گفتگوی منتشر نشده با زنده یاد دکتر عنایت الله رضا

1391/11/7 ۰۱:۲۷

گفتگوی منتشر نشده با زنده یاد دکتر عنایت الله رضا

گفتگوی منتشر نشده با زنده یاد دکتر عنایت الله رضا




عمر جهان بر من گذشته است
دکتر عنایت‌الله رضا از جمله روشنفکران چپ ستیزی بود که تجربه حیات چپ و حتی زندگی طولانی مدت را در شوروی داشت. او در خرداد سال 1299 به دنیا آمد و 90 سال و یک ماه و دو روز بعد در 20 تیر 1389 درگذشت. در رشت و تهران درس خواند و وارد نیروی هوایی ایران شد. بعد از شهریور 1320 به حزب توده پیوست و پس از آن به دستور حزب توده وارد فرقه دموکرات آذربایجان شده و به تبریز رفت. پس از این بود که زندگی در شورش را تجربه کرد. برای اولین بار حدود یک سال قبل از درگذشتش بود که او را دیدم. به گمانم زمستان 1388 بود حاصل این دیدار گفت‌و‌گویی دراز دامن شد که بخش‌هایی از آن در ادامه می‌باشد دکتر عنایت‌الله رضا برای من فردی بغایت جالب بود او تجربه زندگی و فراز و نشیب‌هایی به شدت عجیب و غریب را داشت به او که زنگ زدم، گفتم شمالی‌ام و می‌خواهم با او صحبت کنم در مورد کارها و زندگی‌اش پذیرفت و صحبت کردیم. نه تنها هم استانی بلکه همشهری و به قول معروف از یک روستا از اب در آمدیم. این مسأله سبب شد یخش خیلی زود باز شود و بتوانیم بی‌تعارف و صمیمی با هم حرف بزنیم. پدر بزرگش از اهالی یکی از روستاهای شهرستان آستانه اشرفیه بود، یعنی همان شهر من نیز. با هم حرف زدیم از هر دوی تجربه‌هایی بی‌تظیر داشت و دانشی فراوان و گسترده در حوزه کاری‌اش. با هم حرف زدیم از هر دری. تجربه هایی بی‌نظیر داشت و دانشی فراوان و گسترده در حوزه کاری‌اش. مارکسیسم و تاریخ را مسلط بود و به هیچ وجه نمی‌شد او را در دست‌اندازهای زمان مارکسیست‌های جدید گیر انداخت اما مهم‌تر از همه اینها عزت نفس عجیب او بود. وقتی از او پرسیدم آیا برای خاطراتش پایانی متصور هست با خنده گفت: پسر جان! عمر جهان بر من گذشته است.
آخرین کتابی که از شما منتشر شد، «نام دریای شمال ایران» بود. برای نوشتن این کتاب چه دغدغه‌ای در ذهن شما بود؟
من در مورد قوم «خزر» تحقیقاتی می‌کردم. می‌خواستم مقاله‌ای برای دائرةالمعارف بنویسم. در این حین متوجه مسائلی شدم. اقوامی که در اطراف این دربار زندگی می‌کردند به علت محدود بودن ارتباطات و عدم شناخت جغرافیایی از جهان و محیط اطراف خود، نام این دریا را به نام خود و مردم قوم خود نامیدند.
از این رو این دریا نیز مانند هر دریای دیگری به نام‌های متعددی معروف شد؛ حتی مردمی که در جغرافیاهای بسیار کوچکی زندگی می‌کردند نام خود را بر این دریا می‌گذاشتند. از این رو نام‌هایی همچون «دریای رودسر»، «دریای چمخاله» و «دریای بادکوبه» و «دریای هشترخان» هم به آن گفته‌اند.
در حالی که در کنار این نام‌ها، نام‌هایی همچون «دریای گیلان»، «دریای طبرستان»، «دریای دیلم»، «دریای هیرکان» و... هم مطرح بود. بنابراین به نظرم رسید که بر چه اساسی باید اسمی را قبول و دیگری را رد کنیم. یکی از راه‌ها رجوع به تاریخ است. بر اساس مطالعات و تحقیقاتی که من کرده‌ام. به این نتیجه دست یافته‌ام که دو نام از نظر تاریخی بسیار مطرح بوده؛ یکی «دریای هیرکان» و دیگری «دریای کاسپ».
مردمی که در شرق، جنوب و جنوب شرقی این دریا زندگی می‌کردند، نام این دریا را خواه ناخواه دریای «هیرکان» یا همان گرگان می‌نامیدند و آنهایی که در غرب این دریا زندگی می‌کردند، از زمان باستان این دریا را دریای «کاسپ» می‌نامیدند.
جغرافیدان‌های بزرگ اروپایی که در مورد این دریا تحقیقاتی کرده‌اند. از جمله «استرابون» در نوشته‌های خود از هر دو اسم «هیرکان» و «کاسپ» استفاده کرده و هر دو را به عنوان نام‌های این دریا قید می‌کنند.
به مرور زمان از آنجا که اقوام شرقی بیشتر کوچنده بودند. با اینکه از سوی کوچندگان مضمحل شدند، نام «هیرکان» نسبت به نام «کاسپ» در درجه دوم اهمیت قرار گرفت. در نتیجه نامی که قوم غربی این دریا به کار می‌بردند، ماندنی شد چرا؟ چون در غرب این دریاها تمدن‌ها نیز بوده و در شرق این دریا نیز بیشتر اقوام کوچنده و بیابان‌ها قرار داشتند. از این رو وجود اقوام کوچنده در شرق سبب شد نام شرقی به مرور زمان مضمحل شود اما اینکه امروز ما نام این دریا را از نام قومی بگیریم که اصلاً در این ناحیه وجود نداشتند درست نیست. قوم «خزرها» در قرن شش میلادی به علت جنگ‌های پی در پی مضمحل شدند و دیگر در تاریخ نامی از آنها برده نشد و تقریباً حتی یک واژه از زبان آنها باقی نمانده است.
اجداد خزرها چه کسانی بودند و باقی مانده آنها کجا هستند؟
خزرها از وابستگان قوم «هون» بودند که از چین به این نواحی کوچ کردند و در ادامه به اروپا نیز حمله کردند محل استقرار و زندگی آنها ناحیه وسطی رود ولگا بود.
پیشینه استفاده از نام خزر به عنوان نام این دریا به چه زمانی بر می‌گردد؟
وقتی اعراب به شرق حمله کرده و به مرور به سمت قفقاز پیش آمدند، زمانی بود که خزرها بسیار قوی بودند. آنها اقوامی جنگجو و بی‌رحم بودند از این رو از راه رود «کر» به عرب‌ها هجوم می‌برند اما عرب‌ها از آنجا که اطلاعی در مورد جغرافیای این منطقه نداشتند، گمان کردند مهاجمان از دریا آمده‌اند؛ از این رو نام این دریا را دریای خزر نامیدند.
این در حالی است که ما اصلاً در متون یونانی نامی از خزر نمی‌بینیم حتی در متون اولیه اسلامی چه عربی و چه فارسی هم هیچ اسمی از خزر نمی‌بینیم خوارزمی در قرن سوم اشاره‌ای به نام خزر ندارد. قبل از او «ابن فضلان» نیز اشاره‌ای به نام خزر ندارد. تا قرن چهارم هجری هیچ متنی نمی‌یابیم که کسی بر اساس آن اینجا را خزر نامیده باشد. در قرن چهارم هجری نویسنده بی‌نام و نشان کتاب «حدود العالم» در کنار نام «دریای جرجان» و «دریای طبرستان» به «دریای خزر» هم اشاره می‌کند.
در دوره‌ای هم این دریا را در کتاب‌های درسی به عنوان دریای طبرستان می‌نوشتند..
بله، در سال 1316 عده‌ای برای خوشامد رضاشاه گفتند اسم این دریا را دریای مازندران یا طبرستان بگذارند. در حالی که آن مازندرانِ تاریخی اصلاً اینجا نبوده.
در مورد این مسأله نامگذاری دریای شمال تاکنون با هیچ یک از ارگان‌های دولتی مکاتبه‌ای کرده‌اید؟
ماجرا از این قرار بود که در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، وقتی آقای علی‌یف رئیس جمهور سابق جمهوری آذربایجان به ایران آمده بود، مسأله‌ای در رابطه با نام این دریا پیش آمد. ایشان گفته بود دریایی به اسم دریای مازندران نمی‌شناسد.
به همین دلیل آقای خاتمی از آقای بجنوردی که در آن زمان رئیس کتابخانه ملی بود. درخواست می‌کند در این مورد تحقیقی شود ایشان هم از من خواست در این زمینه تحقیقی انجام دهم. من در آن زمان نوشته‌ای دو صفحه‌ای تنظیم کرده و تحویلشان دادم، اما این مسأله آغازی شد برای اینکه به تدریج به مطالعات خود در زمینه نام این دریا اضافه کنم. از این رو نوشته‌ام را تکمیل کرده و به این صورت ارائه کردم.
جناب رضا، دقیقاً از چه زمانی اقدام به ترجمه و نوشتن کردید؟
اصل ترجمه را از شوروی آغاز کردم با توجه به اینکه زبان روسی می‌دانستم، تألیف را هم در همان زمان ادامه دادم.
تمت اولین کتابتان در ایران به چاپ رسید!
بله، ترجمه کتاب را برای چاپ در ایران آغاز کردم. در آن زمان من به هیچ وجه رغبتی به این نداشتم که به ترجمه کتاب‌های سیاسی بپردازم. از این رو تنها در محدوده کاری‌تم که سیاست روز بود، به ترجمه می‌پرداختم. به همین دلیل در مسائل ایدئولوژیک کمتر وارد شده بودم.
اما وقتی به ایران آمدم. از ابتدا قصد داشتم در زمینه ایران‌شناسی به مطالعه و پژوهش بپردازم. نوشتن و ترجمه‌هایم را نیز می‌خواستم حول این محور قرار دهم اما وقتی وارد ایران شدم. با صحنه‌ای مواجه شدم که برایم قابل قبول نبود. بنده می‌دیدم که در ایران دوستان سابق و رفقای قدیمی‌ام در گمراهی به سر می‌برند. آنچه من را آزار می‌داد. این بود که این دوستان به جای تفکر درباره راه‌حل‌های اجتماعی، گرایش عاشقانه‌ای نسبت به اتحاد شوروی پیدا کرده بودند. یعنی اینها به جای کمونیسم به سوی سوویتیسم رفته بودند و بدین ترتیب سوویتیک شده بودند. یعنی اینها به جای کمونیسم به سوی سوویتیسم رفته بودند. پس از این هر چیز روسی برای آنها دلپذیر و هر چیز غیر روسی در نظرشان منفور بود. دیدن چنین حالتی در ایران برای من حیرت‌انگیز بود. به نظر من این نوع گرایش، دیگر ربطی به فکر و ایدئولوژی نداشت بلکه گرایشی دور از تعقل، وطن‌دوستی و میهن‌پرستی بود. علاقه به سرزمین و میهن در این میان گم شده بود.
این در شرایطی بود که در جهان چیزهای زیادی وجود داشتند که اصلاً تعلقی به اتحاد شوروی نداشتند اما آنها به این مسأله بی‌توجه بودند. از این رو با وجود تمایل قلبی در صدد برآمدم، اگر شده در این زمینه هم شاید برای روشن شدن این دوستانم، کاری انجام بدهم البته اولین اثری که بنده در ایران ترجمه و منتشر کردم کتاب «اورارتو» با موضوع تاریخ ایران بود. نتیجه تلاش‌هایم این شد که دومین کتابم در ایران تحت عنوان «کمونیسم و دموکراسی» ترجمه شده و به چاپ رسید.
از میان کتاب‌هایی که ترجمه کرده و یا نوشتید کده یک با استقبال بیشتری مواجه شد؟
از میان کتاب‌هایی که در زمینه علوم اجتماعی ترجمه کرده‌ام که مربوط به کمونیسم است، کتاب «طبقه جدید» نوشته «میلوان جیلاس» بیش از همه اثرگذار شده بود.
از نظر خودتان مهم‌ترین کتابی که ترجمه کرده‌اید کدام کتاب است؟
از نظر من در میان کتاب‌های علوم اجتماعی، کتاب «طبقه جدید» میلوان جیلاس کتاب خوبی است. کتاب دیگری که من خیلی آن را دوست داشتم، کتاب «ریشه‌های کمونیسم روسی و مفهوم آن» نوشته نیکلای بردیایف بود. اگر از من بپرسید خواهم گفت برای این دو کتاب به عنوان کتاب‌هایی روشنگر در زمینه مسائل اجتماعی اهمیت قائل هستم.
شما می‌خواستید با ترجمه‌های خود تأثیری بر دوستان بگذارید. چقدر در این کار موفق بودید؟
من به هیچ وجه قصد نداشتم به دوستانم بگویم در شوروی چه می‌گذرد. در این زمینه بیشترین کار را خاطره‌نویسان می‌کنند من به هیچ وجه قصد نداشتم به خاطره‌نویسی بپردازم اما می‌خواستم این دوستان و هموطنان من فکر کنند بیهوده به مسائل شیفتگی پیدا نکنند.
کتاب‌های شما در روند چاپ و نشر با چه موانعی روبه‌رو بود؟
یادم می‌آید ناشری داشتم که کتاب «آذربایجان و اران» و کتاب «منابع کمونیسم روسی و مفاهیم آن» نوشته نیکلای بردیایف را به چاپ رسانده بود سال 1360 بود یک روز این ناشر با ناراحتی نزد من آمد و گفت برای فروش این دو کتاب در مضیقه قرار گرفته‌ام؛ چرا که تمام آنها انبار شده است و امکان فروش آنها برای من وجود ندارد. مسأله را جویا شدم که پاسخ داد کتاب‌فروشی‌ها سه دسته هستند، دسته‌ای اعلام می‌کنند اگر ما کتاب‌های این آدم را در کتابفوشی خود بگذاریم، دیگر حزب توده، نشریات و کتاب‌های خود را برای فروش به ما نمی‌دهد. از این رو به خاطر این مسأله حاضر به ضرر کردن نیستیم. دسته‌ای دیگر از کتابفروشی‌ها تمایل داشتند این کتاب را بفروشند اما می‌ترسیدند یک عده هم می‌گفتند ما مخالف این آدم هستیم و کتاب‌های این فرد را نمی‌فروشیم و در کتابفروشی خود قرار نمی‌دهیم.
دوستان شما چه موضعی در مورد کتاب‌های شما داشتند؟ بیشتر چه دوستانی؟ آیا گروه بودند یا فرد؟
افراد مختلفی بودند و سابق با هم دوست بودیم. برخی از آنها از افسران سابق بودند.
در مورد مجوز نشر کتاب‌های شما برخوردها چگونه بوده، آیا ممانعت‌هایی وجود داشت؟
بله، یک مورد آن یادم هست. مشکل در همان ابتدای انقلاب پیش آمده بود و آن هم نه برای کتاب‌های کمونیستی بنده کتاب «آذربایجان و اران» را نوشته بودم. وزارت ارشاد وقت، به این کتاب اجازه نشر نمی‌داد اما صحبت کردم و مشکل حل شد. گله اصلی من این است که مثلاً در مورد ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان من کلامی که حاصلش جسارت به مردم آذربایجان باشد. در کتاب «آذربایجان و اران» نیاورده‌ام. در کتاب «اران از عهد باستان تا عهد مغول» هم به همین ترتیب.
در این کتاب‌ها نه در مورد زبان و نه در مورد حقوق آنها هیچ جسارتی نکرده‌ام اما کسان دیگری بودند که آمدند و حرف‌های انتقادآمیز زیادی هم زدند. من هیچ کدام از این کارها را انجام ندادم. فقط می‌خواستم اثبات کنم که اران، آذربایجان نیست. در آن زمان هدف دولت جمهوری آذربایجان و عمالش این بود که آذربایجان ایران را از ایران جدا کنند. آنها بیش از همه به من فحش دادند؛ در حالی که من نه حقوق و نه زبان و نه فرهنگ و... مردم آذری را زیر پا نگذاشته و یا زیر سؤال نبرده بودم.
قصد نوشتن خاطراتتان را ندارید؟
خیر.
چرا؟ دلیل خاصی دارد.
دوست دارم.
چطور شد که به عضویت حزب توده درآمدید؟
وضع کشور در آن زمان باعث این کار شد. در آن زمان ایران در اشغال نیروهای بیگانه بود. عامل دیگر هم جوانی و نادانی‌ام بود.
شما سپس در زمان فرقه دموکرات به تبریز رفتید. چه مدت در تبریز ماندید تا به شوروی بروید؟
حزب توده طی دستوری که به ما داد، خواست که به تبریز برویم. اردیبهشت سال 1325 بود که این دستور صادر شد و ما هم بلافاصله به تبریز رفتیم. از اردیبهشت تا آذر سال 1325 در تبریز ماندیم و سپس دسته‌جمعی به سمت شوروی فرار کردیم.
و ارتش سرخ هم رفت؟
خیر، ارتش سرخ خیلی زودتر رفت. ما یکدفعه متوجه شدیم که همه رفته‌اند و فقط تعدادی ارتشی مانده‌اند، از جمله من.
چه کردید؟
سرتیپ آذر نزد کنسول شوروی در تبریز رفت. این در شرایطی بود که قوای دولتی هم در حال آمدن بودند و دیگر به تبریز نزدیک شده بودند. آذر به مأمور شوروی گفت ما باید چه کنیم. او پاسخ داد در این رابطه چیزی نمی‌دانم و دستور انتقال شما داده نشده است.
آذر تهدید کرد که در صورت عدم اجازه ورود به شوروی، ارتش فرقه که متشکل از افسران بود، به کوه پناه می‌برند و جنگ چریکی را علیه ارتش دولتی ایران آغاز خواهند کرد. این تهدید برای آنها گران بود. آنها تمایل نداشتند حالا که تصمیم به تخلیه گرفته‌اند، زیر قرارداد با قوام‌السلطنه بزنند؛ از این‌رو بلافاصله اجازه ورود به ما دادند.
اعضای فرقه به مسأله قرارداد قوام و استالین چگونه نگاه می‌کردند؟ فکر می‌کنید این قرارداد عامل تخلیه شمال ایران بود یا هشدار ترومن؟
به نظر ما هر دو عامل در تخلیۀ شمال ایران نقش داشت.
نظرتان در مورد مسألۀ نفت شمال چیست؟ بسیاری این مسأله را عامل انتقاد از حزب توده دانسته و ریشه توده‌ای نفتی را از همین جایاب کرده‌اند.
بله. این مسأله تا حد زیادی درست است. ببینید، فراکسیون حزب توده در مجلس چهاردهم با مصدق همداستان شده بود. آنها می‌خواستند به مصدق کمک کنند تا قضیه نفت را به آن صورت حل کند اما پس از آمدن «کافتارزاده» همه چیز به هم خورد. از آن زمان به بعد سیاست حزب توده این بود که نفت جنوب را به انگلیس ندهید ولی نفت شمال را به شوروی بدهید.
نجمی علوی ــ خواهر بزرگ علوی ــ در خاطراتش از حضور شما در هنگام فرار یاد می‌کند. شما در این باره چیزی یادتان هست؟ یادم هست وقتی از مرز گذشتیم، او هم بود اما یادم نیست در اتومبیل و تا رسیدن به مرز هم او با ما بوده باشد، چون من از کیفیت فرار اطلاعی نداشتم.
ماجرا به این شکل بود که در حال انجام مأموریتی بودم. پس از بازگشت وضع را آشفته دیدم. یکی از نظامیان همکارم به نام «وطن‌پور» که با اتومبیل در حال عبور از مسیرم بود، من را شناخت و ایستاد و داد زد: «رضا، بیا برویم همه رفته‌اند و خانواده تو را هم دوستان آمدند و بردند» بدین ترتیب بود که من هم به اتفاق دوستانم راه افتادیم و رفتیم.
چقدر در اردوگاه شوروی ماندید تا زندگی‌تان سر و سامانی بگیرد؟
سر و سامان گرفتن خیلی طول کشید. شاید سالها بعد. اما به محض ورود به شوروی، بیمارستانی بود که تخلیه شده بود، ما را در آن بیمارستان اسکان دادند.
درآمدتان از کجا تأمین می‌شد؟
هر ماه مقداری مقرری و مقداری آذوقه (جیرۀ غذایی خشک) به ما می‌دادند که با آن سر می‌کردیم.
فرض کنیم اصلاً این اتفاق نمی‌افتاد و مهاجرتی پیش نمی‌آمد. شما تمایلی برای رفتن به شروی داشتید؟
بله، میل داشتم؛ غافل از اینکه می‌رفتیم و وارد جهنمی می‌شدیم.
از 21 آذر 1325 که پا به خاک شوروی گذاشتید، چقدر زمان برد تا متوجه شوید آنچه می‌دیدید سراب بوده؟
این کار خیلی مشکل است. این مسأله در یک روز و یک زمان برای من پدید نیامد.
شما دانشجوی فلسفه بودید. آیا آثار فلاسفه دیگری غیر از اندیشمندان شوروی هم در دسترس شما بود؟
ببینید، فلسفه را در شوروی باید به دو بخش تقسیم کنیم: بخش اول مربوط است به قبل از تأسیس شوروی و بخش بعد از تأسیس آن. آثار تمام فلاسفه کلاسیک تا تأسیس با متن کامل و بدون سانسور و به اندازۀ کافی در دسترس بود اما هر آنچه بعد از تأسیس شوروی ظهور کرده بود، در شوروی غایب بود. البته نام آنها را می‌دانستیم؛ مثلاً می‌دانستیم که فیلسوفی به اسم «هایدگر» وجود دارد اما اصلاً و به هیچ‌وجه حتی یک خط از آرا و اندیشه‌های او را بیان نمی‌کردند.
شما پس از مدتی به چین رفتید. چه مسأله‌ای باعث شد به چین بروید؟
من مأموریت رفتم. پس از رفتن به شوروی، مبارزه را آغاز کردم. این مبارزه سبب شد مسؤولان فرقه مرا از فرقه اخراج کنند. من سعی می‌کردم همیشه حرفهایم را در ارگان عالی آنجا بگویم. وقتی کنفرانس عالی فرقه تشکیل شد، من در خلال آن گفتم که تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان یک خیانت بود.
حرفهای من برخلاف تمام سیاست‌های آنها بود و در پی سخنان من، رهبران به این نتیجه رسیدند که اخراجم کنند و چنین هم کردند.
عضویت شما در فرقه مخفیانه بود؟
خیر، علنی بود اما من عضو حزب توده بودم و مأمور در فرقه. به مسکو رفتم و به رهبران حزب توده گفتم که از فرقه اخراج شده‌ام و حالا تکلیف من را روشن کنید. رهبری حزب توده جلسه‌ای تشکیل داده و به این نتیجه رسید که برای خواباندن سر و صداها، بنده و چند نفر دیگر را که گرفتار این ماجراها بودیم، به چین بفرستد تا بخش فارسی رادیو پکن را تأسیس کنیم.
شوروی‌ها بیشتر دوست داشتند با گروهی مثل فرقه کار کنند یا با حزبی مثل حزب توده؟ اینها مهم نیست. آنها به منافع خودشان فکر می‌کردند و بعد می‌سنجیدند که کدام‌یک بیشتر به دردشان می‌خورد و با آن کار می‌کردند.
آمدن خروشچف چقدر وضع را در شوروی تا چه حد تغییر داده بود؟
به کلی تغییر داده بود. همه چیز دگرگون شده بود. در سطح مطبوعات، آزادیهای اجتماعی و کتاب و دیگر مسائل اصلاً قابل قیاس با قبل نبود اما این را هم بگویم، وقتی استالین مرد، من در رادیو باکو کار می‌کردم. وقتی خروشچف آن سخنرانی اولی را انجام داد و جنایت‌های استالین را در سال 1934 زیر سؤال برد، من در دفتر رادیو بودم. از سخنرانی او به شدت ناراحت و عصبانی شدم اما بعدها متوجه شدم که خروشچف راست می‌گفت.
شما چه وقت تصمیم گرفتید از شوروی بروید و چرا؟
زمانی رسید که دیگر اعتقادم را به کلی از دست داده بودم. دیگر نمی‌توانستم بمانم.
چه سالی بود؟
فکر کنم سال 1966 بود.
پاسپورت هم نداشتید؟
خیر، نداشتم. ما بدون تابعیت بودیم.
کا گ ب در آن زمان با شما کاری نداشت؟
از زمانی که تصمیم گرفتم به ایران بیایم و با سفارت ایران رفت‌وآمد می‌کردم، به سختی دنبال من بودند. اتفاقاً یک روز که در مقابل سفارت ایران قصد بیرون آمدن داشتم، دیدم اتومبیل کا گ ب برای دستگیری من در آنجا پارک شده است. اصلاً نمی‌دانستم باید چه کار کنم. احساس کردم همه چیز تمام شده و دستگیرم کرده‌اند. اگر دستگیر می‌شدم، زندگی‌ام تمام شده بود اما در یک لحظه دیدم اتومبیل سفیر ایران در حال ورود به داخل است. با صدای بلند گفتم: «آقا به دادم برسید، الآن من را بازداشت می‌کنند» آقای کفایی کنسول ایران بود.
در این لحظه دیدم در حال آمدن به سمت من است. یک دستش در جیب پالتو بود و با دست دیگرش مچ من را گرفت و می‌خواست به داخل سفارت ببرد که مأمورها مانع شدند اما کنسول گفت این تبعه ماست و من را با خودش به داخل برد. سرانجام کارم درست شد و پس از مدتی به ایران برگشتم.
سعی می‌کردم همیشه حرفهایم را در ارگان عالی آنجا بگویم. وقتی کنفرانس عالی فرقه تشکیل شد، من در خلال آن گفتم که تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان یک خیانت بود. حرفهای من برخلاف تمام سیاستهای آنها بود و در پی سخنان من، رهبران به این نتیجه رسیدند که اخراجم کنند و چنین هم کردند.
منبع: آ ویژه نامه کتاب


 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: