1393/7/2 ۰۹:۲۹
شناخت هويت ايرانيان در آغاز ورود اسلام به ايرانزمين و پذيرش آن در مسير زمان، بيترديد با شرايط تاريخي و موقعيت جهاني آن روزگار(جنگهاي امپراتوري روم و ايران) و عوامل ريشهدار اجتماعي و مذهبي عصر ساسانيان در پيوند بوده است. به زبان يكي از محققان ايراني: «اعراب مسلمان بر خلاف مغولان در دوران بعدي، به قصد نابودي غارت منابع اقتصادي و زيربنايي و به غنيمت بردن ثروتهاي موجود در ايران به اين سرزمين يورش نياورده بودند، بلكه هدف اصلي آنها گسترش دين نوين اسلام در حوزه فرهنگي ايران و از اينجا به سراسر جهان بود. آنها بيشتر خواستار پذيرش دين اسلام از سوي ايرانيان بودند و شعار و برنامههاي كشورگشاييشان اين بود؛ اسلام بياوريد و در پناه حكومت اسلامي به زندگي عادي و پيشينتان ادامه دهيد
درآمد: شناخت هويت ايرانيان در آغاز ورود اسلام به ايرانزمين و پذيرش آن در مسير زمان، بيترديد با شرايط تاريخي و موقعيت جهاني آن روزگار(جنگهاي امپراتوري روم و ايران) و عوامل ريشهدار اجتماعي و مذهبي عصر ساسانيان در پيوند بوده است. به زبان يكي از محققان ايراني: «اعراب مسلمان بر خلاف مغولان در دوران بعدي، به قصد نابودي غارت منابع اقتصادي و زيربنايي و به غنيمت بردن ثروتهاي موجود در ايران به اين سرزمين يورش نياورده بودند، بلكه هدف اصلي آنها گسترش دين نوين اسلام در حوزه فرهنگي ايران و از اينجا به سراسر جهان بود. آنها بيشتر خواستار پذيرش دين اسلام از سوي ايرانيان بودند و شعار و برنامههاي كشورگشاييشان اين بود؛ اسلام بياوريد و در پناه حكومت اسلامي به زندگي عادي و پيشينتان ادامه دهيد.»1
روانشاد دكتر غلامحسين صديقي اعتقاد داشت: «تشكيل دولت ساساني در قرن سوم ميلادي عكسالعملي طبقاتي و ديني بود و نتيجة منطقي دخول فرهنگ خارجي، بروز اختلال اين اساس طبقاتي و ديني و بالتبع ضعيف شدن اساس پادشاهي ساسانيان...» آنگاه اضافه كرده است: «انقراض دولت ساساني و غلبه عرب بر ايرانيان، اسباب و علل متعدد دور و نزديك داشت. مخصوصاً خبطهاي سياسي و اجتماعي و ديني خسرو دوم كه پادشاهي مستبد و معجب وخودخواه و طمّاع و بيجرأت و موهومپرست و عشرتطلب بود و براي ملت ايران خيلي گران تمام شد؛ اما يكي از قويترين اين اسبابها همانا سبب ديني است.»2
به هر حال ايرانيان كه با آرامش نسبي ديانت جديد را پذيرا ميشدند، در سالهاي پس از فتوحات با معضلات متعددي رويارويي پيدا كردند. آيين نوين كه در يگانگي با حكومت براساس احكام قرآن و سنت رسولالله(ص) به ايرانيان عرضه شده بود، به مرور از يكديگر تفكيك شدند و با شكلگيري حكومت بر شيوه امپراتوري روم در عصر امويان و فروريختگي صوري نظام و استمرار آن بر شيوة ساسانيان در عصر عباسيان، «اسلام اعتقادي» و «اسلام حكومتي» در دو مسير متفاوت قرار گرفتند، حال آنكه روند عمومي در ايران بر اصل اعتقادات باورمندي ديني شكل ميگرفت.
استاد دكتر صديقي در اينباره اشاره دارد: «هر چه زمان بر دين اسلام ميگذشت، خلوص نيت و شور و شوق ديني و سادگي عرب نقصان مييافت و عُجب و نخوت و جاهطلبي و طمع و شهوات ديگر غلبه مينمود. بار تسلط عرب كم كم بر ايرانيان سنگينتر ميشد و منظور ديني عرب با اغراض شخصي و حكومت قوم غالب بر مغلوب و تحقير مردم غير عرب و استفاده از نتيجه زحمات تابعان تبديل ميگشت. در اين وقت سه دسته مردم در ايران موجود بود: دستهاي كه به دلخواه و ايمان كامل تعاليم اسلامي را پذيرفته و به دين اسلام گرويده بودند و دسته ديگر كه به سبب فرار از جزيه و خراج و تحصيل اعتبار و آسايش، خود را مسلمان نشان ميدادند و در واقع نه به دين پيشين بودند و نه به دين تازه؛ و بخشي ديگر كه عده ايشان در اين دوره بسيار بود، به دين نياكان خود مانده بودند. دسته اول از عدم اجراي شرايع و تعاليم دين دلتنگ و ناخشنود بودند. دسته دوم بدان گونه كه ميخواستند، با ايشان معامله نميشد. عرب با ايشان با سروري و بزرگي رفتار ميكردند و از امتيازات اجتماعي آن طور كه خود بهرهمند ميشدند، به ايشان نصيب نميدادند و اين امر سبب نارضايتي ايشان بود؛ اما دسته سوم پيوسته منتظر فرصت براي استخلاص و رهايي از حكم غالبان بودند.»3
ديانت جديد در جامعه ايراني گسترش يافت و ارزشهاي معنوي و آداب و مناسك نوين آن اندكاندك با روشهاي ديرين زندگي فردي و اجتماعي ايرانيان در آميخت و آنسان يگانگي و همسويي يافت كه نه تنها بر بسياري از اختلافات و چندگانگيهاي درون جامعهاي (مفاسد و اجحافات) پايان بخشيد، بلكه آسيبهاي ناشي از اغتشاشات چند سالة برونجامعهاي (جنگهاي گوناگون) را نيز براي هميشه ترميم كرد و به تحقيق پديد آوردن چنين وضع نياز چنداني به عمليات و اقدامات نظامي نداشته است.
ناگفته نماند كه به قول استاد دكتر صديقي: «وضع ديني در تمام ايالات ايران به يك منوال نبود و در بعضي ايالات اسلام بيشتر نفوذ پيدا كرده بود و در بعضي ديگر كمتر. در ولايات غربي و مركزي ايران چون آذربايجان و كردستان و خوزستان دين اسلام شايعتر بود و در ايالات فارس كه محل حفظ روايات ديني و رسوم و آداب ايرانيان مزدايي بود، چندان قوت نداشت. در كرمان مسلماني بيرونق نبود. خوارج در اين ولايت بسيار بودند. همچنين در سيستان كه يكي از جاهايي بود كه روايات قديمي ايران حفظ ميشد. در خراسان اسلام نيرو داشت، ولي در قسمت شمالي آن و در ماوراءالنهر دين مزدايي و بودايي به شدت با دين اسلام رقابت ميكرد.»4
به ديگر سخن، ورود اسلام به ايران يكپارچگي نسبي «ايرانشهري» را دگرگون كرد و حكام و واليان از سوي خلفاي جهان اسلام تعيين ميشدند و در منطقههاي گوناگون ايرانزمين حاكميت پيدا ميكردند و همين امر هويتهاي منطقهاي، قومي و اجتماعي را تقويت ميكرد. خلفا و حكام بنياميه صدها هزار عربتبار مناطق عربنشين را به سرزمينهاي ايراني مهاجرت دادند. بدين اميد كه هويت ايرانيان را دگرگون سازند؛ اما مهاجران مزبور به مرور آداب و رسوم و زبان فارسي فرا گرفتند و جذب فرهنگ ايراني شدند و سياست امويان با شكست روبرو شد.5
يادآوري اين نكته ضروري است كه اعراب به آساني و سهولت در همه جاي ايران نتوانستند پيشروي نمايند. استاد ذبيحالله صفا به درستي آورده است: «بعد از جنگ نهاوند در غالب شهرها و ولايات و قلاع ايراني مقاومتهاي كوتاه يا طولاني شكل گرفت و سپاه عرب بدان آساني كه تصور ميرود، به فتح همة ايران موفق نشد و فتح تمامي اين كشور تا آن سوي جيحون تا اواسط عهد خلافت بنياميه به طول انجاميد و در برخي از نواحي طبرستان و ديلمان و گيلان و دماوند و بعضي از مواضع ماوراءالنهر نيز تا قسمتي از دورة خلافت بنيالعباس مقاومت شديد كردند. ليكن هيچ يك از اين مقاومتهاي منفرد هنگامي كه مركز حكومت ايران سقوط كرد و دولت از ميان رفته بود، سودي نداشت و يكي پس از ديگري از ميان رفت.»6
بدينسان بسياري از آداب و سنن ايراني در همة مناطق متعلق به گسترة ايرانينشين، پايدار ماند و شيوههاي حياتملي كه نشانة هويت ايرانيان بود، كارايي تاريخي خود را نگاه داشت و بخشي از عناصر فرهنگي و اعتقادي جامعه، سيماي اسلامي پيدا كرد و هويت اجتماعي مردم ايران برپاية فرهنگ و تمدن جديد شكل مييافت و در برابر هويتهاي ديگر اقوام و ملل مشهود ميگرديد.
شرايط جديد بر روي هم تا سه قرن ناآراميهاي اجتماعي و فرهنگي دامنهداري را در سراسر پهنة كشور به وجود آورد و ايرانيان، اندكاندك در تعارض با سلطهگريهاي گوناگون خلافتمداران با ايجاد كانونهاي اعتراض و پديدآوردن نهضتهاي سياسي استقلالطلبانه، كوشش ميكردند تا هويتهاي اصيل ايراني خود (قومي و ملي و اجتماعي) را در همجوشيهاي همگاني و فرهنگي پاسداري كنند.
1. محورهاي هويتي ايرانيان
عوامل اجتماعي ـ سياسي و فرهنگي حاكم بر سراسر ايرانزمين تاريخي (به ويژه ايرانشهر ساساني) از آغاز پيدايش ديانت اسلام، شرايط و زمينههايي را پديد آورد تا اين آيين جديد به سهولت و دور از بيگانگي، بتواند در جامعه گسترش پيدا كند و ارزشهاي معنوي و آداب و مناسك نوين آن با روشهاي ديرين زندگي فردي و اجتماعي ايرانيان درآميزد و آنسان يگانگي و همسويي يابد كه گويي حيات ديرين استمرار يافته است. فرهنگ و جوششهاي هويتي گاه كامل و پويا بودند و گاه در ايستايي و با فرهنگهاي ديگر آميخته ميشدند؛ اين حالت در محورهاي زير تجلي پيدا كرد:
البته نكتهاي كه ذكر آن لازم بهنظر ميرسد، آن است كه «نفوذ مسلمانان بيشتر در ميان طبقة سوم يعني طبقة ناراضي ايرانيان بوده است، والا طبقات عاليه ايراني و روحانيان و آزادان و دهقانان و گروهي بزرگ از كساني كه در حفظ آيين زرتشتي تعصب ميورزيدند، بدين پيشرفت به ديدة بغض و ناخشنودي مينگريستند و همين گروه و بقايا و تبليغات آنان است كه دگرباره اسباب استقلال ملت ايران را يك قرن بعد ميسر ساخت.»7
الف) گرايشهاي عدالتخواهانة تشيّع
ستمگريهاي بنياميه به مسلمانان غير عرب و اجحاف و ظلم به خاندان رسول اسلام(ص)، نه تنها ايرانيان، بلكه بسياري از اعراب مسلمان را عليه نظام خلافت به شورش درآورد. اعراب مهاجر به ايران كه در خراسان سكونت يافته بودند و با ايرانيان وصلت كرده و همانند ايرانيان به زبان فارسي صحبت ميكردند، با رغبت كامل در اين شورشها شركت داشتند، از آن ميان در قيام ابومسلم خراساني. با آنكه ايرانيان با نهضت ابومسلم، خلافت جديد بنيعباس را به قدرت رساندند، اما به دليل استمرار رفتارهاي خشونتآميز و غيرآرماني آنان، اعتراضها همچنان باقي ماند و جنبش عدالتخواهي كه شيعيان از بانيان اصلي آن بودند، گسترش يافت و ايرانيان از هواداران اين جنبش به شمار آمدند.
از آن روزگار و حتي زمانهايي پيش از آن، شيعيان در برابر هر نوع حكومت واكنش داشتند و در نتيجه هيچ گاه توافق كامل ميان آنان و نهادهاي سياسي جامعه حاصل نگرديد. اين امر جداي از جنبشهاي متعددي است كه ايرانيان گاه در لواي شيعه و دوستي خاندان ولايت(ع) و يا در پيوند با باورهاي فرهنگي ايران پيش از اسلام ظاهر ساخته و به عبارت ديگر هويتهاي فرهنگي عصر پيش از اسلام را در معرض نمايش قرار ميدادند. با آنكه مذهب اكثريت مردم تسنّن بود و گاه ستمگري و تعصّب نيز چهرة خوفناك و ضدديني خود را به مظلومان جامعه و آزادگان و احرار نشان ميداد، اما گويي در نهان ديانت ايرانيان به دور از دادخواهي و عدالت نبوده و تشيع در سراسر ايران حضور معنوي روحاني خود را نشان داده و در تاريخ فرهنگي جامعه به گونه نوعي هويت در برابر جهان اسلام انعكاس چشمگيري يافته است.
دكتر صفا به مسئلة ديگري اشاره دارد كه بيان آن رهگشايي دارد: «غالب كساني كه بعداز فتوحات اسلامي به دين اسلام درآمدند، از ديانت قديم مانند اديان يهودي و نصراني و مانوي و زرتشتي و صابئي و غيره بوده و با تعليم اين ديانت تربيت يافتهاند و بعد از قبول دين جديد، به عادت قديم متوجه مسائل مختلفي از اصول ديانت شده و به آنها لباس اسلامي پوشانيدهاند، به همين سبب است كه در كتب بعضي از فرق، اقوالي مييابيم كه از مقصود شارع دور است، ليكن آنها را به انحاي مختلف رنگ اسلامي دادهاند.»8
ب) اشراق ايراني
ساكنان منطقههاي پراكنده ايرانزمين اعم از شيعي و سني در فلسفه و كلام، از طريق منطق و استدلال و در عرفان و تصوّف با زبان محبت و عشق و كشف و شهود، حقانيت و درستي طريقت خود را آشكار ساختهاند و در هر دو مسير معنوي و روحاني، بالاتر از «قيل و قال مدرسه» و «يجوز و لايجوز» قرار داشتهاند اين تساهل و مداراي عقيدتي و ريشهدار در كمتر سرزميني در جهان ظهور عملي يافته است.
در اين مورد سليقههاي گوناگون وجود داشته، ليكن اختلافهاي شديد و زحمتافزا پديد نيامده است، بلكه بر روي هم توحيد ايرانيان «اشراقي» و توحيد ساكنان آن سوي اروندرود بيشتر «عددي» جلوه كرده است و بيترديد در يكديگر نيز تأثير و تأثر داشتهاند؛ اما ايرانيان كه با اشراق(حكمت خسرواني) آشنايي ديرينه داشتند، در برابر انديشهها و مكتبها و شرايط گوناگون اجتماعي و سياسي با حفظ هويت ايراني برپاية آداب و رسوم منطقهاي يا سراسري، به شعبههاي چندگانه مذهبي (سني و شيعي) و فرقهاي (چون زيدي و اسماعيلي و اثنيعشري يعني سه فرقة مهم شيعي)، تقسيم شدند و به مرور نيز در درون هريك از آنها انشعاباتي پديدآمد. شيعة اثنيعشري به جهت سازمانيافتگي فكري(كلامي) و عملي (فقهي) و بر روي هم فرهنگي بهويژه نوشتاري، قويترين فرقههاي شيعة نظام يافته بود كه در ايران به ويژه در بخشهاي مركزي به گونة مكتبي با ساختارهاي همهجانبه مورد قبول اهل انديشه قرار گرفت و كمابيش با عرفان و انديشههاي اشراقي مُدغم شد و به علت شرايط تاريخي و اجتماعي، رشد و بالندگي پيدا كرد و براي مردم نيز پايگاه دفاعي گرديد و به گونة ركني پايدار بخش ديگري از هويت ايرانيان را پديد آورد.
ج) زبان فارسي
با تحول زبان پهلوي ساساني و پديد آمدن زبان جديد فارسي و گرايش مردم در سراسر كشور به اين زبان پويا و رشدپاينده و نگارش كتابها و رسائل گوناگون در زمينههاي علمي و عقيدتي و ذوقي خلاقيتهاي ادبي و هنري مستقل و يگانهساز ايراني ابعاد فرهنگي هويت تاريخي ساكنان اين سرزمين، فراهم آمد. اين زبان به علت ويژگيهاي ذاتي زبانشناختي و رشد در محيط فرهنگي پويا و زايا، بستر بيانها و خواستهاي عرفاني و اشراقي شد و به گونهاي كمنظير شعر فارسي را پديد آورد كه خود چراغ عرفان و اشراق بود و در وراي چندگانگيهاي مذهبي قرار داشت؛ و درهمين روند معنوي و هنري زبان نيز به غناي تاريخي كمنظيري رسيد و شعر زبان حال و بيان هويت و مكنونات قلبي و خواستهاي پنهان و آشكار جامعه گرديد.
روانشاد دكتر زرينكوب به مسئلة خاص فرهنگي مردم خراسان و سيستان و گرگان (مناطق مهم حيات فرهنگي ايران) توجه كرده و چنين آورده است: «بيشترين عناصر تشكيلدهندة اين جامعه ايرانيهاي پروردة فرهنگ ايران بودند. زبان فارسي و آداب و رسومشان مردهريگ آداب و رسوم باستاني ايران بود و به داستانها و سرگذشتهاي پهلوانان و فرمانروايان باستاني ايران دلبستگي داشتند. مراسم و جشنها و حتي خرافات بازمانده از آن ايام را در حدي كه با آيين جديدشان مغايرت نداشت، همچون ميراث نياكان عزيز و بيبدل ميانگاشتند و در واقع در اين ايام و از مدتها قبل، ايران قرنهاي نخستين اسلامي تدريجاً هويت تزلزل يافته و تا حدي از ياد رفته خود را باز مييافت. شاهنامة فردوسي كه اين هويت را از ظلمت ابهام بيرون ميآورد و به عرصة شعور و شهود حس ميكشاند، در طي همين ايام به وجود آمد.
جستجوي اين هويت در عهد سامانيان، تاريخ بلعمي را در بخارا و شاهنامه ابومنصوري را در طوس به وجود آورد. مسعودي مروزي را به نظم كردن «مزاوجه» خويش رهنمون آمد و دقيقي اقدام به نظم گشتاسبنامه را وسيلهاي براي پيدا كردن شعور به اين هويت در بين فارسيزبانان عصر يافت و مرحلة نهايي اين جستجو با كار عظيم فردوسي انجام پذيرفت.»9
دكتر كاتوزيان با آگاهي بر مطالب ياد شده، به درستي آورده است: «در حالي كه فارسي در ايران زبان ديواني و زبان فرهنگ فاخر بود. زبانها و گويشهاي ايراني و غير ايراني ديگري هم در ولايات رواج داشت. ادبيات ممتاز تقريباً بدون استثنا به فارسي بود و اين زبان وسيلة اصلي ارتباط در سرزمينهاي بسيار دور از يكديگر ـ از سمرقند و بخارا تا اصفهان و فارس، از قفقاز تا لاهور ـ بود. فارسي به عنوان زبان ديواني و ادبيات ممتاز، احتمالاً قويترين عامل ايجاد هويت جمعي در اقوام ساكن اقليم فرهنگي ايران بود.»10
ادامه دارد
پينوشتها:
1ـ ثلاثي محسن. جهان ايراني و ايران جهاني( تهران، نشر مركز1379) ص256.
2. صديقي، غلامحسين. جنبشهاي ديني ايراني در قرنهاي دوم و سوم هجري،(تهران، پاژنگ، 1372) ص33.
3. همان،ص41ـ40.
4. همان ص70ـ 69.
5 . الخطيب عبدالله مهدي. ايران در روزگار اموي ترجمة محمودرضا افتخارزاده (تهران، رسالت قلم 1378)ص 76.
6 . صفا، ذبيحالله. تاريخ ادبيات در ايران، جلد اول، از آغاز عهداسلامي تا دورة سلجوقي، (تهران، اميركبير 1356) ص9.
7 . همانجا.
8 . همان، ص83 ـ 82 .
9ـ زرينكوب، عبدالحسين، روزگاران، تاريخ ايران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوي (تهران، انتشارات سخن 1381) ص 423.
10ـ دولت و جامعه در ايران، ترجمة حسن افشار (تهران، نشر مركز 1379) ص111.
اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید