علم در جهان اسلام درگفت وگو با دکتر رشدی راشد - بخش دوم

1399/9/11 ۱۱:۳۰

علم در جهان اسلام درگفت وگو با دکتر رشدی راشد - بخش دوم

در آثار بطلمیوس، نگاشت استرئوگرافیک هست، اما او این نگاشت را به صورت ریاضی بررسی نکرده است. در حالی که در قرنهای دهم و یازدهم، یعنی در دورانی به نسبت متأخر در ریاضیات اسلامی، ریاضی‌دانان بررسی ریاضی‌نگاشت‌ها را آغاز کرده بودند.

 

 ترجمۀ حسین معصومی همدانی

به این فکر افتادم که به جستجو در آثار کسانی بپردازم که به ریاضیات بی‌نهایت کوچک‌ها می‌پرداختند تا ببینم که این گونه مفاهیم آیا وجود داشته‌اند، ایشان چه تصوری از آنها داشته‌اند. لازم بود که به بررسی یک موضوع بسیار کلی‌تر بپردازم. برای این مجموعه بود که این نوع پژوهش‌ها را آغاز کردم.

کار عظیمی است.

کاری است که که از گردآوری نسخه‌های خطی شروع می‌شود و تا توضیح ریاضی همه مطالب ادامه می‌یابد؛ اما دوباره بیاییم به سراغ هندسه. در جریان پژوهش در مورد مقاطع مخروطی، می‌بینیم که سنت دیگری زاده می‌شود: سنت هندسه‌دانانی که بر این پایه تأمل درباره تبدیلات هندسی و نگاشت‌ها را آغاز کرده‌اند. پژوهش‌های من در مورد هندسه در عالم اسلام نسبتاً دیر آغاز شد. از یک طرف به این دلیل که انگیزه آن پژوهش‌های من درباره جبر بود و بنابراین در مرحله دیگری فرا رسید، و از سوی دیگر به دلیل یک پیشداوری که همه داشتند. من به خودم می‌گفتم: در جبر و نظریه اعداد، بی‌شک در ریاضیات دوران اسلامی چیزهایی تازه‌ای هست، اما در هندسه ناچار کارهای یونانیان را تکرار کرده‌اند.

این چیزی است که در همه کتاب‌ها می‌دیدید و من هم به آن اعتقاد پیدا کرده بودم؛ اما وقتی پژوهش‌ درباره «فرما» را شروع کردم، کارهای هندسه‌دانانی چون ثابت بن قره و ابوسهل کوهی را شناختم، فهمیدم که این هندسه رونوشت هندسه یونانی نیست؛ البته با هندسه یونانی پیوند دارد، اما سرچشمه تحولاتی شده است در راستاهایی که در هندسه یونانی وجود نداشته است.

آیا می‌توانید تازگی اصلی این نظریه تبدیل‌ها و نگاشت‌ها را توضیح بدهید؟ چون به هر حال، برخی از عناصر نظریه نگاشت‌ها در هندسه یونانی وجود دارد.

در آثار بطلمیوس، نگاشت استرئوگرافیک هست، اما او این نگاشت را به صورت ریاضی بررسی نکرده است. در حالی که در قرنهای دهم و یازدهم، یعنی در دورانی به نسبت متأخر در ریاضیات اسلامی، ریاضی‌دانان بررسی ریاضی‌نگاشت‌ها را آغاز کرده بودند (البته فرغانی در همان قرن نهم نگاشت استرئوگرافیک را بررسیده بود). هندسه‌دانان فقط به بررسی این نوع نگاشت که به کار ساختن اسطرلاب می‌آید، اکتفا نمی‌کنند، بلکه نگاشت‌های دیگری را هم بررسی می‌کنند که به هیچ کاری نمی‌آید. به عبارت دیگر، به بررسی و نه یکی دونگاشت، بلکه چندین نگاشت،‌ از راه هندسی صرف، مشغول می‌شوند. من نمی‌گویم که پیش از آن چیزی وجود نداشته است، فقط می‌گویم که عناصر و شیوه‌های تفکری که وجود داشت، به حدی نبود که این مبحث را به صورت فصلی جداگانه در هندسه درآورد. بنابراین باید تا این دوران صبر می‌کردیم تا این فصل که بعدها به دست دانشمندانی چون دزارگ دگرگون شد، تأسیس شود.

گذشته از این حوزة ریاضیّات بی‌نهایت کوچک‌ها هم هست که وجه مشخص آن چند نوآوری است که شما با چاپ این متون به نمایش گذاشته‌اید. این متون نشان می‌دهند که روشهای هندسه‌دانان دوران اسلامی دیگر بعینه همان روشهای ارشمیدس نیستند؛ بنابراین چند نوآوری وجود دارد.

بله، نوآوری‌هایی وجود دارد، حتی حوزه‌هایی وجود دارد که پیش از آن اصلا وجود نداشته است. توسعه‌هایی نیز مثلا در قلمرو بی‌نهایت کوچک‌ها، در کار است. شکلهای تازه‌ای هم بررسی شده است، مثل حالت دوم سهمی‌وار که ابن‌هیثم بررسی کرده است. گذشته از این، حوزه‌هایی هست که پیش از آن وجود واقعی نداشتند، مثل حوزة هم‌پیرامون‌ها۱ و هم‌پهنه‌ها.۲ بر این جمله می‌توان نظریة زاویة مجسم را نیز افزود. همه اینها مربوط می‌شوند به چیزهایی کاملا تازه که به ابزارهای جدیدی نیاز دارند که پیش از آن وجود نداشته‌اند، و به روشهای جدیدی در نگریستن که دیگر همان روشهای دوران پیشین نیستند.

پژوهش دربارة بی‌‌نهایت کوچک‌ها، قلمرو جداگانه‌ای در ریاضیات دوران اسلامی پدید آورده است، اما این پژوهش‌ها متوقف می‌شود. این نمونه‌ای است از یک سنت کامل که با «بنوموسی» شروع می‌شود و به «ابن هیثم» ختم می‌گردد. باید تا نیمة قرن هفدهم صبر می‌کردیم تا این پژوهش‌ها به شیوه‌ای دیگر، از سر گرفته شود. در این زمان نتایج مشابهی به دست می‌آید؛ اما دیگر بحث فقط بر سر نتایج نیست، بلکه شیوة دستیابی به آنهاست که فرق می‌کند، و این هم به موهبت نمادگذاری است که امکان می‌دهد در این حوزه، گامهای دیگری برداشته شود.

چند سالی است که شما پژوهش‌‌های بیشتری دربارة رابطة میان «ریاضیات» و «فلسفه» منتشر می‌کنید. این پژوهش‌‌ها در چه مرحله‌ای است؟

این میدانی است بسیار وسیع که من تازه دارم گامهای نخست را در آن بر می‌دارم. غالباً اینجا و آنجا خلاصه‌هایی از اندیشه‌های فیلسوفان درباره ریاضیات یا از اندیشه‌های ریاضی‌دانان دربارة ارتباطشان با فلسفه می‌خوانیم. این نوع نگرش به مسأله، بسیار حقیر است. باید سؤال را به صورت دیگری طرح کرد و از دو جنبه: سهم زنده فلسفه در ریاضیات چیست؟ این سهم زنده آیا حاصل کار فیلسوفان است، یا ریاضی‌دانان، یا فیلسوفان ریاضی‌دان یا ریاضی‌دانان فیلسوف؟ این دو پرسش مستقل نیستند. ریاضیات و فلسفه در کجا یا در کجاها به هم رسیده‌اند؟

من این دو سؤال را از خود کردم. در مورد سؤال دوم، اشخاص دو امکان داشتند: یا دست به دامن فلسفه می‌شدند تا مسائل ریاضی را حل کنند، یا از ریاضیات برای حل مسائل فلسفی استفاده می‌کردند؛ من سعی کردم نمونه‌‌ای از هر یک از این مسائل که ریاضی‌دان یا فیلسوفی در حل آن کوشیده است، پیدا کنم، اما در واقع غالباً ریاضی‌دانان فیلسوف بوده‌اند که در حل این مسائل می‌کوشیده‌اند. این جریان با بررسی مجانب هذلولی و استفاده از مفاهیم فلسفی برای تأمل در وضع تعارض‌آمیز آن آغاز شد؛ پس از آن به بررسی نظریه مابعدالطبیعی صدور و استفاده‌ای که از حساب ترکیبات در آن شده است، پرداختم. من تلاش‌هایی کرده‌ام تا بفهمم فیلسوفان چه تصوری از ریاضیات داشته‌اند و مثلا در طبقه‌بندی‌هایی که از علوم می‌کرده‌‌اند یا در کتاب‌های جُنگ‌مانند فلسفی خود چه تصوری را به کار می‌گرفته‌اند.

عزیمتگاه من در این کوشش‌ها اعتقاد به این بوده است که فلسفة این دوران را نمی‌توان به نظریه‌ای دربارة‌ «نفْس» یا نظریه‌ای درباره «وجود» فروکاهید، بلکه یک «فلسفه علم» به همان مفهومی که امروزه داریم، وجود داشته است و به‌خصوص یک فلسفه «ریاضیات» وجود داشته که از اجزای اساسی ریاضیات بوده است.

شما از مفاهیم تصورپذیری و برهان‌پذیری در مورد مسأله مجانب سخن گفته‌اید، همچنین از روش خواجه‌نصیر که سعی کرده مسألة صدور عقول فلکی را با استفاده از حساب ترکیبات حل کند. همچنین نظریة ابن هیثم درباره مکان را می‌توان مثال آورد. پا را از این فراتر بنهیم: آیا می‌توان تصور کرد که در آن دوران الگو یا الگوهایی از رابطة میان فلسفه و ریاضیات در حال تکوین بوده که به نحوی زمینه را برای تحولی در نحوة فلسفه‌ورزی فراهم می‌کرده است؟

پیش از پاسخ‌دادن به این پرسش، دو مثال ذکر می‌کنم. مثال تحلیل مُجانب را در نظر بگیرید. این موضوعی است که درباره‌اش کتاب‌هایی نوشته‌اند که هم منطقی‌اند و هم ریاضی و هم فلسفی. نویسندگان این کتاب‌ها غالبا ریاضی‌دان و گاهی هم فیلسوف بودند. این بدان معناست که این مسأله در نظر این دو جماعت به حدی شناخته بوده که ریاضی‌دانان و فیلسوفان می‌توانستند هر یک راه‌حلی برایش عرضه کنند. چنین موضوعی را هم جزو شاخه‌های ریاضیات طبقه‌بندی می‌کردند و هم جزو آموزش فلسفی می‌آوردند.

مثال دوم مبحث تحلیل و ترکیب است که ریاضی‌دانان آثاری اساسی در آن تألیف کرده‌اند. در حول این مبحث، حوزه‌ای هست که شایسته است توجه را به آن جلب کنیم، زیرا منطق‌دانان امروزی در آن منطق می‌یابند، ریاضی‌دانان همة اعصار ریاضیات و فیلسوفان فلسفه؛ اما این‌که منطق‌دان امروزی در این مبحث مطالبی منطقی می‌یابد، به این معناست که او ناگزیر نیست به ارسطو بازگردد. ریاضی‌دانان فیلسوف‌اند که این‌گونه با منطق ارسطویی فاصله گرفته‌‌اند، ریاضی‌دانی چون ابن‌هیثم یا ابراهیم بن سنان احساس نمی‌کرد که برای آنکه چیزی دربارة مطلبی منطقی بنویسد، حتماً باید برود «ارغنون» ارسطو را بخواند، بلکه می‌توانست این کار را بر مبنای موضوعات مورد علاقه خودش، مثلا بر مبنای تحلیل و ترکیب یا مسألة مجانب، انجام بدهد؛ بنابراین تغییری در چشم‌انداز رخ داده است که البته همه‌جانبه نیست ولی مهم است.

این مسأله وجه دیگری هم دارد که من دوست دارم روزی به آن بپردازم: تأثیر ریاضیات بر فیلسوفان محض چه بوده است؟ مثلا ریاضیات بر فلسفة فارابی چه تأثیری داشته است؟ می‌توان گفت که طبقه‌بندی او از علوم، از آن متأثر شده است، یا چنان که من مدعی‌ام، وجود‌شناسی او از آن متأثر شده است. اما چون کتاب «مابعد‌الطبیعة» او در دست نیست، توقع دارید که چه کار بکنیم؟ شاید تصور کاری از این نوع دربارة ابن‌سینا ساده‌تر باشد، چون عمدة آثارش در دست است. این مسائل هنوز جواب ندارند.

شما دو بار از اونتولوژی (هستان‌شناسی) فارابی سخن گفته‌اید. مثلا وقتی از مفهوم «شئ» یاد می‌‌کنید، این اندیشه را به میان می‌آورید که در اینجا نوعی اونتولوژی هست که از اونتولوژی ارسطو کلی‌تر است. یا مثلا‌ در بررسی نظریة ابن هیثم دربارة مکان، وقتی از مقتضیات جدیدی سخن می‌گویید که پژوهش‌های جدیدتر و کلی‌تر در تبدیلات هندسی و ورود مفهوم حرکت در هندسه به وجود آورده بوده است، اعتقاد دارید که در ورای این‌همه می‌توان دگرگونیی در اونتولوژی این مؤلفان دید. به نظر می‌آید شما این مسأله را بنیاد همة تغییراتی می‌دانید که در این دوره رخ داده است.

می‌توان تصور کرد که در این دوره، به سبب تحولات ریاضی و به سبب تنوع رشته‌های جدید ریاضی، اشخاص به اندیشة یک نوع اونتولوژی جدید افتاده بوده‌اند و دو کار کرده‌اند: از یک سو کوشیده‌اند برای علوم ریاضی که متنوع و پراکنده بوده‌اند، نظریه واحدی فراهم آورند؛ اما امروزه می‌دانیم که در آن زمان هیچ وسیله‌ای برای ساختن این نظریه در دست نبود، زیرا علم جبر آن زمان از عهدة این کار برنمی‌آمد. چون در سطح ریاضی صرف نمی‌توانستند این کار را بکنند، ناگزیر شده‌اند در ورای ریاضیات به جستجوی چیزی برخیزند که بتواند این کار را انجام بدهد.

از سوی دیگر، روشن است که به برکت جبر، تغییری در مفهوم «شئ ریاضی» پدید آمده بود. قیود دیگر نیز در این تغییر دخالت داشته‌اند، مثلا وقتی به بررسی تبدیلات ریاضی می‌پرداختند، دیگر نمی‌توانستند به مفهومی از مکان، از نوع ارسطویی آن، پایبند بمانند. این همه مرا به فرضیه‌ای راهبر شده است که در حال پروردنش هستم، و آن مفهوم این است که در آن زمان نوعی شیوة صوری (و نه «صورت‌گرایانه») برای اندیشیدن به مفهوم شئ ریاضی و نیز به مسأله وحدت رشته‌های ریاضیات فراهم آورده بوده‌اند.

نوشتة شما دربارة علم غربی با واکنش بحث‌انگیزی روبرو شده است. این نشان می‌دهد چیزی که شما را در کارهایتان دربارة تکوین علم کلاسیک بر پایة علم دورة اسلامی راهنمایی کرده است، در فرانسه درست فهمیده نشده است. چیزی که کارهایی چون کارهای شما در آن خدشه‌ وارد می‌‌کند، تصور خاصی است از علم غربی و نیز دوره‌بندیی که با این تصور ملازمه دارد. آیا امروزه کم‌کم این چیزها را قبول نمی‌کنند؟

نمی‌دانم که واقعا قبول می‌کنند یا نه. این نوشته حاصل کار مورخی بود که به چیزهایی که در درون قرون وسطای اروپا و در دوران کلاسیک رخ داده علاقه دارد، و در عین حال به چیزهایی که به زبان عربی نوشته شده، علاقه دارد؛ بنابراین لازم بود موضوع را روشن کنم. در آن زمان نظریه‌ای حاکم بود، یک نوع اصل موضوع که علم کلاسیک را، هم از لحاظ ریشه‌ها و هم از لحاظ شاخه‌هایش، اروپایی می‌دانست. من احساس کردم که این نظریه هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ فلسفی نامیمون است، و این بود که نسبت به آن واکنش نشان دادم.

اگر واکنش‌‌های مخالفت‌آمیزی در برابر این نوشته می‌دیدم، خوشحال می‌شدم؛ اما این نوشته در واقع بحثی برنینگیخت، به عکس، واکنش‌ها نوعی سکوت خشم‌آمیز و طرد بود. آیا امروزه وضع عوض شده است؟ شاید شده باشد. اما نگرانم که این تغییر در مسیر درست نباشد. کتابی را در نظر دارم که اخیراً در ایالات متحده چاپ شده و همان نظریه را با تغییراتی عرضه کرده است. چون دیگر نمی‌توانند از علم حرف بزنند، می‌گویند که در اروپا نهادهای آموزشی وجود داشته، اما در شرق چنین چیزهایی نبوده است! خلاصه همان نظریه را بی‌وقفه تکرار می‌کنند. همان نظریه‌هاست که به جامه‌های مختلف ظاهر می‌شود.

از سوی دیگر، در برخی از نوشته‌های عامه‌فهم، مسائل جدی تاریخ علم تبدیل می‌شود به مسألة اصالت، یا پیشگامی و از این قبیل و خطر این از آن یکی کمتر نیست. به این دلیل است که علم دوران اسلامی را، چه در اروپا و چه در خود کشورهای اسلامی، به صورت چیزهای غریب و شگفت‌انگیز و یا به صورت موضوعات ناسیونالیستی عرضه می‌کنند و گاهی این دو را در کنار هم می‌بینیم. این نه خدمت به علم است و نه خدمت به عینیت.

لطفا از دو موضوع بگویید که در چندین مورد به آن پرداخته‌اید: یکی خصلت جهانی علم است و دیگری لزوم مطالعة تاریخ علم بر اساس یک دوره‌بندی درست‌تر.

من پیشنهاد کرده‌ام که دوره‌بندی متعارف را به دیدة انتقادی بنگریم و دوره‌بندی دیگری در کار بیاوریم که عینی‌تر باشد و بتواند واقعیات تاریخی را بهتر توضیح بدهد و مفهوم علم کلاسیک را وسیعتر تعریف کند، به طوری که این علم حتی عناصری از علم یونانی را در بر بگیرد. بر نکتة دیگری هم تأکید دارم و آن جهانی بودن علم است. به لحاظ معرفتی، ریاضیات همواره جهانی بوده است. از لحاظ تاریخی، من مدعی‌ام که نخستین بار در دوران اسلامی است که علم جهانی شده است. و این هم به سبب جهانی بودن متون این دوره است، و هم به سبب گسترش‌های آن که از نوع جهانی است. اگر جهانی بودن را از علم بگیریم، با فولکلور سر و کار خواهیم داشت.

در بررسی این مسألة دوره‌بندی، بر یک نوع دوره‌بندی تأکید کرده‌اید که به تفاوت رشته‌ها فرق می‌کند.

اینجا یک جنبة اساسی در کار است، این دوره‌بندی یکسره افتراقی است: وقتی تاریخ جبر را بررسی می‌کنیم، همان چیزی را نمی‌بینیم که در تاریخ مکانیک یا نورشناسی یا رشته‌های دیگر می‌بینیم. می‌توان از جبر کلاسیک از خوارزمی تا اویلر سخن گفت، اما از سینماتیک کلاسیک جز از زمان گالیله نمی‌توان سخن گفت. به عکس، نورشناسی کلاسیک را می‌توان از بطلمیوس به بعد، یا به عبارت بهتر از ابن‌هیثم به بعد دانست؛ زیرا اوست که در این رشته انقلابی ایجاد کرده است. نورشناسی کلاسیک از اوست تا نیوتن، یا دست‌کم تا نیوتن. بنابراین در دوره‌بندی باید یک وجه افتراقی را وارد کرد.

موضوعی هست که برای شما بسیار عزیز بوده و آن رابطة میان کار علمی و نهادهای اجتماعی است. گاهی به این موضوع پرداخته‌اید، اما همیشه دایرة آن را تنگ‌ گرفته‌اید.

بله، این موضوع برای فهم برخی از پدیده‌ها اهمیت بنیادی دارد، زیرا واقعیات علمی، هر چند جهانی‌اند، اما ساختة دست انسان‌اند. انسان در جامعه و با نهادها زندگی می‌کند. به ‌لحاظ تاریخی، علوم ساختة جوامع‌اند، اما به لحاظ معرفتی، جهانی‌اند و در این زمینه کاری از دست ما ساخته نیست. دو موضوع هست که من سعی کرده‌ام از آنها حذف کنم: یکی این موضوع است و دیگری موضوع انحطاط: به چه دلیل در زمان معینی جامعة خاصی به انحطاط علمی دچار می‌شود؟ این پرسش‌ها غالبا نادرست طرح می‌شوند، در حالی که برای آنکه انسان درست طرحشان کند و در فهم آنها پیشرفت کند، لازم است چندین قابلیت با هم جمع شده ‌باشد. لازمه این کار همکاری مورخان همه حوزه‌هاست: مورخان امور نظامی، مورخان امور جمعیتی، مورخان علم و مورخان اقتصاد؛ مثلا لازم است که تاریخ تجارت جهانی از قرن پانزدهم تا هفدهم میلادی بررسی شود و بعد باید همه این چیزها را به هم مربوط کرد. برای اینکه چنین برنامه‌ای عملی شود، باید نهادهایی وجود داشته باشد،‌ باید کسانی را تربیت کرد، در حالی که کار ما از نوع صنایع دستی است. برای فهم رابطه میان علم و اجتماع، باید از اینجا آغاز کرد که چه علمی وجود داشته است، اما در حال حاضر ما این را خوب نمی‌دانیم. همین را در مورد انحطاط هم می‌توان گفت: پیش از آنکه دست به کار مطالعه انحطاط بشویم، باید بدانیم که چه چیزی دستخوش انحطاط شده است.

در این چشم‌انداز بود که شما برنامه «علم و امپراتوری» را به راه انداختید. هدف این برنامه چه بود؟

هدف این بود: در دوران امپراتوری‌ها، چه نوع علومی از امپراتوری‌ها به مستعمرات منتقل می‌شود (چه نوع ریاضیاتی، چه نوع فیزیکی…) و چگونه این علوم در مستعمرات جذب می‌شوند و تحول می‌یابند یا جذب نمی‌شوند و تحول نمی‌یابند. این موضوع نوسازی علمی در جهان سوم، توفیق آن در برخی از کشورها و شکست گاه به گاه آن را در بر می‌گرفت. همچنین سیاست امپراتوری‌ها در انتشار علم و محدودیت‌های آن و نقش علم بومی در جذب علوم جدید در کشورهای جهان سوم را شامل می‌شد.

شاید این را بتوان نوعی عمل به مسئولیت از ناحیه مورخ علم دانست.

من در آن زمان از تاریخ کاربردی علم حرف می‌زدم که موضوعش استفاده از تاریخ علم برای فهم برخی از پدیده‌های اجتماعی زمان ماست. مورخ علم، مثل هر روشنفکر دیگری، همیشه مسئول است. حتی اگر موضوع کار او یونانیان باشند، باز همه به زمان خود فکر می‌کند و تحت تأثیر ایدئولوژی زمان خود است. کسی نمی‌تواند در آوریل ۲۰۰۳ مورخ علم باشد و به طوفان‌های زمان خود نیندیشد؛ اما برای آنکه بتواند به مسئولیت خود عمل کند، باید خونسردی خود را حفظ کند و تا آنجا که ممکن است، نگاهش عینی بماند.

آیا تاریخ علم می‌تواند در حل برخی از مشکلات امروزی جوامعی که این علوم از آنها برخاسته‌، نقشی ایفا کند؟

من به این موضوع اعتقاد راسخ دارم، چون معتقدم که باید در پرورش و انتشار ارزش‌های عقلی و دفاع از آنها کوشید و مطمئنم که تاریخ علم و فلسفه علم برای نیل به این منظور، وسایل کارآمدی هستند. اگر تاریخ علم و فلسفه علم را به صورت جدی و اندیشیده آموزش بدهیم، نسلهایی پرورده می‌شوند که به ارزش‌های روشنگری اعتقاد خواهند داشت و از آنها دفاع خواهند کرد. این تنها وسیله است. من نمی‌گویم که چیزهای دیگر را ممنوع کنیم؛ اینها پایه‌هایی است که مجال گفتگو را فراهم می‌آورد. آموزش تاریخ علم و فلسفه علم نقش دیگری هم می‌تواند ایفا کند، و آن این است که حذر کنیم از این‌که نوسازی علمی، که این کشورها به آن نیاز دارند، تنها به معنای کاربردی آن تعبیر شود. چون تصوری که مسئولان این کشورها از علم دارند، همین است و خطای آنها در همین جاست. ایشان علم را تنها در وجه کاربردی آن فهمیده‌اند! به آسانی می‌توان دید که برای این کشورها، مرکز پژوهشی یعنی مرکز پژوهش کاربردی و این راه به جایی نمی‌رسد.

آموزش تاریخ علم، فلسفه علم و مآلاً جامعه‌شناسی علم، کمک می‌کند که به این دام نیفتیم و اهمیت پژوهش‌های بنیادی را در کار نوسازی علمی درک کنیم؛ بنابراین اگر بخواهیم به اختصار نتیجه‌گیری کنیم، سه چیز هست: ارزش‌های عقلانی در سطح جامعه، نوسازی علمی در سطح دولت و نیز در سطح جامعه،‌ پژوهش‌ بنیادی به عنوان شرط لازم برای نوسازی علمی. این نقش تاریخ و فلسفه علم به‌خصوص در زمانی اهمیت می‌یابد که ایدئولوژی‌های دیگر، به دلایل گذرا غلبه دارند. منظورم فقط این جوامع نیست، بلکه جوامع توسعه‌‌یافته‌ای چون فرانسه نیز هست که در آن همین مسأله مطرح است. این آموزش فواید غیرمستقیم یا جزئی هم دارد که از آن جمله ساخته شدن زبان علمی است. ما نیاز به پرورده کردن زبان‌های علمی داریم. و تاریخ علم، به‌خصوص در جوامعی که وارث سنت کهن علمی هستند، می‌تواند در نوسازی زبان علمی مشارکت تام داشته باشد.

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ isoperimetres، در این مسائل، هدف یافتن شکلی است که در میان اشکال مسطحی با محیط مساوی بیشترین مساحت را داشته باشد.

۲ـ isepiphanes، در این مسائل، هدف یافتن شکلی است که در میان اشکالی فضایی با سطح خارجی مساوی بیشترین حجم را داشته باشد.

*تاریخ و فلسفه علم (هرمس)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: