همانندی دو داستان در قرآن و مثنوی / دكتر عباس كی‌منش

1393/7/19 ۰۹:۴۹

همانندی دو داستان در قرآن و مثنوی / دكتر عباس كی‌منش

تأملی در داستان دقوقی در مثنوی و همانندی آن با قصه حضرت موسی و خضر در قرآن كریم یكی از پیش‌آمدهای زندگی حضرت موسی، جست و جوی آتش است كه در پی آن در كنار درختی به پیامبری و رسالت مبعوث می‌شود،‌ آن‌گاه موسی آتشی از دور دید،‌ چون نزدیك آمد،‌ در میان درختی آتشی روشن دید و از آن‌جا ندا آمد: ای موسی، من پروردگار توأم،‌ اكنون در وادی مقدس قدم نهاده‌ای، نعلین از پای برآر. (طه 10ـ12،‌ قصص 29)

 

تأملی در داستان دقوقی در مثنوی و همانندی آن با قصه حضرت موسی و خضر در قرآن كریم

یكی از پیش‌آمدهای زندگی حضرت موسی، جست و جوی آتش است كه در پی آن در كنار درختی به پیامبری و رسالت مبعوث می‌شود،‌ آن‌گاه موسی آتشی از دور دید،‌ چون نزدیك آمد،‌ در میان درختی آتشی روشن دید و از آن‌جا ندا آمد: ای موسی، من پروردگار توأم،‌ اكنون در وادی مقدس قدم نهاده‌ای، نعلین از پای برآر. (طه 10ـ12،‌ قصص 29)

حادثة‌ دیگری كه در دورة‌ رسالت برای حضرت موسی،‌ پیش آمده است،‌ ملاقات او با حضرت خضر است. حضرت موسی برای كسب فیض از یك رهبر روحانی (=خضر) از صحرای سینا به سوی مجمع‌البحرین (=خلیج عقبه) رهسپار می‌شود. درآن جا بنده‌ای از بندگان خداوند را می‌یابد كه خداوند به او اسرار غیب و علم لَدّنی آموخته است.

حضرت موسی از حضرت خضر رهنمونی معنوی می‌خواهد و بدو می‌گوید: اگر من از تو پیروی كنم از علم لدنی خود مرا خواهی آموخت؟ حضرت خضر به او می‌گوید: ای موسی تو توان بردباری و همراهی با مرا نداری،‌ چگونه بر چیزی كه از علم آن آگاهی نداری شكیبایی توانی كرد. حضرت موسی می‌گوید: در كاری با تو مخالفت نخواهم كرد، انشاء‌الله مرا شكیبا خواهی یافت.

در مسیری كه موسی با خضر همراه است، چند حادثه روی می‌دهد، و حضرت موسی به سبب سوراخ كردن كشتی و كشتن كودك و استوار كردن دیوار شكسته بر خضر خرده می‌گیرد و از او انتقاد می‌كند. حضرت خضر در پاسخ موسی علت كارهایی را كه انجام داده است شرح می‌دهد و از موسی جدا می‌شود. (كهف 60ـ82)

چنین به نظر می‌رسد كه طلب دیدار با شایستگان، روشی است كه سالكان مسیر الی‌الله، كسانی مانند حضرت موسی و دیگران، از شیخ الانبیا حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیروی می‌كنند.

حضرت ابراهیم از خداوند درخواست می‌كند: رب هب لی حكماً‌ والحقنی بالصالحین (شعرا ـ83)

قصه دقوقی

یكی از داستان‌های كتاب مثنوی، قصه دقوقی است كه سرشار از اشارات و كنایات عرفانی و معنوی است. در قرآن كریم آیات متعددی وجود دارد كه خداوند دستور می‌دهد كه انسان‌ها برای عبرت گرفتن از سرنوشت مردمان پیشین و دیدن زندگی مردم معاصر به مسافرت بپردازند. قل سیروا فی الارض فانظرواكیف بدأالخلق (عنكبوت 20)

با توجه به درخواست حضرت ابراهیم و دستور خداوندی دربارة‌ مسافرت، یكی از برنامه‌های برخی از سالكان الی الله،‌ سیر آفاق و دیدار با رهبران و پیشوایان طریقت و استفادة‌ معنوی از آنان بود.دقوقی كه یكی از رهروان طریق عرفانی است،‌ به سبب شوری كه در دل دارد،‌ كمتر می‌تواند در یك جا ساكن شود بیشتر به سفر می‌پردازد.

برگ كاهم پیش تو ای تند باد

می‌ندانم تا كجا خواهم فتاد

(مثنوی،‌ ص 847)

دقوقی از خداوند درخواست می‌كند كه او را به دیدار وارستگان حقیقی موفق گرداند:

این همی گفتی چو می‌رفتی به راه

كُن قرین خاصگانم ای اله

در سفر معظم مرادش آن بُدی

كه دمی بر بندة خاصی زدی

(مثنوی، ص 379)

گر تو سنگِ‌صخره و مرمر شوی

چون به صاحبدل رسی گوهر شوی

یك زمانی صحبتی با اولیا

بهتر از صد ساله طاعت بی ریا

(مثنوی، ص 33)

در برابر این تقاضا به دقوقی الهام می‌شود كه ای تشنة‌ دیدار خاصان الهی،‌ توكه مهر خداوند در دل داری دیگر چه نیازی به دیدار و مصاحبت دیگران داری؟

مهر من داری چه می‌خواهی دگر

چون خدا با توست چون جویی بشر

(مثنوی، ص 379)

دقوقی در ضمن تكرار تقاضای خود می‌گوید:

در میان بحر اگر بنشسته‌ام

طمع در آب سبو هم بسته‌ام

همچو داوودم نود نعجه مراست

طمع در نعجه حریفم هم بخاست

(مثنوی،‌ ص379)

مولانا در ضمن نقل داستان دقوقی به قصة حضرت موسی و خضر(ع) هم اشاره می‌كند و می‌گوید:

آه سری هست این جا بس نهان

كه سوی خضری شود موسی روان

از كلیم حق بیاموز ای كریم

بین چه می‌گوید ز مشتاقی كلیم

با چنین جاه و چنین پیغمبری

طالب خضرم ز خود بینی بری

(مثنوی، ص 379)

...

این سخن پایان ندارد ای عمو

داستان آن دقوقی بازگوی

(مثنوی، ص 380)

دقوقی در یكی از مسافرت‌های خود همراه كاروانی بود، او گه گاه به مناسبتی از كاروان فاصله می‌گرفت تا بتواند به مناجات با پروردگار مشغول شود، در یكی از این دور شدن‌ها كه در آغاز شب و در كنار ساحل دریا بود، هفت شمع روشن و فروزان را از دور مشاهده كرد و از دیدن شمع‌ها متحیر گردید. پس از اندك زمانی آن هفت شمع به یك شمع تبدیل شد و دو باره به صورت هفت شمع در آمد، دقوقی برای آن كه دریابد این شمع‌ها چیست، نزدیك‌تر رفت و كمی درنگ كرد. مشاهده كرد كه آن شمع‌ها به شكل هفت مرد نورانی درآمدند، سپس آن مردها به شكل درختی سبز در آمدند كه دارای برگ‌ها و میوه‌های فراوان بودند؛ به طوری كه از فراوانی میوه‌ها و برگ‌ها شاخه‌ها دیده نمی‌شدند.

چشم می‌مالم به هر لحظه كه من

خواب می‌بینم خیال اندر زمن

خواب چه بود بر درختان می‌روم

میوه‌هاشان می‌خورم چون نگروم

پس از آن دقوقی جلوتر می‌رود تا واقعیت درختان را دریابد

گفت راندم من نیك بخت

باز شد آن هفت جمله یك درخت

هفت می‌شد فرد می‌شد هر دمی

من چه سان می‌گشتم از حیرت همی

(مثنوی، ص 383)

...

بعد از آن دیدم درختان در نماز

صف كشیده چون جماعت كرده ساز

بعد دیری گشت آن‌ها هفت مرد

حجله در قعده پی یزدان فرد

(مثنوی، ص 383)

هر چند در متن كتاب كلمه حجله به معنی اطاق و حجره می‌باشد، ولی احتمالاً كلمه باید جمله باشد؛ یعنی همة آنان بر زانو نشسته و در حال تشهد بودند.

این نور شمع‌های روشن و فروزان و تبدیل شدن آن‌ها به درخت و بانگ نماز و توحید، همانند همان آتشی است كه حضرت موسی در جانب طور از آن درخت مشاهده كرد و بانگ «انی انا ربك» (طه 12) به گوش او رسید.

دقوقی نزدیك‌تر می‌رود و به آن هفت مرد سلام می‌كند. آنان هم نام دقوقی را می‌برند و به او سلام می‌كنند. دقوقی می‌پرسد: مرا از كجا شناختید؟ در جواب می‌گویند: شناخت ما رازی است ناگفتنی. پس از آن می‌گویند كه می‌خواهیم با هم نماز جماعت بخوانیم و تو برای ما امامت كنی.

آن دقوقی در امامت كرد ساز

اندر آن ساحل درآمد در نماز

و آن جماعت در پی او در قیام

اینست زیبا قوم و بگزیده امام

(مثنوی، ص 388)

هنگامی كه دقوقی در حال نماز بود، كشتی‌یی از دور نمایان شد. چون به نزدیكی ساحل رسید، گردبادی برخاست و دریا طوفانی شد و كشتی در حال غرق شدن درآمد. كشتی‌نشستگان به فریاد و زاری و دعا درآمدند، دست بر سر می‌زدند و از خدا می‌خواستند كه آنان را از غرق شدن نجات دهد. وقتی دقوقی ناله و زاری كشتی‌نشینان را شنید، دلش به درد آمد و از خداوند درخواست كرد كه لطف خود را شامل آنان كرده و نجاتشان دهد.به سبب درخواست دقوقی، كشتی از غرق شدن رهایی یافت و كشتی‌نشینان گمان كردند كه نجات كشتی به سبب آه و نالة خودشان است. وقتی كشتی نجات پیدا كرد و به ساحل رسید، نماز آن جماعت هم به پایان آمد. س از آن گفتگویی در میان آن مردان درگرفت و هر یك از دیگری می‌پرسید كه چه كسی خودسرانه دعا كرد و نجات كشتی را از خداوند درخواست نمود؟

گفت هر یك من نكردستم كنون

این دعا نه از برون نه از درون

گفت مانا این امام ما ز درد

بوالفضولانه مناجاتی بكرد

گفت آن دیگر كه ای یار یقین

مر مرا هم می‌نماید این چنین

او فضولی بوده است از انقباض

كرد بر مختار مطلق اعتراض

(مثنوی، ص 392)

دقوقی چون سخن‌های آنان را شنید، باز پس نگریست تا به باقی گفتگوی آنان گوش كند، ولی هیچ یك از آن مردان را ندید:

یك از ایشان را ندیدم در مقام

رفته بودند از مقام خود تمام

(مثنوی، ص392)

...

سال‌ها در حسرت ایشان بماند

عمرها در شوق ایشان اشك راند

ای دقوقی با دو چشم همچو جو

هین مبر امید ایشان را بجو

(مثنوی، ص392)

این كه در داستان دقوقی، درخواست كردن از خداوند نوعی فضولی به شمار آمده است، بدین جهت است كه برخی از سالكان با توجه به یكی از منازل سلوك كه حالت رضاست، هر روی دادی را به ارادة خداوند دانسته و شكیبایی می‌كنند و چیزی نمی‌گویند:

قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا

كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كرام

جستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقی همی بینند خاص

كفرشان آید طلب كردن خلاص

(مثنوی، ص376)

با این كه می‌دانیم در قرآن مجید در‌آیه‌های فراوانی برای ارتباط انسان و خدا به مؤمنان دستور دعا كردن داده شده است؛ از‌ آن جمله: «و قال ربكم ادعونی استجب لكم»(غافر، 60)

«و قل ما یعبوا بكم ربی لولا دعاوكم» (فرقان، 77)

«و خدای شما فرمود مرا بخوانید تا دعای شما را مستجاب كنم.»«و ای رسول ما به امت بگو اگر، دعای شما نباشد خداوند به شما توجهی نمی‌كند.»

اما این سخن مولوی درباره دعا نكردن برخی از اولیا و سالكان، غیر از آن حالت رضا و پذیرشی كه از حكمت و رفتار خداوندی دارند، می‌تواند این باشد كه آدمی مصلحت خویش را به درستی نمی‌داند؛ چنانكه خداوند متعال در دو مورد، درخواست كردن حضرت نوح و حضرت ابراهیم را شایسته و سزاوار نمی‌داند و آن را نمی‌پذیرد و سالكان واقعی هم به این هشدار خداوندی توجه دارند.

هنگامی كه نوح دید فرزندش در آب غرق می‌شود، گفت: «خداوندا، تو فرموده‌ای كه من اهل خانوادة تو را نجات می‌دهم.» خداوند فرمود: «آن فرزند سركش و گناهكار از اهل تو نیست، من تو را اندرز دادم كه از نادان‌ها نباش». با شنیدن این خطاب، نوح توبه كرد و گفت: «خداوندا، من به تو پناه می‌برم تا دیگر دربارة چیزی كه نمی‌دانم از تو درخواستی نكنم. اكنون اگر خطای مرا نبخشی و ترحم نفرمایی، من از زیان‌كاران خواهم بود.»

حضرت ابراهیم وقتی جریان عذاب قوم لوط را از فرشتگان شنید، از خداوند درخواست كرد كه آن مردم را ببخشد و عذاب نكند. بدو خطاب شد كه ای ابراهیم، از این خواهش درگذر، زیرا حكم قهر الهی بر این قوم فرا رسیده و عذاب كردن آنها قطعی است و بازگشتی ندارد. (هود، آیه‌های 26 و 27 و 74 و 76)

باری، در دعا كردن و درخواست از خداوند هم باید آدابی رعایت شود. غالب دهلوی شاعر هندی در ضمن بیتی می‌گوید:عبودیت نكند اقتضای خواهش و كام/دعا به صیغه امر است و امر بی‌ادبی است.(دیوان غالب، ص58)

دو نمونه از‌آداب دعا كردن در قرآن چنین آمده است و به شكل جمله امری نیست: «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضُّرّ و انت ارحم الراحمین (انبیاء، 83)و ایوب هنگامی كه خدایش را می‌خواند می‌گوید: همانا مرا بیماری و رنج رسیده است و تو بر بندگانت از همه مهربانان جهان مهربانتری.و حضرت موسی ضمن درخواستی از خداوند می‌گوید: «فقال رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر»(قصص 24) خداوندا به آن چه از خیر و نعمت فرو فرستی نیازمندم.

 

منابع:

ـ مثنوی معنوی به اهتمام توفیق سبحانی انتشارات روزنه تهران، 1378

ـ دیوان غالب دهلوی، انتشارات روزنه، تهران، 1376، به اهتمام محسن كیانی

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: