یادی از روزهای پایانی دكتر محمد مصدق

1400/12/16 ۰۹:۵۶

یادی از روزهای پایانی دكتر محمد مصدق

مصدق پس از محاكمه و از 13 مرداد سال 1335 به احمدآباد (ساوجبلاغ) تبعید شد تا واپسین سال‌های حیاتش را زیر نظر مامورین ساواك در باغ كوچكی كه ملك شخصی‌اش بود، بگذراند.

 

انزوا و تنهایی

محمود فاضلی: مصدق پس از محاكمه و از 13 مرداد سال 1335 به احمدآباد (ساوجبلاغ) تبعید شد تا واپسین سال‌های حیاتش را زیر نظر مامورین ساواك در باغ كوچكی كه ملك شخصی‌اش بود، بگذراند. دولت، مصدق را دو هفته زودتر از انقضای محكومیت از زندان خارج كرده و به احمدآباد فرستاده بود. در ابتدای ورود مصدق به قلعه احمدآباد مقامات حكومتی توصیه می‌كنند كه برای مراقبت و در ظاهر تامین جانی او چند مامور در آن بگمارند. مصدق زیر بار نمی‌رود. چند روز بعد یك گروه از ماموران وابسته به دستگاه به احمدآباد هجوم می‌برند و این بهانه‌ای می‌شود تا ماموران امنیتی حضور پایدار خود را در آنجا توجیه كنند. پس از آن ملاقات او با اهالی قطع می‌شود و كسی جز بستگانش اجازه ملاقات با او را نمی‌یابند.

این سال‌ها را یكسره در انزوا و تنهایی و دور از خانواده و همسرش گذرانده بود. دلمشغولی‌های او در این مدت رسیدگی به وضعیت بیمارستان نجمیه، یادگار مادرش و اداره املاك و اراضی احمدآباد بود. دیدار خانواده تنها به روزهای جمعه محدود می‌شد. رخدادی كه وجود پیرمرد را سرشار از شور و شعف می‌كرد. گله مصدق از شرایط تبعید در بسیاری از نامه‌هایش به چشم می‌خورد. در یكی از نامه‌هایش می‌نویسد: «كماكان در این زندان ثانوی به‌ سر می‌برم. با كسی حق ملاقات ندارم و از محوطه قلعه نمی‌توانم پا به ‌خارج بگذارم. از این قلعه نمی‎توانم خارج شوم و با كمتر كسی مكاتبه كنم، برای اینكه دفعه دیگری دچار تعقیب و محاكمه نشوم اكنون متجاوز از 50 سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند كه اجازه نمی‌دهند با كسی ملاقات كنم غیر از فرزندانم، خواهانم هرچه زودتر از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم.»

مكاتبات مصدق كه تنها وسیله مراوده او با دنیای بیرون بود، برای دستگاه امنیتی غیر قابل تحمل بود. بنابراین سعی در محدود نمودن او به‌ عناوین مختلف داشتند. پسرش در این خصوص چنین می‌گوید: «حدود شش ماه پس از اقامت در احمدآباد روزی مولوی رییس سازمان امنیت تهران، رییس ساواك كرج را نزد پدر فرستاد و پیغام داده بود كه حق ندارد با هیچ‌كس، حتی ساكنان احمدآباد ملاقات داشته باشد. مكاتبه و نامه‌نگاری را هم ممنوع كرده بود. سرهنگ یادشده هرروز عرصه را بر او تنگ‌تر می‌كرد. زمانی كه مصدق به اقامت اجباری در احمدآباد محكوم شد، جز بستگان بسیار نزدیك او هیچ‌كس اجازه ملاقات با وی را نداشت. اگر از دوستان و نزدیكان كسی می‌خواست با او دیدار كند، باید اجازه كتبی از ساواك و مراجع دولتی دریافت می‌كرد و این مشكل بزرگی برای دوستان او به وجود آورده بود.»

تنهایی، ناامیدی و نگاه تیره به اوضاع نه محصول روزهای تبعید كه ویژگی جدایی‎ناپذیر زندگی و شخصی مصدق بود. خودش بارها گفته بود كه هیچگاه به این زندگی پرمشقت دل نبسته و همیشه مرگ خود را از خداوند آرزو كرده است. بیماری و مشكلات روحی‌اش، محصول این شرایط بود. سه سال حبس را تحمل كرد و عفو شاهانه را نپذیرفت. مرگ همسرش در 1344 ضربه‌ای دیگر بر فضای روحی تیره او بود. یكسال بعد سرطان كام دهان و بی‌احتیاطی پزشك درمانگر در استفاده از اشعه، سوختگی مخاطات و خونریزی دستگاه گوارش او را به ‌دنبال داشت. در آبان 1345 وقتی از سوی پزشكان معالج مشكوك به‌ بیماری سرطان فك تشخیص داده شد با اجازه‌ای كه پروفسور عدل از شاه گرفته بود به‌ منزل پسرش در تهران انتقال داده شد تا در بیمارستان نجمیه مداوا شود.

فرزندش غلامحسین مصدق كسالت پدر را چنین به‌ یاد می‌آورد: «زمانی كه مرحوم پدرم در احمدآباد كسالتی پیدا كرد ما مجبور شدیم او را به‌ تهران و بیمارستان نجمیه آوردیم. من از دولت وقت تقاضا كردم كه اجازه دهید او را به خارج ببریم. وقتی پدرم از موضوع مطلع شد، بسیار عصبانی شد و به من پرخاش كرد كه تو حق چنین تقاضایی را نداشتی. شما اطبا مردم را مسخره كرده‌اید. اگر لیاقت معالجه بیمار را ندارید، پس چرا طبابت می‌كنید. شما مردم را گول می‌زنید، بیماریم هرچه باشد، باید در اینجا معالجه شوم. یا می‌مانم یا می‌میرم. خون من هیچگاه رنگین‌تر از مردم ایران نیست. اتفاقا دولت هم اجازه نداد و گفت می‌توانید طبیب از خارج بیاورید، اما دكتر مصدق را نمی‌توانید از كشور خارج كنید. پیش از همه به شاه خبر رسیده بود كه كار پیرمرد تمام است. وی در نیمه‌شب 13 اسفند به بی‌هوشی رفت و در سحرگاه 14 اسفند در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت و پیكرش در احمدآباد مدفون شد. آخرین وصیتش دفن شدن در كنار شهدای 30 تیر در ابن‌بابویه بود. همان‌هایی كه خود را مسوول جانباختن آنان می‌دانست. شاه نگران از تبعات این واقعه با آخرین درخواست مصدق موافقت نكرد تا مدفن او هم مانند زندگی‌اش در تنهایی احمدآباد قرار بگیرد.

احمد مصدق فرزند مصدق روز فوت پدر را چنین شرح می‌دهد: «ایشان را در هوای سرد زمستان و در موقعیت بسیار نارحت‌كننده به خاك سپردیم، در این مراسم به جز بستگان و خویشاوندان نزدیك و چند نفر از یاران وفادار كسی شركت نكرد. دكتر یدالله سحابی شخصا با كمال محبت و علاقه پدرم را در كنار نهر احمدآباد غسل داد و دیگران قبر ایشان را آجرچینی كرده و حضرت آیت‌الله زنجانی بر جسد ایشان نماز میت گذارد. این منظره و صمیمیت و وفاداری آن‌هم در آن روزهای اختناق كه بردن نام مصدق گناهی نابخشودنی بود، نشانه‌ای از جوانمردی و بزرگواری دوستان و یاران وفادار پدرم بود كه هیچگاه فراموش نمی‌كنیم.» این پایان مردی بود كه روزگاری هفته‌نامه لوموند درباره‌اش نوشته بود: «در زمان قدرتش رقبای وی خود را مواجه با مساله‌ای یافتند كه در ایران سابقه نداشت، نه خریدنش امكان داشت و نه بدنام كردن و به لجن كشیدنش.»

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: