بصیرت در تاریخ ‌نگاری / علی مدرسی - بخش اول

1393/9/10 ۰۸:۴۹

بصیرت در تاریخ ‌نگاری / علی مدرسی - بخش اول

آیت‌الله سیدحسن مدرس، در سال ۱۲۹۸ق به منظور تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت ۱۳ سال در حوزه علمیه این شهر محضر استادان بزرگی ـ از جمله آخوند ملامحمد کاشى و حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى و آیت‌الله درچه‌اى ـ را درک کرد و به درجه اجتهاد رسید و سپس به نجف اشرف رفت و از جلسه درس بزرگان بهره برد و پس از ۷ سال به اصفهان بازگشت و به تدریس فقه و اصول و منطق و شرح منظومه و نهج‌البلاغه پرداخت.

 

 

اشاره: آیت‌الله سیدحسن مدرس، در سال ۱۲۹۸ق به منظور تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت ۱۳ سال در حوزه علمیه این شهر محضر استادان بزرگی ـ از جمله آخوند ملامحمد کاشى و حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى و آیت‌الله درچه‌اى ـ را درک کرد و به درجه اجتهاد رسید و سپس به نجف اشرف رفت و از جلسه درس بزرگان بهره برد و پس از ۷ سال به اصفهان بازگشت و به تدریس فقه و اصول و منطق و شرح منظومه و نهج‌البلاغه پرداخت. چه در اصفهان و چه در تهران از امور سیاسی غافل نبود و نخست به عنوان یکی از علمای طراز اول و سپس در مقام نماینده مردم به مجلس شورا راه یافت و جان تازه‌ای به مجلس دمید و همزمان، تولیت مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى) را به عهده گرفت و تحولاتی در آنجا پدید آورد. مخالفتهای آشکارش با بیگانگان و استبداد رضاخانی، کار را به تبعید مادام‌العمر او به خواف و کاشمر کشانید که تا شهادتش (۲۷ رمضانر ۱۰ آذر۱۳۱۶ش) ادامه یافت.

از او آثار علمی فقهی و اصولی متعددی به جا مانده، به اضافه کتاب بسیار مهمی به نام «کتاب زرد» در باره تاریخ و فلسفه تاریخ که در ضمن به موضوع قرارداد ۱۹۱۹ پرداخته است. آنچه در ذیل می‌آید، بخشهایی از همین کتاب است که خود در چند جا به آن اشاره کرده است: «به استثنای ۶۸۴ نفر که موافقت با قرارداد کردند، باقی تمام ملت ایران مخالف با قرارداد بودند. ۶۸۴ نفر بودند در تمام ایران که در کتاب بنده اسامی و عملیاتشان ثبت است… اسامی این ۶۸۴ نفر را با عملیاتشان ضبط کرده‌ام که اگر یک مجلس شورای ملی برپا شود و یک حکومت ملی پیدا شود، اینها را محاکمه کند.» (از نطق مدرس در دوره‌‌ پنجم) «آنچه من توانستم تعداد کرده و ضبط کنم، در تمام ایران کارکن‌های قرارداد (۱۹۱۹) هشتصد ‌نفر بودند که در کتاب زردی که بعد از مردن من منتشر می‌شود، اسم آنها نوشته شده است.» (از نطق مدرس در دوره‌ ششم) متن کامل نوشتار حاضر در فصلنامه یاد به قلم نوه آن بزرگوار آمده است.

 

نیم‌نگاهی به کتاب «زرد» مدرس

«مورخ تا بصیرت پیدا نکند، اگرهم تاریخ بداند، از جزر و مد آن درک صحیحی ندارد. تاریخ علم است و هر علمی بدون تعمق در فلسفه آن اگر خطرناک نباشد، حداقل بی‌حاصل و معیوب است، سزاوار نیست که بدون فهم و درک قابل یقینی از تاریخ درباره آن قضاوت و اظهار نظر کنیم، مفاسد و معایب اجتماعی در میدان حیات و روابط جوامع، عوامل نوعی دارند. این عوامل نوعی را تاریخ به ما می‌شناساند تا در راه حیات از مفاسدشان برحذر و از محاسنشان بهره‌مند گردیم.»

«اگر وعاظ، معلمان، اساتید، نویسندگان، مورخان می‌خواهند خدمت به ملتشان بکنند و از روی هوا و هوس عمل ننمایند و نسلهای آینده را گرفتار نگرانی و گمراهی نکنند، ضروری است که تاریخشان را درک کنند و خود درباره‌اش سخن بگویند و بنویسند. آخر ما تاریخ‌نویس و تاریخ‌فهم نداشته‌ایم که هرودت با چنان دیدی تاریخ ما را تحریر نموده که کمترین اعتمادی به گفته‌هایش نیست. در جنگ ماراتون عامل اصلی شکست سپاه ایران، شجاعت و تهور یونان و اسپارت نبود، برعکس ایرانیان یک میلیون سپاهی را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوق‌العاده برده بودند، گذراندن چنین عسکری از کوه و بیابان و دریا، عقلاً تدبیر و درایت می‌خواهد و این بوده است. منتهی در این میان هدف گم شده و آنان در موقعیتی بوده‌اند که نمی‌دانسته و نمی‌فهمیده‌‌اند برای چه می‌جنگند. بی‌هدفی است که فاجعه‌انگیز است، وگرنه شجاعت و هنر جنگاوری و جنگجویی که بالذات و بالطبیعه برای دفاع از حیات خود فضیلتی است به معنی کامل، وجود داشته است. ‌

نگاه کنید به تواریخ دقیق و مورد اطمینان در کلیه جنگهایی که بدون یک هدف متعالی به وقوع پیوسته شکست حتمی بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد، با وجود بی‌برگی کامل همواره موفق است. در جنگ صفین تا زمانی که هدف مشخص بود، پیروزی بود؛ ولی وقتی هدف اصلی را با حیله در میان عسکریان مولا به زیر پرده کشیدند چنان شد که می‌دانید. این اصل را در کار آتیلا، بوناپارت، و بسیاری دیگر می‌بینیم. امپراتوری عثمانی هم با همین بیماری تورم کبدی متلاشی و جزءجزء خواهد شد؛ چون به جائی رسیده که برای هدف متعالی عظمت اسلام نمی‌جنگد، بلکه برای توسعه‌طلبی و متلاشی نمودن حاکمیت و استقلال همسایگان خود محاربه می‌کند.

این مطلب را به چند نفر از حکومتیان عثمانی در نجف گفتم و متذکر شدم که شما از مردم مسلمان عسکر اجباری می‌گیرید و آنان را برای قدرت و سلطه خود به جنگ کسانی که با شما کاری ندارند، می‌برید‌. اینها به کارشان ایمان و اعتقاد ندارند و بالاخره شما را به شکست و زوال می‌کشانند و این بدنامی اسلام و مسلمانان است. ما صد سال جنگیدیم و در جنگهای صلیبی که در حقیقت هجوم همه اروپا بود بر حیات اسلام، غلبه کردیم و حالا اینها از این راه شما را به دام انداخته‌اند. تجزیه امپراتوری عثمانی یعنی نخ نخ نمودن طناب اسلام و به آسانی پاره کردن و بریدن آن.»

 

بهره‌گیری از تاریخ

مدرس نظیر این پیشگویی را باز هم در جای دیگری دارد: «از مذاکرات با سردارسپه بر من مسلم شده است که در رژیم ‌آینده بنیاد معیشت ایلیاتی را خواهند برانداخت. شاید در نظر اول این قضیه به نظرهای سطحی پسندیده آید، ولیکن شایان دقت است، مسأله‌ تخته قاپو یعنی در تخته شدن و ده‌نشین شدن ایلات چیزی نیست که تازه ما اختراع کرده باشیم، بلکه از آ‌غاز خلقت بشر، راحت‌طلب بوده؛ چون ده‌نشینی راحت‌تر از کوچ‌کردن دائم و نقل و انتقال همیشگی است؛ ولی چون در کشور ایران همیشه بهار نیست که در یک جا به قدر کفایت برای رمه علف پیدا شود، ناگزیر مردم حشم‌دار باید تدریجاً دنبال علف رو به کوه و بیابان برند و بدین طریق همواره تابستان در سردسیر و زمستان را در گرمسیر بگذرانند، و برای احشام خود علوفه تهیه نمایند؛ لذا پیوسته بر این شعبه فلاحت که یکی از پربرکت‌ترین چشمه‌های ثروت مملکت است، افزوده می‌شود؛ چون معیشت همه ایلات و عشایر ما از این راه تأمین می‌گردد، سلاطین وقتی نسبت به یک ایل خشم می‌گرفتند آنوقت دستور می‌دادند آن ایل را تخته‌قاپو کنند؛ یعنی دچار فقر و گرسنگی سازند، زیرا همین که ایل در تخته شد، ناچار حشم گرسنه و بی‌علف خود را به قیمت نازل می‌فروشد و پس از دو سه سال به نان شب محتاج می‌گردد.

افراد چنین ایلی هم چون به حرکت و قشلاق و ییلاق عادت کرده و هوای لطیف و غذای طبیعی لبنیات خورده‌اند، در اثر توقف در یک‌جا و کمبود غذا آهسته آهسته ضعیف و بیمار می‌شوند، یا می‌میرند و یا به شهرهای بزرگ برای مزدوری می‌روند. این است سرنوشتی که امروز برای ایلات رقم زده‌اند. ما باید سعی کنیم ایل و عشایر این مملکت گرفتار بلیه نگردد. برای آن مدارس سیار با برنامه‌های مناسب درست کنیم. اصول وطن‌دوستی و مسائل صحی و بهداری و مسائل ضروری فلاحت را به آنان بیاموزیم و امنیت و محفوظ ماندن احشام و اغنام آن را تأمین کنیم. این کارها بسیار آسان است؛ اما طرح دولتهای بزرگ این است که ایلات ایران را تخته‌قاپو کند تا گوسفند و اسب ایرانی که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می‌یابد و سرچشمه عایدات هنگفت این کشور است، رو به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و … پشم و پوست و حتی ده‌نار (دو سیر و نیم) پنیر گردن ما به جانب خارجه کج باشد و دست حاجت به سوی آنان دراز کنیم.»

 

آینده در آیینه تاریخ

«در رژیم تازه که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کرده‌اند، نوعی از تجدد به ما داده می‌شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهای آینده خواهد نمود، تقریباً چوپانهای فراعینی و کنگاور با فکل و کراوات خودنمائی می‌کنند و سیلها از رمانها و افسانه‌های خارجی که در واقع جز حسین کرد فرنگی و رموز حمزه‌فرنگی چیزی نیست، به وسیله مطبوعات و پرده‌های سینما به این کشور جاری خواهد گشت!»

این‌ پیش‌‌بینی مدرس است در سال ۱۳۰۳ شمسی درست ده سال پیش از ‌آغاز انجام این طرح. گروهی معتقد بوده‌اند که او از عوالم غیب خبر داشته و این تواناییها امدادهای غیبی است؛ ولی ما مطلقاً این نظر را نمی‌پذیریم، چه خود او هم به مناسبتی می‌گوید: «چرا می‌گوئید مدرس نائب امام زمان(ع) است که نتوانید ثابت کنید، بگوئید مدرس نایب و وکیل مردم است که ثابت کردنش برایتان آسان باشد.»

 

تاریخ و اقتصاد

مدرس مسیر تاریخ و واکنش برخوردهای سیاسی و شیوه‌ ملل قدرتمند را با ملل ضعیف به خوبی از سینه تاریخ استخراج نموده و می‌شناسد. توجه کنید: «همه ساله هزاران کارگر ایرانی در خارجه مزدوری کرده، با اندوخته خود به داخله بر می‌گشتند و نیز بازرگانان ایرانی در کار صادرات و واردات دخالت داشتند و منافعی که تحصیل می‌کردند، در واقع به کشور عاید می‌شد و طبعاً از این قبیل راهها کسری صادرات نسبت به واردات تا حدی جبران می‌شد؛ اما از زمانی که صراف‌خانه‌ها و تجارتخانه‌های ایرانی غفلتاً طی چند ماه یکی پس از دیگری ورشکست شدند، درآمدهای کشور نیز رو به تنزل رفت و تنگدستی عمومی با شدت آغاز شد. همان سیاستی که باعث ورشکستگی تجارتخانه‌های ایرانی شد، امروز می‌کوشد که آخرین رشته‌های بازرگانی و اقتصاد ما را واژگون سازد.»

 

تلاش برای درک تاریخ

«وقتی به اصفهان رسیدم و خواندن تاریخ هند و چین را علاقه‌مند شدم. در این‌باره کتاب و نوشته‌ بسیار کم بود. ناچار سراغ کسانی رفتم که در این مملکت‌ها بوده‌اند و چیزهائی از آنجا می‌دانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی می‌آمد و برایم آنچه از تاریخ هند می‌دانست، می‌گفت. کتابهائی هم از هند برایم می‌خواند و گاهی ترجمه می‌کرد. فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد و امپراتوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت: اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگلیس٫»

«در جریان تأسیس بانک ملی در بسیاری از شهرهای کوچک زنها برای خرید سهام شرکت زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند و در همان زمان رجال جهاندیده گیتی‌شناس گفتند: چشم بد دور! محال است مستعمره‌جویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»

 

زمان و گستره تاریخ

«خواندن و شنیدن تاریخ برایم این مطلب را روشن کرد که باید به علم سیاست بیشتر فکر کنم، خوشبختانه در این مورد کتابهای زیادی در دسترس بود در نجف بود در اصفهان هم بود. کتابهائی که علمای ما برای سلاطین نوشته‌اند (نصیحه‌الملوک، قابوسنامه‌، اخلاق ناصری)چیزهائی دارد و فارابی، غزالی، افلاطون، ارسطو اینها هم عقاید و افکاری در مورد سیاست و اداره جامعه نوشته‌اند. اینها را باید خواند و با شیوه سیاست امروز تطبیق داد. این مطالب گرچه خوب و مورد نیاز است، ولی روش سیاسی امروز مسأله دیگری است. تخصیص دادن به این متفکران و گفتارشان را اصل مسلم دانستن نفی غیر است.

کتاب سیاست در زمان ما دارای چندین هزار فصل است و آنچه آنان نوشته‌اند، صد یک آن هم کمتر است، باید راهی را انتخاب کنیم و سیاستی را اتخاذ نموده و بخوانیم و بدانیم که تنها در محدوده اصلاح جامعه ومملکت نباشد و به فکر بقای آن هم باشیم، وظیفه مهم هر سیاستمداری در این روزگار اندیشه بقای کشور و ملت خویش است چون در این دوران تا پنجاه شصت سال دیگر بقای جوامع کوچک در خطر جدی است، وقتی بقای اجتماع تضمین و تأمین بود، اصلاح ‌آن میسر است. زمینی که وجود ندارد، چگونه تبدیل به باغ و کشتزار می‌شود؟ نگهداشتن این زمین و تبدیل آن به کشتزار و مصون داشتنش از تجاوز همسایه و غیره با تدبیر و سیاست میسر است، باید ملتی در مملکت بوده،‌زندگی کند تا بتوان با اتکا به دلبستگی‌های مذهبی و ملی و وطنی، آنان را برای حفظ و ‌آبادی زمینشان و خانه‌شان و ایمانشان تشویق و ترغیب کرد.»

 

بقای ملت، صلاح ملت

«در مملکتی که اشرار و قطاع‌الطریق‌ تا پشت دروازه اصفهان را چاپیده‌اند، و حسین کاشی مال اهالی کاشان واعراض مردم را برده و قشون متمردین شکست خورده تعاقبی نشده و در حالی که شیراز در انقلاب است و هر جا حکومت دارد، حکومت چنگیزی است هر جا که حکومت ندارد، آکل و مأکول است، این جامعه بقایش در خطر است، باید بقایش در درجه اول مد نظر باشد، بعد صلاحش را مورد نظر قرار داد.»

 

نوگرایی سلطه

«امروز دول قدرتمند فقط با سرزمینها کار ندارند، با منافع سرزمینها کار دارند، در سالهای آینده سیاست اشغال و تجاوز و زیر سلطه گرفتن نوعی دیگر می‌شود. به کشورهای ضعیف می‌‌گویند مملکت و آب و خاک مال خودتان، ولی حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمایت می‌کنم تا همسایه‌های شما فکر بدی برای بلعیدنتان نکنند. روسیه ما را از انگلستان می‌ترساند و انگلستان ما را از روسیه، آنان قفقاز را خورده‌اند و اینها بحرین و معادن جنوب را. شاید روزی هم برسد که بگویند اینها مال خودتان، به شرطی که نفتش و سنگ‌آهن و مس و موار دیگر صنعتی‌اش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را می‌شناسیم.

روز ششم ذیقعده ۱۳۲۴ در اولین جلسه انجمن ملی اصفهان که اغلب علما و ظل‌السلطان هم بود، به این تعبیر سیاست اشاره کردم. جلسه را در عمارت چهلستون تشکیل داده بودند،‌ گفتم: این کاخ پایه شکسته و این باغ بی‌حاصل چه به درد می‌خورد جز اینکه مستلزم مخارج سنگین برای تعمیر و نگهداری آن باشد؟ ولی اگر همتی در کار باشد که اینجا را آباد کند، دارالعلم کند، موزه اشیا کند،‌ باغ تفرج و سیاحت کند، یا محل مطالعه و تحقیق کند، اینجا آباد می‌شود، درآمد هم پیدا می‌کند،‌ آن وقت شما می‌آئید و ادعای مالکیت می‌کنید و حاصلش را می‌بلعید، ‌شاهزاده ظل‌السلطان هم با دیه‌های اطراف اصفهان و زمینهای پردرآمد همین کار را کرده‌اند. مردم ‌آمده‌اند آنجا را آباد کرده‌اند، به محصول نشانده‌اند و ایشان با یک فوج سرباز و یک کاغذ تیول از شاه‌بابا آنجا را تصاحب کرده و محصول آن را به نام سهم‌الارباب یا سهام‌المالک یا حق تیول می‌برند، بدون اینکه یک پاپاسی خرج آن کنند. عقل دول قدرتمند که کمتر از عقل حضرت والا نیست؛ آنها هم با کشورها چنین خواهند کرد. شما بدانید استعمار در حال دیگر ارخالق [لباسی از کت معمولی بلندتر] نمی‌پوشد، لباس نو رنگین و فکل دارد، برای این جریان نو آمده باید سیاستی و تدبیری اندیشید.

شاهزاده اگر به امید اینجا آمده که او را این انجمن به سلطنت برساند، فکر بیهوده‌ای است و اگر واقعاً این طوری که وانمود می‌کنند، علاقه‌مندند به درد مردم برسند، باید همه اینها را که از مردم گرفته‌اند، به آنها بازگردانند و این‌همه قشون را که دور خودجمع کرده و موجب آزار مردمند رهایشان کنند تا بروند به کار کشاورزی و دامداری برسند، این تفنگها را هم بدهند به کسانی که می‌خواهند با زورگویان بجنگند. سلطنت را از همین جا شروع کنند، آن وقت خود مردم او را به سلطنت می‌رسانند.

اینجا معلوم نیست می‌خواهید چه کنید و چه برنامه‌ای دارید. من از این جلسه این‌جوری می‌فهمم حضرات علما هم همین عقیده را دارند. همه می‌گویند شاهزاده ظل‌السلطان به همه ستم می‌کند، بسیار خوب همه باید به او ستم کنند، چه مانعی دارد؟ ستم یک تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، مجازاتش هم این است که آحاد مردم به این فرد که می‌خواهد حاکم و فرمانروا باشد، بگویند ما نمی‌خواهیم تو فرمانروای ما باشی. سیاست امروز و فردا ایجاب می‌کند که ما زمین بایر و ده خراب خود را نگه داریم و بعد آ‌ن را آباد کنیم.حاکم مستبد مردم را از همین خرابه‌ها هم با ستم خود بیرون می‌کند، مردم هم به جاهای دیگری می‌روند. سرزمین که خالی از نیروی کار و فعالیت و جوش و خروش زندگی شد، تصاحبش آسان است، و بردن منافعش هم آسانتر.

بعد از حرفهائی که زده شد، جز دو نفر از علما، بقیه یا سکوت کردند و یا اعراض. بسیاری خود را باخته بودند و ترس از ظل‌السلطان رگ و ریشه بدنشان را می‌برید، اینها اسبها و درشکه‌هایشان از اموال شاهزاده بود و این حرفها پیاده‌شان می‌کرد. جلسه به هم خورد، ‌حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند. تا آمدم به مدرسه جده برسم، اصفهان پرصدا شد. پیشنهاد اسب، درشکه و ده و خانه و پول بود که قاصدهای حضرت والا برایم می‌آوردند. دیدم تمکن و ثروت پیدا کردن چقدر راحت است! به همه گفتم: به شاهزاده بگویند من طبق وصیت جدم اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم.اگر همه دنیا را به من ببخشند، همین حرفها را که می‌دانم حق است، باز هم می‌زنم. به همکار معمم و با قدرت شما هم گفته‌ام…

بالاخره در محرم ۱۳۲۵ طغیان و شورش شروع شد و ظل‌السلطان حاکم قدرتمند و مستبد اصفهان از کرسی اقتدار به زیر افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملی موفقیت بزرگی به دست آورده بود، خانه حاج‌آقا (نورالله) مرکز دادخواهان گشت، و او الحق شجاعانه کار می‌کرد، با رفتن شاهزاده و تلاش حاج‌آقا به جمعیت ملی ولایتی قدرت استبداد ایشان قدم در طریق زوال گذاشت…

جامعه باید بداند خودش متحرک و عامل است، حسنات و سیئات عملش هم مربوط به خود اوست. به همه اعضا و بزرگان انجمن جد و جهد نمودم که نهضت اصفهان را به وجود آمده از فعالیت همه مردم بدانند، در مدرسه و در جاهای دیگر هم همین عقیده را اظهار کردم… من نظرم ثبت تلاش مردم به نام مردم بود… به مدیر روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم: چرا می‌‌گوئی مدرس ظل‌السلطان را از اصفهان بیرون راند؟ او از مردم ترسید و رفت، غیر از این که نبود. تا بود، مفاسد عظیمی مترتب می‌شد و حالا که رفت، اگر اصلاح نشود آن مفاسد هم به وجود نمی‌آید. این را مردم فهمیدند و یکی که حرف زد، بقیه هم جرأت پیدا کردند و شاهزاده منعزل شد… ایرانیان صبور و متحمل‌اند. صد سال بیشتر و کمتر با اقوام مهاجم ساخته‌اند و عاقبت در فرهنگ خود آنان را حل نموده و محوشان کرده‌اند. مهالک و مفاسد را رفع نموده‌اندتا حالا به مشروطه و دارالشورا رسیده‌اند. معایب این حکومت را هم رفع می‌کنند، صلاح مملکت و دیانتی ما نیست که در همه امور خود را وکیل ملت بدانیم. اگر توانستیم، برایشان کاری انجام می‌دهیم؛ چون وظیفه شرعی ماست که به آنان خدمت کنیم و اگر نتوانستیم، آنها خودشان می‌دانند که چه بکنند و چه نکنند.»

 

کارگزاران و سیاست جامعه

«در نجف پیشنهاد و اصرار می‌شد برای مرجعیت شیعیان و به عقیده خود مسلمانان به هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم.گفتم ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه ‌آورده است،‌حالا که نیاز دارد‌، آنان را رها نمی‌کنم، در ایران هم «کل‌الصید فی جوف‌الفرا» صادق است.

خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد، خادم و مخدوم را همدلی،‌همزبانی و همدردی در اصلاح امور قدرت و همت می‌دهد، هیچ کدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند… همه ممالک اسلامی خانه من است ولی در میان این کشورها من ایران را بیشتر علاقه‌مندم و در ایران هم سرابه و اسفه را…»

 

روح فلسفه‌ تاریخ

مدرس وقتی از مقدمه‌ کتاب زرد می‌گذرد و وارد متن می‌شود، اولین جمله این است: «این کتاب روح فلسفه‌ تاریخ و دین و سیاست است.» هم در مقدمه و هم در متن زمانی که از فساد اخلاق جوامع متمدن سخن می‌گوید، با حسرتی تمام می‌نویسد: «در قلب اروپا مردم را قتل عام می‌کردند، زیر پایشان آتش می‌افروختند، تاراج اموال مردم کاری عادی و روزمره بود، افراد را به جرم مخفی نمودن طلاهای خود از شصت پا آویزان می‌کردند در جنگهای تن به تن (دوئل) یکدیگر را می‌کشتند، خیانت و جنایت از رویدادهای عادی بود، با آهن گداخته روی تن و پیشانی انسانها علامت می‌گذاشتند، ‌و عجب که صوامع کوچکترین اعتراضی نسبت به این وحشی‌گری و توهین به مقام انسانی نداشتند…

هیچ جامعه‌ای حق ندارد خود را مبرا از تجاوز به حقوق انسانی بداند. چنگیز و تیمور در همه اعصار و قرون در همه جا وجود دارد، تنها لباس و رنگ و پوست و زبان آنها با هم فرق می‌کند، چنگیزهای اروپا به مراتب از چنگیز آسیا وحشی‌تر و خطرناکتر بوده‌اند. اگر ترکان عثمانی به نام اسلام مسیحیان رابه اسارت نمی‌گرفتند و در بازارها به صورت برده نمی‌فروختند، رونق اسلام فراگیر‌تر می‌شد؛ ولی با این همه باز هم از مسیحیان که تمام ساکنان افریقا را مانند حیوانات شکار نمودند و با کمال شقاوت و ظلم آنان را می‌کشتند و می‌فروختند، می‌توانستند بهتر باشند.»

 

بازسازی تاریخ

«باید تاریخ همه سرزمینهای تاریخ‌دار را بازنویسی کرد.‌کمتر سرزمینی است که لایه ضخیمی از گوشت و استخوان انسانهائی نداشته باشد که تاریخ نمی‌فهمیده‌اند، ولی قربانی تاریخ‌سازان خون‌آشام گشته‌اند. آن روزها که کودک بودیم، قبرستانی را ویران می‌کردند،‌صدها جمجمه از خاک بیرون می‌افتاد که میخی بزرگ در آن کوبیده شده بود، هیچ سند و کاغذی هم در دست نیست که معلوم کند گناه اینها چه بوده و به چه جرمی چنین مجازاتی درباره‌شان معمول گشته است، در حالی که برای قلیان کشیدن و نکشیدن فلان سلطان صدها نقش و شعر و سند به جای مانده است! تاریخ سجل زورگویان و ظالمان است، باید سجل احوال کسانی باشد که تاریخ را نفهمیده می‌سازند.»

«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم هنوز حیات داشتند، تحسینم می‌کردند؛ ولی در عمل یاری‌ام نمی‌نمودند. حق هم داشتند؛ چون روزگاری دراز را به گوشه‌گیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آ‌رامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام، همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین؛ ولی برای خلق خدا بی‌فایده، مخزن علم که هر روز از دریچه‌ای مقداری از آن هدیه اصحاب بود. در این میان روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل می‌گفت: «سید،‌ به اصفهان جان‌ دادی»، شرمنده می‌شدم… در زمان تحصیل، حکیم بزرگ جهانگیرخان قشقائی هم گفته بود که: «سید‌حسن! سرسلامت به گور نمی‌بری؛ ولی شفای تاریخ را موجب می‌گردی»، جسم و جانم از این اظهارنظرها گرم و جوشان بود.»

«زعیم یک قوم خادم آن قوم است، اقوام و ملل جان و مال نمی‌دهند که برای خود فرمانروا و ارباب درست کنند… ملت اینقدر عاقل و با تدبیر هست که برای خود بت و سلطان و فرمانروا استخدام نکند. اگر چنین اربابانی وجود دارند، به زور خود را به مردم تحمیل کرده‌اند. چرا علمای اسلام نمی‌خواهند این حقیقت را بفهمند؟ حیف! هر چه در این جلسات می‌گفتم، بسیاری را در بهت و حیرت می‌کشید. در حقیقت نجف را به اصفهان منتقل کرده بودم؛ اما همین مطالب را زمانی که در مجلس درس برای علم‌آموزان و یا در مجامع عمومی برای مردم بیان می‌کردم، به خوبی می‌فهمیدند و همه همراهیم می‌کردند. مادرم از سرابه پیغام داده بود که سید‌حسن، سعی کن تا من نمرده‌ام، تو را نکشند.»

«از همین زمان قبول نمودم که باید هر لحظه برای رفتن آماده باشم، وارد شدن در امور اجتماعی آن هم در آن شرایط تبحر و تهور می‌خواست، ولی بهترین نفعش این است که به اهلش فرصت به خود اندیشیدن نمی‌دهد… تدریس نهج‌البلاغه و تاریخ را در حوزه درس خود گنجانیدم و حتی اینجا هم برای خود معاند ومخالف درست کردم. آنان می‌گفتند بدعت است، ولی معتقد بودم اگر هم این کار بدعت باشد، جهتی است به سوی تکامل اجتماعی. برتری ابداع بر تقلید برایم روشن بود. استنباط حرکت تاریخ از متن نهج‌البلاغه،‌تاریخ را از مسیر تباهی و ویرانگری جدا و به راه ساختن و پرداختن می‌کشانید، ثمره عقل و درک صحیح در این آزمایشگاه به خوبی آشکار می‌شد و تاریخ موقعیت و جایگاه حقیقی خود را به دست می‌آورد.»

«در نظرمن نباید از تاریخ خواست که انسان در چه سالی یا زمانی با شکار زندگی می‌کرد و چه زمانی با کشاورزی و گله‌داری، و اعصار حجر کهنه و نو چند‌هزار سال پیش بوده، باید از تاریخ خواست که بگوید چرا انسان از کار شکار به زراعت و از زراعت به صنعت و از زمین به دریا و از دریا به هوا و شاید از هوا به ستارگان پرداخت. این سیر برای چه پیش آمد و نتایج مثبت و منفی آن چه خواهد بود،‌ غار بدیل به ده و ده به شهر شدن و پیدایش تمدن در اثر این سر نتایج تلاش منورالفکرهای جوامع انسانی بود، این منورالفکرها از آسمان آمده بودند؟ یا همان زمینی ها بودند؟ این معضلات را تاریخ باید برای همه بگوید. جامعه در پناه صلح و آرامش پیروزیهای بزرگی را به دست می‌آورد که در نتیجه جنگ نابود می‌شود، کلیه عوامل فساد اخلاق، از کار افتادن نیروهای فعال و خلاق،‌ از هم گسیختی شیرازه حیات جامعه و فقر و جهل اجتماعی نشانی از پیدایش جنگهاست،‌ تاریخ با بیان این فجایع هیچ گاه نمی‌تواند برای انسان تسلی‌خاطر باشد. جز اینکه بیاض عبرتش بدانیم. تا این اندازه که نگذاریم دیگران به خانه ما وارد شوند و حافظ سلامت و امنیت حریم زندگی خود باشیم، تاریخ را خوب وصحیح و سالم نوشته‌ایم. اگرخانه و کاشانه دیگران را محترم شمردیم آنان هم محیط زندگی ما را محترم می‌شمارند. همسایگان ما یک تزار و دو امپراتور است،‌ هر سه هم چشم طمع به خانه ما دارند درجنگ و خشونت یک لقمه لذیذ آنان می‌شویم ولی با اخلاق و حسن برخورد که لازمه آن تدبیر وحسن سیاست است، باید خود را حفظ کنیم، همسایه ما در کنار خانه‌مان شرور، متجاوز و طمعکار است باید شب و روز بیدار باشیم و خانه خود را مواظبت کنیم، ‌با حسن سلوک و دقت عمل و عقل و تدبیر. بزرگان دین ما گفته‌اند تا به شما حمله نکنند، حتی به دشمن حمله نکنید آغازگر جنگ شما نباشید،‌ جنگ بد است.»

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: