1399/10/9 ۱۶:۵۳
دوستی دیروز به دیدن من آمد. مدتها بود که یکدیگر را ندیده بودیم. سر و روی هم را بوسیدیم و دیداری تازه کردیم. دوستی من و او دوستی ادبی است. من او را دوست دارم. زیرا که شاعر و هنرمندش می دانم. اما او، چون دوستی اش با من هیچ موجبی ندارد که برای او در آن نفعی باشد، شاید چیزی از همین قبیل است. از خودش باید پرسید. آمد و نشست، چنانکه عادت ماست، با آنکه چند ماه از آخرین دیدارمان می گذشت گویی گفتارمان دنبالۀ صحبت دیروز بود.
گفت: «اصطلاح شعر نو» که تو درآوردی و ما چند تن در ایجاد مفهوم آن کوشیدیم امروز کم کم معنی دیگری به خود گرفته است. گروهی پیدا شده اند که چیزهایی می گویند با بیانی که به جز شیوۀ بیان ماست و روشی دارند که ما نمی پسندیم و از بس پیروان این گروه فراوان است کم کم اصطلاح «شعر نو» به کار ایشان اطلاق شده است، تا آنجا که باید ما شیوۀ خود را مشخص کنیم و از این دسته کناره بگیریم. وگرنه همه ما را مسئول کاری خواهند دانست که نکرده ایم و شریک جرمی خواهند شمرد که از آن پرهیز داریم.
گفتم راست می گویی، اما به گمان تو چه باید کرد؟...
سخن سال هفتم اسفند 1335 شماره 11
دریافت مقاله
منبع: پرتال جامع علوم انسانی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید