1399/9/11 ۰۹:۲۱
كانت و مساله متافیزیك، نوشته مارتین هایدگر به تازگی توسط مهدی نصر به فارسی ترجمه شده و نشر روزگار نو آن را منتشر كرده است. این كتاب، جلد سوم از مجموعه آثار هایدگر است كه در سال 1929 منتشر شده و به نوشته مترجم، اثری برجسته در به اصطلاح دوره نخست تفكر هایدگر است و به گفته بسیاری از مفسران میتوان درونمایههای آن را، پارههایی از بخش دوم هستی و زمان در نظر گرفت كه هیچگاه نگاشته نشد.
هستی در هالهای از فراموشی مدفون شده
محسن آزموده: كانت و مساله متافیزیك، نوشته مارتین هایدگر به تازگی توسط مهدی نصر به فارسی ترجمه شده و نشر روزگار نو آن را منتشر كرده است. این كتاب، جلد سوم از مجموعه آثار هایدگر است كه در سال 1929 منتشر شده و به نوشته مترجم، اثری برجسته در به اصطلاح دوره نخست تفكر هایدگر است و به گفته بسیاری از مفسران میتوان درونمایههای آن را، پارههایی از بخش دوم هستی و زمان در نظر گرفت كه هیچگاه نگاشته نشد. در این كتاب، هایدگر، تفسیری متفاوت و هستیشناختی از فلسفه كانت ارایه میكند و بدین منظور بخشی كوچك و به ظاهر نه چندان مهم از كتاب اصلی كانت، یعنی «سنجش خرد ناب» را مورد بحث قرار میدهد: شاكلهبندی و بحث تخیل. از اینرو نمیتوان آن را تفسیر یا شرحی متعارف از كانت تلقی كرد، بلكه این كتاب حكم فلسفهورزی فیلسوفی برجسته به میانجی بازخوانی بخشهایی از مهمترین كتاب فیلسوف بزرگی دیگر را دارد. در سالهای اخیر، آثار زیادی از هایدگر و درباره او به فارسی ترجمه شده كه در بسیاری از آنها به این كتاب و اهمیت دیدگاه هایدگر درباره كانت اشاره شده است. ترجمه این كتاب بسیار مهم، این امكان را به خواننده فارسی میدهد كه خود مستقیما با نگاه هایدگر به كانت آشنا شود. مهدی نصر، استاد علوم سیاسی دانشگاه و پژوهشگر فلسفه، پیش از این نیز كتاب خواندنی و آموزنده «چگونه هایدگر بخوانیم» نوشته مارك راتال را به فارسی ترجمه كرده است.
************
به عنوان پرسش مقدماتی درباره اهمیت این كتاب و جایگاه آن در میان آثار هایدگر توضیح دهید.
با سلام به شما و سپاس از توجهی كه به ساحت اندیشه و به ویژه اندیشه هایدگر دارید. همانطور كه به درستی گفتید، این كتاب جلد سوم مجموعه آثار هایدگر است و شهرت نسبتا زیادی هم دارد، به نحوی كه از آن همیشه با عنوان اختصاری kantbuch یا همان kantbook به معنای كتاب درباره كانت یاد میكنند. هایدگر در دوران قبل از چرخش فكریاش توجه ویژهای به كانت داشت. در فقره هشتم هستی و زمان وعده میدهد كه در بخش دوم آن كتاب، برای ساختشكنی پدیدارشناسانه تاریخ انتولوژی با محوریت پروبلماتیك (بسامساله) زمانمندی، سراغ آموزه شاكلهمندی كانت خواهد رفت. این وعده محقق میشود ولی نه به عنوان بخش دوم هستی و زمان، بلكه در كتاب كانت و مساله متافیزیك. بنابراین برخی مفسران، كتاب درباره كانت را مكمل هستی و زمان میدانند و چون هستی و زمان بیش از هر اثری در آن دوران دیده شده بود، به این كتاب هم اقبال زیادی میشود. البته به نظر من تعداد زیادی از صد و اندی جلد آثار هایدگر در جای خود اهمیت وافری دارند. نطفه ایده این كتاب در مناظرهای كه در سال 1929 با كاسیرر در داووس داشت، شكل میگیرد. هایدگر با نوكانتیها كه در آن روزگار فضاهای دانشگاهی را تسخیر كرده بودند، درمیافتد. درباره اهمیت این كتاب باید گفت كه در شالودهگذاری متافیزیك، یعنی پروژه اصلی كتاب درباره كانت، مفهوم بنیادین دازاین را پیدا میكنیم. هر چند كه دازاین در هستی و زمان بسط و تفصیل پیدا میكند، اما «دازاین» در این كتاب با زبانی فلسفیتر و ملموستر برای انسان امروز كه به متافیزیك عادت كرده تشریح میشود. در واقع هایدگر نشان میدهد كه دازاین را از خودش جعل نكرده، بلكه وسعتی به اندازه تاریخ متافیزیك دارد و البته همه از آن غافل بودهاند. در واقع در این كتاب میبینیم، نه فقط اندیشه هوسرل در پژوهشهای منطقی و كتاب برنتانو او را به پرسش هستی و طرحافكنی انسان به مثابه دازاین رهنمون كرده، بلكه فیلسوفی مثل كانت هم راهی جز اینش نیست كه برای پرهیز از تحلیلهای روانشناختی و انسانشناختی، مسیر تفكر خود را در ریلگذاری هایدگر قرار دهد.
این كتاب تفسیر یا شرحی متعارف از كانت نیست و اینجا هایدگر تكلیفش را با كانت به عنوان یكی از شخصیتهای مهم فلسفه غرب در كنار ارسطو و دكارت روشن كرده است. لطفا در این باره توضیح دهید كه كانت برای هایدگر چه اهمیتی دارد و بهطور كلی فلسفه او چه نقش و اهمیتی در فلسفه هایدگر دارد؟
پی بردن به اهمیت فلاسفه قبلی در حالت كلی و خصوصا كانت، مستلزم درك مفاهیم «ساختشكنی» destruction «تاریخمندی» و «ازسرگیری» یا «تكرار» است. در توضیح این مفاهیم باید بگویم كه دازاین همواره در یك سنت تنفس میكند، به این معنا كه همیشه همان هستندهای است كه از قبل بوده. به عبارتی، گذشته او، عبارت است از امكانهای آینده او. گذشته و تاریخمندی دازاین، بخشی از افق پیشاروی او هستند. به زبانی عینیتر، گذشتگان تاثیرگذار بر دازاین، ناخودآگاه به پرسش هستی ولو به غلط، پاسخی دادهاند كه روی زندگی او در وجوه مختلفی تاثیر داشته است. حال كه پرسش هستی از لابهلای تاریخ باری دیگر برافراشته شده و هایدگر میخواهد آن را با مختصاتی جدید در افق زمانمندی طرح كند، دازاین نمیتواند كلا چشم خود را روی این سنت ببندد، بلكه باید گذشتهاش را تصاحب كند. اما مشكلی وجود دارد. سنت متافیزیك فلسفی غرب، آن عنصر بنیادینی كه منتقل میكند را در وهله اول فرو میپوشاند و مخفی میكند. یعنی خاستگاه خودش را به دست فراموشی سپرده است. سرآغازهای موجود در پیشاسقراطیان، دازاین را با جهان خودش و با ویژگیهایی مثل تفكر شاعرانه و... تاسیس كردهاند. اما بعد از آنها این چهرههای دازاین دچار تغییر چهرهای میشود؛ دقیقا در نقطه مقابل خود. اینجاست كه متافیزیك قرون وسطی، منطق هگل، سوژه دكارتی، روح، شخص و دیگر مفاهیم فلسفه خلق میشوند كه همگی انحرافی كامل از حقیقت اولیه خود هستند. با این سنت سخت و صلب چه باید كرد؟ باید با راهنمایی گرفتن از پرسش هستی و ساختشكنی، آن را نرم كنیم. ساختشكنی مفهومی منفی و صرفا تخریبگر نیست، بلكه برعكس به معنای برگرفتن نقاب از امكانات سنت متافیزیك است. پرسش هستی كنونی هایدگر چه ویژگیای دارد؟ نخستین گام او درانداختن زمانمندی به عنوان افق درك هستی است. پس طبق ساختشكنی، پرسش باید این باشد كه آیا در سیر تاریخی متافیزیك، تفسیر هستی با پدیده زمان همركاب و همعنان بوده یا خیر؟ هستی و زمان كانت را نخستین فردی میداند كه به این تلازم توجه كرده و گامی در راه تعیین پیوند زمان و هستی درنهاده است. وقتی این جمله را در تایید كانت میبینید، هایدگر را میتوانید تصور كنید كه برق شوقی در چشمانش درخشیده. اما این برقی كه از منزل كانت میدرخشد، بلافاصله خرمن خوش خیالی او را به آتش میكشد. ذوق هایدگر سریعا كور میشود. در سطور بعد توضیح میدهد كه عینك كانت آلوده به متافیزیك دكارتی و ناتوان از درك پرسش از معنای هستی است و حتی در نقدی رادیكالتر او را در ذیل تاریخ یونانی و قرون وسطایی میداند كه در ذیل تصور ارسطو از زمان تفكر میكرده و قادر نیست دیوارهای قفس این تفكر را از هم بدراند. كتاب درباره كانت توضیح این رویداد است.
این پژوهش وظیفه خود را تفسیر نقد خرد ناب كانت به منزله شالودهگذاری متافیزیك میداند. مراد هایدگر از متافیزیك در این تعبیر چیست؟ به ویژه كه معمولا در تفسیرهای رایج و شناخته شده از كانت گفته میشود كه كانت با توجه به مباحث معرفتشناختی، متافیزیك به معنای مدرسی را تعلیق میكند؟
در اینجا با دو معنا از متافیزیك روبهروییم. آن متافیزیكی كه كانتشناسان مدعی براندازی آن از تاج و تخت عالم توسط كانت هستند، به معنای مسائلی از قبیل خداشناسی سنتی، جوهر و عرض، جبر و اختیار و غیره بوده است. تفسیر معرفتشناسانه غالب از كانت مدعی است كه كانت با اثبات دسترسناپذیربودن خود چیزها، این قبیل سوالها را منحل كرده است. اما متافیزیك از منظر هایدگر، دایرهای همهشمولتر از این مباحث دارد. «متا تا فوزیكا»، آن دسته از رسالههای ارسطو بود كه بعد از رسالههای مربوط به فیزیك طبقهبندی شده بودند بنابراین فقط جنبه كتابخانهای داشته و اساسا اینكه متافیزیك بههمپیوسته منقحی در اندیشه ارسطو وجود داشته باشد را باید به دیده تردید نگریست. متافیزیك، تفسیری تغییر جهت داده از «پروتهفیلوسوفیای» یا «فلسفه نخستین» ارسطوست و هایدگر از دل آن، پرسش هستی را بیرون میكشد. متافیزیك غربی به این خاطر توسعه پیدا میكند كه وضعیت آشفته بنیادین در فلسفه نخستین ارسطو را نمیفهمد و بعدها به دو حوزه متافیزیك عام و متافیزیك خاص تقسیمبندی میشود كه پیوندی نزدیك با تقسیمبندی قرون وسطایی از جهان و طرحافكنی ریاضیاتی از هستی دارد. كانت در اینجا بعضی از مفاهیم متافیزیكی را به پرسش كشیده است. درست است كه او هم بسان متفكران قبلی به دنبال شناخت ناب و عقلانی از امور كلی است، اما به ناتوانی متافیزیك سنتی اذعان دارد و به دنبال شالودهای برای آن است. در همین راستا هم مفهوم «استعلا» را طرح میكند زیرا به دنبال ذات نسبتیابی داز این به سوی هستندگان است، همان چیزی كه هایدگر با تعبیر قوام هستی هستندگان از آن یاد میكند. بنابراین حركت كانت با برداشت پوزیتیویستی از جهان كاملا متفاوت است؛ نوكانتیها برعكس همین نگاه را تقویت میكنند. شالودهگذاری متافیزیك كانت در نقاب احكام تركیبی پیشین ظاهر میشود كه همان شناخت انتولوژیك احكام است.
شما در مقدمه نوشتهاید كه به باور هایدگر، مقصود كانت از نقد متافیزیك، پرداختن به حقیقت انتولوژیك به جای حقیقت انتیك است. منظور از این تمایز چیست؟
كانت در چارچوب تفكر متافیزیك قرون وسطی بین متافیزیك خاص metaphysics specialis و متافیزیك عام metaphysica generalis تمایز میگذارد. متافیزیك خاص، موضوعاتی است كه سنت قبل از كانت به او عرضه كردهاند؛ الهیات، كیهانشناسی و روانشناسی. كانت برای شالودهگذاری چنین متافیزیكی سراغ متافیزیك عام میرود. متافیزیك عام، همان انتولوژی است و متافیزیك خاص درك انتیك از جهان است. ما دركی از موجودات در چیستی الهیاتی، كیهانشناختی و روانشناختی آنها نخواهیم یافت، مگر آنكه فهمی پیشین از ساختار آن هستندگان یعنی دانشی انتولوژیك پیدا كنیم. به نظر هایدگر، انقلاب كوپرنیكی كانت هم معنایی غیر از این ندارد. شناخت انتیك وقتی حاصل میشود كه دركی پیشین از هستی موجودات در متافیزیك عام پیدا كرده باشیم. كانت مختصات این فهم انتولوژیك را با ادبیات خودش و با عناوینی مثل اصول پیشینی و احكام تركیبی بیان كرده است.
در بحث هایدگر درباره كانت میبینیم كه بحث قوه تخیل و شاكلهمندی، برای او اهمیتی كلیدی و اساسی دارد. منظور كانت از قوه تخیل چیست؟
به درستی اشاره كردید كه نقطه اوج تعیینكننده در تفسیر هایدگر از كانت، تحلیل او از قوه تخیل استعلایی است. محل نزاع هم همین جاست. در اینجاست كه عدهای حرف او را میپذیرند و عدهای به شدت به او حمله میكنند. بنا بر دلایلی كه در كتاب گفته شده، چنین تفسیری بر اساس ویرایش نخست نقد خرد ناب و نه ویرایش دوم ارایه شده است. برای اینكه قوه تخیل استعلایی را دریابیم، نگاهی به معادل آلمانی آن میاندازیم: Einbildungskraft. قوه تخیل از منظر كانت، در درجه اول، یك قوه kraft در درون انسان است و ارتباطی با كنش خلقالساعه انسان ندارد. قوهای است كه انسان با استفاده از آن میتواند به تركیب ناب دست پیدا كند. از عبارتهای خود كانت چنین درمییابیم كه او تخیل ناب را قوه شالودهای روح بشری میدانسته است كه در شالوده دانش پیشین او قرار گرفتهاند. البته به خوبی میتوانید حدس بزنید كه هایدگر با تفاسیری كه قوهها را مادرزادی و بدنی تعبیر میكنند، مخالف است و بیشتر این قوه را انتولوژیك میبیند. این قوه شالودهای چگونه عمل میكند؟ قسمت دیگر واژه آلمانی، یعنی bilden، جواب ما را میدهد. قوه تخیل، رسالت اصلیاش ساختن یا bilden است و با تصویر یا Bild ارتباطی نزدیك دارد. قوه تخیل، توان برساختن و فراهم كردن تصویر و گذاشتن آن در میان هستندگان، توان مقایسه، شكل دادن، درآمیختن، تركیب كردن، طراحیكردن و ... است. قوه تخیل، قوهای مولد است، هیچ وابستگیای به حضور هستندگان ندارد و منظرها را به نحوی گشادهدست جذب میكند. این قوه بسیاری از امور مثل «جوهر» اشیاء را پیشاپیش و بدون حضور هستندگان برمیسازد. قوه تخیل، قوهای شالودهای برای تاسیس كردن است و با ایجاد وحدتی ساختاری بین شهود ناب و تفكر ناب، به عنوان واسطهای میانی، آن دو را در همدیگر جفت و جور میكند. آنچه قوه تخیل تاسیس میكند، خود استعلاست.
چرا این مفهوم برای هایدگر نقشی كلیدی دارد، حال آنكه بحث شاكلهمندی در ویراست نخست نقد خرد ناب، بحثی كوتاه است و حجم چندانی از كتاب را به خود اختصاص نمیدهد؟
واقعا همین طور است. هایدگر بخش مربوط به شاكلهمندی در كتاب نقد خرد ناب را هسته مركزی تفكر كانت میداند. دلیل اصلی تمركز هایدگر بر شاكلهمندی، پیوند نزدیك آن با قوه تخیل است. قوه تخیل از طریق تصویر و شاكله، وحدت شهود و مفهوم را در درك هستی هستندگان جای میدهد. شاكلهمندی، قانونگذاری رویهای است كه توسط آن، یك مقوله یا مفهوم غیرحسی با برانگیختگی احساسی مرتبط میشود. شاكلهها همزمان كارهای زیادی انجام میدهند. در ابتدا از راه حسیسازی، یك چیز را شهودپذیر میسازند. آنگاه منظری برای این شهود فراهم میكنند. پیشپا افتادهترین شهود تجربی هم به منظر نیاز دارد. یك شهود تجربی ممكن است فقط خودش را نشان ندهد، بلكه آنچه در آن ترسیم میشود را هم به نمایش میگذارد. درست مانند تصویر عكاسی كه هم ویژگیهای رنگی كاغذ خودش را نمایش میدهد و هم حكایت از موقعیتی دارد كه آن را به ثبت رسانیده است. بنابراین هر شهود تجربی ممكن است در درون خود انواع ظهورهای ممكن را عرضه كند كه تنها با اتكا به شهود تجربی ممكن نیستند. مفهوم «خانه» را در نظر بگیرید. از سویی، این مفهوم حسیسازی شده است. یعنی بدون در نظر گرفتن جنبههای شهودی، در ذهن داشتن چیزی همچون خانه محال به نظر میرسد. از سوی دیگر، «خانه» در مفهومسازی، وارد چرخه قاعدهگذاری شده است. قاعده، ویژگی متمایزكننده خانه را جدا میكند و وحدت مفهومی را شكل میدهد. البته این ویژگیهای متمایزكننده همیشه یكسان نیستند. وحدت مفهومی، تقیدی خاص به امور تجربی متعینی ندارد. حال اگر از جانب حسیسازی به مساله بنگریم، جمعی از شهود تجربی در كنار هم آمدهاند. اما این حسیسازی، مرتبا روی خود را به سوی وحدت مفهومی میگرداند تا آن را حفظ كند. اینگونه است كه شاكله برای مفهوم، تصویری خلق میكند. حتی مفاهیم ریاضیاتی مثل مفهوم عدد هم نیاز به شاكله دارند. شاكلهمندی استعلایی، پیوند مفاهیم ناب با شهود ناب از طریق تركیب قوه تخیل است. شاكلهمندی ادامه قطعات پازلی است كه هایدگر با تفسیر خود از قوه تخیل تفسیر كانت را تكمیل میكند.
یكی دیگر از مفاهیم اساسی در تفسیر هایدگر از كانت، استعلاست. اگر ممكن است به اختصار بفرمایید كه مراد هایدگر از كانت چیست و جایگاهش در فهم او از بحث تخیل و بهطور كلی تفكر كانت چیست؟
استعلا امری است كه یك هستنده را برای دازاین پایانمند دسترسپذیر میكند. بنابراین دسترسپذیری، مساله استعلاست. البته خود كانت بیشتر از «استعلایی» سخن گفته است و «استعلا» در اثر او كمتر دیده میشود. از این واژه كانت بیشترین سوءتعبیرها شده است. استعلا به معنای راهی از سوژه به سوی ابژه و نسبتیابی انتیك بین دو هستنده نیست، بلكه ساختار وجودی انسان است كه توسط آن چنین راه عبوری به سوی هستندگان برای او فراهم میشود. این راه عبور، جایی بیرون از دازاین است كه هم او و هم دیگر هستندگان خود را عرضه میكنند. به نظر هایدگر كانت باید از شهود و تفكر عبور كند تا استعلا را دریابد. اگر در مسیر تفسیر هایدگر با او همراهی كنیم، میبینیم كه وی از شهود و تفكر و خوداندریافت عبور میكند تا اینكه پای در تركیب ناب و قوه تخیل میگذارد. كاری كه قوه تخیل انجام میدهد، ایجاد فضای مانوری برای انسان پایانمند یا دازاین است كه در آن هستی پیدا كرده و به هستی خودش و دیگر هستندگان پی میبرد. این فضای مانور همان گشودگی و برونخویشی دازاین است كه عبارتهایی متنوع در سخن كانت پیدا كرده است؛ از جمله افق ابژهها و ... در بههمپیوستگی تركیب، قوه تخیل و استعلا دقیقا همان چیزی شكل میگیرد كه هستی و زمان آن را فهم انتولوژیك از معنای هستی مینامد. در اینجا دازاین امر مقابل خود را از طریق بههمپیوستگی با آن فهم میكند. استعلا فقط جنبهای فعال ندارد. منفعل هم هست. خودانگیختگی مفاهیم و پذیرندگی شهود را یكجا دارد. بحث مفصل است و زمان كوتاه. اما نباید غافل از آن بود كه ساختار استعلا در كتاب پیرامون كانت، به هیچوجه هستندهای فروبسته در درون خود نیست كه تكلیفمان با آن مشخص شده باشد، بلكه رویدادی است همواره در حال وقوع؛ میسازد و تاسیس میكند و روی میدهد. به بیانی خلاصه، استعلا وابستگی متقابل فهم، شهود و حسمندی است كه در تركیب به هم پیوند مییابند.
در بحث هایدگر از تخیل میبینیم كه او آن را حتی مبنای حكمت اخلاقی و اخلاق میداند. تخیل به چه معنا در اخلاق نقش ایفا میكند؟
این سوال خیلی مهمی است. منتقدان به این خاطر كه هایدگر كتاب مستقلی درباره اخلاق ننوشته او را شماتت كردهاند و حتی گاهی اندیشه او درباره اخلاق را به اشتباه با اخلاق سروران نیچه یكی شمردهاند. حقیقت این است كه هایدگر توجه ویژهای به بنیادهای اخلاق دارد. در كتاب پیرامون كانت، قوه تخیل زمینهساز اخلاق محسوب میشود. از اینرو هایدگر نقبی هم به خرد عملی كانت میزند. نكته تاملبرانگیز در تفسیر هایدگر از كانت این است كه خرد عملی، قوهای متمایز از خرد نظری نیست، بلكه كاربرد عملی خرد ناب در حوزه عملی فعالیت انسان است. خرد در كاربرد عملیاش، آنچه باید باشد را به نحوی پیشین از هر تجربهای ارایه میكند و قانونی جهانشمول در «امر مطلق» برپا میدارد. ذات خویشتن عملی چیست؟ احترام در برابر قانون. برای اینكه من به قانون احترام بگذارم، باید خودم را به عنوان خویشتن كنشگر آشكار كنم. از نظر كانت، شخصمندی انسان، تركیبی از قانون اخلاقی و احترام است. احترام گذاشتن برای چیزی، به معنای دسترسپذیر كردن قانون است و این یعنی نفی خودبینی و بهدرآمدن از خویشتن خویش. یعنی خویشتن انسان به پیشگاه خود خویشش، تسلیم شده است. احترام، معنایی جز مسوول بودن خود انسان در مقابل خودش ندارد. به همین خاطر، خرد عملی اصلیترین كاری كه باید انجام دهد، طرحافكنی انسان روی شالوده وجود انسان است. در این طرحافكنی، دو واقعه روی میدهد؛ اولی وقف كردن خود به چیزی است به شیوهای تسلیمگرایانه؛ همان واقعهای كه در پذیرندگی ناب (شهود) به وقوع میپیوندد و دیگری آنجایی است كه قانون خود را به نحوی آزادانه عرضه میكند. یعنی خودانگیختگی ناب (مفهوم). حالا دقیقا همان واقعهای كه در خرد نظری رخ داد در اینجا هم باید به وقوع بپیوندد. یعنی این دو نیاز به اتحادی آغازین دارند. این اتحاد آغازین فقط از طریق قوه تخیل فراهم میشود. بنابراین اخلاق هم در نهایت به قوه تخیل نیاز دارد.
شما در مقدمه مترجم اشاره كردهاید كه به نظر هایدگر، كانت سراغ انسانشناسی رفته كه از نظر هایدگر محتوم به شكست است. منظور او از انسانشناسی چیست و چرا محتوم به شكست است؟
انسانشناسی فلسفی مسیری بود كه از دوران مدرن از دكارت تا هوسرل، اكثر فلاسفه غرب در آن گام نهاده بودند. این موضوع آنقدر برای كانت حیاتی بود كه حتی كتابی هم با عنوان «انسانشناسی از منظری پراگماتیك» به رشته تحریر درآورده، همان كتابی كه فوكو رسالهای دربارهاش نوشته است. از منظر هر كدام از فلاسفه مطرح این حوزه، انسانشناسی معنای مختلفی دارد. حتی متفكری مثل ماكس شلر كه كتاب پیرامون كانت به او تقدیم شده، در طلب انسانشناسی دل سودازدهای داشته است. اما هایدگر همه آنها را رد میكند. همه انسانشناسیها به دنبال رویكرد علمی به انسان و بررسی خصوصیات بدنی، نفسانی، روحی و روانی او هستند. هر كدام هم رشته خود را دارند. روانشناسی، قومشناسی، زیستشناسی و... هایدگر رویكرد انسانشناسانه را نگاه غالب تفكر معاصر نسبت به جهان و انسان میداند. امروزه ما با رویكرد سوژهگرایانه مدرن آنقدر اطلاعات جورواجور درباره انسان داریم كه انبانمان لبریز شده است. اما اگر همه این یافتهها درباره انسان را روی هم انباشته كنیم، در پاسخ به معضلات فلسفی، باز هم مشتمان تهی است، زیرا از رسیدن به وحدتی سیستماتیك درباره انسان و تعینات ذاتی او درمیمانیم. در گریز از این بنبست، هایدگر باز به مبحث انتولوژیهای منطقهای علوم و نیاز آنها به انتولوژی بنیادین را رجعت میكند. انتولوژیهای منطقهای پیشفرضهایی نسبت به هستی دارند. مثلا در چارچوب ریاضیات، به عنوان متقنترین علم، درباره كسب ابژههای ریاضیاتی از قدیم بین شهودگرایان و صورتگرایان منازعه بوده است. انسانشناسی هم مثل دیگر علوم نیازمند انتولوژی بنیادین است. اگر بخواهیم بر اساس انسانشناسی و خیل عظیم یافتهها درباره انسان به پرسشهای فلسفی جواب گوییم، درست مانند آن است كه بر اساس مختصات یك آپارتمان در گوشهای از این شهر بخواهیم به مختصات اصلی شهر دست پیدا كنیم.
طرح بدیل هایدگر برای پاسخ به پرسش از چیستی انسان چیست؟ هستیشناسی دازاین؟
این سوال، سوالی بنیادین است. هایدگر خود در 6 فقره پایانی كتاب پیرامون كانت در این باره توضیحاتی به اجمال ارایه كرده است. من سعی میكنم خلاصهای از آن را در اختیار خوانندگان قرار دهم. البته همه اینها بر اساس هستی و زمان و تفكر هایدگر قبل از چرخش اوست. بعد از چرخش كه خودش دنیایی دیگر است. در اینجا هر چه بگویم ناقص گفتهام. بنابراین به دادن سرنخهایی بسنده میكنم. ایده انتولوژی بنیادین راهكار هایدگر برای برونرفت از مفاهیم متافیزیك است. آشكارگی قوام هستی دازاین، انتولوژی است و مادامی كه قرار است در آن، شالوده امكان متافیزیك- پایانمندی دازاین به عنوان پایهریزی آن- وضع شود، انتولوژی بنیادین نامیده میشود. در درونمایه این عنوان، مساله پایانمندی در انسان با هدف ممكن كردن فهم هستی به عنوان امری تعیینكننده محسوب میشود. لازم به یادآوری است كه پایانمندی انسان ما را به سوی پرسش هستی هدایت كرده است. اما هستی در هالهای از فراموشی مدفون شده. از اینرو، كنش اساسی انتولوژیك بنیادین متافیزیك دازاین به عنوان شالودهگذاری متافیزیك، یك «بازیادآوری» است. از اینجا به بعد تمام مفاهیم هستی و زمان مثل پروا، زبان، اگزیستانس، مرگ، وجدان، صمیمیت و غیره به میان میآیند.
در پایان نیز بفرمایید كه به نظر شما، آشنایی با تفسیر هایدگر از كانت برای علاقهمندان فارسیزبان به فلسفه غرب به نحو اعم و متعاطیان فلسفه كانت به نحو اخص چه رهاوردی دارد؟
دستاورد اصلی آن نفی آن چیزی است كه با عنوان خرد خودبنیاد مدرنیته ترویج داده میشود و از آن پاسداری میكنند. همانطوركه میدانید فهم نوشتههای كانت امر مشكلی است. حدود 37 سال هم از اولین ترجمه نقد خرد ناب میگذرد. ترجمه دكتر ادیب سلطانی هم، هر چند بسیار فنی و در اوج است، اما این كتاب را برای خوانندگان متوسط فلسفه دسترسناپذیر كرده است. البته من جاهایی كه احساس كردم معادلهای ایشان افاده معنی میكند، بیهیچ واهمهای از آنها استفاده كردم. اما نتیجه این شده كه همیشه عدهای گمان بردهاند كه در این كتاب اصول عقل یك به یك برشمرده شده و هیچ تردیدی هم در آن نیست، هر چند كه آنها كتاب را نفهمیده باشند. ترجمه كتاب پیرامون كانت انتقاداتی جدی و فارغ از نقدهای مدرسی تاكنونی ارایه میكند. هر چه باشد نوع مواجهه هایدگر با كانت، «رویارویی» است. گرایشهای نوكانتی و پوزیتیویستی در جامعه ما كم نیست. هر قدر هم در حیطه مطالعات فلسفی كم فروغ شدهاند، ولی در دانشگاهها، واحدهای دانشگاهی و پایاننامهها سعی دارند بر اساس این دیدگاه جلو بروند. این كتاب نقطه تمت بر پایان این دیدگاههاست.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید