1393/9/15 ۰۸:۱۸
در میان شعرای پارسی گوی ایرانی و دیوان های شعر، خواجه حافظ و دیوان اشعارش از همه مشهورترند و شاید نتوان فردی را یافت که با تاریخ علم و ادب و فرهنگ ایرانی و فارسی آشنا باشد ولی حافظ و دیوان اشعارش را نشناسد. حافظ و دیوانش، نه تنها در ایران که در خارج هم و نه تنها برای کتاب خوانها و اهالی فرهنگ و ادب که برای عامه مردم نیز آشنا است .
حافظ از جمله افرادی است که این شهرت و معروفیت را حتــی در زمان حیات خویش داشته است. وقــتی غزلی می سرود، همانطور که خودش می گوید، آن را دست به دست می بردند و خیلی زود به نقاط خیلی دور می رسید .
از اشعار اوست :
زبـان کلـک تو حافـظ چه شکـرآن گوید
که گفته سخنت می برند دست به دست
***
فکـند زمزمـه عشـق در عـراق و حجـاز
نـوای بانـگ غـزلـهای حافـظ شـیـراز
به شعر حافظ شیراز می گویند و می رقصند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
البته ممکن است بعضی باشند که این سروده ها را نوعی تخیلات و توهمات شاعرانه تلقی کـــنند و شعـــر بدانند. می گویند در هفتصد سال قبل که حافظ زندگی می کرد، از رسانه هایی که امروزه هست خبری نبود و طبیعتاً خبرها و احوال انسان ها و افکار و اندیشه ها دیر به مناطق دیگر میرسید. آخر چطور می شود که حافظ امروز غزلی بسراید و خیلی سریع به مناطق بسیار دوردست مثل بنگال برود؟! این چه حرفی است که حافظ می گوید:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
این حرف به اصطلاح از آن حرفهاست . واقعیت این است که بعضی ها هـــستند که جلوتر از زمان خویش حرکت می کنند و صیت نام و شهرت و فکرت و مقالتشان خیلی زود به سرزمین های خیلی دور می رسد و البته اینان خیلی کم اند.
یکی از زمره اینان حجت الاسلام امام محمد غزالی است. او اهل قریه طابران طوس است و نام و افکار و آثار او در زمان حیاتش به نقاط بسیار دور رسیده بود . او خود ماجرایی را در همین خصوص در یکی از تألیفات خود نقل می کند.
می گوید سفری به شام داشتم. روزی به مسجد جامع دمشق رفتم . شیخی بر منبر بود . ناشناس در جمع مخاطبین نشستم . شیخ ضمن سخن خود گفت:«یقول الغزالی»؛یعنی غزالی در این رابطه چنین می گوید. نوعی خودبینی و غرور به من دست داد. با خود گفتم من کی ام که این چنین مشهورم و حرفهای من خیلی زود به نقاط دوردست می رسد و مورد نقد و بررسی و بحث و گفتگو قرار می گیرد. از این حالت که به من دست داد، از خودم خیلی بدم آمد . بلافاصله از جا بلند و از آنجا خارج و دور شدم و از خداوند خواستم که این حالت را در من بمیراند. آه چقدر خوب است گمنامی و نداشتن حب جاه و مقام و شهرت .
حافظ از جمله این افراد است. او جلوتر از زمانش بوده و سروده هایش پس از انشاء همانطور که خودش می گوید دست به دست می گشت و خیلی زود به اقصی نقاط می رسید. پرسیده می شود که سر این نکته و راز این شهرت حافظ در زمان حیاتش و ماندگاری نام و دیوان او پس از مرگش را در کجا و در چه چیزی می توان جستجو کرد؟
سرّ این نکته در خود اشعار حافظ نهفته است . اشعار حافظ دو جنبه را یکجا دارد. هم جنبه عرفانی دارد و هم جنبه شهوانی. اشعاری است که هم عرفا و متصوفه آن را به اصطلاح در حلقات ذکرشان زمزمه می کنند و هم اهل بزم می و معشوق در مجالس خوش گذرانی هایشان ترنم می نمایند .
بی تردید در اشعار حافظ، لطائفی از عرفان و تصوف و حکمت و اخلاق نهفته است ولی جنبه بزم و شور و عشق و مستی آفرینی و حدیث می و معشوق در اشعار او ظهور بیشتر دارد و راز و رمز شهرت و ماندگاری او در این نکته است .
انسان به طبع حیوانی اش رفاه و عیش و نوش و لذت طلب است. می خواهد بخورد ، بزند ، بخواند ، برقصد ، بگوید ، بخندد ، شاد و خوش باشد و به اصطلاح عشق کند، حال کند. اشعار حافظ در کل بیشتر در این مایه هاست و از این نظر با طبع انسان سازگار است و به اصطلاح به او می چسبد .
اما یک نکته دیگر در اینجا هست که نباید بی اعتنا از کنارش رد شد. اشعار حافظ غالباً بزمی است. کمتر غزلی از حافظ داریم که در آن از می و معشوق سخن نرفته باشد؛ اما برعکس بسیاری از سروده های شاعران، عریان و مبتذل و وقیح و شرمگینانه نیست، بلکه از یک ظرافت و نازک کاری خاص شاعرانه بهره مند است و راز شهرت و ماندگاری حافظ و دیوان او دقیقاً و بیشتر در همین نکته است .
خواجه حافظ را از این نظر می توان به ابوحفض عمربن علی معروف به ابن فارض مصری تشبیه و مقایسه کرد و می توان گفت که حافظ از این نظر، سخت تحت تأثیر افکار و حتی اصطلاحات و تعبیرات او در اشعار خود است . موضوع بحث مقاله ـ همانطور که در آغاز این مقال بدان اشارت رفت ـ مقایسه و بررسی این نکته است.
۱- حافظ و ابن فارض در برخی جهات ، نقاط و خصوصیت های مشترک دارند؛ از جمله اینکه از خواجه حافظ و ابن فارض، هیچکدام، چیزی جز اشعار به جای مانده از آنها هیچ آثاری بر جای نمانده و آنچه به حق می توان گفت این است که اینان هیچ کتابی تألیف نکرده اند و این در حالی است که بسیاری از عارفان بزرگ ما علاوه بر آثار منظوم ، تألیفات و تصنیفات دیگری نیز دارد .
به عنوان نمونه شیخ محمود شبستری ( متوفای ۷۲۰ هجری ) عالم و عارف مشهور هم کتاب شعر دارد به نام «گلشن راز» که بسیار معروف و مهم است وهم چند مکتب ذی قیمت دیگر که از جمله آن «شاهدنامه» و «مراتب العارفین» است .
و یا شیخ اکبر ابن عربی که کتابی دارد به نام «ترجمان الاشواق» که تمام آن شعر است و در اصل ترجمان احساسات و بیانگر عشق و شیدایی او نسبت به دوشیزه زیبا و با سواد و شیرین زبانی به نام نظام دختر استادش شیخ مکین الدین اصفهانی است و کتب دیگری دارد که نثر است؛ مثل فتوحات مکیة و فصوص الحکم .
۲-خواجه حافظ و ابن فارض هر دو از عرفاء هستند. عرفان در اصل معرفتی است در رابطه با خدا.گفته می شود: «العرفان هوالعلم بالله و ذاته و صفاته و تجلیاته و اطواره و کیفیاته». عرفان در اصل مورد نفی و انکار هیچکس نیست.گفته می شود که: «شرافة العلم بشرافة موضوعه وحیثیاته».
با عنایت به این تعریف، عرفان شریف ترین علم است . اما متاسفانه باید گفت که همواره یک سلسله باورهایی بوده و هست که از آن به عرفان یاد می شود؛ در حالی که با روح عرفان سازگاری ندارد. باید گفت آنچه که امروزه تحت عنوان عرفان داریم، خیلی هایش عرفان دخیل و بیگانه و متاثر از عرفان شرقی ، بودائی و کنفوسیوس و یا غربی و مسیحی است و با روح عرفان اسلامی سازگاری ندارد؛ یعنی بیگانه از عرفان به معنای واقعی کلمه است و کاذب و بدلی است.
یکی از اصول این عرفان ، اصل وحدت وجود و اعتقاد به حلول و اتحاد است و متاسفانه در اشعار عرفاء بزرگ ما از عرب و عجم دیده می شود. ابن فارض و خواجه نیز از اشعارشان این نکته بر می آید. نه تنها در اشعار اینان، بلکه در اشعار دیگر بزرگان نیز آمده است .
از اشعار مولاناست:
مستی ما از مــی است
مــستی می از وی است
چون که همه خــودی است
چــون و چــرا پس چراست
واز اشعار شیخ محمود شبستری است:
من و ما تو و او هست یک چیز
که در وحدت نباشد هیچ تمییز
و از اشعار شاه نعمت اله ولی است :
تو منی ، من توام ، دوئی بگذار
این همه نزد ما هویت او است
این نکته همواره مورد توجه محدثین محقق ما از شیعه و سنی بوده و دغدغه آن را داشته و خوانندگان خود مخصوصاً قشر کم ســواد را از مطالعه آثار این افــراد منع و برحذر می نمودند.
ملاجلال الدین سیوطی، ادیب وفقیه و مفسر و محدث بزرگ مصری ــ متوفای ۹۲۴ ـ در یکی از نوشتارهای خود درباره ابن فارض می گوید : اشعار او بد آموزی هایی دارد و افرادی قشر کم مایه و کم سواد باید از خواندن آنها منع شوند.
بنده نیز همین عقیده را درباره اکثر دیوان های عارف مسلک خودمان دارم و به آن توصیه می نمایم. در اینجا لازم است یادآوری کنم که برخی از محققان گفته اند و یا می گویند که آنچه از این منظومه ها می توان استفاده کرد، وحدت شهود است، نه وحدت وجود و حلول و اتحاد. البته شاید این سخن درستی باشد و شاید خود سرایندگان نیز همین معنا را در نظر داشته و دارند. در این بیت از مولانا در مثنوی توجه کنید:
مــثنوی ام همــچو قــرآن مــدل
هادی بــعضی و بعضی را مــضل
شاید می خواهد به این مسئله و امثال آن اشاره کند. شاید می خواهد بگوید که منظورم وحدت شهود است، نه وحدت وجود؛ اما برخی نظر و هدف و مقصودم را می فهمند و بعضی از آنجا که سطحی نگرند و به عمق معنی توجه نمی کنند، غلط می فهمند و گمراه می شوند. مثنوی ام همچون قرآن، محکماتی دارد که معانی روشن دارد؛ و متشابهاتی که قابل درک و فهم برای همه نیست و می تواند گمراه کننده باشد.
بگذرم. خواجه حافظ و ابن فارض هر دو از عرفا هستند و در این رابطه، حافظ تحت تاثیر اشعار و افکار ابن فارض است. ابن فارض در نیمه اول قرن هفتم می زیسته و حافظ تقریباً در نیمه دوم قرن هشتم. وفات ابن فارض در ۶۳۲ اتفاق افتاده ووفات حافظ در بین ۷۹۰ تا ۷۹۴ واقع شده است.
خواجه حافظ مثل بیشتر شعراء تحت تاثیر اشعار و افکار گذشتگان است و در اشعارش صمیمانه و خاضعانه به آن اعتراف می نماید و این نشانه کمال و تواضع و فروتنی حافظ است. او در بیتی از اشعارخود می گوید :
استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما
دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو
حافظ در این بیت، از سعدی به عنوان استاد پیشکسوت در غزلسرایی نام ببرد و خود را متأثر و پیرو سبک شعری خواجو کرمانی معرفی می کند و آن را مشابه و به عنوان یک مشخصه برای سبک شعری خود یاد می کند .
یکی از کسانی که حافظ سخت تاثیر افکار و اندیشه ها و سروده های اوبوده – همانطور که اشاره کردیم – عارف و شاعر معروف، ابن فارض مصری است. از قرائن و برخی گزارش های تاریخی به دست می آید که اشعار ابن فارض در حلقه اهل عرفان شیراز از آن روز قرائت می شده و مورد مذاکره قرار می گرفته و حافظ در این حلقه های عرفانی و علمی شرکت می کرده است.
ابن فارض، قطعه شعری دارد تحت عنوان «قصیده میمیه» یا «خمریه» که یکی دوبیت آن را برایتان می نویسم و ترجمه می کنم و سخن خود را در لابلای آن بیان می دارم. توجه بفرمایید:
شَرِبنا علی ذکر الحبیب مُدامة
سَکِرنابها من قبلِ أن یُخلقَ الکرم
می گوید به نام و یاد محبوب حقیقی خود نوشیدیم شراب کهنه به جای مانده ته خم را و مخمور و مست عشق او شدیم و این پیش از آنی بود که بوته انگور آفریده شود .
و شاعر ما خواجه حافظ، از این بیت الهام گرفته و سروده است:
نبود چنگ و رباب و نبیذ و عود که بود
گِل وجود من آغشته گلاب و نبیذ
و نیز در این رابطه است:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خودش داشت به بیگانه تمنا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
که به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندر آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
یادآوری می شود که نه تنها حافظ بلکه شعرای دیگر ما نیز تحت تأثیر افکار و اشعار ابن فارض اند که از جمله آنها یکی عبدالرحمن جامی است. اوقصیده خمریه را به نثر ترجمه کرده و مضامین آن را نیز در سروده هایش احیاناً بسیار زیبا و دلنشین آورده است. به عنوان نمونه مثل این بیت که ترجمه تقریباً کامل بیت اول این قصیده است.می گوید:
بودم آن روز من از طائفه دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
یادآوری می کنم که جناب جامی در ترجمه منثور این قصیده، در بعضی موارد دچار اشتباه شده و نادرست ترجمه کرده است. اگر بتوانیم و بخواهیم اینها را با دیدگاه عرفانی اسلامی بنگریم، می توانیم بگوییم که اینها همه اشاره است به عالم ذر و روز الست که قرآن به آن ناطق است. می فرماید:«واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین» ( الاعراف ـ ۱۷۲ )
بر اساس این آیه، انسان فطرتاً خداپرست است. این از اصول عرفان است و این را از عالم ذر و روز الست فراگرفته است.می فرماید: «زمانی که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود آیا من پروردگارتان نیستم، گفتند گواهی می دهیم به آن.(چرا خداچنین کرد؟) برای اینکه روز قیامت نگویند ما از این غافل بودیم (بلی ما با شما عهد کردیم و شما بر آن تعهد دادید که از پیمان فطری توحید و خداشناسی و خداپرستی دور نشوید.)
۳ – از مشترکات ابن فارض و خواجه حافظ این است که هر دو اهل عرفان اند، ولی هر دو با تصوف و متصوفه رابطه و میانه خوبی ندارند. از معاصران ابن فارض شیخ شهاب الدین سهروردی است و مدتی با هم مصاحبت و همنشینی داشتند ونقل می کنند که روزی شیخ شهاب الدین به او گفت میخواهم دو فرزندت را به پوشیدن خرقه مفتخر کنم ابن فارض سخت با او مخالفت کرد؛ چون او را قبول نداشت و بازی می دانست، ولی پس از چندی به اکراه آن را پذیرفت .
خواجه حافظ نیز – همانطور که اشاره کردم – خرقه پوشی را قبول نداشت و آن را بازی بازاری صوفیان سالوس می دانست و در سروده هایش به آن اشاره می نمود. نقل شده است که حافظ گاهگاهی خرقه می پوشید ولی به آن به عنوان لباس قدس و تقوا و کمال و احترام نمی نگریست و معتقد بود که این لباس کبر و ناز و ریا و فریب است و معتقد بود که اکثر خرقه پوشان، افراد مدلس و مزوّرند و معتقد بود که باید این لباس را به آتش انداخت و اظهار می داشت که من اگر بعضی وقت ها آن را بر تن می کنم، بر اساس اعتقاد نیست بلکه به منظور پوشیدن گناه است. از اشعار اوست:
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر هر عیب نهان می پوشم
چاک خوام زدن این دلق ریائی حکیم
روح را صحبت نا جنس عذابی است الیم
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بیند از و برو
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که اگر آتش شوم در وی نگیرم
۴-از مشترکات دیگر حافظ و ابن فارض این است که هر دو سنی مذهب اند، ولی به امام علی و اهل بیت معصومش(علیهم السلام) عشق و ارادت دارند و دم از ولایت و دوستی با آنها می زنند.
ابن فارض قصیده ای دارد که از آن به تائیه یاد می شود؛ به این مناسبت که حرف آخر آن «ت» است. دو بیت اول قصیده این است:
سقَتِنی حمیّا الحِب راحةُ مُقلنی
و کاس محّیا مَن عَن الحسنَ جلّت
نوشایند مرا شراب محبتی برای اولین بار از ازل و ابد و از جام رخسار ساقی، از همان وجه ذوالجلال و الا اکرام که از هر وصفی بالاتر است.
فَاوَهمتُ صَبحی اَنّ شٌربَ شرابهم
به سُرّ سِرِی فیِ اْنتشائی بِنَظرَتی
من تنها نبودم، یاران طریقت همه بودند. همه شان آنچه را که من دیدم دیدند و آنچه که من نوشیدم، آنها هم نوشیدند. آنها مقام بالاتری داشتند و من خود را در جمع آنها افکندم. همه ما از دیدن آن مقام جمال و جلال و نوش آن شرابی که روحانی بود، نه مادی، نشئه شدیم.آنگاه اشاره می کند به جوانمردانی از اهل طریقت که به بالاترین مراحل آن رسیده اند. از انبیاء و اوصیا و اولیاء می رسد به پیامبر اسلام و بعد از خلفای راشدین سخن می گوید. از اشعار اوست درباره ابی بکر که می گوید:
فَمِن نُصرة اِلدینِ الحنیفیِ بَعده
قِتالُ ابی بکرٍ لال حنیفةٍ
و به علی (ع) می رسد و چنین می گوید :
وَ اوَضَحُ با لتأوِیلِ ماکانُ مُشکِلاً
علّی بعلم ناله بالوصیة
ابن فارض در بیت اول از این دو بیت، از ابی بکر در برابر برخی از وجوه صحابه که بر وی اعتراض داشتند، دفاع می کند. اینان حرفشان این بود که بنی حنیفه مسلمان اند و جنگ با آنان و کشتن و غارت اموال و به اسارت و به بردگی گرفتن آنان جایز نیست، ولی ابی بکر به حرف اینان اعتنا نکرد و خالد بن ولید را همراه لشکری به سوی آنها فرستاد و مردان آنها را که به دفاع از خود پرداخته بودند؛ از جمله مالک بن نویره رئیس و بزرگ آنان را از دم تیغ گذرانده و زنان و کودکان آنها را به صورت اسیر و عبد و امه گرفت و به مدینه آورد .
ابن فارض از ابی بکر در این جنگ و اعتراض جمعی از وجوه صحابه دفاع می کند و می گوید که این جنگ سیاسی و تسویه حساب های مسائل گذشته نبوده، بلکه به این دلیل بوده که این قبیله مرتد شده بودند و لازم بود برای یاری و حفظ دین با آنها جنگید و ابوبکر این کار را کرد. او در بیت دوم، محبت و احترام به علی و فضیلت او را بازگو می نماید و می گوید که علی در تفسیر و تأویل و حل مشکلات مفاهیم قرآنی داناترین مردم است .
خواجه حافظ نیز مثل ابن فارض سنی مذهب است و همچون ابن فارض، محب و دوستدار علی و ائمه معصومین از خاندان او و کلاً اهل بیت پیامبر بزرگوار اسلام است و در سروده هایش فضیلت و برتری آنان و عشق و ارادت و شیدایی نسبت به آنان را ابراز می دارد .
حافظ در کلام و مسائل زیربنایی اعتقادی ، اشعری مذهب و در فقه و فرایض و سنن شافعی است. این نکته از سروده های حافظ کاملاً به دست می آید. از اشعار اوست :
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
و نیز از اشعار اوست:
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره برهر چه که هست
این شعر، ناظر بر مسئله نماز میت است . در مذهب شیعه در نماز میت چهار تکبیر گفته می شود و بعد از هر تکبیر، ذکری و دعایی خوانده می شود و با تکبیر پنجم، نماز به پایان می رسد؛ ولی در مذهب اهل سنت با دعای چهارم نماز میت تمام می شود و تکبیر پنجم ندارد .
علاوه بر اشعار، گزارش های تاریخی نیز بر این مسئله گواهی می دهد. در تاریخ است که وقتی امیر تیمور گورکان بر شیراز مسلط می شود، بر آنان که دارای مذهب تشیع بودند، فشار می آورد که دست از مذهب خود بردارند؛ از جمله میرسید شریف جرجــانی را که شیعه بوده، احضار و الزام میکند که باید دست از تشیع بردارد و یکی از دو مذهب شافعی یا حنفی را اختیار کند و میرسید شریف مذهب حنفی را انتخاب و اختیار می کند؛ اما در مورد خواجه حافظ چنین برخورد و معامله صورت نگرفت؛ چون حافظ و خاندان او معروف به تشیع نبوده اند .
حافظ سنی مذهب است. بسیاری افراد که حافظ شناس اند و تحقیقاتی درباره حافظ و اشعار و افکار او دارند، بر این نکته تاکید می ورزند. حافظ از اهل سنت و جماعت است، ولی همانند اکثر آنها به مقام و فضیلت علی و خاندان او و وکلاً اهلیت اعتراف دارد و صمیمانه از محبت و ولای آنها دم می زند:
حافظ اگر قدم نهی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
حافظ زجان محب رسول است و آل او
حقا بدین گواه است خداوند داورم
مـردی زکـننـده در خیـبر پـرس
اسـرار کرم زخواجه قنبر پرس
گرطالب فیض حق به صدقی حافظ
سرچشمه آن زساقی کوثر پرس
بحث من به پایان رسید و از خوانندگان عزیز که با حوصله کریمانه خود آن را مطالعه کردند، تشکر می شود وامیدوارم بهره لازم و کافی را از آن برده باشند.
منابع:
۱ ـ مشارق الدراری شرح قصیده تائیه ابن فارض تألیف سعدالدین سعید فرغانی
۲ ـ لغت نامه علامه علی اکبر دهخدا
۳ ـ نقدی بر اشعار و افکار حافظ ـ تألیف علی کیاء
۴ ـ ترجمه و شرح دیوان ابن فارض ـ تألیف شاعر نامدار عبدالرحمن جامی
۵ ـ ترجمه تهافت الفلاسفه امام غزالی ـ تألیف دکتر علی اصغر حلبی
۶ ـ فلسفه عرفان ـ تألیف دکتر یحیی یثربی
۷ ـ مقدمه ای بر مبانی عرفان ـ تألیف دکتر سجادی
۸- از کوچه رندان – تالیف دکتر زرین کوب
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید