به ماه سپندارمذ روز «ارد»

1399/12/25 ۱۱:۰۸

به ماه سپندارمذ روز «ارد»

در روز ارد كه روز بیست و پنجم از هر ماه خورشیدی است در ماه اسفند سال 400 هجری فردوسی پیش از آنكه قلم فروگذارد، می‌نویسد: سرآمد كنون قصه یزدگرد/ به ماه سفندارمد روز ارد/ ز هجرت شده پنج هشتادبار/ به نام جهان‌داور كردگار.

 

مهدی افشار: در روز ارد كه روز بیست و پنجم از هر ماه خورشیدی است در ماه اسفند سال 400 هجری فردوسی پیش از آنكه قلم فروگذارد، می‌نویسد: سرآمد كنون قصه یزدگرد/ به ماه سفندارمد روز ارد/ ز هجرت شده پنج هشتادبار/  به نام جهان‌داور كردگار.

و حكیم توس اكنون كه‌ این بلندرویداد را به پایان می‌برد چه بار اندوهی بر سینه‌اش نشسته، اندوه مرگ یزدگرد، شهریاری كه در آن دریای پرتلاطم و توفانی، سكان درهم شكسته ‌ایران را در دست گرفت به امید آنكه آن را به ساحل امن و نجات برساند و فردوسی نیك می‌داند كه ‌این كشتی در گردابی مهیب فروغلتیده و غرق شده‌، نه به سبب بی‌كفایتی آن شهریار جوان كه به دلیل بی‌خردی، خیانت و آزمندی ناجوانمرد بی‌ریشه‌ای كه یزدگرد خود او را به امیری مرو گماشته بود. زبان فردوسی در این صفحات پایانی پر از اندوه است، ‌پر از خشم و پر از آب چشم. وقتی به ماهوی سوری گزارش می‌رسد كه یزدگرد در آسیابی پناه گرفته و از آسیابان برسم، خواسته به آیین خویش همان نان و كشكی را بخورد كه او را سزاوار نیست، فرمان می‌دهد كه بشتابند و سر از تن شهریاری جدا گردانند كه فردوسی این‌گونه توصیفش می‌كند:«در آسیا را گشادم به خشم/ چنان دان كه خورشید دیدم به چشم/ دو نرگس چو نر آهو اندر هراس/ دو دیده چو از شب گذشته سه پاس/ چو خورشید گشتست زو آسیا/ خورش نان خشك و نشستش گیا/ هر آنكس كه او فر یزدان ندید/  ازین آسیابان بباید شنید/ بهاریست گویی در اردیبهشت/ به بالای او سرو دهقان نكشت» و یزدگرد در آن تاریكی كه سه پاس از شب گذشته است چون آهوی نر نگرانی به انتظار برسم است تا واژ بگیرد و پیش از پاسخ گفتن به گرسنگی، دعایی به نجوا بخواند و چون در آسیاب گشوده می‌شود در آن نیمه شبان چهره یزدگرد  خورشیدوار می‌درخشد.

یاران ماهوی سوری او را از كشتن یزدگرد بازمی‌دارند و موبدی رادوی نام، خردورز، آینده‌نگر به ماهوی می‌گوید:«ای بداندیش مرد چرا دیو، چشم خرد تو را كور كرده است، مگر نمی‌دانی كه شاهی و پیغمبری دو گوهری هستند در یك انگشتری كه اگر یكی را بشكنی روان و خرد را به زیر پا افكنده‌ای و نخستین كسی كه از این خون ریختن آسیب می‌بیند خود تو خواهی بود سپس فرزندانت كه هر چه به‌ كاری آنان درو خواهند كرد و میوه‌ای كه از كاشت آن برآید، سخت تلخ چون كبست است و دیر نباشد كه خویش را سرنگون ببینی و تردید نكن كه دین یزدان از این خون ریختن تباه می‌شود و همه ‌ایران تو را نفرین كنند و تا رستخیز زبان‌ها از نفرین خاموشی نگیرد.» رادوی این اندرزها را به آن نابخرد آزمند با چشمانی گریان بگفت و خاموشی گزید.  بگفت این و بنشست گریان به درد/ پر از خون دل و مژه پر آب زرد» دیگر پیرامونیان ماهوی نابخرد بسیار گفتند و او را از ریختن خون شهریار ایران بازداشتند اما آن سخنان كمترین بهره‌ای نداشت و سر تهی از اندیشه‌اش آرزوی دیهیم كیانی داشت و در پاسخ اندرزگویان گفت:«شاه اكنون می‌داند كه به او خیانت ورزیده‌اند و اگر زنده بماند از جای جای ایران سپاهیان و مردمان گرد او آیند و او را نگاه دارند به ‌این امید كه مهاجمان را از پای درآورد و از ایران براند و نخست كسی كه سركوب خواهد شد خود من هستم. پس باید خون او را ریخت تا خود در امان بمانم.» و با این اندیشه پلید دژخیمان ماهوی جگرگاه او را بشكافتند و جامه از تنش بركنده و او را برهنه در رودباری افكندند و بدین‌گونه چراغی خاموش شد و آتشی فرونشست و روشنایی تیرگی گرفت كه دیگر ایرانیان نتوانند به گردش انجمن شوند به پاسداری میهن.

و قلم حكیم توس گریان است از مرگ شهریار ایران و نمی‌داند آیا می‌تواند این رویدادها را داد بنامد یا باید كینه از چرخ بلند را به دل گیرد و از سر آزردگی است كه می‌گوید كه گیتی بر ما می‌گذرد و هر دم و بازدم ما را می‌شمرد. آنگاه از روزهای بدی می‌گوید كه خود گرفتار آن شده است، از تگرگی كه برسان مرگ فروریخت و اندوه او را دوچندان كرد كه مرگ را بر تگرگ برتری می‌دهد. «مرا دخل و خرج ار برابر بدی/زمانه مرا چون برادر بدی/ تگرگ آمدی امسال برسان مرگ/  مرا مگر بهتر بدی از تگرگ» و ماهوی سوری كه می‌پنداشت بر جای شهریار ایران تكیه زده،گنج‌های ایران را ببخشید و بپاشید به امید كسب حمایت اما زمان ماندگاری‌اش كوتاه بود و چراغ دولتش با كشته شدن خود و فرزندانش خاموشی گرفت.  نیك می‌دانم چه تلخ بوده است برای حكیم توس آن روز ارد در سپندارمذ. اما در دلش كورسویی است كه نویدش می‌دهد این نامه باستان، سپهر ایرانی را روشنی بخشیده است و اگر یك امپراتوری فروریخت، امید آن هست كه امپراتوری دیگری از دل این سرزمین سربرآورد و جهانی را تلالویی دیگر بخشد و سرانجام همانی شد كه حكیم توس به آن امید بسته بود. به یاری همین نامه باستان، ایران زنده ماند و زنده است و زبان همین نامه بعد از حكیم توس، حیات ایرانی را توش و توانی تازه بخشید، نامه‌ای كه تنها یك زبان نیست، یك تاریخ چند هزار ساله را نمایندگی می‌كند و هستی فرهنگ را بنیاد نهاده است. فرهنگی كه از هر سوی دامن گسترده و جاودانگی یافته است كه حكیم توس خود گفته است: «از این پس نمیرم كه من زنده‌ام/ كه تخم سخن را پراكنده‌ام».

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: