ارزش علم در تمدن اسلامی / دکتر مهدی محقق - بخش اول

1393/8/3 ۰۹:۲۵

ارزش علم در تمدن اسلامی / دکتر مهدی محقق - بخش اول

سرّ پیشرفت مسلمانان در همه زمینه‌های علوم و صناعات از دو بیت یادشده آشکار می‌شود، که در نخستین حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصّین» (الجامع الصغیر، جلال‌الدین سیوطی، قاهره 1325ق، ج1، ص143) و در دومین جانشین به‌حقّ او که:‏‏ در بود مر مدینه علم رسـول را زیرا جز او نبود سزای امانتش‏

 

 

علم را فرمودمان جستن رسـول

جست باید ار نباشد جز به چین‏

قیمت هرکس به قدرعلم اوست

همچنین گفته‌ست امیرالمؤمنین

‏(دیوان ناصرخسرو، چاپ مینوی و محقق، قصیده 53)‏

سرّ پیشرفت مسلمانان در همه زمینه‌های علوم و صناعات از دو بیت یادشده آشکار می‌شود، که در نخستین حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصّین» (الجامع الصغیر، جلال‌الدین سیوطی، قاهره 1325ق، ج1، ص143) و در دومین جانشین به‌حقّ او که:‏‏

در بود مر مدینه علم رسـول را

زیرا جز او نبود سزای امانتش‏

‏ (پیشین، ق82، ب24)‏‏

فرمود: «قیمه کلّ امریء علمه» (الصّناعتین، ابوهلال عسکری، قاهره 1371ق، ص233) یا «قیمه کلّ امریء ما یحسنه». کوشش مسلمانان در فرا گرفتن علم و دانش و سفرهای دور و دراز برای درک محضر استادان و مشایخ، مرتبط با همان فرمانی است که علم و دانش چنان از شرافت برخوردار است که برای تحصیل و به‌دست آوردن آن سزاوار است که همه گونه رنج و مشقت تحمل شود. مسلمانان با همان فرمان، آنچه را که از علوم و معارف بشری سودمند و مفید تشخیص می‌دادند، به عالم اسلام منتقل می‌کردند. آنان با ترجمه آثار یونانی و سُریانی و پهلوی و سنسکریت، برگزیده علوم بشری زمان خود را در نظام اندیشه‌ای و علمی خود وارد کردند و محیطی را به‌ وجود آوردند که ملاک و معیار برای ارزش‌گذاری انسانها، علم بود.

بی‌جهت نیست که قاضی‌القضاه بدرالدّین ابن جماعه کنانی (متوفّای 733) در کتابی که در آداب استادی و دانشجویی نگاشته، می‌گوید که شوق‌برانگیزتر جمله‌ای که برای طلب علم گفته شده، همین فرموده امیرمؤمنان است که: «قیمه کلّ امریء علمه»؛ یعنی ارزش هر انسانی بستگی به علم او دارد که او را آراسته می‌گرداند. در اسلام هیچ ولایت و حاکمیتی بالاتر و والاتر از دانش نیست و از این روی از علم به شریف‌ترین ولایتها تعبیر شده است: ‏

العلم مـن اشـرف الولایات یأتیه کلّ الوری و لایاتی

گزینش واقعی علم آنجا صورت می‌گیرد که «اعلم» بر «عالم» و «مفضال» بر «فاضل» مقدّم داشته شود و بالعکس، هرگاه که «جاهل» بر «عالم» و «عالم» بر «أعلم» پیشی گیرد، نشانه انحطاط و افول ستاره علم آشکار می‌گردد. در تأیید این اصل، وقتی پیغمبر اکرم(ص) فرمان دادند پزشکی را بر بالین بیماری بیاورند، آنگاه که دو پزشک را آوردند، حضرت فرمودند: «مَن أطبُّ منهما» یعنی کدامین یک از آنان به علم پزشکی عالم‌تر و مسلّط‌تر هستند؛ یعنی حضرت ملاک گزینش خود را بر علم بیشتر قرار دادند و عالم‌تر از میان آن دو را برگزیدند.

ابن‌القیم جوزیه که این حدیث را نقل کرده است، چنین نتیجه می‌گیرد که در هر علم و صناعتی باید به حاذق‌ترین آنان رجوع کرد و حتی فتواخواهنده (= مستفتی) هم باید به عالم‌ترین مفتی مراجعه کند. «ففی هذا الحدیث أنّه ینبغی الاستعانه فی کلّ علم و صناعه بأحذق من فیها فالأحذق فانّه، إلی الأصابه أقرب و هکذا یجب علی المستفتی أن یستعین علی ما نزل به بالأعلم فالأعلم لأنّه أقرب إصابه ممّن هو دونه» (ابن القیم الجوزیه، الطّبّ النَبوی، ص203). و از این روست که فقهای بزرگ شیعه امامیه از جمله محقّق حلّی ـ رحمه‌الله علیه ـ تصریح کرده‌اند که اگر در فتواخواهی (=استفتاء) می‌خواهیم یکی از دو تن را برگزینیم که یکی عالم‌تر (= أعلم) و یکی پارساتر (= أورع) است، عالم‌تر را بر پارساتر باید مقدّم بداریم؛ زیرا فتوای درست از علم برمی‌خیزد نه از وَرَع و همان اندازه ورع که در «أعلم» هست، برای فتوای او کافی است (حسن ‌بن ‌شهید ثانی، معالم الدین و ملاذ المجتهدین، ص277) و همین مطلب را قطب‌الدین شیرازی به صورت صریح‌تری در عبارت زیر بیان می‌دارد: «تا علم نبود، تقوا ممکن نباشد؛ زیرا تا نداند که چه چیزی است که بباید کرد و چه چیزی است که نشاید کرد، از ناشایست پرهیز چگونه کند و به شایسته چگونه مشغول شود؟» (قطب‌الدین شیرازی، دره‌التّاج، ص 35) ‏‏

مسلمانان هرچند به برخی از علوم برحسب موضوعات و یا غایات آنها اهمیت بیشتری قائل بودند، ولی هیچ علمی را خوار نمی‌داشتند. مؤلّفان رسائل اخوان‌الصّفا می‌گویند: ما با هیچ علمی دشمنی و با هیچ مذهبی تعصّب نمی‌ورزیم و هیچ کتابی را که به‌وسیله حکیمان و فیلسوفان در فنون علوم نوشته شده و با عقول آنان استنباط گردیده، کنار نمی‌نهیم (رسائل اخوان الصّفا، ج4، ص 167) از این جهت است که علوم مختلف در جهان اسلام به موازات هم پیشرفت کرد.

ابوریحان بیرونی که کتابهای خود و کتابهای محمد بن زکریای رازی را فهرست و طبقه‌بندی کرده، از کتابهای رازی کتابی را تحت عنوان «فی حکمه النّرد» و از کتابهای خود داستان «وامق و عذرا» را ذکر می‌کند و این دو کتاب را در همان فهرست می‌آورد که کتاب «الحاوی» رازی در طب و کتاب «قانون مسعودی» خود را در نجوم آورده است (فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی، تصحیح مهدی محقق، تهران1366، ص17 و 35)‏.‏

 

فرهنگ جامع‌الأطراف

راز شکوفایی و تعالی فرهنگ در تمدن اسلامی این بود که فرهنگی جامع‌الأطراف و مختلف‌الأبعاد بر مردم عرضه شد و آنان نهایت همّت خود را در گسترش آن معطوف داشتند، چه آنکه فرهنگ تک‌بُعدی و یک‌سویی هیچ‌گونه تضمینی برای بقای خود ندارد تا چه رسد به اینکه بتوان از آن به‌ عنوان پشتوانه‌ای برای تحول و تکامل علم و مدنیت بهره‌برداری کرد. علمای اسلامی کوششهای علمی خود را به صورت کتاب و رساله‌های مفرد (= تک‌نامه، مونوگراف) مدوّن می‌ساختند تا مورد استفاده آیندگان قرار گیرد و موجب ذکر خیر آنان از نویسنده کتاب بشود و همین امیدواری، مشقت و رنج کوشش علمی را بر آنان هموار و آسان می‌ساخت.

برخی از آنان در موضوعی کتاب می‌نوشتند که کسی پیش از آن در آن میدان گام ننهاده بود، و برخی دیگر کتابشان در شرح مشکلات و معضلات کتابهای پیش از خودشان بود، و گروه سومی هم در آثار خود به دفع شکوک و رفع اشتباهات گذشتگان خود می‌پرداختند (الکتاب‌المختصر فی حساب‌الجبر و المقابله، محمدبن موسی خوارزمی، لندن 1830، ص1 و2) و در همه موارد از طریق خلوص و حسن نیت و احترام و ادب خارج نمی‌شدند؛ زیرا هدف آنان تحرّی حقیقت و کشف واقعیت بود که به‌وسیله آن خشنودی خدا و خلق را فراهم آورند.

شیوه علمی آنان به ‌گونه‌ای بود که با کوشش و جدّ و جهد و استفراغ وُسع و استقرای تامّ در مطالب علمی از چاههای وهم و شک و ظن، گام بیرون نهند و به فراخنای علم و یقین واصل گردند که با این وصول، جهل در ساحت علم آنان راه نیابد و یقین آنان با شک در هم شکسته نشود و در این مورد فرمودة مولای متقیان حضرت علی بن ابی‌طالب(ع) را نصب‌العین خود قرار می‌دادند که فرمود: «لاتجعلوا علمکم جهلا، و یقینکم شکّا، إذا علمتم فاعملوا و إذا تیقّنتم فأقدموا» (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج19، ص164): علمتان را جهل مسازید و یقینتان را به شک بدل مکنید، وقتی علم پیدا کردید آن را به کار بندید و وقتی یقین حاصل کردید به اقدام و انجام مبادرت ورزید. ‏

 

نقادی عالمانه

دانشمندان اسلامی را رسم چنان بود که هیچ‌ وقت از خطاهای بزرگان در علم چشم‌پوشی نکنند و خطاها و اشتباهات آنان را ذکر نمایند، ولو اینکه آن بزرگان را حقی و نعمتی بر ایرادکنندگان باشد و معمولاً از کتابهایی که در این زمینه نگاشته می‌گردید، تعبیر به «شکوک» می‌کردند؛ مانند کتاب «الشّکوک علی جالینوس محمد بن زکریای رازی» که مؤلف در آن موارد ایراد و اشتباه بر کتابهای متعدد جالینوس همچون «حلیه البرء و الاعضاء الآلمه و منافع‌الاعضاء» را ذکر می‌کند و نیز کتاب «الشّکوک علی بطلمیوس ابن هیثم» که در آن به ردّ و نقض کتابهای «المجسطی» و «الاقتصاص و المناظر» بطلمیوس می‌پردازد.

مسلمانان کلمه شکوک را که جمع شک است، در برابر لفظ یونانی ‏Aporia‏ به کار بردند که مفید معنای تنگنا و دشواری و ورطه و حیرت است و در جدال علمی دلالت بر اشکال و ایراد دشوار می‌نماید و با کلمه عربی «علی» که برابر یونانی آن ‏Pros‏ است، صراحت در اعتراض و انتقاد دارد. (مقدمه عبدالحمید صبره بر الشکوک علی بطلمیوس، ص2) و چون همیشه مجال نقد و اعتراض بر همین کتابهای شکوک باز بوده، ما در میان کتابهای علمی به كتابهای بسیاری برخورد می‌کنیم که به نام «حلّ‌الشّکوک» خوانده شده است.

در کتابهای شکوک رسم چنان بود که ایرادکننده از راه حق و انصاف دور نمی‌شد و احترام طرف مقابل را منظور می‌داشت و تا آنجا که مسئله جای توجیه و تأویل داشت، مورد نقض و ایراد قرار نمی‌گرفت و در هرحال رعایت ادب و احترام نسبت به دانشمندی که کتابش مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته، رعایت می‌گردید؛ مثلاً همین رازی در آغاز کتاب خود می‌گوید: «من به مقابله با کسی پرداخته‌ام که بیش از هرکس مرهون منّت او هستم. از او بهره‌مند و به‌وسیله او راهنمایی شده‌ام و حق او بر من بیش از حق خواجه بر بنده و استاد بر شاگرد و ولی نعمت بر نعمت‌گیرنده خود است؛ ولی صناعت طب و فلسفه تسلیم به رئیسان و قبول گفتار آنان و مساهلت و مسامحت را نمی‌پذیرد و طبیب و فیلسوف از شاگردان و دانشجویان خود چنین تسلیم را انتظار ندارد و من یقین دارم که جالینوس اگر خود زنده و حاضر می‌بود، مرا بر تألیف این کتاب نه تنها سرزنش نمی‌کرد، بلکه بر مسرّت و خوشحالی او افزوده می‌گشت و مرا بدان تشویق می‌نمود.» (الشّکوک علی جالینوس، ص2)

همچنین ابن ‌هیثم در آغاز کتاب خود می‌گوید: «ما در کتاب این مرد بافضیلت مواضع اشتباه و موارد متناقضی یافتیم که هر چند این مواضع در برابر آنچه او درست به هدف رسیده ناچیز است، ولی دیدیم چشم‌پوشی از آنها تجاوز به حق و ستم بر کسانی است که کتابهای او را مورد مطالعه قرار می‌دهند و در ذکر این شکوک بر مواضع متناقض و موارد اشتباهاتی بسنده کردیم که توجیه و تأویل در آن راه نمی‌یابد و وجه درست و صحیحی در آنها تخریج نمی‌گردد.» (الشّکوک علی بطلمیوس، ص4 و 5) ‏

شیوع ردّ و نقض و پرسش علمی چنان بود که گاه اتفاق می‌افتاد که ردّ و نقض دانشمندان بر یکدیگر تکرار می‌شد و یک بحث علمی مانند «اللّعب بالکره» (= توپ بازی) میان طرفین متخاصم ردّ و بدل می‌گردید، مانند مناقضاتی که میان محمد بن زکریای رازی و ابوالقاسم کعبی بلخی ـ رئیس معتزله بغداد ـ مبادله شده است که بلخی کتاب «علم الهی» رازی را نقض کرده و رازی رد بر نقض او نوشته و سپس او جواب داده و رازی جوابی بر جواب او نگاشته است که ابن‌ ندیم از آن با این عنوان یاد می‌کند: «کتاب الی ابی‌القاسم البلخی فی زیاده علی جوابه و علی جواب هذا الجواب». (فهرست ابن ندیم، چاپ فلوگل، ص 300)

همچنین است مناقضاتی که میان ابن قبه رازی ـ متکلّم شیعه امامیه ـ و همین ابوالقاسم کعبی بلخی بر مسئله امامت رخ داده است. نجاشی از قول ابوالحسین سوسنگردی نقل می‌کند که گفته است: من پس از زیارت حضرت رضا(ع) در طوس، نزد ابوالقاسم بلخی به بلخ رفتم و کتاب «الإنصاف فی الإمامه» ابن قبه را به او نشان دادم، او کتابی به نام «المسترشد فی الامامه» در ردّ آن نوشت. سپس آن را به ری نزد ابن قبه آوردم، او کتابی به نام «المستثبت فی الإمامه در ردّ المسترشد» نگاشت، المستثبت را نزد ابوالقاسم آوردم، او ردّی بر آن به نام «نقض المستثبت» تحریر کرد، وقتی کتاب اخیر را به ری آوردم، ابن قبه از دنیا رفته بود. (کتاب الرّجال نجاشی، ص191)

دانشمندان نه‌تنها گفتار مخالفان را تحمّل می‌کردند، بلکه معتقد بودند که اندیشه‌ها و عقاید علمی تا وقتی که در معرض نقد و محک ایراد مخالفان قرار نگیرد، جلا و صفا نمی‌یابد. ناصرخسرو می‌گوید:‏

با خصم گوی علم که بی‌خصمی

علمی نه پاک شد، نه مصفّا شد‏

زیـرا که سـرخ روی بـرون آمد‏

هر کو به سوی قاضی تنها شد‏

‏ (دیوان ناصرخسرو، پیشین، ق161/ ب37و38)‏

‏ در میان کشمکش‌های علمی و جبهه‌گیری دو طرف در برابر هم، کسانی هم پیدا می‌شدند که کوششان بر این بود که منصفانه قضاوت کنند و تا آنجا که ممکن است، میان اندیشه‌های طرفین آشتی دهند و آثار این‌گونه دانشمندان به نام «الإنصاف» خوانده می‌شد؛ مانند کتابی که ابن ‌الانباری تحت عنوان «الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین و الکوفیین» نوشته و در اختلافات نحوی و زبان‌شناسی میان کوفیان و بصریان میانجی‌گری کرده است، و یا کتابی که ابوالرشید نیشابوری با عنوان «الإنصاف فی مسائل الخلاف بین البصریین و البغدادیین فی الکلام فی الجوهر» نگاشته و در اختلافی که میان معتزلیان بصره و معتزلیان بغداد بر سر مسئله جوهر وجود داشته، وساطت کرده است.

دانشمندان واقعی و دلسوز سعی می‌کردند که بر اختلافها دامن نزنند و تا آنجا که ممکن است، میان آرای متضاد و متخالف، تلفیق و پیوستگی را برقرار نمایند؛ مثلاً سُبکی مؤلّف کتاب معروف «طبقات الشّافعیه» آنجا که در «قصیده نونیة» خود اختلاف میان مکتب اشعریه و مکتب ماتریدیه را ذکر می‌کند، در پایان می‌گوید: این اختلافات بسیار ناچیز است و نمی‌باید موجب گردد که یک طرف، طرف دیگر را تکفیر کند و به بدعت متهم نماید:‏

والخُلف بینَهمـا قلیلٌ أمـرُه

سهلٌ بلا بدعٍ و لا کفران

‏ (طبقات الشافعیه، ج3، ص389 )‏

‏ و یا آنجا که ابوالعلاء معرّی در سوک یکی از فقهای حنفی مرثیه می‌گوید، یکی از برجستگی‌ها و تواناییهای او را در فقه این می‌داند که توانسته است اختلاف میان مکتب فقهی ابوحنیفه (= عراقی) و مکتب فقهی شافعی (= حجازی) را به حداقل برساند تا مسائل آن دو مکتب به آسانی مورد استفاده قرار گیرد:‏‏

فالعـراقی بعـده للحجازی

قلیل الخلاف سهل القیاد‏

‏ (شرح التَنویر علی سقط الزَند، ابوالعلاء معرّی، قاهره مکتبه التجاریه، ج1، ص308)‏

‏ فقهای بزرگ اهل سنت و شیعه نیز همین هدف عالی را دنبال می‌کرده‌اند که برای نمونه می‌توان از کتاب «اختلاف الفقهاء» طحاوی و «کتاب الخلاف» شیخ طوسی یاد کرد. نه تنها در حوزه فقه، بلکه در حوزه کلام و عقاید دانشمندان بزرگ، سعی بر رفع اختلاف و ایجاد وحدت میان دو گروه متخاصم داشته‌اند. کتاب «جامع الحکمتین» ناصرخسرو که در آن می‌خواهد میان حکمت شرعیه و حکمت عقلیه آشتی دهد و اختلاف میان فلاسفه و اهل دین را تعدیل نماید، و یا کتاب «فصل المقال فی ما بین الحکمه و الشریعه من الاتّصال» ابن رشد که همین هدف را دنبال می‌کند، برای ایجاد وحدت میان مسلمانان و باز کردن فضا و جوّ باز بحث و گفتگو و تعالی و تکامل اندیشه وضع شده‌اند. ‏

دانشمندان اسلامی در هر علم، روش علمی تحقیق که ویژه آن علم است به کار می‌بردند؛ نخست آنکه منطق را شرط لازم برای هر علم مورد استفاده قرار می‌دادند. معرَّف یا حدّ جوهر حقیقی، معرَّف یا محدود را مشخّص می‌سازد، به گونه‌ای که آنچه باید داخل باشد، خارج نگردد و آنچه باید خارج باشد، داخل نگردد و لذا هر حقیقتی بدون هیچ‌گونه فزونی یا کاستی شناسانده می‌شود. (مختار رسائل جابر بن حیان، تصحیح پول کراوس، ص97)

حجّت که در منطق به سه قسم قیاس و استقراء و تمثیل تقسیم گردیده، در علوم کاربرد زیادی داشت. دانشمندان علوم عقلی در استدلا‌لهای خود بیشتر متوسّل به «قیاس» می‌شدند، و علمای علوم تجربی بیشتر استقراء را به کار می‌بردند و در فقه و قوانین حقوقی تمثیل که از آن تعبیر «قیاس فقهی» می‌شد، کاربرد داشت و این نوع قیاس گاه بر اشیای ظاهر و آشکار و گاه بر اشیای خفی و پنهان انجام می‌شد و این دو نوع قیاس از آغاز به همان نام یونانی خود، «اپیلوجسموس» و «انالوجسموس» که وارد زبان عربی شده بود، مورد بهره‌برداری علمای اسلام قرار گرفت. (جالینوس، التجربه الطیبّه، چاپ اکسفورد، ص58) ‏

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: