور در یكی از افراد یك نوع داشته باشد، امكان حضورش در بقیه افراد آن نوع هم هست. بنابراین می‌توان امثال را یعنی مصادیق یك مفهوم كلی را یا افراد یك نوع را، از لحاظ امكانات و بی‌امكاناتی‌شان با هم قیاس كرد. به نظر من این سخن و ادعا وضوح پیشین را ندارد. در روانشناسی نهفتگی‌ها یا پتانسیل‌های انسانی كه در چهل سال اخیر پیشرفت‌های چشمگیری داشته، تایید نشده كه بتوان گفت وقتی یك ویژگی در یك فرد محقق شد، در افراد دیگر هم قابل تحقق است.

3- دیدیم خانم زگزبسكی می‌گوید از راه ستایش یا تحسین می‌توانیم الگوی اخلاقی را تشخیص دهیم. خانم زگزبسكی خودش اشاره می‌كند كه به باورها بیش از احساسات و عواطف می‌توان اعتماد كرد، اما در عین حال احساسات و عواطف را قابل اعتماد می‌داند. به نظر من ستایش و بقیه احساسات و عواطف آدمی باورپذیر هستند، اما صرف این نكته برای تشخیص مصادیق اسوه اخلاقی كفایت نمی‌كند و به نظرم خانم زگزبسكی هم در این كتاب و هم در فضایل ذهن نتوانسته دفاع كند كه ما می‌توانیم به احساسات و عواطف تكیه كنیم.

4- خانم زگزبسكی در عین تاكید اینكه ما فهرست مفاهیم اخلاقی را بعد از تشخیص اسوه‌ها می‌فهمیم، در عین حال مفصل بحث می‌كند كه لازم نیست ما یك نفر را از همه جنبه‌ها الگو بدانیم، ممكن است كسی از یك جنبه الگو باشد و از جنبه‌های دیگر خیر. فقط برای قدیسان استثنا قائل شده‌اند و می‌گویند می‌شود آنها را از هر جنبه اسوه خواند. برای این دیدگاه هم مثال‌های فراوانی می‌آورد. بنابراین ما وقتی اینها را دیدیم، باید بدانیم به كدام ویژگی تاسی كرد و به كدام خیر؟ اینك مساله این است كه اگر ما می‌توانیم میان ویژگی‌ها تمییز قائل شویم و به برخی تاسی جوییم و به برخی خیر، پس گویی ما معیاری مستقل از وجود الگوها یا اسوه‌ها داریم. وقتی از گزینش صحبت می‌كنیم، یعنی انگار ملاك‌هایی مستقل داریم كه اسوه را هم با آن متر و معیار می‌سنجیم. به نظر من این نقطه ضعف عمده و مهمی است كه از بس مهم است، گاهی به فهم خودم از بیان خانم زگزبسكی شك می‌كنم، زیرا این نقطه ضعف كل نظریه را از بین می‌برد. بنابراین این نقد را با قید احتیاط بیان می‌كنم و بهتر است خوانندگان خودشان كتاب را بخوانند و در این باره قضاوت كنند.

5- می‌دانیم اسوه‌ها به شكل‌های مختلفی زندگی می‌كنند. سوال این است ما به كدام یك از آنها تشبه پیدا كنیم؟ به عبارت دیگر نقطه كانونی اخلاقی زیستن معطوف به كدام یك از این سه باشد؟ خانم زگزبسكی در پاسخ نوعی پلورالیسم اخلاقی را می‌پذیرد و قبول می‌كند كه فقط یك روش زندگی اخلاقی وجود ندارد و انواعی از روش‌های زیست اخلاقی هست كه همه قابل قبولند. با قبول این پلورالیسم اخلاقی، هر كس می‌تواند به اسوه خودش اقتفا كند. در ظاهر مشكلی به نظر نمی‌آید، اما به نظر من نكته‌ای مغفول افتاده است. گویی خانم زگزبسكی بر این نظر است كه همه بایدها و نبایدها و همه خوبی‌ها و بدی‌ها، اخلاقی‌اند و زندگی بایسته مساوی با زندگی اخلاقی است. یعنی گویی در زندگی هر چه باید كرد، اخلاقی است و كل زندگی بر زندگی اخلاقی منحصر می‌شود. در حالی كه این نظر مخالفانی دارد، بزرگ‌ترین مخالف آن برنارد ویلیامز است. ویلیامز در دو كتابش تاكید می‌كند كه اخلاق یك دسته از بایدها و نبایدهای زندگی را معنا می‌دهد. بخش دیگری از بایدها و نبایدها از مصلحت‌اندیشی‌ها و بخشی از خوشی‌طلبی‌ها و لذت‌طلبی‌ها و نفرت از الم (درد) است. بخشی از بایدها و نبایدها هم مناسكی و شعائری است. به زبان ساده چندین منبع به انسان امر و نهی می‌كنند. یكی كه البته مهم‌ترین است، اخلاق است. اما خانم زگزبسكی به گونه‌ای بحث می‌كند كه گویی هر چه مثلا از قدیسان می‌گیریم، هنجارهای اخلاقی است. در حالی كه ممكن است در قدیسان یا قهرمانان سلسله ویژگی‌های مثبتی باشد كه اگرچه مثبتند، اخلاقی نیستند. البته خانم زگزبسكی در این باره بحث كرده كه آیا در زندگی مطلوب باید فقط اخلاق باشد یا غیراخلاق هم لازم است؟ اما سوال من این است كه آیا همه بایسته‌های زندگی، بایسته‌های اخلاقی هستند یا خیر؟

6- خانم زگزبسكی از بعضی از افراد نام نمی‌برد، زیرا با آنچه توضیح داده جای‌شان را نمی‌شود مشخص كرد. مثلا از كنفوسیوس در میان فرزانگان نام می‌برد، اما در باب بودا و لائودزه سخنی نگفته، در حالی كه بودا و لائودزه در چین و ژاپن و فرهنگ‌های متاثر از آنها، اصلا اهمیت كمتری از كنفوسیوس ندارند. علت این است كه بودا و لائودزه را هم می‌توان قدیس به شمار آورد و هم فرزانه. اینكه جای بعضی از مصادیق دقیقا مشخص نیست، تقسیم‌بندی و تحدید حدود ایشان را تضعیف می‌كند، اگرچه در هر تقسیم‌بندی، مصادیق مرزی مبهم و برزخی داشته باشد، صحت و صدق آن تقسیم‌بندی از بین نمی‌رود، اما كفایت آن را كم می‌كند. باید به تقسیم امری افزوده شود تا بتواند كفایت و كارایی عملی داشته باشد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: