1399/10/8 ۱۰:۱۴
همه موجودات زنده در این جهان زندگی میکنند، ولی انسان در میان موجودات زنده در این جهان تنها موجودی است که هم زندگی میکند و هم میداند که زندگی میکند؛ بنابراین زندگی انسان با زندگی موجودات زنده دیگر تفاوت بنیادین دارد و هرگز نباید از این تفاوت غافل بود. ممکن است گفته شود: هر موجود زندهای، اعم از نبات یا حیوان، به حکم اینکه زنده است به مقتضای طبع خود همانگونه زندگی میکند که باید زندگی کند؛ بنابراین در چگونگی زیستن خود خطا نمیکند و این همان چیزی است که میتوان آن را «آگاهی به زندگی خود» خواند.
در پاسخ باید گفت: درست است که یک موجود زنده نباتی یا حیوانی به مقتضای طبیعت خود زندگی میکند و خطا هم نمیکند، ولی اینگونه زندگی دلیل بر آن نیست که او میداند که زندگی میکند، زیرا علم که تحت عنوان آگاهی مطرح میگردد، از موضوع آگاهی خود بیرون است و از بیرون موضوع خود به آن مینگرد. یک موجود نباتی یا حیوانی از درون عمل میکند و آنچه مقتضای طبع آن است همان را به ظهور میرساند؛ ولی انسان فقط به مقتضای طبعش عمل نمیکند، بلکه از بیرون به خود مینگرد و به واسطه این نگاه بیرونی و نوعی از آگاهی که بر طبیعت خود پیدا میکند، اگر لازم باشد، برخلاف اقتضای طبع نیز عمل میکند. به عبارت دیگر انسان زندگی میکند و از این توانایی نیز برخوردار است که جریان زندگیاش را زیر نظر قرار دهد. به واسطه همین توانایی است که انسان زندگی میکند و میداند که زندگی میکند.
انسان به حکم اینکه زندگی میکند و میداند که زندگی میکند، در باره «معنی زندگی» نیز پرسش میکند و میکوشد تا بداند زندگی چیست و معنی آن کدام است؟ انسان نه تنها از «چیستی» زندگی و ماهیت آن میپرسد، بلکه درباره «غرض و غایت» زندگی کردن نیز میاندیشد. اندیشیدن در باره معنی زندگی بدون اندیشیدن درباره آغاز و انجام آن امکانپذیر نیست؛ زیرا زندگی انسان در این جهان محدود است و آنچه محدود است، آغاز و انجام دارد؛ بنابراین ادراک معنی زندگی بدون اندیشیدن به آغاز و پایان آن، معنی معقول و محصلی ندارد؛ اما به مجرد اینکه انسان در باره منشأ پیدایش زندگی و پایان آن میاندیشد، به اقیانوس ژرفی وارد میشود که پایانش پیدا نیست.
زندگی همیشه در میان آغاز و پایان است و هر موجودی که در این جهان زندگی میکند نیز آغاز و پایان دارد؛ بنابراین خصلت ذاتی زندگی کردن، همواره «در میان بودن» است؛ اما چگونه میتوان به آنچه «در میان بودن» است، اندیشید و از اول و آخر آن به طور کلی غافل بود؟ غافل بودن از آغاز و انجام آنچه در میان دیده میشود، مستلزم ناآگاهی به همان چیزی است که «در میان» دیده میشود. شناختن آنچه در وسط قرار گرفته است، بدون شناختن مبدأ و منتهای آن، شناختی واقعی نیست و میتوان آن را «توهمِ شناخت» به شمار آورد. چگونه میتوان درباره معنی زندگی سخن گفت و درباره مبدأ و پیدایش و سرانجام آن سکوت اختیار کرد و لب فروبست؟
همیشه آنچه در میان است، از آنچه ماقبل و مابعد آن شناخته میشود، کوتاهتر و کوچکتر است. سایه در هنگام ظهر ـ که در واقع نیمروز است و میان صبح و عصر قرار گرفته است ـ از سایههای قبل و بعد از خود کوتاهتر بوده و کوتاهترین نیز شناخته میشود. مدت زندگی انسان در این جهان مادی و عنصری، نسبت به آنچه پیش از آن بوده و پس از آن خواهد بود، بسیار اندک و ناچیز است. شاعر معاصر اخوان ثالث با تیزبینی شاعرانهای به این موضوع اشاره کرده و به درستی گفته است:
تا چشم خود گشودم و بستم، گذشت عمر
بود و نبود ما، به جز از یک شرر نبود!
کوتاهی زمان
مدت زندگی انسان هر اندازه دراز باشد، نسبت به آنچه بوده و خواهد بود، بسیار اندک است. زمان آغاز دارد، ولی آغاز زمان از سنخ زمان نیست. زمان بودن پایان نیز نخواهد بود، ولی پایان زمان در درون آن نیست. به طور کلی میتوان گفت: هر آنچه محدود شناخته میشود، به واسطه غیرخود محدود میگردد. آنچه غیر ندارد و جز خود چیز دیگری را نمیپذیرد، محدود بودن در آن معنی پیدا نمیکند. حکما به این مسئله توجه داشتهاند و گفتهاند: «صرف الشئ لا یتثنی و لا یتکرر» یعنی صرف یک حقیقت بدون اینکه با غیر خود ارتباط داشته باشد و نسبت پیدا کند، دوگانگی ندارد و تکرار نیز نمیپذیرد. فرض دو شئ تمایزناپذیر در واقع فرض یک شئ است، اگرچه ممکن است تحت دو عنوان یا دو نام مطرح شوند.
مکان بدون هرگونه مکانمند، قابل تقسیم نیست و «اینجا» یا «آنجا» در آن مطرح نمیشود. زمان بدون آنچه زمانمند خوانده میشود نیز جز یک امر موهوم چیز دیگری نیست. انسان در زمان زندگی میکند و به اندازهگیری زمان نیز میپردازد؛ ولی چگونه میتوان به اندازهگیری زمان پرداخت و از آغاز و انجام آن غافل بود و سخن به میان نیاورد؟ کسی که به آغاز زمان و پایان آن توجه داشته باشد، به معنی آن نیز میاندیشد و البته اندیشیدن به معنی زمان، مستلزم اندیشیدن به معنی زندگی کردن در زمان نیز خواهد بود. پرسش از معنی و در جستجوی معنی بودن از ویژگیهای انسان است و کسی که از معنی زندگی نپرسد، از معنی اشیا و امور دیگر نیز پرسش به عمل نمیآورد.
انسان به حکم اینکه میتواند از خودش فاصله بگیرد، از توانایی پرسش کردن برخوردار است. همانگونه که یادآور شدیم پرسش کردن، در جستجوی معنی بودن است. انسان نه تنها از معنی زندگی کردن پرسش به عمل میآورد، بلکه از معنی همه آن اموری که در زندگی با آنها روبرو میشود نیز میپرسد. بزرگان اهل منطق پرسشهای انسانی را به سه قسم اصلی و بنیادی تقسیم کردهاند و هر یک از آن اقسام سهگانه را نیز به دو قسم دیگر قابل تقسیم دانستهاند. پرسشهای سهگانه اصلی عبارتند از: ۱ـ آن چیست؟ ۲ـ آیا هست؟ ۳ـ اگر هست، چرا هست؟ این سه پرسش در کتب منطقی و فلسفی حکما و منطقدانهای مسلمان ـ که بیشتر به زبان عربی نوشته شده است ـ به صورت زیر مطرح میشوند: ۱ـ سؤال بما هو ۲ـ سؤال به هل هو ۳ـ سؤال به لم هو.
نخستین سؤال که سؤال بما هو خوانده میشود، به دو قسم تقسیم میگردد که عبارتند از: ۱ـ مای شارجه ۲ـ مای حقیقه. سؤال دوم که با کلمه «هل» مطرح میشود، به دو قسم هل بسیطه و هل مرکبه تقسیم میپذیرد و بالاخره سؤال سوم که با کلمه «لم» صورت میپذیرد نیز به دو قسم «لم ثبوتی» و «لم اثباتی» قابل تقسیم است.
پرسشهای انسانی را به سه قسم اصلی و بنیادی تقسیم کردهاند و هر یک از آن اقسام سهگانه را نیز به دو قسم دیگر قابل تقسیم دانستهاند… هر آنچه ممکن است به صورت پرسش درآید، در این پرسشهای ششگانه مندرج است و در آنجا که این پرسشها مطرح میگردد و به آنها پاسخ داده میشود، گفتگوی درست و منطقی به وجود میآید. این مسئله نیز مسلم است که گفتگوی درست و منطقی راهی است که انسان با پیمودن آن به مقام معرفت نایل میگردد.
پرسشهایی که در درون انسان شکل میگیرند، همانند وزنههایی هستند که در یک کفه ترازو گذاشته میشوند. تردیدی نمیتوان داشت که وقتی یک وزنه در یک کفه ترازو گذاشته میشود، آن کفه خود به خود پایین میآید و کفه دیگر بالا میرود، اما وقتی به آن پرسش پاسخ مناسب داده میشود، کفه دیگر ترازو با کفهای که پرسش در آن قرار گرفته است، هماهنگ میگردد و تعادل برقرار میشود. فراز و فرود فکر فلسفی بالا و پایین رفتن دو کفة میزان خرد انسان است و البته با میزان عقل و خرد انسان همه امور جهان سنجیده میشوند و جایگاه آنها معلوم میگردد.
به هر صورت، زندگی کردن در زمان، فقط در زمان بودن نیست، بلکه آگاه بودن از زمان و درک معنی آن نیز از شرایط زندگی انسان شناخته میشود. این سخن به معنی این است که زندگی با فلسفه نه تنها بیگانه نیست، بلکه در پرتو اندیشههای فلسفی معنی خود را هرچه بیشتر ظاهر و آشکار میسازد. انسان با هم? هستی خود در این جهان زندگی میکند و هستی انسان دارای ظاهر و باطنی بوده و باطن او از مراتب متفاوت بسیار برخوردار است. کسی که فقط در مرحله ظاهر زندگی فرو میماند، در همه مراتب هستی خود زندگی نمیکند و این زیان بزرگی است که جبرانپذیر نخواهد بود. اگر کسی بخواهد آگاهانه زندگی کند و رفتار درست داشته باشد، ناچار باید نسبت به برخی از امور نگاه انتقادی داشته باشد و از تسامح و بیاعتنایی بپرهیزد.
اما چگونه میتوان بدون داشتن فلسفه درست و منطق محکم، به انتقاد از برخی امور پرداخت و اشخاص دیگر را مورد نکوهش قرار داد؟ هر گونه نقدی در این جهان و در زندگی بشر، مبتنی بر یک فلسفه است و البته هر گونه تأسیس و نوآوری نیز مبتنی بر نوعی نقد خواهد بود. زمان پیوسته میگذرد و در این گذشتنها، تازهها کهنه میشوند و کهنهتر میشوند و کهنهها از میان میروند و جای خود را به آنچه «نو» و «تازه» است، میسپارند. تأسیس بر نوعی از تخریب استوار است و تخریب، برای تأسیس صورت میپذیرد و البته در ورای هم? این نوشدنها و کهنه شدنها، غرض و غایتی نهفته است که ادراک آن غایت و غرض از شئون عقل شناخته میشود و فعالیت عقل همان چیزی است که فیلسوف از آن سخن میگوید.
عقل نظری
زندگی بشر در این جهان بر اساس عقل و اختیار استوار میگردد. آنجا که دین یا اخلاق نباشد، جز هرج و مرج و آشوب چیز دیگری نخواهد بود و البته در دین و اخلاق، عقل عملی نقش تعیینکننده ایفا میکند. تردیدی نمیتوان داشت که عقل عملی همواره بر اساس نوعی اختیار به فعالیت میپردازد؛ اما آیا اختیار کردن و برگزیدن یک امر در میان امور، بدون نوعی از مرجح، امکانپذیر است؟ کسی که از عقل سالم برخوردار است، در بطلان و حتی ممتنع بودن ترجیح بدون مرجح، تردید روا نمیدارد و در اینجاست که تشخیص ترجیح و شناختن مرجح، از شئون عقل نظری شناخته میشود و عقل عملی به عقل نظری بازمیگردد.
برخی از فلاسفه برای رسیدن به دین و آیین درست، روی عقل عملی که در عمل منشأ اثر واقع میشود تکیه میکنند؛ ولی باید به این نکته نیز توجه داشت که عمل بدون نظر، از جایگاه محکم و معتبری برخوردار نیست و عقل عملی بدون ارتباط با آنچه عقل نظری خوانده میشود، نمیتواند به زندگی بشر سامان دهد. عقل نظری با عقل عملی بیگانه نیست و حتی با آنچه «غریزه» خوانده میشود نیز ناسازگاری ندارد. عقل نظری ضد دیوانگی است و با آنچه جنون خوانده میشود، همسویی ندارد؛ ولی عقل بهآسانی میتواند با غرایز همکاری نماید و برای رسیدن به امور معقول، از آنها بهرهبرداری کند. تردیدی نمیتوان داشت که حواس ظاهری و آنچه غریزه خوانده میشود، تحت تأثیر اغراض انسان واقع میشوند؛ ولی عقل میتواند همه آنها را به آنچه معقول است، تبدیل کند و از این طریق به زندگی سامان بخشد. هر فرد در زندگی خود دارای اختیار است؛ ولی اختیار، خالق کردار و رفتار او نیست، بلکه اختیار بیش از هر چیز دیگر توجیهکنندة افعال و اعمال انسان شناخته میشود. البته این نیز مسلم است که اختیار، در کار توجیه کردن افعال انسان، همواره از عقل مدد میگیرد و این همان چیزی است که «فلسفیدن» خوانده میشود.
با توجه به این موضوع، میتوان دریافت که هر فرد در زندگی خود همواره فلسفهپردازی میکند و در پرتو چراغ فلسفه گام برمیدارد، اگرچه ممکن است به درستی نداند که بر اساس نوعی از فلسفه زندگی میکند. انسان به حکم اینکه عاقل است، بر اساس نوعی فلسفه زندگی میکند؛ ولی بسیاری از مردم نمیدانند که آنچه انجامش میدهند، بر اساس یک فکر فلسفی صورت میپذیرد.
تفاوت میان فیلسوف با مردم دیگر، این است که او میداند فیلسوف است و زندگی خود را نیز بر اساس اندیشههای فلسفیاش شکل میدهد، در حالی که بسیاری از مردم، حتی اگر کارهای آنها بر اساس موازین فلسفی انجام پذیرد، نسبت به فلسفی بودن آنها آگاهی ندارند. اساساً «دانستن» درست همان چیزی است که دانستنِ دانستن یا «علم به علم» خوانده میشود. کسی که میداند، ولی نمیداند که میداند، در واقع دانا نیست. آگاهی به «علم مرکّب» اطلاق میشود و علم مرکب در جایی تحقق میپذیرد که شخص عالم نسبت به چیزی علم پیدا میکند و از علم خود نسبت به آنچه معلوم او واقع میشود، نیز آگاهی دارد. امتیاز انسان بر موجودات دیگر نیز در همین است که او به آگاهی خود آگاهی دارد و از علم به علم خود برخوردار است. موجودات دیگر در این جهان علم به علم ندارند و از آگاهی به آگاهیهای خود برخوردار نیستند.
البته انسان نیز مانند هر حیوان دیگری دارای شهوت و غضب است؛ ولی ویژگی او در این است که علاوه بر شهوت و غضب، از قدرت ادراک علمی و عقلی نیز برخوردار است و از طریق قدرت ادراک عملی و عقلی، نیرویهای دیگر خود را مهار میکند و به اندازه لازم از آنها برخوردار میگردد. خصلت دیگر انسان این است که حواس پنجگانه ظاهری او متخالفند و هر یک از آنها غیر از دیگری به شمار میآید، ولی در عین اینکه این حواس پنجگانه متخالف شناخته میشوند، مخالف یکدیگر نیستند و میتوانند همراه و هماهنگ باشند. بر اثر هماهنگی و همراه شدن حواس پنجگانه است که شخص میتواند به زندگیاش سامان بخشد و از جایگاه خاص خود در زندگی سخن بگوید. اگر همین نوع از هماهنگی که در حواس پنجگانه یک شخص تحقق میپذیرد و زندگی او سامان پیدا میکند، در میان افراد یک جامعه نیز تحقق میپذیرفت، آن جامعه نیز بهدرستی سامان پیدا میکرد و جامعه کامل انسانی شکل میگرفت.
مشکل بزرگی که منشأ پیدایش بسیاری از نابسامانیها به شمار میآید، این است که علم انسان جامع و کامل نیست و هر اندازه یک شخص نسبت به چیزی علم پیدا کند، به همه وجوه و جوانب آن آگاهی به دست نمیآورد. از باب نمونه میتوان گفت: وقتی به یک جسم علم پیدا میکنیم و میدانیم که دارای ابعاد است، این خود نوعی از آگاهی نسبت به یک شئ به شمار میآید؛ ولی در همان حال ممکن است از آنچه حادث بودن آن جسم خوانده میشود، آگاهی نداشته باشیم. آگاهی انسان نسبت به برخی از جهات یک شئ و آگاه نبودنش از جهات دیگر آن شئ، موجب پیدایش بسیاری از مشکلات بوده و منشأ اختلافها و تفرقهها شناخته میشود. علت اینکه پیشرفت شگفتانگیز و بینظیر علوم به مشکلات جامعه بشری پایان نداده و نتوانسته از عهده این کار برآید، در همین مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد. هر علمی «موضوع خاص» دارد و در باره آنچه بیرون از آن موضوع است، سخن نمیگوید. موضوع هر علمی نیز از همه جهات و جوانب مورد بررسی قرار نمیگیرد. در این صورت چگونه میتوان به یک دیدگاه شامل و جامعالاطراف نسبت به جهان دست یافت و دربارهاش سخن گفت؟
علم و فلسفه
فلسفه گونهای از آگاهی است که از فراگیر بودن و شامل شدن برخوردار است و میتواند از ورای هر امری، به آن بنگرد. فلسفه بیش از آنکه در ادراک یک موجود محدود شود و محصور بماند، به «وجود» میاندیشد و از هستی سخن میگوید. فلسفه با علم بیگانه نیست و با آن مخالفت ندارد، ولی از محبوس شدن در یک قالب و فروماندن در آنچه فقط «محسوس» است، پرهیز میکند و همواره با نور عقل و چراغ استدلال منطقی به پیش میرود. فلسفه پیوسته میکوشد که از دریچة چشم وجود به آنچه موجود است، بنگرد و البته این نوع از نگاه از هر نوع نگاه دیگری فراگیرتر است. از دریچه چشم «وجود» به موجودات نگریستن، بدون نگریستن وجود به وجود امکانپذیر نیست. هستی به حکم اینکه هستی را مییابد، هر آنچه به هستی درمیآید نیز در آن نگریستن عام و فراگیر مندرج است. موجود بدون وجود معنی معقول و محصلی ندارد. وجود نیز بدون موجود برای کسی ظاهر و آشکار نمیشود. وجود همه موجودات از ازل تا ابد به وجود حق تعالی وابسته است. البته ظهور حق تعالی نیز در موجودات بوده و جایی برای انکار آن باقی نمیماند.
زندگی در «ارتباط» معنی پیدا میکند و ادراک ارتباط از ویژگیهای عقل شناخته میشود. در میان هر گونه ارتباطی که قابل تصور باشد، هیچ ارتباطی برومندتر از «ارتباط موجود به وجود» قابل طرح شدن و بررسیدن نیست. ارتباط موجود با وجود یک مسئله فلسفی است و ادراکش جز به طریق عقل امکانپذیر نیست. همه انواع ارتباطها و نسبتهایی که در زندگی و جهان به مرحله شناسایی درآمدهاند، به رابطه میان وجود و موجود بازمیگردنند و آن رابطه فقط در یک مسئله فلسفی مورد بررسی قرار میگیرد. بزرگان اهل حکمت بهدرستی گفتهاند: فلسفه درختی است که ریشهاش متافیزیک است و شاخههایش علوم. زندگی انسان در تاریخ تحقق پیدا میکند و تاریخ نیز صورت زندگانی افراد بشر در طول زمان با یکدیگر است.
البته بررسی آنچه ریشههای تاریخ شناخته میشود، جز در پرتو اندیشههای فلسفی میسر نیست. به عبارت دیگر میتوان گفت: زندگی انسان همانند یک درخت است که ریشههایش در فلسفه مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و شاخههایش در علوم مورد توجه واقع میشود. انسان موجودی است که همواره خود را آزاد مییابد؛ ولی آزادی واقعی و نفسالأمری، در «مطلق» تحقق میپذیرد؛ بنابراین انسان به حکم اینکه میتواند از ادراک معنی مطلق برخوردار گردد، خود را آزاد مییابد. انسان نه تنها به واسطه گستردگی ادراک خود در عالم معنی، میتواند به درک «معنی مطلق» دست یابد و این امر از ویژگیهای او شناخته میشود، بلکه حتی از جهت صورت ظاهری نیز تنها موجودی است که راستقامت است و راستقامت بودنش در حالت بیداری تحقق میپذیرد.
انسان در غیر حالت «بیداری»، نمیتواند راستقامتی خود را حفظ کند. انسان زندگی اجتماعی دارد و با افراد همنوع بر خود بر اساس قانون رفتار میکند. حیوانات نیز زندگی میکنند، ولی هر حیوانی به حکم غریزه مخصوص به خود عمل میکند و با قانونی که محصول اندیشه است، آشنایی ندارد؛ بنابراین زندگی اجتماعی انسان بر اساس «اندیشه» استوار است و آنجا که در اندیشه انسانها خلل وارد میشود، زندگی آنها نیز اختلال پیدا میکند. جامعهای که درست میاندیشد، بهدرستی و خوبی زندگی میکند و البته نابسامانی در اندیشه نابسامانی در زندگی را نیز به دنبال میآورد.
چهار موضوع
انسان در مورد چهار موضوع بیش از هر چیز دیگری میاندیشد و به اهمیت آنها آگاه است: ۱ـ زمین، ۲ـ آسمان، ۳ـ فنا یا مرگ، ۴ـ بقا یا رستگاری. اندیشیدن در مورد مسئله سوم و چهارم در زندگی انسان نقش تعیینکننده دارد و منشأ آثار فراوان شناخته میشود. اندیشیدن به فنا موجب پیدایش قلق و اضطراب است و هیچ گونه قلق و اضطرابی با آرامش در زندگی سازگار نیست. البته تفکر در بقا، موجب آرامش است و در زدودن حالت قلق و اضطراب نقش عمده و بنیادی دارد. درست است که انسان موجود است و به هستی خود آگاهی دارد، ولی درک معنی نیستی، فهم او را از هستی خود در معرض تهدید قرار میدهد.
کسی که در قلق و اضطراب فرو میرود، از مسیر متعارف و معمول زندگی خود بیرون میرود و با مردم دیگر نیز به طور متعارف رفتار نمیکند. انسان در زندگی خود ممکن است مرتکب خطا شود و از اینکه ممکن است مرتکب خطا شود نیز آگاهی دارد. همین آگاهی در انسان که ممکن است او در راه خطا و اشتباه گام بردارد، منشأ پیدایش نوعی قلق و اضطراب در او میگردد. تنها چیزی که میتواند بر این نوع از اضطراب غلبه کند، اعتماد انسان بر معرفت و شناخت خویشتن است. اعتماد داشتن انسان بر شناخت و معرفت خویش اساس و زیربنای هرگونه اعتماد دیگری است. کسی که بر شناخت و معرفت خود نسبت به امور اعتماد ندارد، چگونه میتواند با اعتماد کامل به زندگی خود در این جهان ادامه دهد؟
البته اعتماد داشتن انسان بر شناخت و معرفت خویش، خود نوعی شناخت از معرفت و شناخت است: شناختن شناخت و معرفت داشتن به معرفت که در اصطلاح حکمای مسلمان علم مرکب خوانده میشود، از ویژگیهای انسان است و موجودات دیگر در این جهان از آن برخوردار نیستند. این سخن به معنی این است که شناخت اعتبار خود را از شناخت به دست میآورد و هیچ موجود دیگری در این جهان نمیتواند به آنچه شناخت و معرفت خوانده میشود، اعتبار بخشد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید