جنگل / محمد حسن ابریشمی – بخش دوم

1400/4/26 ۱۰:۵۶

جنگل / محمد حسن ابریشمی – بخش دوم

مقدسی (ص ۷۱ و ۴۳۲-۴۳۱) ناحیۀ بست را مستقل از سیستان (سکستان) می‌داند و معترض ابوزید بلخی (جغرافیادان قرن سوم هجری) شده که «غزنین و بست را نیز از سکستان شمرده است». مقدسی نام ۱۵ شهرِ تابعِ ناحیۀ بست ـ از جمله‌ «بان»، «دیه‌جوز (جوز معرب واژۀ پهلوی «گَوز» به معنی گردو: چهارمغز)» و «سروستان» ـ را ثبت کرده است.

 

پژوهشی در ریشه‌های یک واژه کهن فارسی

مقدسی (ص ۷۱ و ۴۳۲-۴۳۱) ناحیۀ بست را مستقل از سیستان (سکستان) می‌داند و معترض ابوزید بلخی (جغرافیادان قرن سوم هجری) شده که «غزنین و بست را نیز از سکستان شمرده است». مقدسی نام ۱۵ شهرِ تابعِ ناحیۀ بست ـ از جمله‌ «بان»، «دیه‌جوز (جوز معرب واژۀ پهلوی «گَوز» به معنی گردو: چهارمغز)» و «سروستان» ـ را ثبت کرده است. نام شهرهای بان («بَن» یا «بَنه»)» و «سروستان» در ناحیۀ بست اولاً دلالت بر ترویج زبان پارسیِ میانه (پهلوی) در این نواحی دارد؛ ثانیاً دلیلی بر وجود درختان کوهی بَنه، گردو و سرو یا صنوبر در این نواحی است. نام شهر سروستان از رویشگاه طبیعی درختان صنوبر یا چلغوزه نشان دارد. هنوز هم بقایایی از درختان چلغوزه، در همان رویشگاه‌های نواحی غزنه و بست قدیم، واقع در کوهستان‌های ولایات جنوبی افغانستان تا داخل مرزهای پاکستان برجاست (الفنستون، ص‌۱۳). برخی از شواهد حکایت از آن دارد که این رویشگاه‌ها در نواحیِ پهناورِ غزنی و سیستان و سند پراکنده بوده‌اند و گونه‌هایی از درختان از جمله درختان چلغوزه در آنها وجود داشتند که به لحاظ دانه‌های خوشمزه و مُبهّیِ درونِ میوۀ صنوبری شکل و نیز صمغِ دارویی و چوبِ خوشبوی تربانتین‌دار بیشتر به آنها توجه و از آنها محافظت می‌شده است.

عنصری بلخی (وفات: ۴۳۱ ‌)، طیّ قصیده‌ای در مدح سلطان محمود غزنوی، در این بیتِ (دیوان عنصری بلخی، ص ۴۳): «به غزنی کشد بر صنوبر عدو را ر از آن خیزد از کوهِ غزنی صنوبر» اشاره‌ای به پیکار او در نواحیِ غزنین و نیز رویشگاه طبیعیِ درختان چلغوزه در کوهستانِ نواحیِ آن دارد. به نوشتۀ اسفزاری (ج ۱، ص ۳۶۵) در سال ۸۹۷ هجری، «از غزنین حالا چلغوزه و پودنه به ممالک برند». بکری (سید محمد معصوم) مؤلف تاریخ سند (تألیف ۱۰۰۹ ه‍‌)، در «ذکر غرائب قندهار» از کوه موسوم به سرپوزه «مشرف بر آب ارغنداب» یاد کرده (ص ۱۳۱)، و از کوهی دیگر در دامنۀ مزار شاه مسعود ابدال سخن گفته که : «در آن انگور و سیب و بهی و انار و اکثر میوه بسیار خودرو است» (ص ۱۳۳). فانی کشمیری (ص ۳۲۳)، مؤلفِ دبستان‌المذاهب (قرن ۱۱هـ)، به وجود درختان چلغوزه در کوهستان افغانان و کافری (کافرستان، نورستان کنونی) در نواحی کابلستان اشاره می‌کند که در قرن چهارم در شمار ناحیۀ غزنین به حساب می‌آمده است. بلگرامی (ص ۳۶۴)، مؤلفِ حدیقۀالاقالیم (۱۲۹۶ ه‍‌)، از فراوانیِ محصولِ چلغوزه در موضع هزاربچه در کافرستان سخن می‌گوید که از روغن آن در چراغِ روشنایی استفاده می‌کرده‌اند. در قرن چهارم هجری، صاحبِ حدودالعالم (ص ۶۹) به درختان چلغوزۀ فراوانِ لهور (لاهور) در ناحیۀ سند (در سرحدّ نواحیِ غزنین و سیستان قدیم) اشاره کرده است. در اختیارات بدیعی (تألیف قرن ۸ ه‍‌) آمده است: «چلغوزه از سیستان خیزد».

۴. واژۀ «جنگل» در دیگر منابع و متون قدیم

واژۀ «جنگل» به معنای امروزیِ آن در آثار و نوشته‌های ادوار گذشته، مخصوصاً از قرن یازدهم هجری و پس از آن به فراوانی آمده است. تا آنجا که نگارنده بررسی کرده است، علاوه بر شواهدی که در مباحث پیشین اکران گذشت ذکر آن گذشت، منابع زیر در شمار قدیم‌ترین آثاری است که می‌توان واژۀ «جنگل» را در آنها یافت:

۱. تنگِ لَوشا یا صُوَر دَرَج که، به نوشتۀ مصححِ آن، مرحوم رکن‌الدّین همایون فرخ، باید متعلق به قرن ششم یا هفتم باشد. در این متن فارسی می‌خوانیم: «اسب تندی می‌کند و از جانب راستِ او خوکی سیاه «جنگلی» بسیار موی و از جانب چپ او بز کوهی که بر کوه محیط رفته بود به دریای مصر» ( تنگ لَوشا، ص ۲۳۰). از آنجا که در متون فارسی قرن ششم واژۀ «جنگل»، به معنا و مفهوم کنونی آن، نیامده است، بعید می‌نماید که تنگ لَوشا متعلق به این قرن باشد.

۲. طوطی‌نامه (۷۳۰ هجری): «به حکم آنکه برکت در حرکت باشد، جانبی مسافر شد و روی به قلاع و بقاع نهاد. روزی در بیشه‌ای گشن و جنگلی خشن رسید، شیری دید با مهابت» (ص ۱۸۵). بدان لحاظ که نخشبی، مؤلف طوطی‌نامه، اهل شهر نخشب یا نسف از نواحیِ ماورا‌ء‌النّهر بوده است، معلوم می‌شود که واژۀ «جنگل» در آن نواحی تداول داشته است.

۳. جغرافیای حافظ ابرو (تألیف ۸۱۹ ): «بوان شهرکی است، میوۀ بسیار دارد چنانکه اشجار مثمره بر طریق «جنگل» شده است. به اعمال کرمان نزدیک است و هوای آن قریب اعتدال است» (حافظ ابرو، ج ۲، ص ۱۱۳). حافظ ابرو اهل روستای بهدادین در ناحیۀ خواف بوده است. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که واژۀ «جنگل» در این نواحی خراسان نیز تداول داشته است.

۴. ریاض الانشاء معروف به منشآت خواجه تألیف خواجه عماد‌الدین محمود گاوان (۸۱۳-۸۸۶ هجری) در هند. محمود گاوان ر غاوان، با تبار ایرانی از دیار گیلان، در نگارش‌های خود، ضمن وصف چگونگی تسخیر نواحی کوهستانی پردرخت هند، واژگان فارسی «بیشه» و «جنگل» و معادل عربی آن «اَجِمَه» و جمع آن «آجام» را به کار برده و گاه به یاد مواضع کوهستانی و جنگلی وطن مألوف اجدادی خویش ـ آنها را به دماوند و طبرستان و گیلان تشبیه کرده، از آن جمله است: «… قلعۀ متینۀ کهیلنه، که از غایت رفعت و متانت چون دماوند بلند و محکم است [گشوده شد]» (ص ۷۳)، «… و بعد از آن به فتح بقاع رأی سنگیسر[ پرداختند] که هر یکی، به سبب رفعت جَبَل و سِعَت [: فراخی] جنگل، به آجام و آکام [: ارتفاعات] طبرستان و دماوند همسر است…» (ص ۱۶۱)ف «… لشکر ظفر اثر … از فَتّاکِ اتراک[:دلیران ترک]، نُجُب[: نجباء] عرب و از افراد اکراد [مردان بی‌نظیر کرد]، شیران شول [شول نام یکی از قبایل لُر]، و دلیران غول، و اشبال[: بچه شیران] بیشۀ گیلان… آراسته آمد…» (ص ۱۶۲)، «… نخوت و استکبار رأی سنگیسر به واسطۀ ارتفاع جبل و اتساع[پهناور شدن] جنگل [باشد]» (ص ۱۸۰) «… که شکوه زمین کوکن به جنگل و کوه است و عبور لشکر نصرت مثال به غیر از قطع اشجار و تسویۀ جبال، در نظر عقل، محض محال است»(ص ۱۸۳).

۵. تاریخ جدید یزد (قرن نهم، بعد از سال ۸۶۲ هجری)، مؤلف، احمد بن حسین کاتب، ضمن شرح احوال امام زاده محمدبن علی بن عبدالله و وفات وی در یزد (۴۲۴ ه‍‌)، با اشاره به صومعۀ امامزاده و مزار وی در «کوچۀ حسینیان» یزد نوشته است: «… و در این مقام که امروز مزار اوست تا ابرند آباد جنگل بود و درخت‌های جنگلی رُسته بود، و نیستان بود، و شیری در این بیشه وطن داشت…» (تاریخ جدید یزد، ص ۱۵۳). مطلب مزبور حکایت از آن دارد که اولاً در نواحی یزد درختان خود روی و نیستان و شیردرنده تا قرن پنجم وجود داشته، ثانیاً واژۀ فارسی بیشه و جنگل در قرن نهم هجری مصطلح بوده است.

۶. صیدیه، تألیف سعدالدّین هروی (در یکی از نسخ تألیف شیخ‌الاسلام احمد بن یحیی سعد تفتازانی) در اوایل قرن دهمِ هجری: «حمار وحشی. به فارسی گور [خر] گویند. گمان اهلِ تاریخ بر آن است که عمر وی دویست سال می‌باشد … آورده‌اند که اصل وی از کسری ارده‌شیر بوده، گریخته به جنگل‌ها و اینها ازو متولد شده‌اند» (هروی، ص ۵۷). نویسندۀ صیدیه نیز اهل خراسان، هرات یا تفتازان (از نواحی قوچان کنونی)، بوده که واژۀ جنگل را به معنای امروزیِ آن به کار برده است.

۷. منتخب‌التواریخ، تألیف عبدالقادرین ملوک شاه بداؤنی، در قرن دهم هجری (در عصر جلال‌الدین اکبر پادشاه گورکانی هند، ۹۶۳-۱۰۱۴): «شیخ پیرک رحمۀ الله. لکهنوی است، به کنار آب گودی درون جنگل میان غاری دور از آبادانی، که کس بدانجا پی نتوان برد، مخفی می‌بود. و در هر هفته یکبار بعد از نماز جمعه افطار می‌کرد. و پیرزالی در خانۀ او بود که پارۀ نان خشک با میوۀ درخت کنار [سدر] که خود نشانده بود برای غذای او می‌آورد» (ص ۴۴). بداؤنی اهل شهر بداؤن از نواحی هند بوده، که دلیل است بر تداول واژۀ «جنگل» در بین برخی از دانشمندان فارسی زبان هند در آن روزگار.

نتیجه و حاصل سخن

حال، با عنایت به مستندات و شرحی که گذشت، می‌توان در مورد مواضعِ «جنگل» و «جنگل‌آباد» در ناحیۀ‌ بین غزنین و بستِ قدیم و دربارۀ ریشه و اصل کلمۀ «جنگل» به معنای امروزیِ آن اظهارِ نظر کرد.

۱. با وجود بیشه‌های پردرخت، مخصوصاً نوع صنوبر یا چلغوزه در نواحی غزنین و سیستان و سند، هیچ یک از منابع جغرافیائی، تاریخی و دیگر متونِ کهنِ فارسی واژۀ «جنگل» را برای بیشه‌های مواضع مزبور در قرن‌های چهارم و پنجم به کار نبرده‌اند؛ اما به وجودِ موضعِ «جنگل‌آباد» تصریح شده است. با تتبّع در متون کهنِ فارسی اعم از نظم و نثر، در می‌یابیم که واژۀ «جنگل» تا قرنِ ششم در قلمروِ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی مصطلح نبوده و به جای آن عموماً واژۀ «بیشه» به کار می‌رفته است. از باب نمونه گردیزی ـ که خود اهل گردیز از توابعِ غزنین و معاصرِ غزنویان بوده است ـ ضمن شرح پیروزیِ محمود غزنوی بر نندا، فرمانروای سند، در سال ۴۲۱ هجری می‌نویسد: «مال بسیار از هر جنس غارت شد و از آنجا سوی غزنین بازگشت با ظفر و پیروزی و اندر آن راه بیشه‌ای پیش آمد. لشکر اندر بیشه شدند. پانصد و هشتاد فیلِ نندا اندر آن بیشه یافتند» (ص ۴۰۳). همو، در شرحِ لشکرکشیِ سلطان مسعود در سال ۴۲۷ هجری به هندوستان و جنگ با دیبالِ هریانه، می‌نویسد: او «بگریخت و روی سوی صحرا و بیشه نهاد... پس جاسوسان بیامدند، و از دیبالِ هریانه خبر آوردند که او به فلان بیشه اندر است» (ص ۴۳۳ ـ ۴۳۲). همو در تعریف «خَزَر» نوشته است: «میان بجناکیان و خزر ده روز راه است اندر بیابان و درختستان و بیشه است تا به خزر رسد» (ص ۵۸۰). و در معرفی «روس» می‌گوید: «اما، روس جزیره است که اندر بحر نهاده است؛ و این جزیره سه روز راه اندر سه روز راه است و همه درختان[؟ درختستان] است و بیشه» (ص ۵۹۱)؛ نمونۀ دیگر، ابوالفضل بیهقی، ضمنِ شرحِ وقایعِ سال

۴۲۶ ق، به مسیرِ حرکتِ مسعودِ غزنوی از گرگان (گنبد کاووس کنونی) به سوی استارآباد (استراباد: موضع گرگان کنونی)، می‌نویسد: «روز یکشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الآخر از گرگان برفت و از اینجا دو منزل بود تا استارآباد، به راهی، که آن را هشتاد پل می‌گفتند، بیشه‌های بی‌اندازه و آبهای روان» (ص ۵۸۵).

محمدبن محمود طوسی در سال ۵۵۶ ق، در تعریف مازندران، می‌نویسد «طبرستان هم سهل [دشت] است هم کوه، و هم‌ بیشه و هم دریا. قلعه‌ها ملوک بود و خزینه‌ها و بیشه‌ها بود و دریا. بازرگانان را متاع بوده و هامون وی چون بساطی است سبز» (ص ۲۴۶). راوندی، در چگونگیِ دستگیری و زندانی کردن اسرائیل بن سلجوقی در قلعۀ کالنجر از نواحی هند در سال ۴۱۶ ق به دستور سلطان محمود غزنوی، می‌نویسد: «اسرائیل هفت سال در قلعۀ کالنجر بماند … در راه بیشه پیش آمد، راه گم کردند»(ص ۹۱-۹۰). نمونه‌ها از این قبیل در منابع بسیار است، که به جای واژۀ جنگل تا قرن هفتم هجری واژۀ بیشه به کار می‌رفته است. اما واژۀ «جنگل» به معنی و مفهومِ امروزی ابتدا در محدودۀ مورد بحث و سپس در نواحیِ دورتر و به تدریج در حوزۀ نفوذ زبان فارسی فراگیر شده است.

در گستره پهناور ناحیه غزنین قدیم، بیشه‌های پردرخت فراوان وجود داشته که تا نواحی سیستان، کابلستان و سند پراکنده بوده‌اند. دامنۀ پراکندگی این بیشه‌ها در نواحی غزنین با نام خاص «جنگل» شهرت داشته است. اسدی طوسی، در سال ۴۵۸ هجری، در گرشاسب‌نامه (ص ۳۸۶) به غنایمی اشاره می‌کند که به دست نریمان در جنگ با جرماس افتاده بودند؛ از جمله:

هزار اشتر از بُختی و … دو صد اسپ تاتاری و …

مرحوم ملک‌الشعراء بهار در حاشیۀ این جمله در متن تاریخ سیستان (ص ۶۶): «… برفتیم، آن زنان از من عجب می‌کردند که یا نسبت ابی ذویب این نه آن خر است که با ما به راه می‌آمد این اشتر بختی است؛ من گفتم که آن نه خر است…» در توضیح کلمۀ «بختی» نوشته است:

پُختی، به ضم اول و پاء فارسی، اشترهای قوی دوکوهانه و نر را گویند؛ و به عقیدۀ حقیر [ملک‌الشعراء] «پختی» منسوب به «پُختان» است که نام اصلی «افاغنه» است و اتفاقاً شترهای دوکوهانه و بزرگ از حدود سند و کابل بوده و غالباً هدایای پادشاهان سیستان و نیمروز و کابل و سند به دربار خلفا از این نوع اشتران بوده است. رجوع شود به تاریخ عمر و لیث در [تاریخ] طبری و کامل [ابن اثیر] و غیره، و نیز خواب دیدن نوشیروان اشتران عربی و «بُختی» را در ساحل دجله، در [تاریخ] بلعمی.

در مصرع دوم بیت مزبور و نیز در این مصرع (گرشاسب‌نامه، ص۳۷۸ ): «برون زد چمان چرمۀ [:اسب] جزغلی»، «جزغل» همان است که صاحبِ حدودالعالم (ص ۱۱۲) می‌نویسد: «چذغل ناحیتی است از فرغانه … و از وی اسب خیزد»، و صورتِ درستِ مصرعِ اول بیت مزبور باید چنین باشد: «هزار اشتر از بُختیِ جنگلی» که در آن، «جنگلی» منسوب به «جنگل»، همان نامِ خاص بیشه‌های گسترۀ پهناور غزنین قدیم بوده که برخی نواحی سند (هند غربی) را در بر می‌گرفته است، و در این بیشه‌ها شترِ بُختی پرورش می‌داده‌اند. در متون کهن به شتران دو کوهانۀ نواحی مزبور اشاره شده است، از باب نمونه، عمر و لیث صفاری (مقتول به سال ۲۸۹ ه‍ر ۹۰۲م) برای معتضد خلیفۀ عباسی (خلافت ۲۷۹-۲۸۹ ه‍‌) هدایایی از جمله «اشتری دو کوهان فرستاده بود، چَندِ [به اندازۀ] ماده پیلی بزرگ» ( تاریخ سیستان، ص ۲۶۱). مقدسی (ص ۷۰۹)، ضمن وصف سرزمین سند، به رواج سکۀ غزنین اشاره می‌کند و از پرورش «فالج (شتر دوکوهانۀ سندی)» و گُشن‌گیری برای «بُختی (شتر دوکوهانۀ مکران)» سخن می‌گوید: «فالج ایشان که برای تخم‌کشی و تولید بُختی به خاور و فارس برده می‌شود، خود از بُختی بزرگ‌تر است و دو کوهان دارد.» صاحب جهان‌نامه (ص ۱۰۴) در سال ۶۰۵ هجری و یاقوت حموی (ج ۵، ص ۲۷۹، ذیل «ندهه») در اوایل قرن هفتم، همچنین بیرجندی متوفی به سال ۹۳۴ هجری (ص ۶۰، ذیل «ندهه») به شتر دوکوهانۀ ناحیۀ سند اشاره دارند. قزوینی، وفات ۶۸۲ هجری (ج ۱، ص ۳۱۸) از پرورشِ شترانِ بُختی در کابل نیز خبر داده است: «کابل شهری مشهور بر زمین هند … و از آنجا آرند شتران بُختی که بهترین اصناف آن نوع است». لسترنج (ص ۳۷۵)، از قول مقدسی، کابل را آخرین نقطۀ سرزمین سیستان می‌شمارد و از قول قزوینی می‌نویسد: کابل به پرورش شتربختی، که بهترین نوع شتر در سراسر آسیاسی مرکزی است، مشهور است. اسدی طوسی نیز در نامۀ گرشاسب به فغفور چین، کابل (کاوِل) را در سرحدّ سند ذکر کرده است (‌گرشاسب‌نامه، ص ۳۶۶):

شنیدی که در کاوُل و مرزِ سند

چه کردم چه در خاور و روم و هند

۲. موضع «جنگل‌آباد»، براساس همان فواصلی که جغرافیادانانِ قرنِ چهارم، بین غزنین و بست قدیم، مشخص کرده‌اند، روی نقشۀ کنونی ولایاتی از افغانستان، در محدودۀ مثلثی فرضی مشخص شده است. در این محدوده، اکنون شهرک‌هایی با نام پارسیِ «جنگلی (منسوب به جنگل)»؛ «خاکران (جای خاکبرداری یا خاکبران)»؛ «دای چوبان (منسوب به چوپان، دیوار ناحیۀ قُرُق که شبان رمه را نباید به آنجا می‌برده یا علامت و نشانی برای جای بود و باش و استراحت چوپان در آن بیشۀ پردرخت)»؛ و «ارغنداب (نام شهری باستانی و نیز یکی از سرشاخه‌های هیرمند در همین موضع) که در منابع یونانی با نام آراخوزیا Arachosia آمده است» (استرابون، ص ۳۸؛ توین‌بی، ص ۶۷؛ پورداود، یشت‌ها، ج ۲، ص ۲۹۸) وجود دارند. «ارغند» از واژۀ اوستاییِ «ارغنت» و پهلویِ «ارگند» به معنیِ تند و خروشان یا خشمگین (پورداود، فرهنگ ایران باستان، ص ۱۹۸: همو، یشت‌ها، ص ۲۹۸؛ لغت‌نامۀ دهخدا، ذیل ارغند و ارغنداب) لسترنج (ص ۳۷۵)، از قول مقدسی، و ارغنداب دلالت بر جریان تند و طغیانی رود در این ناحیۀ کوهستانی دارد. نام دیگر و جدیدتر ارغنداب، «سایه گز»، شاهدی است بر بقایای درختان گز جنگلی در این منطقه و «باغوچر (نامی مرکب از باغ و چَرِ فارسی از مصدر «چَریدن» و به معنی «چراگاه»؛ در کردی به معنی «جنگل»، نک. فرهنگ کردی ـ فارسی، ذیل «چَر») به معنای «جنگل» است. بر این اساس، «باغوچر» از وجود چراگاه و درختستانی محصور با دای یا دیوار، چون باغ، در این موضع حکایت دارد. فواصل شهرک‌های مزبور از یکدیگر و نیز با مواضع شهرهای غزنین و لشکرگاه (بُست قدیم) با مقیاس کیلومتر در نقشه آمده است.

نقشه جغرافیایی ولایاتی از افغانستان کنونی که موضع «جنگل آباد» قدیم در محدودۀ‌ مثلثی فرضی مشخص شده

۳. براساس نوشتۀ جغرافیادانان قرن چهارم، «جنگل‌آباد» در حدود ۱۷۰ کیلومتری غزنین بر سر راه بُست و فاصلۀ آن تا شهر بست در حدود ۲۲۰ کیلومتر بوده است. موضع آن روی نقشه کنونی ولایاتی از افغانستان به تقریب با همان فواصل قدیم در داخل محدوده مثلثی فرضی در نزدیک شهرک «دای چوپان» کنونی است. بنابر شواهد موجود، این محدوده با نام خاص «جنگل» شهرت داشته و بیشه‌های پردرخت در داخل و اطراف آن پراکنده بوده است. بخشی از این محدوده، به منظور استفاده اختصاصی از میوه‌ها به‌ویژه چلغوزه و نیز ایجاد نخجیرگاهی امن و پر شکار به همان شیوۀ هخامنشیان در احداث پردیس، با «دای (دیوار)» محصور می‌شده است. در پارسی باستان، این بیشه‌ها‌ی پردرخت محصور را «پئیری دئزَ» و در اوستایی پئیری دئزا (مرکب از «پئیری» به معنی «پیرامون» و «دئزا» به معنی «دیوار» یا «دای») می‌گفته‌اند (لغت‌نامه دهخدا، ذیل «فردوس»). این واژه به صورت دز، دیز، دژ در نامِ بسیاری از قلعه‌ها در روستاها هنوز هم موجود است. به نوشته مورخان باستان، پردیس‌های هخامنشی با چشمه‌سارهای بسیار و شکارهای متنوع و درختان انبوه و متنوع عرصۀ بسیار پهناوری داشته‌اند، چنانکه پردیس سغدیانا پذیرای اسکندر با همۀ سپاهیانش بوده که در آن ضیافت شام برپا شده و اسکندر به اتفاق همراهانش ۴۰۰۰ جانور وحشی شکار کرده است (بریان، ص ۵۰۲ و ۶۳۱).

از آنجا که جغرافیادانان قرن چهارم هجری، از جمله اصطخری، در سال ۳۴۲ هجری، نام «جنگل‌آباد» را در موضعی بین غزنه و بُست آورده‌اند، می‌توان گمان برد که پیشینۀ آن بسی قدیم‌تر بوده، چه‌بسا به عصر هخامنشیان، که ایجاد پردیس‌ها در قلمروِ آنان رواج داشته، یا به عهد پارت‌ها، که شاخه‌ای از اشکانیان در نواحیِ ارغنداب و سیستان فرمانروایی داشته‌اند، باز گردد. اما مستنداتی که دلالت بر اطلاق نام «جنگل» بر بیشه‌های نواحی غزنه‌ دارد و اینکه بخشی از این بیشه‌ها در محدودۀ مثلثِ یاد شده، در فاصلۀ بین غزنین و بست قدیم، دیوارکشی شده، عبارتند از:

الف) علاوه بر بیت اسدی طوسی که اشاره به «اشتر جنگلی» دارد، همان بیت منوچهری دامغانی شاهدی گویاست؛ زیرا منوچهری این بیت را در قصیده‌ مدح علی بن عمران، سردار مسعود غزنوی، سروده که در پیروزی مسعود بر برادرش محمد در همین نواحی و بازپس‌گیری و تصرف نواحی خراسان و غزنین، نقشی داشته است (دیوان منوچهری، تعلیقات دبیر سیاقی). منوچهری در بیت: «تو در روز هیجا سوی دایِ جنگلر بکردی به شمشیر حمرای قانی» از آن قصیده، اشاره به دلاوری علی بن عمران در روز پیکار تسخیر نواحی غزنین (در سال ۴۲۱ هجری) در جانب (سوی) دیوار (دای) جنگل (نام خاص بیشۀ پردرخت محصور شدۀ این ناحیه) دارد.

ب) نام‌های کنونی شهرک‌های «جنگلی»، «دای چوپان»، «خاکران» و «باغوچر»، چنانکه اشاره شد، وجود بیشه‌ای پردرخت با نامِ خاص «جنگل» و نیز دیوار احداثی قدیم پیرامون آن را تأیید می‌کنند. در حقیقت، «جنگلی» منسوب به «جنگل» را نام خاص موضع یاد شده؛ دای چوپان را همان دای جنگل در بیت منوچهری و دلیل وجود دیوار محدودۀ قرق‌شده یا متعاقباً علامت و نشانی برای جای چوپان در ناحیۀ «جنگل»؛ «خاکران» یا «خاکبران» را موضع خاکبرداری برای دیوارکشی در این ناحیۀ کوهستانی پردرخت؛ و باغوچر را حاکی از وجود درختستان طبیعی و چراگاه محصور شدۀ قدیمی یا پردیس در این ناحیه می‌توان شمرد.

۴. نام «جنگل‌آباد» را ایرانیان بر این بخش از ناحیه «جنگل» ـ که با دیوار محصور شده بود ـ باید نهاده باشند؛ همچنانکه نام باستانی «ارغنداب» در همین ناحیه ایرانی است. واژۀ پارسی «آباد» در نام «جنگل‌آباد» نیز این نظر را تأیید می‌کند؛ به قول ابن فندق (قرن ششم هجری) «لفظ آباد جز در دیه‌های عجم نیوفتد» (بیهقی، تاریخ بیهق، ص ۱۴۴). در عصرِ پارت‌ها، به جای آباد، کَرد (از مصدر کردن به معنی «ساختن») را به کار می‌بردند چون «مهرداد کَرد». اما، در عهد ساسانیان، واژۀ «آباد» برای تسمیۀ امکنۀ جغرافیایی تداول پیدا کرد، چنانکه بلاذری، در قرن سوم هجری، نام چند موضع از جمله «برهمناباذ» در نزدیک شهر منصوره در سند را آورده که مقارن با سقوط ساسانیان به دست مسلمانان افتاده است. مؤلف مجمل‌التّواریخ و القصص (۵۲۰ ه‍‌) نام همین شهر را «بهمن‌آباد» و چگونگی بنا نهادن و نامگذاری آن به فرمان «بهمن»، شهریار ایرانی، را نقل کرده و یاقوت (قرن ششم هجری) نیز، از قول حمزۀ اصفهانی (قرن چهارم هجری)، نام آن را «وهمناباد» آورده (ج ۵، ص ۲۱۱، ذیل منصوره) که تلفظی است از «بهمناباد» و همین درست است. تصحیف «وهمن ر بهمن» به «برهمن» در نام این شهر دلالت بر درآمیختن نام‌های ایرانی با هندی در صدر اسلام در این نواحی دارد. با این همه، جزء «آباد» در نام «جنگل‌آباد» همچون صفتی برای بخشی از «جنگل» در آن ناحیه به کار رفته که پیرامون آن با دیوار محصور شده و از نظر رشد و انبوهی درختان و شکار، ممتاز بوده و تحت نظارت و مراقبت فرمانروای محلی قرار داشته است. کاروانسرایی که در کنار بخش محصور احداث شده «رباط جنگل‌آباد» نام دارد که در منابع جغرافیایی قرن چهارم از آن یاد شده است.

5. شهر «سقز» کنونی، در نواحی کردستان، پیش از آنکه آبادی‌ای در موضع آن احداث شود، جای استحصال صمغ سقز از انبوه درختان سقز (بنه) جنگلی بوده است. اما به لحاظ آمد و شدِ جماعاتی از مردمانِ شهرها و نواحیِ دور و نزدیک برای استحصال و جمع‌آوریِ سقز به این موضع و اینکه به خانواده‌ها و نزدیکانِ خود، پیش از عزیمت، می‌گفته‌اند به «سقز» می‌روند، به تدریج بر اثرِ کثرت استعمال، «سقز» برای این موضع، به اصطلاحِ نحویون، عَلَمِ بالغَلبه شده است (ابریشمی، «خاستگاه نام سقز…»، ص ۲۸-۱۵). این مثالِ روشنِ واقعی دربارۀ نام خاصّ «جنگل» واقع در ناحیۀ بین غزنه و بست قدیم نیز صدق می‌کند که، بر اثر کثرت استعمال، به تدریج در قلمروِ فرهنگیِ‌ایران و حوزۀ نفوذ زبان فارسی به خصوص در شبه قارۀ هند رواج یافته باشد.

در تأیید این نظر دلایلی وجود دارد: نام «جنگل‌آباد» در فاصلۀ بین بست و غزنه به شرحی که گذشت؛ وجود شهرکیِ موسوم به «جنگلی» در همان موضع که جای آن روی نقشه مشخص شده است؛ مصطلح شدن واژۀ جنگل در زمان تألیف تاریخ جهانگشای در سال ۶۵۸ هجری و حدس علامه قزوینی دربارۀ‌مصحّف بودنِ «جنگی» در مصرع: «درختی است جنگی همیشه به بار» و صورتِ درستِ مصرع که پیشتر از آن یاد شد؛ خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی (وفات ۷۱۸ هجری) در جامع‌التواریخ بخش تاریخ هندوسند و کشمیر، شرحی طولانی شبه قارۀ هند آورده و اسامی بلاد و نواحی آن را بر شمرده و از جمله نام «دیار جنگلی» را ثبت کرده است. بی‌گمان ناحیه‌ای با نامِ خاصّ «دیارِجنگلی» در گسترۀ فراتر از نواحی غزنه و بست قدیم تا سرحدات نواحی سند و هند که شامل می‌شده است، ناحیه‌ای با بیشه‌های پراکندۀ انبوه یا کم درخت بوده مفهومِ امروزیِ واژۀ جنگل را داشته و شرح آن به روایت بناکتی چنین است (ص ۳۱۹-۳۲۱):

اکثر زمین هندوستان در اقلیم دوم است… و زمین سند بر غربیِ آن افتاده. از زمین ایران متوجه هندوستان شدن ممر بر زمین کابل افتد و شهر قنّوج… اما ولایتی که بسیار سیّاح است از قیس [کیش] نخست شهر هرموز است و بر ممرّ آن ساحلِ تیز [در ناحیۀ چاه‌بهارِ کنونی] و مکران است از مضافات کرمان تا قرب یک ماه را به پایِ پول [= پُل] رسند که واسطه‌ است میان ممالک ایران و هندوستان … بعضی از آن در برّ و بعضی بر ساحل. شهرهای سواحل نخست سندابور است، آنگاه فاکنون منجرور بعد از آن ولایت دهلی، آنگاه ولایت فندرینا، آنگاه «دیار جنگلی»، و از آنجا گذشته ولایت کولم و بعد از آن دیار سوالک است.

اکنون، در فهرست آبادی‌های ایران، فقط سه دهکدۀ کوچک نامِ «جنگل‌آباد» دارند که در شمار توابع شهرستان جیرفت است. شیوۀ نامگذاریِ این دهکده‌ها، هر چند پیشینۀ قدیم ندارند، به همان طرز تسمیۀ «جنگل‌آباد» بوده است: ابتدا محدودۀ کوچکی از بیشه‌های نزدیک به آنها با دیوار کوتاه یا پرچین محصور و به اصطلاح قُرُق شده و به تملکِ بانیِ این اقدام درآمده و بعداً شکل دهکدۀ کوچکی پیدا کرده است.

۶. در ترجمۀ فارسی راج‌ترنگینی (از متون کهن هندی به زبان سنسکریت) کمتر می‌توان واژۀ جنگل را یافت. در آن غالباً به جای بیشه و جنگل تعبیر درختان به کار رفته است: مثلاً «راجه در کوه‌های اطراف رفته و در سایۀ درختان اوقات می‌گذرانید»، ، «راجه لشکر خود را روان ساخته بر آن کوه برآورد و در سایۀ درخت‌های تاری [تار، درختی تناور با میوۀ شبیه نارگیل] با یکدیگر ملاقات کرده…» (راج ترنگینی، ص ۶۶، ۸۱). در موردی دیگر، مترجم فارسی واژۀ «جنگل» را به کار برده که ظاهراً ترجمۀ واژۀ سنسکریت «vana» است: «کلهن گفته که تاش‌وَن در قدیم جنگل عظیم بوده»؛ صابر آفاقی، مصححِ پاکستانیِ ترجمۀ فارسی راج‌ترنگینی، نام موضع تاش‌وَن را در متن سنسکریتِ راج ترنگینی sadasiva آورده و، در توضیح، این موضع را از محله‌های شهر سرینگار(سرینَگَر) و محل اقامت شاه‌آبادی، مترجم اکبرشاه در سال ۹۹۷ هجری، ذکر کرده (نک. راج ترنگینی، ص ۲۰۸، ۳۶۳) اما دربارۀ واژه‌های «وَن» و «جنگل» توضیحی نداده است.

در نوشته‌های ایرانیان و فارسی‌زبانانِ مقیمِ هند، واژۀ «جنگل» به معنای امروزیِ آن در قرن نهم هجری مصطلح بوده و در فرهنگ پنج‌بخشی (تألیف ۸۳۷) در تعریف بیشه: «دشت و نیستان و جنگل» (ص ۴۰)، و در شرفنامۀ منیری (تألیف ۸۷۸) عیناً‌ همین تعریف (ص ۲۱۴، با ذکر مأخذ) آمده است. نورالدّین محمد جهانگیر، پادشاه گورکانی هند، در توزک جهانگیری یا جهانگیر نامه، در سال ۱۰۲۰ هجری، واژۀ «جنگل» را در نوشته‌های فارسیِ خود به دفعات آورده است، از باب نمونه، در چگونگی شکار فیل نوشت است: «پیش از این جمعی کثیر از سوار و پیاده، به طریق قمرغه، دور «جنگل» را احاطه نموده بودند و بیرون «جنگل» برفراز درختی به جهت نشستنِ من تختی از چوب ترتیب داده و در اطراف آن هم چند درخت دیگر، نشیمن‌ها به جهت امرا ساخته بودند» (جهانگیر گورکانی، ص ۲۵۷).

همو، در جای دیگر می‌نویسد: «اگرچه از پرگنۀ داهوت داخل سرحدّ گجرات است غایتاً از این منزل در همه‌چیز اختلافِ صریح ظاهر می‌شود: صحرا و زمین نوعی دیگر، مردم به وضعی دیگر، زبان‌ها به روش دیگر، «جنگلی» که در این راه به نظر درآمد درخت میوه‌دار مثل انبه، کهرنی و تمرهندی داشت» (ص ۲۳۶). جهانگیر واژۀ عربی «اَجَمَه» به معنیِ «درختستان» یا «بیشۀ پردرخت» را نیز به کار برده که ظاهراً در بین فارسی‌زبانانِ هند مصطلح بوده است: « در این سرزمین گُلی به نظر آمد سرخ آتشین به اندام گل ختمی اما ازو خُردتر… و درختش به مقدار درخت زرد‌آلو می‌شود و درین دامنِ کوه بنفشۀ خودرو نیز بسیار بود… در این راه هم اَجَمَه بسیار بود» (ص ۳۲۹-۳۲۸).

۷٫ در برخی از نواحی خراسان،‌ از جمله بیرجند، قاین، تربتِ حیدریه، زاوه، خواف و نیشابور واژۀ «تَنگَل» بر وزن «جنگل» به معنیِ‌درۀ پردرخت و بزرگ (رضائی، ص ۳۷۵)، درۀ با درختان درهم‌پیچیده با جویبار طبیعی (خسروی، ذیل «تنگل») و در برخی از نواحی کرمان به معنی درّه است. اکنون پانزده آبادی در شهرستان بیرجند، دو در گناباد، دو در مشهد، یکی در باخزر، دو در کرمان، دو در سیرجان، دو در جیرفت، یکی در بافت نام «تنگل» بدون پسوند آباد و برخی با پسوندهای شور، مزار، برین، بالا و جز آن موجود است و چهار موضع به نام «تنگلو» و «تنگله» در نواحیِ سیرجان، کرمان و طبس داریم (فرهنگ آبادیها، ص ۱۵۰، ذیل «تنگل» تا «تنگله»). واژۀ «تنگل» در فرهنگ‌های فارسی درج نشده، اما در فرهنگ‌های گویشی ثبت شده است. این واژه در برخی از نواحیِ خراسان به صورت «تینگل» تلفظ می‌شود و «جنگل» نیز گویشی به صورت «جینگل» دارد. این کلمۀ ناشناخته با واژۀ «جنگل» چه نسبتی دارد؟ هر چند وجوهی به نظر می‌رسد، اولی آن است که عجالتاً آن را مسکوت گذاریم.

بخش اول مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: