1399/10/16 ۱۰:۱۴
بازگشت به فلسفهها و اندیشههایی كه مستقیما به متن زندگی روزمره انسانها ارتباط دارند، نیاز روزگار ماست. فلسفه در دوران مدرن، به ویژه از سالهای آغازین سده بیستم، به شكل روزافزونی، به فعالیتی تخصصی و دانشگاهی بدل شد كه در آن گروهی اندیشمند نخبه، درباره مسائلی پیچیده و انتزاعی با یكدیگر بحث و دعوا میكردند و سایر مردم نیز از آنچه میان آنها میگذشت، سر در نمیآوردند.
فلسفه در جستوجوی آرامش
زهره حسینزادگان: بازگشت به فلسفهها و اندیشههایی كه مستقیما به متن زندگی روزمره انسانها ارتباط دارند، نیاز روزگار ماست. فلسفه در دوران مدرن، به ویژه از سالهای آغازین سده بیستم، به شكل روزافزونی، به فعالیتی تخصصی و دانشگاهی بدل شد كه در آن گروهی اندیشمند نخبه، درباره مسائلی پیچیده و انتزاعی با یكدیگر بحث و دعوا میكردند و سایر مردم نیز از آنچه میان آنها میگذشت، سر در نمیآوردند. این درحالی است كه فلسفه در آتن، در بحثها و گفتوگوهای سقراط با شهروندان در میانه میدان و در محافل و جلسات و پیرامون مسائل مبتلابه افراد متولد شد. بعد از دوران درخشش فلسفه یونانی و گذر از قلههایی چون افلاطون و ارسطو، مكاتب و جریانهای فلسفیای در یونان پدید آمد كه وجهه همتشان بیش از هر چیز، مساله زندگی خوب و سعادتمند بود. رواقیان یكی از این جریانها بودند كه اندیشههایشان در سالهای اخیر، متناسب با نیاز مذكور به بازگشت فلسفه به زندگی، بار دیگر مورد توجه قرار گرفته است. ویلیام بیاروین، در كتاب فلسفهای برای زندگی به معرفی اندیشههای رواقیان و تناسب دیدگاههایشان با مسائل امروز ما میپردازد. این كتاب اولینبار در سال ۱۳۹۳ چاپ شد و اخیرا بار دیگر به همت نشر ققنوس بازنشر یافته است.
به مناسبت این موضوع، با محمد یوسفی، مترجم كتاب گفتوگویی صورت دادیم كه از نظر میگذرد.
************
در ابتدا اگر ممكن است در مورد فلسفه رواقی توضیح دهید.
نخست باید روی دو واژه فلسفه و زندگی تامل كنیم و بعد ببینیم فلسفه رواقی در این میان چه میگوید. درواقع وقتی معنای این دو برای ما روشن شد، درمییابیم كه نسبت فلسفه رواقی با این دو مفهوم چگونه است. من ادعا ندارم كه میتوانم فلسفه را تعریف كنم! اینكه فلسفه چیست، خودش یك مساله دشوار فلسفی است. اما این را میتوان گفت كه عموما فلسفه به دو معنا به كار میرود؛ یكی فلسفه به معنای فلسفههای زندگی و دیگری فلسفه به معنای آكادمیك آن است، از قبیل معرفتشناسی، متافیزیك، فلسفه اخلاق. چیزی كه در فلسفه به معنای آكادمیك نقش پررنگی دارد، برهان است، یعنی مبتنی بر استدلال است. فلسفه زندگی درك و شعور ما را خطاب قرار میدهد. اینجا دیگر برهان و استدلال نقش محوری ندارد و درك عرفی و تجارب زیسته ماست كه ما را به تایید یا تكذیب دعاوی وامیدارد. برای مثال نیچه در این گروه قرار میگیرد. فلسفه نیچه، فلسفه زندگی است. حكمتی كه در غزلهای حافظ است در واقع حكمت زندگی است. این بزرگان برای شما برهان اقامه نمیكنند؛ عقل و تجربه و ادراك شما را مخاطب قرار میدهند.
اگر نظام استدلالی وجود نداشته باشد شما باز هم به آن فلسفه میگویید؟ بر چه اساسی؟
پیشترها دوست نداشتم به مكتب رواقی، فلسفه بگویم. در مقدمه كتاب، از استادم دكتر نقیبزاده یاد كردهام. ایشان زمانی كه دانشجوی فلسفه بودم، حافظ را فیلسوف خطاب میكرد و من مخالفت میكردم. حالا تاحدی از آن موضع عقبنشینی كردهام. حافظ در غزلهایش، استدلال نمیكند و دلیل و برهان برایمان نمیآورد. سخنی میگوید كه یا ما آن را میپذیریم یا نمیپذیریم كه عموما هم میپسندیم و میپذیریم؛ بر چه اساس؟ براساس تجاربمان و خردمان؛ میبینیم سخن خوبی میگوید، به جانمان مینشیند و میپذیریمش. بنابراین اگر بخواهیم از این منظر به این آثار نگاه كنیم، باید آنها را هم فلسفه بدانیم. وقتی دانشجو بودم با خود میگفتم نیچه سیستم ندارد، برهان ندارد، پس ادیب است نه فیلسوف. نیچه فیلسوف زندگی است و فلسفهاش، فلسفهای است برای زندگی. بنابراین در فلسفه زندگی، درك و تجربه و خرد شما مخاطب است؛ یا آن را میپسندید و اخذ میكنید یا نمیپسندید و كنار میگذارید؛ برهان و دلیل نمیآورند. البته سخن از سر ژرفاندیشی و ادراك عمیق زندگی بیان شده. رواقیان متفكرینی نبودند كه سطحی سخن بگویند تا ما بگوییم چون برهان نمیآورند نمیپسندیمشان. آنها خودشان آموزههایشان را میآزمودند، خودِ نویسنده، ویلیام بی. اروین، آن را آزموده و در پیاش آرامش را چشیده. پس حالا میفهمیم فلسفه در اینجا به چه معناست. در اینجا مرادمان از فلسفه، فلسفه آكادمیك نیست، فلسفه زندگی است. در این نوع فلسفهها دنبال دلیل و برهان نباشید، یا میپذیرید و به آن عمل میكنید یا نمیپذیرید و دنبال فلسفهای دیگر برای زندگی خود میگردید. اما زندگی را چه تعریف كنیم؟ منظور از زندگی چیست؟ تعریف زندگی هم مانند تعریف فلسفه كار دشواری است. عجالتا خدمتتان عرض كنم كه منظور از زندگی مجموعه تجاربی است كه فرد از لحظه تولد تا مرگ از سر میگذراند. حالا مرگ تجربهای است در زندگی یا خیر؟ بر سر این پرسش، خیلی بحث و جدل است. اگر شما نگاه ثنوی یا دوگانهگرا داشته باشید، یعنی قائل به یك جسم و یك روح باشید، مرگ تجربهای خواهد بود در زندگی، چراكه فرد با تجربه مرگ وارد زندگی پس از مرگ میشود. معمولا ادیان، مخصوصا ادیان ابراهیمی، این را تایید میكنند. اما اگر نگاه یگانهگرا و فیزیكالیستی داشته باشید، مرگ تجربهای در زندگی نمیتواند باشد، زیرا به محض اینكه مرگ فرا رسد، فرد تجربهكننده معدوم میشود. البته فرد حالات پیش از مرگ را تجربه میكند، خود مرگ اما امری تجربهشدنی نیست. پس زندگی از دید رواقیها میشود مجموعه تجارب فرد از تولد تا مرگ.
چگونه فلسفه رواقی امروزه به عنوان روشی برای زندگی مدرن تلقی میشود؟
فلسفه رواقی در سالهای گذشته دوباره احیا شده. بهویژه بعد از اینكه توفیقهایی برای روانشناسها در روانشناسی رفتاری- شناختی حاصل آمد، نگاه دوبارهای به این فلسفه كردند. اگر بخواهم معرفی كوتاهی داشته باشم باید بگویم فردی بود به نام زنون كیتیونی یا سیتیونی، سیتیون شهری است در قبرس امروزی. ایشان مهاجرت میكند به آتن و در سیصد قبل از میلاد موسس این فلسفه میشود. فلسفه رواقی یك نوع سلوك است و دین نیست. یعنی هر شخصی؛ مسلمان، مسیحی یا بودایی میتواند مكتب رواقی را اخذ كند و با آن زندگیاش را سامان بدهد. همانطوركه گفتم بعد از موفقیتهایی كه در رواندرمانی CBT به دست آمد به این مكتب توجه كردند. در CBT باور بر این است كه با تغییر نظام باورهای شما، رفتار و هیجانات شما تغییر میكنند و اندیشههای رواقی برای این منظور ابزار خوبی دراختیار قرار میدهد. چون آموزههایی دارند كه نظام فكری شما را طوری سامان بدهد كه از رهگذر آن رفتار شما تغییر كند. برای همین در زندگی امروز به فلسفه رواقی توجه شده است.
فلسفه رواقی را فلسفه مردمی هم میگویند. به نظر شما چرا؟
زیرا فلسفهای است برای مردم كوچه بازار، برای عامی و باسواد، هر كسی با هر دین و مذهبی. البته رواقیان طبیعیات هم دارند، منطق هم دارند، در منطق نوآوری داشتهاند. فیزیك دارند، راجع به شناخت و منطق سخن دارند، ولی اینها در این كتاب مورد بحث قرار نمیگیرند، چون این كتاب بحث فلسفه اخلاق آنان است و به جنبههای آكادمیك اختصاص ندارد.
كتاب فلسفهای برای زندگی، كتابی است كه عموم مردم میخوانند. نویسنده در صفحه ۲۹۵ كتاب نوشته «نخستین توصیه من به این افراد این است كه به نوعی مكتب رواقی پنهان، چنانكه پیشتر اشاره كردم، عمل كنند. فكر میكنم اگر این تجربه را به صورت راز پیش خود حفظ كنید، برایتان بهتر باشد (چیزی كه راهبرد خودم بود و آن را به این دلیل اتخاذ نكرده بودم كه صرفا معلم مكتب رواقی شوم). با عمل به آموزههای این مكتب بهطور پنهانی منافع آن را بیآنكه مجبور به تحمل هزینهای سنگین شوید، حاصل میكنید؛ منظورم تحمل اذیت و استهزای دوستان، بستگان، اطرافیان و همكارانتان است.» چرا میگوید پنهانی؟
خب، خودش در انتها پاسخ داده. فلسفه رواقی، نه یك فلسفه پنهانی بلكه فلسفهای است كه تاكید و تكذیب دیگران برایش مهم نیست و چیزی كه اهمیت دارد رسیدن به آرامش و حفظ آن است، به همین خاطر عاقلانه نمیداند (و من روی این «عاقلانه» تاكید دارم) كه خود را در معرض ناملایماتی كه دیگران میتوانند برایمان درست كنند قرار دهیم. ببینید، غرض شما از گفتن مشی زندگیتان به شیوه رواقی به دیگری چیست؟ لابد یا از او تایید میخواهید یا تكذیب! فرد رواقی كه این مشی و این مسلك را برای خود انتخاب كرده، از این مسائل عبور كرده است. البته گمان نمیكنم نویسنده اصرار به پنهان كردن مشی رواقیمان داشته است. او در كتاب دیگرش به اسم «چالش رواقی» هم میگوید دلیلی ندارد كه شما در بوق و كرنا كنید كه من رواقی هستم یا دارم به آموزههای رواقی عمل میكنم؛ چون برخی از این آموزهها در تقابل با نظام فكری انسانهای امروزی است، مثل مصرفگرایی، تجملگرایی، شهرتطلبی. شما باید دایما در تكاپو باشید و جبهه جدیدی برای خودتان باز كنید تا آنها را توجیه كنید و از خود در برابر آنها دفاع كنید. از نظر نویسنده و اهالی فلسفه رواقی، تایید و تكذیب دیگران به یك اندازه بیفایدهاند.
فرمودید كه امروزیها آرامش ندارند. پس فلسفه رواقی به دنبال آرامش است؟
اصلا آرامش مرامنامه فلسفه رواقی است. معادل آن در یونان باستان آتراكسیا است. واژهای كه ابتدا و بیشتر در فلسفه اپیكوری به كار میرود اما بعدا توسط رواقیان اخذ شد، همان كه در انگلیسی tranquility گفته میشود. آرمان بزرگ رواقیان رسیدن به آتاراكسیا و حفظ آن است. این آرمان بزرگ یا به قول نویسنده grand goal شماست، پس هر چیزی كه ناقض آن باشد را كنار بگذارید.
من اینطور فهمیدم كه ما باید احساساتمان را مدیریت كنیم تا بعضی از لذتها و هیجاناتمان فروكش كند و به آرامش برسیم.
رواقیان، هیجانات و عواطف و احساسات را نفی نمیكنند، قصدشان این است كه دچار هیجانات منفی نشویم. یعنی جنبه مثبت هیجانات سالم را میپذیرند اما سعی میكنند شما را از هیجانات منفی دور كنند. آنها با احساسات و عواطف دشمنی ندارند. این همان درك نادرستی است كه در ابتدای سخنم گفتم كه از واژه stoic در زبان انگلیسی برداشت میشود، یعنی خشك و بیعاطفه. مكتب رواقی در پی چیرگی بر آلام و رنجهاست، نه رفتن به سوی آنها!
در این كتاب نویسنده بارها اشاره كرده كه خودش هم به این سبك زندگی میكند. خودتان هم فرمودید كه تحتتاثیرش بودهاید و تلاش میكنید به این سبك زندگی كنید. آیا چنین چیزی به كتاب سندیت و اعتبار میبخشد؟
خیر! به آن سندیت نمیبخشد و ثابت نمیكند كه مكتب رواقی صادق است. ولی شاید موید باشد؛ اینكه كسانی با پیروی از آموزههای رواقی در این دوره و زمانه به آرامش رسیدهاند شاید مویدی بر اعتبار این مكتب باشد. نویسنده میگوید در ترافیك مثل خیلیهای دیگر روی فرمان میكوبیدم و به اطرافیان ناسزا میگفتم، به چراغ راهنمایی بد و بیراه میگفتم، اما این را كنار گذاشتم. چه كسی جز خودم این بد و بیراهها را میشنود؟ حتی اگر بشنود هم فایدهای ندارد. اینجا شما باید خردمندانه فكر كنید. راهنمای شما در فلسفه رواقی عقل است. آیا عاقلانه است كه شما در چنان مواقعی عصبی شوید و ناسزا بگویید و هی بوق بزنید. خیر، چون وضعیت خارج از اختیار شماست. شایسته آن است كه با خود بگویم فرصتی دارم تا مثلا به پادكستهایم گوش كنم. الان فرصت خوبی است كه بیست دقیقه، نیم ساعت، یك ساعت، دو ساعت در ترافیك به فلان موسیقی یا بهمان پادكست گوش دهم. عقل و خرد شما كدام را میپسندد؟ این است كه من به شما گفتم دلیل نمیآورند و فقط با عقل و تجربههای زیسته شما كار دارند. من هم با نویسنده در این مورد شریك شدم، نمیگویم صددرصد موفق بودهام اما ترافیك دیگر زهری برای من ندارد.
یكی از مهمترین نقدهایی كه به رواقیان وارد میشود این است كه رواقیان خیلی به فرد توجه دارند و به جامعه كمتر میپردازند. اگر ما جامعه و سیاست را درنظر نگیریم آیا میتوانیم در حوزه اجتماعی فعال باشیم و آیا چنین چیزی انفعال اجتماعی در پی نمیآورد؟
مكتب رواقی، بیشتر فردگراست تا جامعهگرا و موضوع سخنش فرد است نه جامعه. اگر شما این را ضعف میبینید من اینطور نمیبینم. شما در انتهای صحبتتان گفتید پس كنش اجتماعی چه میشود. توجه داشته باشید كه ماركوس اورلیوس، امپراتور روم است و رواقی است. سنكا به زبان امروزی بانكدار است و فعال در امور سیاسی زمانه خود. اینها مثالهای نقضی هستند برای رد این مدعا كه رواقی، منفعل است. اپیكتتوس كه ابتدا برده بود بعد آزاد شد و تعلیم مكتب رواقی را پیشه خود كرد تا حدی كه بر امپراتور زمان خود تاثیر میگذاشت، شما به این میگویید انفعال؟! چه چیزی بهتر از نمونههای نقض برای رد یك مدعا وجود دارد. این رواقیان در زندگی اجتماعیشان بسیار فعال بودند. من مایلم از این سخن اینطور دفاع كنم كه تا فرد به آرامش نرسد، كنش اجتماعی هم نمیتواند داشته باشد. این سخن ظاهر سادهای دارد اما بسیار مهم است. همان است كه حافظ از آن به «مقام امن» یاد میكند. باید شرایطی، چه به لحاظ اجتماعی و چه فردی، فراهم آید تا فرد به آرامش برسد، آنگاه تازه میتواند دست به كنش درست بزند.
آیا چنین آرامشی منجر به سركوب بعضی از هیجانات نمیشود؟
نه! فقط هیجانات منفی. من برمبنای محتوای كتاب ویلیام بیاروین صحبت میكنم. از نظر نویسنده، رواقیان فقط میخواهند هیجانات منفی را مهار كنند و با هیجانات مثبت كاری ندارند. مثلا هرجا شادی یا شادمانی بود از آن استقبال كنید. اما اگر شما بخواهید برای رسیدن به یكسری به قول حافظ «نقد بازار جهان»، آزارش را تحمل كنید من، منِ حافظ، مخالفم. من در پاورقی مقدمه آوردهام كه گویی حافظ ما رواقی است. یا انگار شاهد بازكشف اندیشه رواقی نزد این متفكر ایرانی هستیم. این بیت از دیوان حافظ منظورم را خوب بیان میكند: نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان/ گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس! یعنی اگر قرار است برای رسیدن به نقد بازار دنیا آزارش را كه مخل آرامش است، تحمل كنم، منِ حافظ آن نقدِ بازار را نمیخواهم.
خب آیا اینها عوامل موفقیت فردی و اجتماعی ما نیستند؟ ما معمولا نمیتوانیم هیچ هیجانی را مثبت یا منفی درنظر بگیریم. هر كدام در حد خودش میتواند به عنوان انگیزه بر ما تاثیر بگذارد، مثل همین شهرتطلبی. شادی هم در كنار غم معنا پیدا میكند. برای من این سوال مطرح است كه آیا برای احساسات و هیجانات مثبت نباید هیجانات منفی هم داشت؟
قطعا هر فردی هیجانات منفی را تجربه میكند. مثل حسد، رشك، غم، غم از دست دادن كسی، رنجهایی كه بعد از بیماری میكشیم، اما از نظر رواقیها شما اشتباه میكنید اگر بخواهید هیجانات مثبت را در جایی مثل زندگی لاكشری (همینجا بگویم كه لاكشری درست است نه لاكچری!) به كار ببرید. من مخالف آنچه شما فرمودید، نیستم. عرض كردم ماركوس اورلیوس امپراتور روم است. بالاتر از آن مقام و شهرت كه نداریم. معروفیت بسیار بالا اما او اسیر این دو نیست. یاد فیلم گلادیاتور افتادم. شخصیت فرمانروای ابتدای فیلم همان ماركوس اورلیوس است كه توسط پسرش كشته میشود، پسرش رواقی نیست! آیا تجمل یا شهرت با خودش آرامش میآورد؟ اگر میآورد بروید دنبالش. تجویز رواقیها این است كه نمیآورد و شما دچار خطای شناختی شدهاید و باید تصحیح شود. بنابراین، سخن آنها این است و برهان هم برایتان نمیآورند. كافی است در زندگی نگاه كنید و شواهد تاییدكننده یا ردكننده برایش پیدا كنید.
چطور شد كه شما این كتاب را ترجمه كردید؟
من فلسفه رواقی را دوست دارم. برای اینكه فلسفه رواقی را در جهان امروز فلسفهای یاریگر میدانم؛ فلسفه بسیار تاثیرگذاری است. برای آنكه این هیاهوی بسیار كه اغلب برای هیچ است را مقداری تعدیل كند. نه تنها برای جامعه امریكا بلكه بر جامعه ما هم موثر است. برای اینكه جامعه ما هم مصرفگراست و خوشبختی را در نقد بازار جهان میجوید. به نظر من این نوع فلسفهها برای حرص و آز و تجملپرستی و شهرتطلبی مثل ترمز عمل كرده و برای رسیدن به آرامش كمكمان میكنند. با كنشگری اجتماعی هم هیچگونه تعارضی ندارند. باز هم تكرار میكنم برای اینكه كنشگر اجتماعی خوبی باشیم اول باید آرامش داشته باشیم.
هیجانات منفی در زندگی مفید است. اگر احساس خشم و ترس نباشد پیشرفتی هم صورت نمیگیرد.
اینكه میگویند مفید است لازم است توضیح بدهند كه چرا هیجانات منفی مفید است. حال فرض كنیم این حرف درست است، رواقیها نمیگویند ما آمدهایم هیجانات منفی را ریشهكن كنیم. میگویند میخواهیم تا جای ممكن زهر هیجانات منفی را بگیریم و اثر مخرب آنها را كاهش دهیم.
بسیار خب. سه نحله مهم فكری هست: یكی كلبیها، یكی رواقیان و یكی هم اپیكوریان. بهطور كلی وجه تمایز این سه را بفرمایید. آنطور كه من خواندم رواقیان نقطه مقابل اپیكورها بودند. درست است؟
اپیكوریها در خیلی از آموزهها به رواقیان نزدیكند، همانطوركه گفتم آتاراكسیا به معنای بیرنجی یا آرامش واژهای است كه اپیكوریان به كار میبردند اما بعدا توسط رواقیان هم اخذ شد. منتها مسیری كه رواقیان برای نیل به آتاراكسیا تجویز میكنند، چیزی است كه به آن «apatheia» میگویند، یعنی رهایی از احساسات تند و شدید. در متن كتاب هم به سوال شما اشارهای شده است، در صفحه ۲۴ میخوانیم: «آنتیستنس، یكی از شاگردان سقراط، مكتب فلسفی كلبی را بنیان نهاد كه از زندگی زاهدانه دفاع میكرد. آریستیپوس، شاگرد دیگر سقراط، بینانگذار مكتب كورنایی، از زندگی لذتجویانه دفاع میكرد.» شاید بتوان گفت كه مكتب رواقی سنتزی است از این دو مكتب. ایپكوریان و رواقیان، مدارسی داشتند كه با هم در رقابت بودند. اگر لذتگرایی را در یكسو ببینیم و مكتب كلبی را در یكسو، شاید بتوانیم بگوییم كه این دو در مكتب رواقی تعدیل میشوند. عكسی هست كه دیوژن كلبی را نشان میدهد كه هنگام آب خوردن با تنها داراییاش از دینا كه یك پیاله است، بچهای را میبیند كه با دست آب میخورد، او آن پیاله را هم دور میاندازد. ما نزد رواقیها تعدیل چنین شیوههایی را میبینیم.
آیا فلسفه رواقی به انزوا میانجامد؟
كاملا به عكس، رواقیان نه فقط به فعالیتهای اجتماعی بها میدادند، خودشان عامل به آن بودند و به اصطلاح عالم بیعمل نبودند. در بحث از به اصطلاح اتونازی میگویند اگر برای خودت مفید نیستی ولی برای جامعه مفیدی، اتونازی نارواست. نویسنده در كتاب جدیدش كه ذكر آن گذشت، مارتین لوتركینگ و گاندی را مثال میزند؛ كسانی كه دانسته یا ندانسته عامل به توصیههای رواقی بودند. اگر این دو، آدمهای تاثیرگذاری بودند، نه از سر انزوا یا خشم و عصبانیت بود، به عكس، با آرامش فقط به امكانهای عملی رسیدن به اهدافشان فكر میكردند و همانطوركه گفتیم اهدافی را كه تحت اختیار و كنترلشان بود درونی كرده بودند. آیا آنها به دنبال شهرت بودند؟ ابدا. من گاندیشناس نیستم ولی زندگیاش خیلی شبیه به زندگی رواقیان است. خواهش میكنم كسانی كه صحبت من را میشنوند با دلیل، نه فقط به صرف مدعا، مرا نقد كنند.
این تصور وجود دارد كسانی كه در این مكتب هستند افرادی دور از جامعهاند و جایی نشستهاند كه زندگی سادهای دارند و خودشان را از همه لذتها، زندگی اجتماعی و ارتباطات خودشان دور كردند و رنج میكشند.
رنج میكشند؟! به هیچوجه؛ این درك كاملا نادرستی از این مسلك است. درخصوص انزوا یا دوری از اجتماع توضیح دادم. اما گفتید زندگی سادهای دارند. بله زندگی سادهای دارند اما زندگی مرفه را نفی نمیكنند، اگر از زندگی مرفهی بهرهمندید، چه بهتر، از آن بهره ببرید و نباید مانند كلبیها به آن پشت كنید، اما اگر زندگی مرفه یا به قولی لاكشری ندارید، با زندگی ساده هم میتوان به بالندگی و فرزانگی و در یك كلام آتاراكسیا رسید. حالا ممكن است عدهای از انسانهای منزوی هم مشتاق مكتب رواقی باشند، این دیگر تقصیر رواقیان نیست!
عنوان اولین بخش كتاب، «اشتیاق فلسفه به زندگی» است، بعد «رواقیان نخستین» مكتب رواقی رومی. بخش دوم هم «فنون روانشناختی رواقی» است و همانطور كه فرمودید شامل مواردی از قبیل تجسم منفی، دوگانگی كنترل، تقدیرگرایی، خویشتنداری و مراقبه است. بخش سوم اندرز رواقی است، آیا فلسفه كارش این است كه اندرز و آموزه بدهد؟
هم بله و هم خیر. چنانكه گفتم فلسفه آكادمیك این كار را نمیكند و كارش به اصطلاح پریسكریپتیو نیست، دیسكریپتیو است، بیشتر توصیف میكند تا توصیه. ولی فلسفه از نوع دوم یعنی فلسفههای زندگی چرا. كافی است به برخی آثار نیچه نگاه كنید تا دل تان بخواهد با اندرزهای فلسفی رو به رو شوید، برای اندرزها و سخنانش برهان اقامه نمیكند و نهایتا از طریق تمثیل تلاش میكند تا منظورش را توضیح دهد.
در پشت جلد كتاب نوشتید، فلسفه رواقی از رایجترین و مردمیترین مكاتب فلسفی در روم باستان است. نویسنده این كتاب خود آموزههای فلسفه رواقی را در زندگی به كار میبندد و در اثر حاضر تجارب شخصیاش را با خواننده در میان میگذارد كه همه اینها را تك تك از شما پرسیدم. خوانندگان كتاب میآموزند كه چگونه دلهره و نگرانی را به حداقل برسانند و چگونه گذشته را فراموش كنند و به چیزهایی بیندیشند كه هماكنون تحت كنترلشان است.
همینطور است. به كمك تكنیكهایی چون درونیكردن اهداف و تجسم منفی، تلاش میكنیم از چیزی كه نویسنده، چرخه ملال یا چرخه نیاز و ارضا یا به قول خودش satisfaction treadmill مینامد، رها شویم و همین امر در كنار دیگر تكنیكها ما را در غلبه بر دلهره و نگرانی كمك میكند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید