1399/10/29 ۱۲:۵۲
تالیفات علوم انسانی هر جامعه نشانهای از وضعیت تفکر و اندیشه در آن است. اگر بر این مبنا به تولیدات علوم انسانی کشور در دهههای گذشته نگاه کنیم، در مییابیم با وجود افزایش تعداد دانشجویان و دانشآموختگان علوم انسانی و نیازها و بسترهای تاریخی، تعداد آثار شاخص و تاثیرگذار این حوزه چندان قابل توجه نیستند. در گفتوگوی مفصل پیش روی در دو بخش «علی اکبر علیخانی» استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران با نگاهی بنیادی و تحلیل به وضعیت پژوهش و تالیف علوم انسانی کشور میپردازد.
علوم انسانی و اجتماعی با رکود مواجه است/ در بدویت پژوهشی به سر میبریم!
پردیس سیاسی: تالیفات علوم انسانی هر جامعه نشانهای از وضعیت تفکر و اندیشه در آن است. اگر بر این مبنا به تولیدات علوم انسانی کشور در دهههای گذشته نگاه کنیم، در مییابیم با وجود افزایش تعداد دانشجویان و دانشآموختگان علوم انسانی و نیازها و بسترهای تاریخی، تعداد آثار شاخص و تاثیرگذار این حوزه چندان قابل توجه نیستند. در گفتوگوی مفصل پیش روی در دو بخش «علی اکبر علیخانی» استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران با نگاهی بنیادی و تحلیل به وضعیت پژوهش و تالیف علوم انسانی کشور میپردازد.
**********
در سالهای گذشته بنابر آمارهای موجود تعداد آثار ترجمه در علوم انسانی بر آثار تالیفی پیشی گرفتهاند به عنوان نخستین پرسش، ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
کمتر شدن تعداد آثار منتشره تحقیق و تألیف از ترجمه در حوزه های تخصصی علوم انسانی و اجتماعی نشانه خوبی نیست، زیاد بودن آثار ترجمه هم مطلوب هم ضروری است اما مهمتر این است که آثار تولیدی بومیِ هر جامعهای اعم از تألیف و پژوهش به مراتب بیشتر از آثار ترجمه باشد. نتیجه چند دهه بی توجهی به علوم انسانی و اجتماعی و گاهی تحقیر و غیرانگاری و غیریت سازیِ آن از یک سو، و سیاست زده کردن آن و دخالت غیر متخصصصان علوم انسانی و اجتماعی در این حوزه از سوی دیگر، آثار بسیار مخربی داشته، که یکی از آنها که در حوزه نشر متبلور شده همین پیشی گرفتن تعداد آثار ترجمه بر آثار پژوهشی و تألیفیِ داخل است، و جامعه هزینههای سنگینتر دیگری در سایر حوزه ها خواهد داد.
چرا نشرکتاب به این وضعیت یا به این مرحله رسیده است؟
نشر آخرین مرحله از یک فرآیند طولانی و پیچیده در تولید آثار علوم انسانی و اجتماعی است. گاهی عقبه و پیشینه اندیشه و دانش در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در عرصه فردی به چند دهه، و در یک سنت علمی به چند قرن بر میگردد و نتیجه آن چند دهه تلاش و کار افراد در جامعه عملی کشور، به شکل کتاب و اثری منتشر می شود که ما آن را در گیشه میبینیم. این که تا چه اندازه نشر در علوم انسانی کشور پرمایه، کارآمد، کاربردی و معطوف به حل مشکلات و مسئلهها یا تا چه اندازه ضعیف است، به سوابق و پیشینه فرآیند نشر و تعاملی که با حوزه علوم انسانی داشته است، بر میگردد. انتشار هر اثر فاخری مستلزم پژوهش است و اساسا تحقیق و پژوهش مبنای خلاقیت و نوآوری در حوزه علوم انسانی و اجتماعی است و نتیجه آن انتشار کتابهای پرمایه، کاربردی و مفید خواهد بود که می تواند جامعه را جهت بدهد و مشکلات آن را حل کند. بنابراین در علوم انسانی و اجتماعی، نشر بدون پژوهش و تحقیق معنا ندارد و نتایج پژوهشهای متعدد و حوزههای پژوهشهای پربار، با انتشار به شکل کتاب به ثمر مینشینند.
پس شما نکته مهم را پیش از نگاه به آثار منتشره، در فرآیند پژوهش میدانید؟
بله همینطور است. پژوهش مبنای دانش و اندیشه و نشر است. مهمتر از آن، اساس هر گونه پیشرفت و رشد در هر کشوری پژوهش است. نسبت هر جامعهای با پژوهش را میتوان در چهار دوره تعریف کرد، یعنی کل جامعه با تمام نهادها و ساختارهایش اعم از مراکز علمی و دانشگاهی، نظام سیاسی، مؤسسات و سازمان های دولتی و غیر دولتی و جامعه به معنای عام و کلان آن، در نسبت خود با پژوهش در یکی از چهار دوره یا تلفیقی از آنها به سر می برد؛ دوره اول بدویت پژوهشی، دوره دوم خودآگاهی پژوهشی، دوره سوم گذار پژوهشی، دوره چهارم مدنیت پژوهشی، دوره پنجم ضدیت پژوهشی.
بدویت پژوهشی دورهای است که در آن جامعه، نظام اداری و سیاسی، نخبگان سیاسی، اغلب مدیران و تصمیم گیران و مردم، احساس نیاز چندانی به پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی نمیکنند، و بر این باورند که خودشان آگاهی لازم را دارند و میتوانند تصمیم بگیرند و میدانند چه کاری انجام دهند و چگونه به پیش بروند، در چنین دوره ای، نظام سیاسی و اداری، مدیران و تصمیم گیران، و دستگاه های دولتی ارتباط ارگانیک و نظاممندی با پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی ندارند و اغلب، آنها را فانتزی و بی فایده یا غیر ضروری میدانند و اگر هم در موسساتی و توسط افرادی به صورت فردی پژوهشهایی انجام میشود، به خاطر انگیزههای شخصی یا در حیطه وظایف موسسه است اما این پژوهشها پراکنده و اندک و جزیره ای هستند و ارتباط وثیق و سامان یافتهای با حوزه مدیریت و اجرا ندارند و در مدیریت و تصمیمگیری و اجرا ارزش چندانی به پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی به عنوان یک ضرورت داده نمیشود. در دوره بدویت پژوهشی، معمولا افراد و تصمیمگیران «توهم دانایی» دارند. بدویت پژوهشی دوره ماقبل پژوهش در هر جامعهای است.
دوره دوم دوره خودآگاهی پژوهشی است که مدیران، تصمیمگیران، حاکمان و تا حدی مردم و جامعه متوجه میشوند برای حل مشکلات و مسألههای خود به پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی نیاز دارند و باید روی پژوهش سرمایه گذاری کنند و پاسخ مسألههای جدی را در پژوهش پیدا کنند و از متخصصانِ پژوهشگر در حوزه علوم انسانی و اجتماعی برای پرسشها و مسأله ها و بحران های جامعه راه حل بخواهند تا بتوانند عقب ماندگی و انواع ناهنجاری را کاهش دهند. در این مرحله پژوهش کم و بیش مورد توجه قرار میگیرد و مباحثی در دولت و ساختار سیاسی برای این که باید به سمت پژوهش بروند، مطرح میشود و پروژههای پژوهشی نیز تعریف میشود اما اولا اجماعی در این مورد وجود ندارد و ثانیا مقررات و فرایندها و ساختارهای لازم برای تعریف، مدیریت، انجام، و کاربردی کردن چنین پژوهشهایی وجود ندارد، در این مرحله اتفاق عملیِ جدی نمیافتد و اهمیت دادن به پژوهش در حد حرف و شعار و بزرگداشت، و موردی است.
مرحله سوم دوره گذار پژوهشی است؛ در این مرحله در عمل مسائل و مشکلات به متفکران علوم انسانی و اجتماعی و مراکز پژوهشی سپرده و از آنها خواسته میشود در موضوعات واگذار شده پژوهش انجام دهند و برای این کار بودجههای لازم هم اختصاص داده میشود. در این دوره پژوهشهایی انجام شده و به نظام اداری باز میگردند و برخی از آنها کاربردی می شوند و نظام سیاسی و اداری به فضای پژوهش وارد شده است، اما همچنان ارتباط ارگانیک و ساختاری با نظام سیاسی و اداری ندارند به این معنی که حتما در تصمیم گیریها اعمال شوند. علاوه بر آن وقتی حاکمان و مدیران میبینند این پژوهشها در راستای تفکرات و نگرش آنها و یا همسو با منافع سیاسی و جناحی شان نیست آنها را کنار میگذارند. بنابراین در این دوره پژوهشهایی انجام میشود و برخی از آنها تا حدی به حل مشکلات و مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میپردازد، ولی الزام ساختاری و قانونی برای کاربست نتایج پژوهش ها و پایبندی به نظر متخصصان و یافته های پژوهش وجود ندارد یا پژوهش ها قوت و توان لازم را برای حل مسائل ندارند و این به سه دلیل است: نخست این که موضوعات پژوهشی به پژوهشگران هم فکر و هم جهت با تفکرات مدیران و تصمیم گیران سپرده میشود که بیشتر جنبه تشریفاتی و رفع تکلیف دارند و چنین پژوهش هایی نمی توانند کارگشا و راهگشا باشند. دوم این که ممکن است پژوهشها در یک فرایند شفاف و رقابتی به استادان و مراکز پژوهشی جدی واگذار شوند و پژوهش های عمیق و درست انجام شود، اما نتیجه با رویکردها و افکار و منافع جناح حاکم و مدیران سازگار نباشد، در نتیجه از آن پژوهشها استفاده نخواهد شد. گاهی نیز دلایل موجهی برای عدم استفاده از این نتایج ارائه می کنند به این معنا که مدیر و تصمصم گیر میگوید اگر من به نتایج این پژوهش که آنها را قبول ندارم عمل کنم در ادامه خودم باید در برابر آن پاسخگو باشم و من نمیتوانم جواب دهم، این سخن به این دلیل مطرح می شود که پژوهش اساسا در نظام اداری و سیاسی جایگاه ساختاری و قانونی ندارد. گاهی هم این مدیران به دلایل تخصصی نمیتوانند با نتایج پژوهش ها ارتباط برقرار کنند و خواهند گفت که نتایج پژوهش بی ارتباط با موضوع است یا کاربردی و مفید نیست و در نتیجه، پژوهشها به کار بسته نمیشوند. بنابراین میتوان گفت در دوران گذار پژوهشی، اهمیت و ضرورت پژوهش درک شده، الزام ساختاری و قانونی برای انجام پژوهش نیز وجود دارد اما الزام ساختاری و قانونی در نظام تصمیمگیری برای کاربست آنها وجود ندارد و مدیران برای تصمیم گیری بدون پژوهش و عمل نکردن طبق نظر متخصصان بازخواست نمیشوند.
مدنیت پژوهشی شرایطی است که بدون پژوهش تصمیمگیری نمیشود و تمام تصمیمات در نظام سیاسی و نظام اداری و فرایندهای سیاستگذاری و قانونگذاری، پشتوانههای علمی و پژوهشیِ عمیق، نظاممند، سازمان یافته و پیوسته دارند. هر گونه برنامه ریزی و سیاستگذاری و تصمیم در عرصه سیاست داخلی و خارجی و در تمامی حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و ... طبق نظر متخصصان و پژوهشگران، و موسسات پژوهشی، و مستند به پژوهشهای انجام شده اتفاق میافتد. یعنی متخصصان آن موضوع، بر اساس پژوهش انجام شده سخن میگویند و راهکار میدهند، چه برسد به غیر متخصصان، که عقلا قبیح است در حوزهای که تخصص ندارند وارد شوند یا سیاستگذاری یا اظهار نظر کنند. جامعهای که در دوره مدنیت پژوهشی قرار دارد آنچه متفکران و متخصصان میگویند برای مدیران و دستگاههای اداری حجت و ملاک است و متخصصان نیز بدون مستندات و پشتوانههای علمی و پژوهشی راه حل نمیدهند، از سوی دیگر سیاستگذاران و مدیران اجرایی به خود اجازه نمیدهند خارج از نظرات تخصصی و کارشناسی حرکت کنند و اساسا سیاستگذاران، قانونگذاران و مدیران، مشروعیت خود را در این میبینند که براساس راهبردهای متخصصان علوم اجتماعی و انسانی تصمیم بگیرند و خارج از این چارچوب، تصمیماتشان مشروعیت نخواهد داشت ضمن اینکه ساختارها و مقررات نیز اجازه تصمیم گیری به آنها نمیدهند. مهمتر این که اگر خارج از آن این چارچوب ها حرکت و تصمیمگیری کنند، مورد بازخواست مردم و رسانه ها و دستگاه های ذیربط قرار میگیرند.
ضدیت پژوهشی شرایطی است که در آن پژوهش بیارزش میشود، و شأن و جایگاه خود را از دست میدهد و در برخی موارد به ابتذال کشیده میشود. در بدویت پژوهشی نسبت به اهمیت و ضرورت پژوهش آگاهی وجود ندارد و افراد ذیربط نسبت به آن در جهل به سر میبرند، به این صورت که مدیران و تصمیم گیران احساس استغنای معرفتی میکنند و بر این باورند که خودشان بلدند چگونه عمل کنند، به همین دلیل بر پژوهش وقعی نمی نهند و آن را بی فایده یا زائد میدانند. اما وضعیت ضدیت یا ابتذال پژوهشی یک نوع انحطاط است و بدتر از بدویت پژوهشی است. وضعیت ضدیت پژوهشی، صورتهای مختلفی دارد و در «عوام گرایی ساختارمند» ریشه دارد. ضدیت پژوهشی، پژوهش را بدنام و بدسابقه و بی ارج میکند، یکی از صورتها در وضعیت ابتذال پژوهشی این است که افراد و مؤسساتی ظهور می کنند و به انجام پژوهش میپردازند که پژوهشگر نیستند و قواعد پژوهش را یا نمیدانند یا رعایت نمیکنند و آثار سطحی را به جای آثار پژوهشی مینشانند. مثل کسانی که مدارک دانشگاهی یا حوزوی دارند، ولی به معنی دقیق در آن موضوع متخصص و پژوهشگر نیستند و این دو وجه دارد: وجه نخست اینکه عنوان مدرک و تحصیلاتشان با حوزه کاری و تصمیمگیری آنها مرتبط است ولی عمیق و خوب درس نخوانده اند و پژوهش نکردهاند، فقط نمره و مدرک گرفتهاند و ادعایشان به سبب مدرک آنهاست و قابلیت و توانایی پژوهشی و درک بنیادین علوم انسانی و اجتماعی را ندارند. وجه دوم این است که اساسا عنوان و مدارک تحصیلیشان با حوزه کاری و تصمیمگیری مرتبط نیست، مثل کسانی که با مدارک تحصیلی مهندسی و علوم پایه یا پزشکی، وارد حوزههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی وارد میشوند. گاهی نیز سازمانها و دستگاههایی که وظیفه اصلی و فلسفه وجودی شان چیز دیگری است وارد موضوعات علوم انسانی و اجتماعی و فرهنگی میشوند و به انجام پژوهش و انتشار کتاب و مجله در این زمینهها دست میکنند. اینگونه اقدامات اگرچه ممکن است گاهی دستاوردهایی داشته باشد ولی ذات آنها با ذات پژوهش در تضاد است و برای دهههای متمادی پژوهشهای واقعی و تولید دانش و اندیشه و ظهور متفکران بزرگ را به محاق میبرد و آنها را بدنام و ناکارآمد جلوه می دهد و عرصه پژوهشهای درست را تخریب میکند. یکی دیگر از مظاهر ضدیت پژوهشی، انجام و معرفی آثار ضعیف و غیر پژوهشی به اسم آثار پژوهشی است.
با توجه به توضیحاتی که اشاره کردید جامعه ایران در کدام دوره است؟
اگر به دهههای اخیر نگاه کنیم میتوانیم بگوییم کشور در هشت سال دوره جنگ در دوره بدویت پژوهشی بود و اساسا شرایط خاص جنگ و انقلاب به گونهای بود که اولویتها و دغدغههای دیگری پیش مینهاد و شرایط تقریبا عادی نبود. در هشت سال دوره سازندگی، به تدریج نیاز به پژوهش احساس شد و جامعه به دوره خود آگاهی پژوهشی وارد شد و تا حدی و در مواردی، وارد دوره گذار پژوهشی هم شد. در هشت سال دوره اصلاحات، خودآگاهی پژوهشی تعمیق شد و بخشهای بیشتری از نظام اداری و سیاسی بیشتر وارد دوره گذار پژوهشی شد. در این دوره تلاش شد پیوند بین دانش و پژوهش با حوزه اجرا تا حدی قاعدهمند شود و دوره گذار تعمیق و تثبیت شود. از سال 1384 و با آمدن دولت اصول گرا، جامعه ایران به بدویت پژوهشی برگشت و با گسترش عوام گرایی، قواعد و اقتضائات علمی به ریخت و برای اولین بار وارد دوره ضدیت پژوهشی نیز شد. وضعیت بدویت پژوهشی در دولت اعتدال از سال 1392 به بعد نیز ادامه یافت ولی از سرعت و گستردگی آن کاسته شد و امروز ایران همچنان در وضعیت بدویت پژوهشی به سر میبرد و در برخی موارد و سازمان ها به مرحله پایین تر یعنی ضدیت پژوهشی سقوط کرده است.
با توجه به وضعیتی که فرمودید در حال حاضر دانشگاههای کشور و مراکز پژوهشی که وظیفه اصلی و تخصصی آنها پژوهش و سپس انتشار آثار جدید در حوزه علوم انسانی واجتماعی است در چه وضعیتی قرار دارند؟
اکنون به دلیل شرایط خاص کشور و تحریمها و وضعیت اقتصادی نامناسب و مجموع شرایط حاکم، دانشگاهها و مراکز پژوهشی در وضعیت مناسبی قرار ندارند. علوم انسانی و اجتماعی در ایران فعلا تقریبا در رکود به سر میبرد و در وضعیت نحیف و ضعیفی قرار دارد. علوم انسانی و اجتماعی در ایران عملا خلع سلاح است، بدین معنی که نه بودجه درخوری دارد، نه قوانین و مقررات روان و کمک کننده، نه پروژههای کلان ملی و بین المللیِ قابل توجه، و نه مخاطبان و متقاضیانی که مشتاق استفاده از آن باشند. در کنار اینها، گاهی مورد دخالت، تحقیر، سرزنش، و اتهام نیز قرار میگیرد. از لشکری که مهمات و سلاح نداشته باشد، نباید انتظار جنگیدن داشت. حال تصور بفرمایید همین لشکرِ بدون اسلحه و مهمات و امکانات، مرتب مورد تحقیر و سرزنش هم قرار گیرد، یا افرادی که در آن امور تخصص و سررشتهای ندارند به آن امر و نهی کنند و برایش تعیین تکلیف کنند، طبیعی است انگیزهاش را هم را دست میدهد و سرخورده میشود. دانشگاههای کشور بودجه پژوهشی ندارند. بخشی از بودجههای پژوهشی در دست مؤسسات پژوهشی است و آن هم اولا فقط صرف نیروهای مستقر در داخل این مؤسسات میشود، و ثانیا الزام قانونی ندارند که پژوهشهای خود را به بیرون واگذار کنند تا پژوهش در کشور رونق بگیرد. ثالثا پروژههای پژوهشی در یک فرایند شفاف و رقابتی واگذار نمیشود. بخش ناچیز دیگری از بودجه پژوهشی کشور در بودجههای سازمانها دولتی و وزارتخانهها دیده شده است و آنها قانونا موظفند آن را در پژوهش هزینه کنند که آن هم عمدتا در قالب های صوری به افراد همان سازمان یا غیرمتخصصان واگذار میشود تا صرفا جنبه ظاهری قانونی شود ولی در عمل پژوهش جدی و منتج به نتیجهای صورت نمیگیرد. در مجموع به نظر میآید پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی امروز در ایران هم فضا و امکانات و ابزاری برای پیشرفت ندارد، و هم مورد بی مهری و سرزنش قرار گرفته و نشاط و انگیزهاش را از دست داده است.
پس از چنین فضایی نباید توقع خلق و انتشار آثار تاثیر گذاری داشت.
بله همینطور است. در عمل هم آثار قابل توجه و عمیق در حدی که انتظار می رود تولید و منتشر نمیشود. تعدادی آثار خوب در این سالها منتشر شدهاند که عمدتا با انگیزههای شخصی توسط نویسندگان نوشته شدهاند و افراد با علاقه و جان خود مایه گذاشتهاند که البته این میزان نسبت به جامعه ایران به عنوان یک جامعه با سابقه علمی بسیار، ناچیز است. البته مراکز پژوهشی هم که کمابیش فعالیت میکنند، با این انگیزه است که پژوهش تعطیل نشود. امروزه در حوزه علوم اجتماعی کشور شاید حدودا کمتر از ده موسسه جدی پژوهشی دولتی و عمومی داشته باشیم و بخش خصوصی هم من سراغ ندارم که در این حوزه فعال و اثر گذار باشد. تعداد پژوهشها و آثار منتشره نوآورانه برای جامعه ایران با این جمعیت و پناسیل علمی و ظرفیتی که از دانشجویان و دانشمندانی که در سراسر جهان دارد، بسیار ناچیز است و ما در حال حاضر حداقل می بایست چندصد مرکز پژوهشی فعال علوم انسانی و اجتماعی میداشتیم و سالانه چند هزار اثر جدید و مهم تولید و منتشر میکردیم. هرچند همین تعداد نیز قابل تقدیر است که با بودجههای اندک و محدویتهایی که دارند نگذاشتهاند چراغ پژوهش خاموش شود. اگر چه نقدهایی هم بر مدیریت پژوهش در آنها وارد است که از جمله می توان روندهای غیررقابتی، غیر شفاف، داوری های ضعیف و عمدتا همدلانه، تولید عمدتا آثار میان مایه، و مواردی از این قبیل اشاره کرد. در همه جای دنیا، علوم انسانی و پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی به طور جدی حمایت می شوند و به تولید دانش و نظریه و نظریه پردازی مشغول هستند و برای توسعه و پیشرفت آن راه حل ارائه میدهند.
منظور شما حمایت توسط نهادهای دولتی است؟
مقصودم ضرورتا حمایت دولتی نیست. در بسیاری از کشورهای دنیا، هم دولت از پژوهشهای اجتماعی و انسانی به طور جدی حمایت میکند، هم شرکتهای تولیدی و صنعتی و موسسات خیریه حمایت میکنند، هم بخشهایی از اوقاف در خدمت پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی است، و هم اینکه دولت با وضع قوانینی، برخی شرکتهای تولیدی یا رستورانها و فروشگاههای زنجیرهای را وادار میکند بخشی از درآمد خود را به دانشگاهها و مراکز پژوهشی بپردازند. گاهی نیز این وجوه برای کاهش خشونتهای اجتماعی، کاهش خشونت علیه زنان، حفظ محیط زیست، آموزش حقوق شهروندی، باسواد شدن افراد فقیر و کاهش ناهنجاریهای اجتماعی مانند اعتیاد و قاچاق و یا کاهش آسیبهای روانی هزینه میشود. ضمن اینکه گاهی موسسات پژوهشی با سایر موسساتی که در عرصه عمل فعالیت میکنند، پیوند دارند یا یکی میشوند و توأمان بر اساس مبانی نظری و علمی و در عمل، به حل مسائل میپردازند. مقصودم علاوه بر حمایت دولتی، حمایت تمام بخشهای توانمند جامعه است. در ایران رایج نیست که برای گسترش و تعمیق پژوهش و دانش وقف صورت گیرد مگر مواردی که در مورد مدارس علمیه از گذشته بوده است. همچنین این نگرش و فرهنگ که کارخانهها و شرکتها و افراد دارای امکانات مادی در عرصههای پژوهش علوم انسانی و اجتماعی سرمایه گذاری کنند در ایران وجود ندارد. در بسیاری از کشورهای دنیا دولت با وضع قوانینی، بنگاهها، کارخانهها و موسسههای خصوصی را موظف کرده که بخشی از درآمد خود را برای پژوهش در حوزه علوم انسانی و دانشگاهها صرف کنند که موجب رشد و ارتقای جامعه و احترام به حقوق شهروندی می شود و امنیت جامعه را بالا برده و سود آن به تمام مردم بر میگردد، در ایران به چنین اموری چندان توجه نمیشود.
شما به نقش تمام اعضای جامعه و وظیفه آنها اشاره کردید، به نظر شما نسبت علوم انسانی با فضای فکری و ایدئولوژیک جامعه به چه شکل است و این فضا چقدر بر تولید آثار این حوزه تاثیر میگذارد؟
جامعه یک مفهوم کلان با مصادیق متعدد است. ابتدا باید روشن کنیم مقصود از جامعه که علوم انسانی و اجتماعی می تواند با آن نسبت داشته باشد چیست. علوم انسانی و اجتماعی در سه سطحِ ساختاری، نگرشی، و بروندادی با جامعه نسبت دارد، سطح ساختاری شش حوزه را شامل میشود که عبارتند از؛ نخست منافع ملی، که در کلِ نظام بین الملل معنی میدهد. دوم هویت ملی، امنیت ملی و موارد مشابه که در سطح ملی و منطقهای مصداق دارد، سوم حوزه قانون اساسی و ساختارهای کلان و اساسیِ کشور، چهارم نهادهای کلانِ سیاستگذار و قانونگذار، پنجم حوزههای تصمیم گیری که به مشارکت تمام قوا و نهادهای کشور نیاز دارد، و حوزه ششم قوای سه گانه و سایر نهادهای خارج از این سه قوه، که در راستای وظایف خود تصمیم گیری و عمل می کنند. سطح دوم که نگرشی است به نگرشها و باورهای موجود در جامعه در پنج حوزه بر میگردد، نخست نگرشهای کلانِ حاکم بر کل نظام سیاسی(که ممکن است گاهی با قانون اساسی و منافع ملی هم تفاوت داشته باشد)، دوم نگرشهای خُردِ حاکم بر ذهن حاکمان و تصمیم گیران و مدیران نظام سیاسی، سوم نگرش های حاکم بر هر کدام از قوا و نهادهای موجود در نظام سیاسی، چهارم نگرشهای هر کدام از جناحها، احزاب، و گروههای سیاسی، و پنجم باورها و نگرشهای عموم مردم. سطح سوم سطح برونداد و نتیجه است که به عموم مردم مربوط می شود و انتظاری است که از کل دستگاه حکومت و نظام علمی و معرفتی کشور دارند، مردم میگویند تمامی منابع کشور و ساختارهای حکومت و قدرت و دانشگاهها و نظام علمی و معرفتی را با تمام اختیارات به عدهای سپردهایم، انتظار میرود در سه حوزه نتیجه و دستاورد مورد انتظار را ببینیم، نخست در حوزه ساختاری و کلان کشور، به این معنی که یک کشور پیشرفته با جدیدترین امکانات و زیرساخت ها، با اقتصاد پویا و در حد عرف دنیا، و صنعت و فناوری لازم و عزّت نفس در دنیا داشته باشیم. دوم از رفاه نسبی و اشتغال و جدیدترین امکانات رفاهی، آموزشی، پزشکی درمانی، برخوردار باشیم، حوزه سوم اینکه در امور فردی و شخصی از مشاوره ازدواج گرفته تا حل مشکلات خانوداگی، ناراحتیها و آسیبهای روحی، مشاورههای حقوقی و اقتصادی و مواردی از این قبیل، متخصصان علوم انسانی و اجتماعی در دسترس باشند و با تخصص و مهارت بتوانند راهنمایی کنند و مشکلات مردم را حل کنند. مردم و جامعه از یک پزشک متخصص انتظار دارند خوب درمان کند، و یک مهندس معمار جاده و ساختمان درست و استاندارد بسازد، و یک مهندس پرواز هواپیما را به درستی بررسی و عیب یابی کند، و یک معلم خوب درس بدهد، و یک روحانی احکام دین را به مردم بیاموزد و نسبت به رعایت اصول اخلاقی و تضییع حق الناس هشدار بدهد، و یک نظامی، خوب بجنگد و حافظ امنیت کشور باشد، و یک شرکت خودروساز خودروی خوب تولید کند، و یک نانوا نان خوب بپزد، و یک پاکبان خیابان را به خوبی تمیز کند، و در نهایت متخصصان علوم انسانی و اجتماعی هر کدام در حیطه تخصصی خود نقش مؤثر ایفا کنند. در قرن 21 اینها بدیهیات عقلی است و جوامعِ موفق به اینها پایبند بوده اند ولی در ایران ما در فهم و عمل به همین بدیهیات درمانده ایم و در هم ریختگی نقش ها و تخصص ها امری عادی شده است و اغلب افراد، و حتی برخی گروهها و سازمانها در حوزههایی فعالیت و تصمیمگیری میکنند که از نظر عقلی و علمی و تخصصی حیطه کاری آنها نیست.
فرمودید علوم انسانی و اجتماعی در سه سطح و چهارده حوزه از جامعه دارای نسبت و ارتباط است یا باید باشد. این نسبتها اکنون در ایران به طور دقیقتر چگونه است؟
در سطح ساختاری، علوم انسانی و اجتماعی کشور به لحاظ تخصصی چندان حضور و تأثیری ندارد. عمدتا نگاه حاکمان و مدیران به علوم انسانی و اجتماعی یک نگاه ابزاری و درجه دوم است، به همین دلیل در شش حوزه در سطح ساختاری، متخصصان علوم انسانی و اجتماعی نقش تعیین کننده ندارند، و صرفا به عنوان ابزاری که میتواند در خدمت باشد از آن استفاده میکنند. در این صورت طبیعی است که استادان و صاحبنظران برجسته علوم انسانی و اجتماعی به داشتن نقش ابزاری تن نمیدهند و اولین شکاف بین حوزه دانش و تخصص و اجرا از همین جا آغاز میشود. در سطح نگرشی، نه تنها علوم انسانی و اجتماعی کشور چندان تأثیر گذار نیست بلکه از آن انتظار دارند تابع و پیرو باشد. نگاه حاکمان و مدیران به علوم انسانی و اجتماعی یک نگاه توجیه گرانه و مشروعیت بخش برای تفکرات و برنامه های آنهاست، یعنی توقع دارند علوم انسانی و اجتماعی کشور دیدگاهها و نظرات آنها را تأیید و تئوریزه کند و مشروعیت بدهد، در سوی دیگر، صاحبنظران علوم انسانی و اجتماعی آن دیدگاه ها را سطحی و غیر تخصصی میدانند که در درازمدت جز آسیب و ضرر به کشور و منافع ملی و عقب ماندگی و بحران زایی، نتیجهای نخواهد داشت، و شکاف بعدی بین متخصصان و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی و حاکمان و نخبگان سیاسی در اینجا شکل میگیرد. وقتی علوم انسانی و اجتماعی در دو سطح ساختاری و نگرشی نقش و تأثیر جدی نداشته باشد، در سطح برونداد و نتیجه عملا جامعه با انواع مشکلات و بحرانها و عقب ماندگیها مواجه میشود. در صورتی در سطح برونداد و نتیجه انتظارات از علوم انسانی و اجتماعی برآورده میشود که در دو سطح اول این علوم بتوانند نقش و کارویژه خود را در حد تأثیرگذاری ایفا کنند.
دلیل اصلی تداوم این شکاف و جدایی بین علوم انسانی و اجتماعی با سیاست عملی چیست؟
کارویژه و ماهیت علوم انسانی و اجتماعی این است که با موضوعات و مسائل مربوط به انسان و جامعه سر و کار داشته باشد و به همین دلیل در درجه اول، باورها، نگرشها و نظرات، عادتها و فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی اجتماعی مردم و جامعه و دولتمردان و مدیران را مورد خطاب قرار می دهد و آن را نقد میکند و یا راه حل ارائه میدهد یا راههای بدیل و درست تر نشان میدهد. در فرهنگ عمومی ایران، معمولا هر کس بر خلاف میل و نظر افراد سخن بگوید ناراحت می شوند و موضع میگیرند یا واکنش نشان میدهند و حتی گاهی در فرصت مناسب در صدد انتقام بر میآیند. در سطوح ساختاری و سیستمی، جوامعی که در بدویت پژوهشی قرار دارند به محض این که علوم انسانی و اجتماعی با تفکرات و نگرشهای دولتمردان ومدیران منطبق نباشد، به سرعت آن را نادرست و ناکارآمد تلقی می کنند و فکر میکنند علوم انسانی و اجتماعی باید مطابق میل و نظر آنها باشد و علوم انسانی و اجتماعی باید ادلهای بیاورد و تحقیقاتی را انجام دهد که نظر آنها را تایید کند. طبیعی است که در علم معمولا این اتفاق نمیافتد و کلیت علم مسیر خودش را میرود. علوم انسانی و اجتماعی اگر بخواهد به حل مسائل بپردازد و به اصول و اخلاق علمی خود پایبند بماند، باید خود را با اصول و شاخصهای ذاتی و درونیِ خودش تنظیم کند نه با نگرشها و باورها و منافع مدیران یا جناح های سیاسی و شرایط سیاسی اجتماعی. بنابراین چنانکه گفتیم تضاد از جایی آغاز میشود که افراد انتظار دارند علوم انسانی و اجتماعی آنچه را آنها میپسندند بگوید و این امر، هم برخلاف ذات علم است و هم با رسالت و تعهد و اخلاق حرفه ای اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی در تضاد است. گاهی متخصصان علوم انسانی و اجتماعی به دلیل پرهیز از مطلق گویی و جزم گرایی و در جهت حل نسبی مشکلات و مسائل جامعه و بهبود شرایط، حاضرند کوتاه بیایند و در خدمت منافع ملی آن کشور باشند. درست هم همین است که علوم انسانی و اجتماعی در خدمت منافع ملی و آینده کشور و تحقق قانون اساسی، و در پی اصلاح باورها و نگرشهای کلانِ حاکم بر نظام سیاسی باشد. اما مشکل در جایی است که جناحهای سیاسی و گروهها و حتی افراد، میخواهند علوم انسانی و اجتماعی را در راستای نگرشها و منافع سیاسی و گروهیِ خود به خدمت بگیرند و هر جناح سیاسی انتظار دارد موسسات پژوهشی و دانشگاهها در خدمت او باشند. یک جناح سیاسی با تفکرات و سلایقی هشت سال بر کشور حاکم میشود و توقع دارد تمام نظام پژوهشی و متفکران علوم انسانی و اجتماعی در خدمت او باشند و هر چه را آنها خواستند انجام دهند. گاهی حتی از این هم تنزل کرده، اشخاص ذی نفوذ توقع دارند علوم اجتماعی و انسانی در خدمت شخص آنها باشد و دانشمندان و پژوهشگران در جهت مقاصد آنها ایفای نقش کنند و اینجاست که تضاد و تعارض بین جامعه علوم انسانی کشور و نظام مدیریت و اداری کشور تشدید میشود. این پدیده، هم برخلاف ذات علوم انسانی است که باید به دنبال فهم واقعیتها وحل مسئلهها باشد و هم بر خلاف رسالت و وجدان و اخلاق حرفهای دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی است.
این جدایی بین حوزه علوم انسانی و اجتماعی و حوزه سیاستگذاری و اجرا چه نتایجی در پی دارد و چگونه میتوان این شکافها را از بین برد یا کاهش داد؟
طبعا راه حلهایی وجود دارد، با اینحال در جامعه ایران به دلیل وجود مؤلفههای قویِّ عوام گرایی و سطحی نگری در فرهنگ سیاسی، این شکافها به سختی رفع شدنی است. این جدایی ریشه دار و بنیادین است و بین سه حالتِ شکاف، تضاد و تعارض در چرخش است. جدایی بین حوزه علوم انسانی و اجتماعی و حوزه سیاستگذاری و اجرا معلول یک نگرش و یک اقدام است که دو وضعیت را شکل میدهند و یک نتیجه هم در پی دارد. نگرشی که وضعیت اول را شکل میدهد این است که علوم انسانی و اجتماعی به ناکارآمدی، بی فایدگی، ضعف، و گاهی به خودباختگی و غرب زدگی و انحراف متهم می شود. این نگرش یا دارای رویکرد ایدئولوژیک و اعتقادی، یا دارای رویکرد علوم پایه ای و مهندسیِ برآمده از خارج از جامعه علوم انسانی، و یا تلفیقی از هر دو است. نتیجه این نگرش در میان مدت و درازمدت، و پنهان یا آشکار، موجب هیچ انگاری و گاهی توهین و تخطئه و به حاشیه رانده شدن علوم انسانی و اجتماعی است. البته شواهد و مصادیق اندکی از درست بودن موارد اتهامی در بخشهایی از علوم انسانی و اجتماعی کشور وجود دارد ولی همه علوم انسانی و اجتماعی کشور آن نیست، ضمن اینکه همین مقدار موجود هم با گفتگوی علمی قابل حل است. به جای آسیب شناسی این مواردِ محدود و حل آن در جهت رشد و تقویت و تعالی علوم انسانی و اجتماعی کشور، آن موارد به همه علوم انسانی و اجتماعی تعمیم داده میشود و به بهانهای تبدیل میشود تا این علوم کوبیده و هیچ انگاشته شوند. اقدام بعدی که وضعیت دوم را شکل میدهد این است که منتقدان و گاهی طرد کنندگان علوم انسانی و اجتماعی، و سیاستگذاران و مدیرانِ حامی آنها، سعی میکنند خلاء ایجاد شده را از سه راه جبران کنند، نخست اینکه امور و مسائل مربوط به حوزه علوم انسانی و اجتماعی به متخصصانِ حوزهای غیر علوم انسانی و اجتماعی واگذار می شود. دوم اینکه امور به افرادی دارای تحصیلات عالیه در علوم انسانی و اجتماعی سپرده میشود یا مورد مشورت قرار میگیرند، اینها اغلب استانداردهای ظاهری پژوهش و کار تخصصی را دارند اما به معنای واقعی متخصص و صاحب نظر در علوم انسانی و اجتماعی نیستند و شاید برخی از آنها مصداق فرمایش امام علی(ع) در خطبه 17 نهج البلاغه باشند که آنها را «دانشمند نمای غیر دانشمند» یا «متخصص نمای غیر متخصص» مینامند. تعداد این افراد در جامعه امروز ما خیلی زیاد است. گاهی نیز این افراد نه به اقتضای دانش و تخصص و پژوهش، بلکه بنا به مصالح و شرایط و منافع خود سخن میگویند و پس از مدتی هم از صحنه بدر می شوند. دودسته فوق هم پرستیژ تحصیلاتی و تخصصی دارند و هم مطیعانه در راستای منویات دولتمردان ومدیران سخن می گویند و راه حل می دهند، و این بر خلاف نظر امام علی(ع) در نامه 53 نهج البلاغه است که حاکمان باید با دانشمندانی گفتگو و مراوده کنند که حقایق تلخ را که خوششان نمی آید به آنها میگویند. راه سوم روی آوردن به کارهای ترویجی، تبلیغی و فرهنگی برای پر کردن خلاء های علمی و پژوهشی است، روی آوردن به کارهای رسانهای و ایجاد فضاهای رسانهای و شکل دهی به ذهن افراد جامعه توسط رسانهها. در صورتی که به این نکته مهم توجه نمیشود که شاید بشود در کوتاه مدت جامعه را به این روش سرگرم یا قانع کرد اما جامعه برای تداوم حیات پویا و سعادتمند و حل مشکلات و مسائل عمیق خود از یک سو، و رشد و پیشرفت از سوی دیگر، به دانشمندان و متخصصان علوم انسانی و اجتماعی نیاز دارد تا با پژوهش ها و برنامههای درازمدت راههای برون رفت از مشکلات و پیشرفت و توسعه را بیابند. پیامد مهمی که برآمده از دو وضعیت قبلی است این است که پس از مدتی، جامعه در مشکلات، مسائل، و گاهی بحرانها قرار می گیرد، و هر بیشتر برای نجات دست و پا می زند بیشتر فرو میرود. با خسته شدن جامعه به دلیل دست و پازدن های مکرر، مشکلات جدیدتری سر برمیآورند و افراد معضل درست کن جَری میشوند و فرصت مییابند آنها نیز ضربهای بر این جامعه و دولت خسته و کم رمق وارد کنند. نخبگان سیاسی و مدیران و مسببان که نمیخواهند این شرایط را قبول کنند چون نتیجه عملکرد خود آنهاست، سه شیوه در پیش می گیرند: نخست انکار برخی مسائل و مشکلات، دوم توجیه برخی دیگر از مسائل و مشکلات، و سوم خو گرفتن با برخی دیگر از مسائل و مشکلات و عادی پنداشتن آنها، با این استدلال که در بسیاری از جوامع و حتی کشورهای پیشرفته نیز چنین مشکلاتی وجود دارد. هر کشوری به این وضعیت برسد بسیار نگران کننده است و حداقل پیامد آن عقب ماندگی عمیق جامعه در تمام عرصه های علمی، فرهنگی، اقتصادی، صنعتی، زیرساختی و ... است. این وضعیت نتیجه بی توجهی به علوم انسانی و اجتماعی، و برخورد عوام گرایانه، غیر تخصصی و ایدئولوژیک با آن است.
اقدام اولیه و شروع کاری برای حل مشکل جدایی علوم انسانی و اجتماعی از حوزه سیاستگذاری و اجرا از کجا باید باشد؟
به نظر میرسد متخصصان و صاحبنظران علوم انسانی و اجتماعی کشور به اقتضای شغل و رشته و تخصص از یک سو، و به اقتضای تعهد و مسئولیت اجتماعی و اخلاق حرفهای از سوی دیگر، آماده همکاری هستند، این دولت و حاکمان و دستگاه های اجرایی هستند که باید اراده کنند و در پنج قالب قانونمند، ساختارمند، نظارتمند، نتیجه مند، و بازخواست مند، دانشمندان و متخصصان علوم انسانی و اجتماعی را در نظام تصمیم گیری و اجرا مشارکت دهند. پیامبر اکرم(ص) به طور مکرر فرمودهاند که حاکمان و سیاستمداران باید به نزد دانشمندان و متخصصان و علما بروند و از آنها راهکار بخواهند و نه بر عکس. پژوهشگران و متفکران و مراکز پژوهشی و دانشگاهی نیازی به مدیران اجرایی و نظام سیاسی ندارند و در اصل این نظام سیاسی است که به دانشمندان و متخصصان نیاز دارد و برای اداره بهتر خود باید از آنها کمک بخواهد. همچنین امام علی(ع) معتقدند که حاکمان و سیاستمداران و سیاستگذاران باید با دانشمندان و متفکران نشست و برخاست کنند و نظرات آنها را بخواهند و حتی اگر نظرات دانشمندان برخلاف سیاستگذاران باشد باید به آن گردن بنهند و تحمل کنند. متخصصان و متفکران به تبع دانش و تخصصی که دارند از جایگاه بالایی برخوردارند. يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ(مجادله: 11). اما در ایران بر عکس است، مدیران و تصمیمگیران همان برخوردی را که با کارمندان و کارکنان زیر دست خود دارند را میخواهند با متفکران علوم انسانی و اجتماعی داشته باشند و انتظار دارند که متخصصان در خدمت آنها باشند و اظهار ارادت و اطاعت کنند. در حالی که این انتظار و رفتار، هم برخلاف ذات علوم انسانی و اجتماعی است و هم اینکه دانشمندان و متخصصان، فارغ از زمان و مکان و افراد، معمولا چنین شرایطی را نمیپذیرند. در دنیای امروز هم این متخصصان و دانشمندان هستند که برای حاکمان خط مشی تعیین میکنند و راه درست را نشان میدهند، و این حاکمان و سیاستمداران هستند دست نیاز به سمت مراکز علمی پژوهشی دراز میکنند. یک دلیلِ پیوند نخوردن متفکران و سیاستمداران این است که علوم انسانی و اجتماعی و پژوهشگران این حوزه 50 سال و صد سال آینده یک کشور را میبینند اما در کشورهایی که نهادسازی و نظام سازیِ عمیقی صورت نگرفته، یک حزب و جناح سیاسی و رئیس جمهور و وزیر بیشتر از 8 سال را نمیتواند ببیند، چرا که این خاصیت احزاب سیاسی است که نمیتوانند به عمق بروند و این وظیفه به عهده محققان و دانشگاهیان گذاشته شده است.
البته در این میان انتقاداتی هم که به خود اصحاب علوم انسانی و دانشگاه وارد میشود مانند غلبه کمی گرایی و تمرکز بر نوشتن مقاله و هر اثری برای ارتقا پیدا کردن در سیستم آموزشی.
انتقادات زیادی بر خود اصحاب و جامعه علوم انسانی و اجتماعیِ کشور وارد است و یکی همین است که شما فرمودید. به قول سعدی: تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم. ولی فعلا مشکل اصلی اینها نیست، مشکلی که سبب رکود نسبی و کم نشاطی علوم انسانی و اجتماعی شده عمدتا از بیرون است. اگر آن مشکلات تخفیف پیدا کند پرداختن به مسأله های درونی این علوم در اولویت قرار میگیرد. درباره غلبه کمّی گرایی که فرمودید، این هم مشکلی است که از خارج از حوزه علوم انسانی و اجتماعی بر این حوزه تحمیل شده است. غلبه کمّی گرایی به عنوان مهمترین آفت، توسط سیاستگذاران و قانونگذاران ایجاد شده و اینها عمدتا غیر متخصصان علوم انسانی و اجتماعی بوده اند. در وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، همیشه سیاستگذاری و تعیین خط مشی و مدیریت دانش، توسط متخصصان علوم فنی مهندسی، علوم پایه، و علوم پزشکی صورت گرفته است. هیچوقت متخصصان علوم انسانی و اجتماعی نقش تعیین کننده و معنا دار نداشتهاند. در شورای عالی انقلاب فرهنگی و کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس هم وضع کمابیش به همین صورت بوده است و مؤلفههای دیگری هم دخیل بودهاند که مهمترین آن سیاست زدگی است. این دو عامل مهم یعنی تصمیم گیری متخصصان غیر علوم انسانی و اجتماعی برای این علوم و سیاست زدگی، سیاستگذاری و قانون گذاری در باره این علوم را عوام گرایانه کرده و آسیبهای بسیاری به این علوم زده که یکی از آنها کمّی گرایی در دو عرصه است که علوم انسانی و اجتماعی را تا حدی از رسالت اصلیِ آن منحرف کرده و ضررهای جبران ناپذیری وارد کرده که تا دهه های متمادی باقی خواهد ماند، این دو عرصه عبارتند از: نخست کمّی گراییِ آموزشی: که گسترش آموزش عالی و تأسیس انواع و اقسام دانشگاهها در شهرهای بزرگ وکوچک بدون داشتن زیرساخت ها و شرایط لازم را شامل میشود. کمّی گراییِ آموزشی و گسترش آموزش عالی، دو پیامد مهم در پی داشته است، پیامد اول ظهور و وجود صدها هزار بلکه چند میلیون افراد دارای مدرک، که توانایی درک و حل مسأله و کارایی در حد مدرک خود را ندارند ولی مدعی هستند و از جامعه و دولت انتظار دارند و موجب نارضایتی آنها و خانواده هایشان نیز شده است. پیامد دوم رواج پایان نامه فروشی و مقاله فروشی و کارچاق کنی چاپ مقالات است، که اقداماتی بسیار غیر اخلاقی و سخیف به شمار می روند و جامعه علمی ایران را بی اخلاق و حیثیت ایران را در کل دنیا خدشه دار کرده است. اوج کمّی گراییِ آموزشی در دهه هفتاد در دوره لیسانس بود، در دهه 80 به فوق لیسانس و در دهه 90 به دوره دکترا رسید و هم اکنون در دوره دکترا در اوج است و آثار زیانبار این کمّی گرایی در مقطع دکترا برای آینده کشور بسیار مخرب و زیانبار خواهد بود.
دوم کمّی گرایی پژوهشی: کمّی گرایی پژوهشی توجه به تعداد مقالهها و کتاب در سیستم ارتقای دانشگاهها بدون توجه به مسأله محوری و هدفمندی را شامل میشود. بسیاری از مقالات و کتابها برای گرفتن پایه و ارتقا نوشته میشوند و نه برای حل مسألههای کشور. ضمن اینکه آن دسته هم که برای حل مسألهها و مشکلات نوشته میشوند از سوی سازمانها و دستگاههای اجرایی استقبال نمیشوند و تقاضایی وجود ندارد. با در نظر گرفتن تمام شرایط، میتوان گفت همین کمّی گرایی تا حدی به ظهور نشریات علمی و انتشار مقالات منجر شده و کتابهایی نوشته شده که آثار خوبی هم در میانشان است، بنابر این تا زمانی که سازوکار دیگری برای جایگزینی ایجاد نشود این رویکرد کمی در نگارش مقاله و کتاب را ناچارا و از روی اضطرار باید حفظ کرد ولی حتما باید به سوی کیفی تر و هدفمند تر کردن آن حرکت کرد. منتقدان به این رویکرد کمّی در شرایط فعلی حرفشان درست است اما برداشتن این فرآیند نیز نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه بدتر هم میشود و همین آثار نیم بند هم تولید نخواهد شد و پویایی حداقلیِ موجود هم کمتر میشود. آفت و مشکل دیگر در همین زمینه، الزام استادان به چاپ مقاله در مجلات نمایه شده در «وب آو ساینس» است که دانشگاه تهران و احتمالا برخی دانشگاههای دیگر آن را شرط لازم و قانونی برای ارتقا گذاشتهاند. به نظر من هم حضور بینالمللی و هم رقابت بینالمللی برای استادان علوم انسانی و اجتماعی ما ضرورت تامّ دارد. برای ادامه حیات و پویایی علوم انسانی و اجتماعی در ایران، ما باید به سمت بینالمللی کردن آموزش عالی ایران در هر دو حوزه آموزش و پژوهش به پیش برویم. اما این حضور علمی و بینالمللی در قالب یک برنامه نظام مند و بلندمدت شدنی است نه با تصمیمات سطحی و تک بعدی و مقطعی، که هم موجب سرگردانی میشود و هم زحمت و دردسر برای استادان در پی دارد. همین موضوع انتشار مقاله در مجلات خاصی که دانشگاه تهران در نظر دارد، یک ضرر و آسیب برای استادان، و یک ضرر و آسیب برای خود علوم انسانی و اجتماعی در پی داشته است. آسیب و ضرر برای استادان واعضای هیأت علمی این است که به دلایل متعدد از جمله فضای سیاسی و بینالمللی نمیتوانند مقالات خوب خود را در مجلات خارجی چاپ کنند. تقریبا از سال 88 به بعد فضای ضد ایرانی در دنیا اوج گرفت و به سبب تبلیغات یک طرفه رسانههای خارجی و برخی رفتارهای داخل که مکمل و مؤید آن تبلیغاتِ ناصواب بود، جایگاه و شأن ایران در دنیا به شدت تنزل کرد. این فضای بدبینی و ضد ایرانی به مجامع علمی هم رسیده و اغلب مجلات مورد تأیید دانشگاه تهران، مقالات علوم انسانی و اجتماعی ما را از ایران به سختی میپذیرند و گاهی با تحقیر و رفتارهای توهین آمیز همراه است. اما آسیب و ضرری که الزام چاپ مقالات در برخی مجلات خاص برای خودِ علوم انسانی و اجتماعی کشور در پی دارد این است که ما عمدتا مجبور میشویم در جهت اهداف آنها بنویسیم و خلاءهای علمی آنها را پر کنیم و نیازهای علمی آنها را برآورده سازیم. هر فصلنامه چارچوب و اهدافی دارد و برای برآوردن یک نیاز نظری یا کاربردی تأسیس شده است. استادان ما مجبورند ماهها برای نوشتن مقالهای وقت بگذارند که مسأله جامعه دیگری است و این امر هدفمندی و مسأله محوریِ علوم انسانی و اجتماعی را در داخل کاهش میدهد. این تصمیم را نیز متخصصان غیر علوم انسانی و اجتماعی برای علوم انسانی و اجتماعی گرفتهاند.
برای کاهش کمّیگرایی در علوم انسانی و اجتماعی و افزایش پویایی کیفی و درونیِ آن چه راههایی وجود دارد؟
در حال حاضر اولا سیاستگذاریها و تصمیم گیری ها برای علوم انسانی و اجتماعی کشور بر مدار سابق و همچنان به سمت کمّی گرایی است و همچنان رویکرد غیر متخصصانه و سیاست زده بر سیاستگذاری و تصمیم گیری برای این علوم حاکم است. ثانیا به دلیل کمبود شدید بودجه، حوزه علوم انسانی و اجتماعی به لحاظ سیستماتیک پویایی چندانی ندارد و فعالیتها عمدتا فردی است که آن هم بُرد محدودی دارد. اساسا سرمایه گذاریِ معناداری روی علوم انسانی و اجتماعی انجام نمیشود. ثالثا اغلب بخش های جامعه و اجزای دولت به سمت سطحیگرایی، شعارزدگی، ظاهرگرایی، روزمرگی، مقطع نگری و مواردی از این قبیل به پیش میروند و هر روز تشدید میشود و این امر ریشه در «عوام گرایی ساختارمند» دارد. در چنین شرایطی ما چگونه انتظار داریم کمّی گرایی در نظام آموزش عالی و علوم انسانی و اجتماعی کشور کاهش یابد و به سمت کیفیت و پویایی برود؟ طبیعی است که جامعه علوم انسانی و اجتماعی کشور هم تابعی از کل جامعه است، وقتی سطحی گرایی ارزش، و روزمرّگی قاعده، و دنبال درآمد دویدن دغدغه مراکز علمی می شود، طبیعی است که دانشگاهها و تولید آثار علوم انسانی و اجتماعی هم تحت تأثیر قرار میگیرند و پیامدهای آن در نشر هم پدیدار خواهد شد. این روند به شدت علوم انسانی اجتماعی را تنزل داده، گاهی از محتوا تهی کرده، و به کارآیی و فلسفه وجودی آن آسیب زده است. همچنین آن را دچار ظاهر گرایی و روزمرگی کرده و از اهداف بلند مدت و استراتژیک باز داشته است.
اگر بخواهیم علوم انسانی و اجتماعی و آثار منتشره این حوزه را به سمت کیفی گرایی ببریم باید در درجه اول آفات و موانع و علل آسیب زا را کاهش بدهیم که به برخی از آنها اشاره کردم، و در مرحله بعد زمینهها، لوازم و الزامات آن را از راههای مختلف فراهم کنیم. این راهها متعددند که فرصت پرداختن نیست و من فقط به چند مورد اشاره میکنم. نخست این که علوم انسانی و اجتماعی نیز مانند همه پدیدههای دیگر در عرصه رقابت رشد میکند. در علوم انسانی و اجتماعی باید همه تفکرات و نگرشها حضور داشته باشند و رقابت کنند تا در فرایند رقابت، هم افزایی صورت گیرد و یکدیگر را رشد دهند و تقویت کنند. بنابراین یک بخش از رشد و تقویت علوم انسانی منوط به آزاد بودن اظهار نظر و نظریه پردازی و تفکر است. این رقابت و پنجه در افکندن با رقیب و درگیری نظریه های مختلف با هم، همه نظریههای علوم انسانی و اجتماعی را تقویت میکند و موجب شور و نشاط میشود. در جامعه علمیِ خمود و بی نشاط و بی انگیزه، رشد و پیشرفتی حتی برای نظریههای موافق حاکمیت وجود ندارد. دولت باید از نظریههای علوم انسانی و اجتماعیِ مخالف خود دست کم به خاطر حفظ و تقویت تفکر موافق خود حمایت کند. در حال حاضر نه تنها از اندیشههای علمیِ مخالف حمایت نمیشود بلکه حتی نظریهپردازیها و تولید دانش و اندیشه موافق دولت و حکومت هم حمایت نمیشوند و در وضعیت نامناسبتی از امکانات و بودجه هستند. راه دوم اینکه سازمانها، و نهادهای عمومی و دولتی، گروهها و جناح های سیاسی و تمامی اشخاص حقیقی و حقوقی و رسمی و غیر رسمیِ خارج از جامعه علمیِ علوم انسانی و اجتماعی، در این حوزه دخالت و ورود نکنند تا این علوم راه خود را بیابند و برنامه ها و طرح های درازمدت برای خود طراحی و پیگیری کنند. سوم اختصاص بودجه درخور و فضا و امکانات متناسب با شأن دانش و دانشمندان است. راه چهارم و مهم وارد شدن در رقابت بین المللی است، ایران کشوری با پیشیبنه علمی و فرهنگی چند هزار ساله است و علوم انسانی و اجتماعیِ نحیف و عمدتا مصرف کننده فعلی در شأن این کشور نیست. علوم انسانی و اجتماعی ایران باید وارد عرصه بینالمللی شود و به تدریج خود را تقویت کند تا بتواند با علوم انسانی و اجتماعی دنیا رقابت کند. در میراث علمیِ اسلامی ایرانی و در متون و آموزههای اسلامی ظرفیتهای بسیاری وجود دارند که میتوانند به مثابه پشتوانه در حوزه علوم انسانی نظریه پردازی و در قالبهای امروزین و دانشگاهی ارائه شوند. ادبیات غنیِّ فارسی و اندیشههای دانشمندان و فیلسوفان و شاعرانِ حکیم ایرانی اعم از فردوسی، نظامی، سنایی، مولوی و ... مملو از ایدهها و بنیانهای معرفتی است که میتواند در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در قالبهای امروزی مطرح شود و برای امروز مفید باشد و ظرفیت ارائه بینالمللی داشته باشد. نهج البلاغه و نهج السعاده یک ظرفیت بزرگ علمی و پژوهشی است که میتواند نظریه پردازی شود و در دنیای امروز مطرح باشد اما مسئله این است که ما اصلا در دنیای امروز حضور نداریم. شما امروز هر مرکز مهم دانشگاهی و پژوهشی در دنیا را بررسی کنید استادان متعددی از کشورهای در حال توسعه میبینید که دولتشان آنها را فرستاده و تامین مالی میکند. آنها از این طریق هم با مباحث روز دنیا آشنا می شوند و هم اقتضائات رقابتهای بینالمللی را درک میکنند ولی در این مراکز و دانشگاهها به ندرت یک ایرانی دیده می شود که از طرف دولت ایران اعزام شده باشد. قوانین و حمایتهای ایران از فرصتهای مطالعاتی در مقایسه با کشورهای مشابه بسیار ناچیز و تقریبا هیچ است در حالی که امروزه تمام دولتها و حکومتها سرمایهگذاریهای کلانی برای تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی و حضور دانشجویان و استادان خود در دانشگاههای مهم دنیا انجام میدهند تا بتوانند با متفکران جهانی تبادل علمی داشته باشند و علوم انسانی و اجتماعی خود را در دنیا مطرح کنند. در ایران برای مثال دانشگاه تهران یکی از کارهایی که کرده این است که برای ارتقای اساتید آنها را الزام کرده مجلات خاص خارجی مقاله چاپ کنند بدون این که زمینه ها و الزامات آن را فراهم کند یا کارشناس و دستیاری در اختیار استادان بگذارد، یا اعتبار پژوهشیِ مورد نیاز را بدهد. یعنی عملا هیچ کمکی نمی کند و نمی تواند بکند چون دانشگاه ها هم تابع الزام ها و سیاست ها و خط مشی های خارج از دانشگاه هستند و آن الزام ها و شرایط و سیاست ها اغلب مبنای علمی و عقلی و تخصصی برای رشد علوم انسانی و اجتماعی ندارند. در کشورهای مختلف دنیا از چین و ژاپن گرفته تا کشورهای اروپایی و آمریکا، استادان اعتبارات پژوهشی خیلی بالایی دارند، در حدی که ما شرمنده می شویم بگوییم در دانشگاه تهران گرنت یا اعتبار پژوهشی داریم. روشن است در چنین شرایطی استادان و پژوهشگران ایرانی هیچگاه نخواهند توانست در عرصه علوم انسانی و اجتماعی در دنیا حضور داشته باشند چه برسد که رقابت کنند و اندیشهها و تفکرات ایرانی و اسلامی را آنجا مطرح کنند.
پس در اینجا به نوعی به نهادهای سیاستگذار و تصمیم گیر میرسیم.
بله همینطور است، و مشکل اصلی این است که علوم انسانی و اجتماعی دغدغه نهادهای سیاستگذار و تصمیم گیر ذیربط نیست، آنها بیشتر دغدغه سیاسی دارند، و بسیاری نیز تخصصی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی ندارند. از طرف دیگر وزارت علوم به عنوان مهمترین سازمان اثر گذار در این حوزه، همیشه یک نگاه درجه چندم به علوم انسانی و اجتماعی داشته است چرا که در طول تاریخ وزارت علوم، تقریبا همیشه متخصصان علوم پایه و فنی مهندسی یا پزشکان مدیریت داشتهاند و به نظر میرسد این وزارت خانه در سیاستگذاری و مدیریت علوم انسانی و اجتماعی موفق نبوده است و مدیران ارشد وزارت علوم در دورههای مختلف تصویر دقیق و روشنی از علوم انسانی و اجتماعی نداشتهاند در حالی که اغلب فکر میکردند دارند. کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس یا شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز بیشتر دغدغههای سیاسی و فرهنگی دارند و کمتر دغدغههای علوم انسانی و اجتماعی در آنها و جود دارد. به نظرم یکی از راههای برون رفت از این مشکل این است که حوزه فرهنگی و تبلیغی و ترویجی در این نهادها از سیاستگذاری علمی و پژوهشی علوم انسانی و اجتماعی جدا شود و فقط متخصصان علوم انسانی و اجتماعی به دور از گرایش های سیاسی برای آن سیاستگذاری و قانونگذاری کنند. ما از سال 84 و به خصوص 88 به این طرف به تدریج شاهد شکل گیری یک جریان ضد علم و ضد تخصص در کشور هستیم. جریانی که در داخل جامعه علمی کشور است و در نهادهای متصدی علم هم حضور دارد و برخی از منادیان آن عضو هیأت علمی دانشگاه هم هستند ولی وجوه سیاسی و شعارگرایی و سطحی نگری در آن غالب است و به نظر میرسد بینش یا اعتقاد چندانی نسبت به ضرورت و اهمیت علوم انسانی و اجتماعی نداشته باشند و می توان آن را «عوام گرایی نخبگانی» نام نهاد. این جریان ضد علم آسیب زیادی به علوم انسانی و حوزه پژوهش زده که میتوان نمونههای مختلف آن را استخراج کرد و نشان داد.
شاید نظر آنها و بسیاری از مدیران این است که علوم انسانی و اجتماعی انعکاس دهنده نیازها و واقعیتهای جامعه نیست. آیا به نظر شما هست؟
فرض را بر این میگذاریم که بخش عمدهای از علوم انسانی و اجتماعی ما منعکس کننده نیازهای جامعه نیست یا در حل مشکلات جامعه ناتوان است. اما بخش دیگری از این علوم و متخصصانِ آن، هم نیازهای جامعه را منعکس میکنند و هم توانایی ارائه راه حل برای حل نیازهای جامعه را دارند و هم میتواند به حل مسئلهها و مشکلات کمک کنند، حال پرسش این است که از همین مقدار هم چقدر از سوی دولتمردان و حاکمان و تصمیمگیران استقبال و استفاده شده است؟ همان تعداد محدود از متفکران و استادان علوم اجتماعی کشور که قادر هستند واقعیت های جامعه را درک و مسئلههای مختلف را حل کنند تا چه در حد سیاستگذاریها حضور دارند و تا چه حد حرف و نظر آنها و نتایج یافتههایشان برای تصمیمگیران ملاک است؟ پاسخ روشن است، تقریبا هیچ یا اندک و یک دلیل آن همان «توهم دانایی» است. ابتدا باید از سوی دولت و نظام سیاسی تقاضا برای دریافت نظرات و راه حل مسائل از صاحبنظران علوم انسانی و اجتماعی وجود داشته باشد. جامعهای که در بدویت پژوهشی به سر میبرد و «توهم دانایی» دارد، اصلا احساس نیاز نمیکند که علوم انسانی و اجتماعی را به کار ببندد چه این علوم انسانی قادر باشند مسائل و مشکلات را حل کنند و چه قادر نباشند. در هر حال تقاضای جدی و ساختاری از سوی سیاستگذاران وتصمیم گیران برای بهرهمندی از علوم انسانی و اجتماعی وجود ندارد.
به نظر شما جریانهایی چون بومیسازی علوم انسانی که در دهههای گذشته در فضای فکری کشور ایجاد شدهاند چه دستاوردی برای علوم انسانی و اجتماعی داشتهاند؟
ایده علوم انسانی و اجتماعیِ بومی ایده بسیار درست و ضروری برای کشور بود که دچار سیاست زدگی و قربانیِ آن شد. به عبارت دیگر، گروهها و جریانهای سیاسی و رسانهها وارد بحث تخصصی و مهم بومی سازی شدند و آن را سیاسی و خطی و جناحی کردند و به تسویه حساب و کوبیدن این و آن پرداختند و هر کدام اهداف خاص خودشان را دنبال کردند، در اصل هیچکدام دنبال بومی سازی این علوم نبودند چون نه توان آن را داشتند و نه اغلب قدرت درک آن را. سخن زبان حال علوم انسانی و اجتماعی کشور این است که گروه ها و جریانهای سیاسی اجازه بدهند این بخش از جامعه علمی سرنوشت خودش را تعیین کند و راه خود را برود. خاصیت حزب و گروه و خبرگزاری و روزنامههایی که به این جریانها متصل هستند این است که دنبال روزمرگی و فضاهای رسانهای و جوسازیهای مقطعی باشند چرا که ذات و کار ویژه آنهاست. اما علوم انسانی و اجتماعی این گونه نیست، موضوع مهمی مثل خلق علوم انسانی و اجتماعی بومی به آرامش و تفکر و تامل و تعمق از یک سو، و بودجه های کافی از سو ی دیگر نیاز دارد و باید چشم انداز چند دهه ای و چند قرنی برای خودش تعریف کند. بنابراین جریانهای سیاسی کشور باید دست از سر علوم انسانی و متفکران و محققان آن بردارند. این جریان ها اگر چه ممکن است با انگیزه خدمت وارد شوند ولی با ورود خود نه تنها خدمتی نمیکنند بلکه به شدت به این علوم هم آسیب میزنند. یکی از موضوعات همین بومیسازی است که به عنوان یک بحث تخصصی و مهم باید به متخصصان علوم انسانی و اجتماعی کشور واگذار شود. بومی سازی کاری عمیق است که در دراز مدت و چند دهه به ثمر میرسد نه به گونه ای که عدهای گمان میکنند با برگزاری چند جلسه و مصاحبه و همایش میتوان بومی سازی انجام داد. تولید علوم انسانی و بومی کردن آن قواعد خاص خودش را دارد و تا علوم انسانی و اجتماعی از سیاست جدا، و استقلال آن به رسمیت شناخته نشود، جان نخواهد گرفت.
بگذارید نگاهی هم به عرصه نشر آثار بیاندازیم، شما جریانهای حاکم در فضای نشر و ارتباط آن با چرخه تولید را چقدر در وضعیت علوم انسانی مهم میدانید؟
جریانهای حاکم در فضای نشر تابع و عَرَضی هستند و جریانهای موجود در فضای تولید متبوع و ذاتی. هر گونه تغییر و تحول در حوزه نشر تابع تغییر و تحولات عمیق تر در حوزه تولید دانش و اندیشه است. تولید دانش و اندیشه و نظریه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی اقتضائات ویژه خود را دارد که تابع علل و عوامل دیگری است و چندان تابع بازار نشر نیست ولی بازار نشر تابع حوزه تولید دانش و اندیشه است. ما فارغ از بحث انتشار، ابتدا باید بتوانیم اندیشه و دانش و نظریه تولید کنیم. ممکن است هدف بسیاری از پژوهش های علوم انسانی و اجتماعی ضرورتا نشر نباشد. با این حال چون در مجموع در عرصه تولید دانش قوی و پربار نیستیم طبیعی است که این ضعف خود را در عرصه نشر هم نشان داده است. اگر تولید دانش و اندیشه و نظریه رونق گیرد و پررنگ باشد نشر هم رونق خواهد گرفت و مشکل پیشی گرفتن آثار ترجمه بر تألیف نیز حل می شود. حدود بیست سی سال پیش کتابهای تخصصی را در تیراژ دو هزار جلد را منتشر میکردند اما الان این عدد به 200 نسخه رسیده است. در حالی که هم جمعیت و هم تعداد افراد تحصیل کرده و دارای مدارج علمی بیشتر شده، با اینحال تیراژ آثار تخصصی یک دهم شده است. یک دلیل می تواند رواج نسخه دیجیتالی آثار باشد ولی به نظرم یک دلیل مهم هم «بدویت پژوهشی» جامعه است که به خواندن کتاب احساس نیاز نمیکند. کسی که مدرک دکتری یا فوق لیسانس دارد، فقط مدرک دارد و پژوهشگر و متخصص نیست و در همان فرآیند کمّی گرایی این مدرک را گرفته تا در سازمانی که مشغول به کار است به او دکتر بگویند، اما مطالعه و تحقیق نیاز او نیست در نتیجه کتاب هم نمی خرد. بنابراین شایسته است اصل تمرکز بر تقویت تولید دانش و اندیشه باشد تا عرصه نشر هم به تبع آن بهبود پیدا کند.
پس به نظر شما مشکل در عرصه پژوهش موجب شده آمار کتابهای ترجمه از تالیف پیشی بگیرند؟
بله همینطور است. از آنجا که تولید دانش و اندیشه در علوم انسانی و اجتماعی بسیار دشوار است و بودجه و زمان و هزینه زیادی میطلبد، بهترین و آسانترین راهی که باقی میماند استفاده از تولیدات فکری دیگران است. الان در وضعیتی هستیم که علوم انسانی و اجتماعی ما به نوعی در رکود نسبی است، قادر نیست آثار پرمایه که اقناع کننده مخاطب داخلی یا قابل رقابت بیناللملی باشد تولید کند در نتیجه از طریق ترجمه این خلاء را پر میکند. الان اگر موسسهای بخواهد یک اثر عمیق و پژوهشی تولید کند باید چندین سال وقت با چند میلیارد بودجه صرف کند، نه آن بودجه را دارد و اگر هم داشته باشد درست و به آسانی هزینه نمی کند، و نه صبر و حوصله که چندین سال منتظر بماند، در نتیجه با هزینه کمتر دست به ترجمه میزند.
اگر بخواهیم یک آسیب شناسیِ همراه با ارائه راه حل در این زمینه داشته باشیم چه خواهد بود؟
من به برخی از مهمترین آسیبها و راه حلها اشاره میکنم، ضمن اینکه وقتی ما مسأله و مشکل را دانستیم یک قدم جلو هستیم و رفع و حل آن خودش راهکار است. نخست اینکه بودجه و منابع مالی در حدی که علوم انسانی و اجتماعی بتواند رشد کند و تأثیر گذار باشد تخصیص داده نمیشود. امروز ارقام بودجههای پژوهشیِ علوم انسانی و اجتماعی در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه حیرت انگیز است در حالی که در ایران یک صدم بلکه یک هزارم آنها بودجه تخصیص داده نمیشود و همین اندک مقدار هم عمدتا درست هزینه نمی شود، اساسا در ایران درک نمیشود که تولید علوم انسانی و اجتماعی چقدر هزینه دارد. دوم اینکه مدیران و مؤسسات پژوهشی و ساختارها هم ظرفیت بالا و شایسته ندارند، ساختارهای پژوهشی و قوانین و مقررات در موسسات پژوهشی بسیار ضعیف و نحیف است و قادر نیستند پژوهشهای عمیق یا کلان را مدیریت کنند. برای رشد علوم انسانی و اجتماعی و به تبع آن انتشار آثار ارزنده در این حوزه، این قوانین باید بازنگری و متناسب با تولید کارهای بزرگ تنظیم شوند. سوم اینکه خود جامعه علمیِ علوم انسانی و اجتماعی در داخل خودشان از چنان بینش و نگرش عمیق، و بلند نظری و سعه صدر، و خودساختگی برخوردار نیستند که بتوانند ببینند و تحمل کنند که همکارانشان پروژههای کلان و چند میلیاردی اجرا میکنند، در برخی موارد و برخی متخصصان و اصحاب علوم انسانی و اجتماعی نگاهها بسته و کوته بینانه است. در موسسات علوم انسانی و اجتماعی پروژه یک یا چند میلیاردی به کسی واگذار نمیشود افقهای دید، بستهتر و کوتاهتر از این است که بودجه کلان صرف و کارهای عمیق و بنیادین تحویل گرفته شود. چهارم اینکه در کشور ما پروژههای پژوهشی در فضای رقابتی واگذار نمیشوند و عمدتا روابط شخص یا توصیه یا وابستگی سیاسی و جناحی تعیین کننده است. قانونی هم وجود دارد که برخی سازمانها و ادارات دولتی را موظف می کند بخشی از بودجه خود را برای پژوهش صرف کنند، این قانون هم معمولا صوری اجرا میشود یا بودجهها در پژوهشهای معمولی و گاهی ضعیف صرف میشود. پنجم این که شفافیت پژوهشی وجود ندارد. در آثار پژوهشی جامعه ایران از مراحل ابتدایی از جمله تایید و تعیین پروپوزال تا مراحل پایانی، فرایندها، معیارها، و نتایج، شفاف و در معرض دید عموم نیستند. ششم اینکه گاهی در ایران وقتی در عرصه پژوهش هزینه میکنند، انتظار دارند نتیجه فیزیکیِ آن را ببینند مانند عرصه مهندسی که سد و ساختمان و قطعه و دستگاه را میبینند. به همین دلیل برخی مدیران ارشد برنامه و بودجه میگویند وقتی ما در علوم انسانی هزینه میکنیم باید ببینیم چه نتیجهای حاصل و تولید شده است و اساسا درک نمیشود صرف هزینه در علوم اجتماعی و انسانی در چه مواردی خود را نشان میدهد که پرداختن به آن نیازمند بحث جداگانه ای است. در چینی شرایطی طبیعی است که دانش و اندیشه های جدید و عمیق و اثرگذار تولید نشود و این خلا از طریق ترجمه جبران شود و جامعه علمی به سوی استفاده از تولیدات و دستاوردهای فکری و فرهنگیِ سایر کشورها و عمدتا غرب برود، در این روند، علوم انسانی و اجتماعی کشور هر روز بیشتر در موضع ضعف قرار خواهد گرفت و تفکر و رویکرد و نگاه دیگران بیشتر بر او غالب خواهد شد.
به عنوان آخرین پرسش شما وضعیت آینده علوم انسانی کشور را با توجه به شرایط کنونی و گسترش شبکههای اجتماعی و فضای مجازی چطور میبینید؟
شبکههای اجتماعی و رشد حیرت انگیز ارتباطات و فضای مجازی همانند تیغ دو لبهای است که هم فواید و آثار مثبت و هم آفاتی دارد. از جمله تبعات مثبت آن برای استادان و محققان علوم و انسانی و اجتماعی در دسترس قرار گرفتن منابع مطالعه برای همگان است. همچنین استادان از طریق گروههای مختلف با سرعت در جریان افکار هم قرار میگیرند و هم افزایی علمی صورت میگیرد و اطلاع رسانیها سریع و گاهی مستند صورت می گیرد. اما نسلهای جدیدتر، بیشتر در فضاهایی سیر میکنند که کم تر علمی و عمیق است. اینکه دانشجویان کمتر در کتابخانه ها و بین قفسه کتابها حضور پیدا میکنند و به تورق منابع آثار متعدد در حوزه تخصصی خود نمیپردازند آسیبهایی دارد و میتواند به سطحی نگری و انتشار مطالبی که صحت و سقم آن مشخص نیست منجر بشود. خطرات و آفات فضای مجازی در بخشهایی توانسته دانشجویان را تحت تاثیر قرار دهد و آنها را از نوشتن و نگارش باز دارد در حالی که تفکر و نوآوری، ارتباط مستقیم با نگارش دارد و قلم و نوع نوشتن هر فرد مهم است و یکی از آثار آن تولید اندیشه است، اما «کپی پیست» کردن که در این فضا بسیار رایج شده می تواند آسیب زا باشد و تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی را تحت تاثیر قرار دهد. شایسته است اساتید محترم از دانشجویان بخواهند که ضمن استفاده از فضای مجازی و امکانات و اطلاعات گسترده آن، خودشان نیز دست به قلم ببرند و با ادبیات و سبک نگارش و تراوشات فکری خودشان مطلب بنویسند. از فضای مجازی و سایر منابع مطلب گرفتن و همان ها را ویراست کردن و تغییر دادن و به گونه ای دیگر بیان کردن، کار بیگانه کردن و استفاده از حاصل تولید دیگران است و اخلاقی هم نیست. ما باید نسلهای آینده علمی را به نوشتن با قلم خود و بر مبنای تفکر خودشان دعوت کنیم، چنانکه شاعرگفت: در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه نکن.
منبع: ایبنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید