فیلسوف آزاداندیش / گفت وگو با دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

1393/8/26 ۰۸:۲۳

فیلسوف آزاداندیش / گفت وگو با دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

اشاره: «بزرگی ابن‌سینا در این است كه وابستگی فكری ندارد و در فضای فلسفه ارسطو محدود و مقید باقی نمی‌ماند. ابن‌سینا در عالم تفكر و اندیشه توقف ندارد و همواره تعالی پیدا می‌كند و فراتر می‌رود.»

 

 

اشاره: «بزرگی ابن‌سینا در این است كه وابستگی فكری ندارد و در فضای فلسفه ارسطو محدود و مقید باقی نمی‌ماند. ابن‌سینا در عالم تفكر و اندیشه توقف ندارد و همواره تعالی پیدا می‌كند و فراتر می‌رود.»

این توصیفی بالنده از ابن‌سیناست كه دكتر دینانی در كتاب سخن ابن‌سینا و بیان بهمنیار (مقدمه، ص12)، از انتشارات موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران بیان كرده‌ است. در مقدمه 43 صفحه‌ای كتاب «سخن ابن‌سینا و بیان بهمنیار»، صحبت از اهمیت قرنهای چهارم و پنجم هجری، بی‌نصیب ماندن ما از آثار بزرگ ابن‌سینا مانند «الانصاف»، اهمیت اندیشه‌های مشرق زمین و قیاسی كه شیخ میان آن با تفكر مغربیان بیان كرده، مسائل بنیادی خاصی كه ابن‌سینا آنها را طرح و بسط داده و... است.

آقای دكتر دینانی در فصل نخست كتاب خود، به بررسی جایگاه ادراك و شناخت در اندیشه ابن‌سینا می‌پردازد. از نظر وی ابن‌سینا درباره منشأ پیدایش اندیشه و مبدأ ظهور ادراك بررسیهای دقیقی داشته و به درستی آنها را توضیح داده است. در فصل دوم كتاب موضوع «صرف حقیقت یا حقیقت صرف» بررسی شده است. از نظر شیخ، هر حقی از آن جهت كه حق است، واحد و یگانه است و قابل اشاره حسی نیست. بنابراین آنچه اصل و اساس هرگونه حقی شناخته می‌شود، به هیچ وجه قابل اشاره حسی نیست.

این كتاب در فصلهای بعدی با عناوینی مانند چشم همه دیدنیها را می‌بیند، اما خودش را نمی‌بیند،‌ آیا می‌توانیم بدون تخیل تعقل كنیم؟ آیا ادراك زمان در خود زمان انجام می‌پذیرد؟، عقل جز ادراك عقلی چیز دیگری نیست، معقول حق تعالی موجود است یا موجود معقول اوست؟ قوی‌ترین و ضعیف‌ترین موجود، اثبات مبدأ مشترك در علوم طبیعی امكان‌پذیر نیست، تفاوت میان مشاهده و یقین، آیا شوق همان ادراك است؟ تفاوت میان كل و كلی، لوازم یا صفات؟ جز ماده چیز دیگری مانع تعقل نیست و.... ادامه پیدا می‌كند.

اهمیت این كتاب و بیان نكات تازه درباره ابن‌سینا موجب شد در گفتگویی با استاد دینانی، توضیحی مجمل درباره بعضی از مسائل مطرح شده در کتاب داشته باشیم. این گفتگو به همت خانم حورا نژاد صداقت و آقایان غلامرضا حسین‌پور و حسین شقاقی انجام شده و زیر عنوان «ابن سینا، فیلسوف آزاداندیش ایرانی» پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت» به چاپ رسیده است.

***

به نظر می‌رسد شما در كتابتان باب تازه‌ای از ابن‌سیناپژوهی باز كرده‌اید و بیش از همه به سه اثر ارجاع داده‌اید: «التحصیل» بهمنیار، «المباحثات» و «تعلیقات». گرچه به نمط‌های چهار و پنج و شش اشارات هم اشاره‌ای كرده‌اید. شما در این سه اثر، چه نكات برجسته‌ای ملاحظه كردید كه اساس كتابتان را بر پایه آنها گذاشته‌اید؟

كتاب «شفا» مهمترین اثر ابن‌سیناست. كسانی كه اهل فلسفه اسلامی هستند، این كتاب را خوانده‌اند و با آن آشنایی دارند؛ اما كتابهایی از ابن‌سینا و شاگردانش وجود دارد كه یا دیده نشده‌ یا كمتر خوانده شده‌اند یا اصلا كسی آنها را نمی‌شناسد و اتفاقاً افكار مهمش در همانها بیان شده است. البته كتاب شفا و اشارات مهم است، ولی همگان آنها را می‌شناسند و مطالعاتی بر آنها داشته‌اند.

ابن‌سینا شاگردان زیادی نداشت؛ ولی چند نفر از آنان، بهترین و برگزیده بودند كه در واقع یك اقبال برای او به حساب می‌آیند؛ زیرا در غیر این صورت، همین آثار نیز از شیخ باقی نمی‌ماند. شاگرد خوب اهمیت زیادی در معرفی استاد دارد. از شاگردان ایرانی برگزیدة ابن‌سینا باید به بهمنیار، جوزجانی، معصومی و... اشاره كرد. جوزجانی كسی بود كه شرح حال ابن‌سینا را نوشت. بهمنیار نیز كتاب التحصیل را نوشت كه همگی اندیشه‌های استادش است. این كتاب اهمیت زیادی دارد؛ ولی كمتر خوانده شده است. ابن‌سینا در روز فرصت كافی نداشت؛ زیرا طبیب بود و او را به معالجه عین‌الدوله و فلان الدوله و... وامی‌داشتند، در اصل شیخ را به كار گل می‌گرفتند! به همین جهت شبها در فرصت فراهم شده، با شاگردان خود مشغول درس دادن و بحث كردن و پاسخ دادن می‌شد.

من در كتاب «سخن ابن‌سینا و بیان بهمنیار»، بیش از همه به كتابهای شاگردان شیخ ارجاع داده‌ام. البته نه به این معنا كه از اشارات و... غافل بوده باشم؛ ولی از آنجایی كه بارها آنها مورد بررسی قرار گرفته‌اند و دیگر سخن در بابشان به تكرار رفته، قصد داشتم حرفهایی تازه از ابن‌سینا را بیان كنم. من در این كتاب كه اتفاقاً تعداد برگهایش چندان هم زیاد نیست، كوشیده‌ام اندیشه‌های تازه و ناشناختة شیخ را با سادگی به زبان فارسی توضیح دهم. این كتابها خوانده نشده‌اند. از هر كس كه بپرسید، ابن‌سینا را فقط با شفا و اشارات می‌شناسند. ضمن اینكه فقط بخشهایی از آن دو را می‌خوانند. من ناگفته‌های ابن‌سینا را در این دو كتاب توضیح داده‌ام.

 

پس مطالب مطرح شده در كتاب شما، در شفا و اشارات نیامده است؟

بعضی از آنها اصلاً در شفا و اشارات بیان نشده‌اند.

 

آیا می‌توان گفت تعلیقاتی بر شفا و اشارات نوشته‌اید؟

این تعلیقات در واقع خلاصه اندیشه‌هایی است كه شاگردان می‌پرسیدند و شیخ در بزنگاههای مطلب پاسخ می‌گفت و سپس شاگردان همانها را می‌نوشتند.

 

كتاب المباحثات چه جایگاهی دارد و چقدر خوانده شده است؟

المباحثات از كتابهای مهمی است كه خوانده نشده. ملاصدرا این كتاب را خوانده و حتی از آن نقل‌قولهایی نیز دارد؛ ولی پس از ملاصدرا این كتاب دیگر خوانده نشد و در كتابخانه‌ها گرد غفلت بر آن نشسته است.

 

شما در كتابتان بر مستقل بودن اندیشه ابن‌سینا و ارسطویی نبودن او تأكید كرده‌اید. گرچه بعضی بر تأثیرپذیری شیخ از ارسطو اشاره دارند، شما چگونه به استقلال فكری او پی برده‌اید؟

ابن سینا اندیشه‌های ارسطو را مطالعه كرده، ولی او را تحویل نگرفته و در او باقی نمانده است؛ مثلا بحث كلی طبیعی، برهان صدیقین و... در مباحث ارسطو وجود نداشته است. البته ارسطو را بالاتر از افلاطون می‌داند. حتی در جایی درباره افلاطون می‌گوید: «و بضاعته فی العلم مزجاه» [بهرة او از دانش اندك است]. اینكه ابن‌سینا فیلسوفی بوده كه اندیشه گذشتگان خود را نیز مطالعه كرده و از صفر شروع نكرده، بیانگر استقلال فكری اوست.

 

ابن‌سینا طبق فرمایش شما مقید به عقلانیت فلسفی است و مسائل را با نگاه عقلانی و فلسفی پاسخ می‌دهد. ولی مسأله مهم دیگری نیز وجود دارد. آیا مسائلی که او به شکل فلسفی می‌خواهد به آنها پاسخ دهد، غالباً فلسفی‌اند یا دینی؟

به نظر من ابن‌سینا یك فیلسوف تمام عیار است. حتی دین او نیز فلسفی است، یعنی دین را می‌فلسفد. دین و فلسفه با یكدیگر در ارتباطند و مسائل مشتركی دارند؛ مثلا خدا در دین هست و در فلسفه نیز. هم فیلسوف درباره خدا و بودن و نبودن او و چگونگی بودن او صحبت می‌كند و هم دیندار. ابن‌سینا مسائل دینی را فلسفی می‌كند. توحید فلسفی دارد و منافاتی بین این دو نمی‌بیند. البته در بحث معاد تا حدی متفاوت است؛ زیرا در ظاهر دین، معاد جسمانی است، در حالی كه ابن‌سینا در باب معاد روحانی سخن گفته است. گرچه در شفا اشاره‌ای به معاد جسمانی نیز دارد، ولی در اصل باورش به معاد روحانی است. ملاصدرا نیز می‌كوشد با لطایف‌الحیلی معاد را جسمانی كند.

 

به نظر شما ابن‌سینا افلوطینی نیست؟

ابداً! غربیان ابن‌سینا را افلوطینی می‌دانند. این درست نیست.

 

یعنی ابن‌سینا اثولوجیا را نخوانده بوده؟

ابن‌سینا اثولوجیا را خوانده بود و تأثیراتی نیز بر او داشته است؛ ولی نه افلاطونی است و نه افلوطینی. ابن‌سینا یك فیلسوف ایرانی مسلمان است. ابن‌سینا خسروانی است و شیخ اشراق پس از او خسروانی است، یعنی به ایران باستان نظر داشته‌اند. هنوز هم یا این موضوع را نمی‌فهمند یا نمی‌خواهند بیان كنند. ابن‌سینا بیش از آنكه یونانی باشد، ایرانی است.

افلاطون نیز تحت تأثیر حکمت ایرانی است. افلاطون اندیشه‌هایش را از ایران گرفته است. یك ایرانی در درس افلاطون حضور داشته و به اندیشه‌هایش اشكال وارد می‌كرده است. غربیها متعصب هستند و می‌خواهند همه چیز را به غرب ربط دهند. این است كه ابن‌سینا را نوافلاطونی می‌دانند. او اولین حكیم خسروانی است كه از یونان هم استفاده می‌كند. ابن‌سینا متكلم نیست. فیلسوف است.

 

در کتاب شما آمده است که علت بی‌اعتنایی شیخ به افلاطون در این است که گرچه مثلا نظریه مُثُل در باب کلیات مهم است، اما قدرت توجیه رابطه عالم معقول و محسوس را ندارد. چرا چنین عدم قدرت توجیهی وجود دارد؟

زیرا افلاطون وقتی كلیات را مُثُل می‌داند، ناچار است بگوید كه این عالم ظلّ و سایه آن عالم است، یعنی برای این عالم واقعیتی قائل نیست. این مسأله قدری سخت است، ولی ابن‌سینا آن را حل كرده است. ابن‌سینا با كلی طبیعی نیازی به مُثل ندارد. همان كلی كه در عالم عقل است، در اینجا نیز هست، پس هم محسوس است و هم معقول. همین است كه دیگران آن را متوجه نشده‌اند. هنر ابن‌سینا این است كه می‌گوید: همان كلی معقول، محسوس نیز هست.

همین شما در عین حال كلی هم هستید. شما انسانید یا بخشی از انسانیت؟ شما هم كلی هستید و هم فرد. كلی ابن‌سینا را نفهمیده‌اند. افلاطون این مسأله را نفهمید و شاید ارسطو هم نمی‌توانست آن را بفهمد. عظمت ابن‌سینا در همین فهم جزئی و كلی بودن است. یك فرد كه بمیرد، انسان مرده است یا یك تكه از انسانیت؟ اگر بگویند انسان وفات كرد، مجاز نگفته‌اند؛ واقعاً انسانی وفات كرده، خدا رحمتش كند!

 

تا آنجا كه با اندیشه‌های شما آشنایی داریم، جناب عالی تمایز میان عقلانیت را نفی می‌كنید، مانند عقلانیت سینوی، عقلانیت یونانی و... و به وحدت عقلانیت اعتقاد دارید. اما از سوی دیگر وقتی می فرمایید ابن‌سینا بیشتر متأثر از خرد و اندیشه ایرانی است تا اندیشه یونانی، تمایز گذاردن بین خرد ایرانی و خرد یونانی، در ذهن من با وحدت عقلانیت که شما از آن دفاع می کنید، تعارض ایجاد می‌کند؟

پاسخ را با مثالی آغاز می‌كنم. سیب، سیب است. در حالی كه سیب لبنان، سیب نطنز، سیب دماوند و... داریم؛ ولی واقعاً همه‌شان سیب هستند. فقط یكی طعم بهتری دارد، دیگری كمی گس است، یكی دیگر رنگ و بوی بهتری دارد. این تفاوتها جزئی است. عقل، عقل است. نمی‌توان گفت عقل در خلأ است. عقل همیشه در یك محیط است و رنگ محیط بر آن اثر می‌گذارد. اگر این اثرگذاری بسیار زیاد باشد كه منجر به انحراف عقل گردد، دیگر كار تمام شده است؛ اما اگر میزان و ماهیت عقلانیت محفوظ بماند، و اندك رنگی از محیط بگیرد، اشكالی ندارد.

خرد ایرانی و خرد یونانی هر دو خرد هستند، ولی یك تفاوت دارند. خرد ایرانی معنوی‌تر از خرد هراكلیتوس است. پس عقل یك میزان بیشتر ندارد و یك عقل نیز بیشتر وجود ندارد، حتی اگر اندك رنگی از محیط خود گرفته باشد. همه جای عالم دو بر دو مساوی با چهار است. آیا جبرئیل می‌گوید: دو بر دو مساوی با سه است؟ چه كسی می‌گوید دو بر دو با چهار برابر نیست؟ آن كس كه عقل ندارد. این عقل ریاضی است. عقل بالاتر می‌گوید: هر معلولی علت می‌خواهد.

 

شما در یكی از مباحث كتاب‌ مطرح كرده‌اید كه بدون تخیل نمی‌توان تعقل كرد. لطفاً در این زمینه توضیح دهید.

اگرچه ما از تخیل شروع كردیم، ولی بدانید كه حتی بدون حس نیز نمی‌توان تعقل كرد. در تقسیم بندی حکما که از ابن‌سینا شروع شد، ادراكات یا حسی است (یعنی حواس پنج‌گانه كه جزئی است)، یا خیالی (شكل و صورتی جزئی در ذهن است، بدون حضور در آنجا)، یا وهمی (شكل ندارد، معنی است اما جزئی، مانند ترس از شیر)، یا عقل كه كلی است.

عقل دارای مكان و زمان نیست؛ مثلا می‌گوییم: انسان. حال منظور انسان شرقی است یا غربی؟ سیاه یا سفید؟ عالم یا جاهل؟ مؤمن یا كافر؟ اینجا منظور از «انسان» شخص مخصوصی است یا ماهیت كلی؟ عقل درك كلیات می‌كند. غربیها متوجه این مسأله نیستند. اگر كلی نبود، آیا امكان شناخت چیزی وجود داشت؟ اگر ما معنی كاغذ را نمی‌دانستیم، آیا می‌توانستیم آن را به كتاب سرایت دهیم؟ در جزئی امكان سرایت وجود ندارد.

حس فقط در حالی است كه شما چیزی را صرفاً در همان زمان در اختیار داشته باشید؛ مثلا یك كتاب در دستتان باشد.

خیال اندكی وسیعتر از حس است. تا آخر عمر آن صورت در ذهن باقی می‌ماند. كلی از هر دو وسیعتر است. هر مكتوب و كاغذی كلی است.

آیا حیوانات تا كنون كشف علمی داشته‌اند؟ آیا حیوانات فلسفه گفته‌اند؟ چطور ممكن است حیوانی كه در حواس توانایی بیشتری نسبت به انسان دارد، مثلا بهتر می‌شنود یا می‌‌بیند، تا كنون كشف علمی و بیان فلسفی نداشته است؟ زیرا درك كلی ندارند، زیرا عقل ندارند.

عقل چیست؟ درك كلیات است. اگر كلی نباشد، جزئی نیست. درك كلی خاصیت انسان است. در منطق همه قوانین كلی است. درك كلی می‌تواند انتقال پیدا و كشف كند. عظمت انسان در همین امر است. تعقل اساس كار آدمی است. فلسفه جایی است كه تعقل هست. كسانی كه فلسفه را نمی‌فهمند، تعقلشان ضعیف است و جزئیات برایشان مهم است. در حالی كه كلی از بین نمی‌رود و جزئی است كه از بین می‌رود. كاغذ می‌پوسد، ولی معنای كاغذ از بین نمی‌رود. معنی را عقل درك می‌كند و ابدی است و پیر نمی‌شود.

 

یكی دیگر از موضوعات مورد بحث در كتاب بحث زمان است و اینكه آیا ادراك زمان در خود زمان انجام می‌پذیرد یا خیر. چه شد كه تصمیم گرفتید بحث زمان را در این كتاب مطرح كنید؟

زمان یكی از سهمناك‌ترین مباحثی است كه بشر با آن مواجه است. در حالی كه همگان ـ از كودك دو ساله تا افراد پیر ـ گمان می‌كنند كه زمان را می‌فهمند، ساعت را می‌گویند، تاریخ روز و ماه و سال را می‌دانند؛ ولی پاسخ هیچ یک از این سؤالات را نمی‌داند: زمان چیست؟ آیا زمان در ذهن است یا بیرون از آن؟ آیا زمان ازلی بوده یا خلق شده؟ اگر زمان خلق شدنی است، در زمان خلق شد یا در لازمان؟ آیا زمان نسبی است؟ زمان نسبت به كدام مطلق نسبی است؟ و...

معمولا افراد حوصله‌ای برای فكر كردن به این امور ندارند و البته امكان بحث چنین مسائلی به صورت عرفی نیز ممكن نیست. بحث «زمان» پیچیده و دشوار است و بحث «مكان» بدتر از آن. زمان را باید فلسفه حل كند و نه علم.

 

درباره تفاوت كل و كلی و اهمیت آن هم در مقدمه كتاب توضیحاتی داده‌اید و هم یكی از فصول كتاب را به بررسی آن اختصاص داده‌اید. ضمن توضیحی درباره تفاوت این دو، لطفاً علت اهمیت این بحث را نیز شرح دهید.

بعضی از افراد «كل» و «كلی» را اشتباه می‌كنند. یك ساختمان، كل است؛ زیرا مجموعه‌ای از گچ و آجر و سیمان و... است. كلی از اجزا تشكیل نشده است. انسان كلی است. حقیقت و معنی انسان از چه تشكیل شده است؟ انسان كلی است. نسبت «كل» با اجزای آن است كه هر جزء آن را كه بگیری، از كل كاسته می‌شود و نابود می‌شود؛ ولی در «كلی»، اگر جزئی را بگیری، از آن كم نمی‌شود و نابود نمی‌گردد. اگر یك میلیون نفر از انسانها بمیرند، از مفهوم كلی كم می‌شود؟ اگر فقط حضرت آدم بود و نه حوایی بود و نه فرزندانی، آیا مفهوم انسان باز هم وجود داشت؟ مثال دیگری می‌زنم: آیا كره زمین كل است یا كلی؟ زمین اجزا دارد، پس كل است و از طرفی زمین یك مفهوم است، پس كلی است.

البته تفاوتهای دیگری نیز درباره كل و كلی در كتاب توضیح داده‌ام. علاوه بر این دو، از كلی طبیعی نیز در كتاب صحبت كرده‌ام. سخن ابن‌سینا در باب كلی طبیعی، هزاران سال است كه فهمیده نشده است. حتی آن رجل همدانی كه حکیمی به نام ابوسعید بود و ابن‌سینا از او یاد می‌كند، نیز كلی طبیعی را نفهمید. البته ملاصدرا آن را فهمیده و قبول كرده است.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: