1391/11/7 ۰۱:۲۷
تمام ابنعربى و فارابىدر يککتاب
به بهانه انتشار جهت ها و حرکت ها نوشته جيمزوينستن ماريس در روزهاى پايانى بهار امسال جلسهاى از سوى انتشارات جيحون با حضور عدهاى از اهالى فرهنگ و دکتر اصغر دادبه برگزار شد که در اين جلسه از کتاب « جهتها و حرکتها» نوشته جيمزوينستن ماريس که توسط مترجم زبده کشورمان، دکتر مجدالدين کيوانى ترجمه شده بود، رونمايى شده و به بازار نشر کتاب ارائه شد. نويسنده اين کتاب، دکتر ماريس، استاد فلسفه و الهيات کالج بوستون ماساچوست، در سال 2001 اين کتاب را منتشر ساخت. او را که پيش از اين در چند جلسه در ايران ديده بوديم در بيست و پنجمين دوره کتاب سال جمهورى اسلامىدر سال 1386 براى تاليف کتاب ديگرش « شيدايى جان، شهود جذبه معنوى در تنويرات ابن عربى » مورد تقدير قرار گرفت و در بخش جايزه جهانى کتاب سال در حوزه مطالعات اسلامىعنوان مولف برگزيده را کسب نمود. مترجم اين کتاب نيز در همين دوره براى ترجمه کتاب «صهباى خرد» مترجم برگزيده گرديد. در اين جلسه که در فضايى آرام و شايسته برگزار شد دکتر داريوش صفوت به سخنرانى پرداخت و بعد از او مترجم کتاب، دکتر مجدالدين کيوانى به معرفى کتاب حاضر پرداخت. در بخش اصلى سخنرانىهاى اين جلسه دکتر اصغر دادبه در نقد اين کتاب به بيان نظرياتى پرداخت که شمهاى از سخنان دکتر صفوت و دکتر کيوانى و مشروح سخنان دکتر دادبه تقديم خوانندگان مىگردد.در ابتداى اين جلسه دکتر داريوش صفوت استاد موسيقى سنتى اين بار به عنوان خواننده و معرف کتاب که بيشتر از خوانندگان عمومىکتاب را مطالعه کرده بود به سخنرانى پرداخت و در سخنان خود با بيان اينکه دکتر ماريس در پرداختن تطبيقى به سه فيلسوف يا عارف اسلامىدر سه دوره مختلف به کار بزرگى دست زده و در آن به موفقيت معجزه آسايى رسيده، پيام اصلى کتاب را هميشگى بودن پيام انديشمندانى از اين دست دانست و به توضيح نظريه استاد الهى در باب نقطه وحدت پرداخت و اين نظر را با تطبيق آراى قدما به حاضرين معرفى نمود. او موضوع اصلى ديگر اين کتاب را جدا شدن از عنصر بيان رمزگونه و رسيدن به بيان عارى از رمز در دوران کنونى دانست و با تعريف علم واقعى و سرانجام محتوم تمدن بشر با تمسک به بياناتى از امام علي(ع) به سخنان خود پايان داد. در بخش دوم اين جلسه دکتر مجدالدين کيوانى مترجم کتاب در چند دقيقه کوتاه به سخنرانى پرداخت و ابتدا به وجه تسميه کتاب پرداخت. او گفت اسم اين کتاب در انگليسى orientation بوده و با توجه به متن کتاب که در آن نويسنده بر اساس چند سخنرانى خود در دانشگاه سارايو براساس سه آيه قرآن و يک دعاى پيامبر خواسته از سه منظر به آراء سه متفکر اسلامى بپردازد و معناى لغوى اين کلمه را مىتوان اول يک چيز را در جايش آوردن و دوم هدايت کردن و راهنمايى کردن و آشنا کردن ترجمه کرد آن را به جهتها و حرکتها ترجمه نموده. کيوانى به کلمه کليدى اين کتاب يعنى کلمه تحقيق اشاره کرد و گفت در اين کتاب تحقيق به معناى research نيامده بلکه نويسنده بيشتر به معناى لغوى آن در زبان عربى يعنى به معناى حقيقت رسيدن توجه داشته. او گفت نويسنده در فصل اول ويژگىهاى عصر حاضر را برشمرده و خواسته اهميت بکارگيرى نظرات فلاسفه و عرفا را به صورت کاربردى براى تمام عصرها بيان کند. دکتر کيوانى در پايان به مشکل بودن ترجمه اين کتاب به خاطر فشرده بودن آن چون از روى سخنرانى تدوين شده اشاره کرد و گفت اين کتاب کتابى نيست که بتوان به سادگى آن را خواند و از آن گذر کرد بلکه بايد براى آن وقت گذاشت تا مفهوم نهفته در آن را دريافت. بعد از سخنان کوتاه کيواني، دکتر اصغر دادبه محقق ارشد دايره المعارف بزرگ اسلامىو استاد کلام و ادبيات دانشگاه به سخنرانى پرداخت که متن آن در زير مىآيد. وقتى که آقاى صحرانورد(انتشارات جيحون) با ارتباطى که بنده با آقاى شريعت داشتم در پى مترجمى بودند براى اين کتاب من بهتر از اين بزرگوار نيافتم و به همين جهت هم استدعا کردم از ايشان و اين ارتباط خجسته را با ناشر برقرار کردم. وقتى هم که قرار شد صحبت کنم راجع به کتاب، به ياد يک غزل حافظ افتادم و يک سخن ويل دورانت که آن دو تا را من مبناى بحثم قرار مى دهم و درآمدم را اختصاص مىدهم به زحمتى که استاد کشيدند با يک گلايه و شکوهاى که به طور کلى در زمينه ترجمه و بيدادهايى که بر زبان فارسى که زبان ايران زمين هست مىرود، مثل بيدادهايى که بر خود ايران رفته است. به واقع بدون تعارف و بدون مجامله، ممکن است در عالم ايدهآل ما يک مترجمى بيابيم و بهتر از ايشان ترجمه کند اما آنچه که موجود است و مترجمانى که در اين حوزه واقعا موجود هستند، چون من با کسان ديگر هم صحبت کردم، پرهيز مىکردند. متن متن دشوار و فشردهاى است، و بدتر از آن فشردگي، زبان دشوار نويسنده است. نويسنده بهرغم چيزى که در کتابش نشان داده: فارابى را اول، چون از نظر تاريخى هم همين طور هست، ابن عربى را دوم و مرحوم استاد الهى را سوم گذاشته، آدم حس مىکند که مىخواهد به خوانندهاش بگويد که مردم اين جورى مىفهمند حرف را. شايدشنيديد وقتى از ميرداماد نکيرين پرسيدند من ربک، خداى تو کيست؟ جواب داد اسطقس فوق اسطقسات و رفتند پيش خدا که اين چه مىگويد، گفت ولش کنيد در دنيا هم که بود حرفهايى مىزد که من هم نمىفهميدم حالا هم همينطور. نويسنده خودش از مقوله اسطقس سخن گفته به رغم آن نمايشى که داده. اين ترجمه به واقع کار آسانى نبوده در مقدمه هم توضيح دادهاند. حتى با مراجعاتى که شدهاست به استادان فن و حاصل کار شده اين و آنهايى که مطالعه کردهاند با همه فشردگى دريافتهاند که با اين همه، کار کار بزرگ و سترگى است اما يک ضربالمثلى در شهر ما هست که با آن مىخواهم گلهاى از بعضى از مترجمين بيگانه با زبان فارسى بکنم. همشهرىهاى ما و بيشتر روستايىهاى همشهرى ما در يزد مىگويند ببينيم او کجه يا نوى کجه؟ او خوب آب است نو هم راه آب است خوب معلوم است که آب که کج نمىشود، آنى که کج مىشود راه آب است و آب را کج مىکند بعد از هفتاد سال و به عبارتى بعد از هزار و چند صد سال که بزرگان ما بويژه عرفاى ما که حساب شده، زبان فارسى را انتخاب کردند براى بيان انديشههايشان که بهتر از آن نمىشود بيان کرد و بعد از آنکه پاسخ دندان شکنى به همه کسانى که در طول تاريخ اين افسانه را تکرار کردند که زبان فارسى قابليت بيان آراى فلسفى را ندارد، دادند 70 سال پيش مرحوم فروغى براى نخستين بار جزو نخستينها «سيرى در حکمت »را نوشت و مفاهيم فلسفه فرنگى را به آن خوبى بيان کرد که هنوز هم هرکس بگويد صد تا کاپلستن جانشين او مىشود تظاهر کرده. او جاى خودش را دارد هم شاهکار نثر فارسى است هم شاهکار بيان آن مفاهيم است.بنابراين چگونه است که بعد از هفتاد سال حالا زبان طاقت ندارد، کشش ندارد، اين از همان مقوله کج بودن نو هست. در واقع اشکال در مترجم است، زبان کار خودش را کرده، هزار و چند صد سال است، دراين زمان هم کرده و آن آثار ارجمند پديد آمده. بايد از آن آقا پرسيد که تو فرنگ رفتى در سرت زدند، زبان را يادت دادند چند تا متن آنجا خواندى و اينجا غير از مادرت و معلم ادبيات که دفتردار مدرسه بود که مىفرستادندش براى اضافه کار، ديکته و انشاء و فارسى درس بدهد پيش کس ديگرى هم فارسى خواندي؟ يکبار گلستان را خواندي؟ يکبار بوستان را خواندي؟ يکى دو صفحه بيهقى خواندي؟ روى هوا که در نمىآيد. وقتى intuitionism را مرحوم فروغى مىخواهد بگذارد جهان بينى بيت حافظ جلوى چشمش است: ديدن روى تو را ديده جان بين بايد/ اين کجا مرتبه چشم جهان بين من است. به هر حال دانستن آن زبان و اين زبان با همه ويژگىهايش چنانکه مترجمان بزرگ اثبات کردهاند شرط ترجمه است والا آن زبان اجنهاى از آب در مىآيد که الان در بعضى از اين ترجمههاى ما هست و در واقع اى کاش آن دستها شکسته بشود و آن ترجمهها نشود و اين همه بيداد از اين بابت هم بر زبان مظلوم فارسى نرود. من بدون مبالغه و منهاى دوستى و همکارى اعلام مىکنم بهتر از اين ترجمه از اين کتاب نمىشد کرد و استاد کيوانى واجد همه آن ويژگىهاست. مثل آن بزرگ مرد، حافظ جلوى چشمش است، سعدى جلوى چشمش است، آن متون را خوانده، بلد است. ما غير از همکارىهايى که در دايره المعارف داريم من با آثار ايشان يکان يکان آشنا هستم و اين واقعيت را نشان مىدهد بنابراين درود بر ايشان و دستشان مريزاد در برابر آن شکستگىاى که آرزو کردم و مىکنم. اين در مورد ايشان. اما راجع به کتاب. وقتى که واقعا اين مطالب را با انگليسى دست و پا شکستهاى که من بلدم اول ديدم و بعد مفاهيم را با بيان ايشان خواندم به دليلى که عرض مىکنم به ياد اين غزل حافظ افتادم که همهمان بلديم فقط من تيمنا و تبرکا مىگويم که گفت: به سر جام جم آنگه نظر توانى کرد که خاک ميکده کحل بصر توانى کرد مباش بى مىو مطرب که زير طاق سپهر بدين ترانه غم از دل به در توانى کرد گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد که خدمتش چو نسيم سحر توانى کرد گدايى در ميخانه طرفه اکسيرى است گر اين عمل بکنى خاک زر توانى کرد به عزم مرحله عشق پيش نه قدمي که سودها کنى ار اين خطر توانى کرد تو کز سراى طبيعت نمىروى بيرون کجا به کوى طريقت گذر توانى کرد جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد بيا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فيض بخشى اهل نظر توانى کرد ولى تو طالب معشوق و جام مىخواهي طمع مدار که کار دگر توانى کرد دلا ز نور هدايت گر آگهى يابي چو شمع خنده زنان ترک سر توانى کرد گر اين نصيحت شاهانه بشنوى حافظ به شاهراه حقيقت گذر توانى کرد اما آن حرف ويل دورانت تمام عرض من در اين دو مىگنجد. ويل دورانت در آن کتاب کوچک تاريخ فلسفهاش که مرحوم زرياب رحمتالله عليه، آن مرد بىنظير ترجمه کرد، در بحث برگسون مسئله را با اين عنوان آغاز مىکند: نبرد فيزيک و روانشناسى و توضيح مىدهد که رويکرد جوامع غربى به صنعت، دست يافتنشان به صنعت، چنان مغرورشان کرد که همه چيز را در پديدههاى مادى ديدند و به قول بروسر روح را تا بر نوک کارد جراحى نديدند -که نمىشود ديد- باور نکردند و بعد توضيح مىدهد که اين انحرافى بود که پديد آمد و به رغم نظر دکارت، غربى که گفت بايد از خود شروع کرد، از نفس شروع کرد، و سپس به عالم بيرون دست يافت که در واقع به نوعى «من عرف نفسه» است و خودشناسى شروع کردند از بيرون آغاز کردند و در نتيجه همه چيز را در پديدههاى مادى ديدند و در برابر آنچه که اسمش معنويت بود ايستادند و با طلوع قرن بيستم يا در اواخر قرن نوزدهم، مردم خسته از اين طرز تفکر و اين حرکت، دست در دامن روانشناسى و بيولوژى زدند و در نتيجه اين نبرد آغاز شده که برگسون هم نماينده همين جريان است. و حالا من عرض مىکنم که اين نبرد دو باره در آغاز قرن بيست و يکم و اواخر قرن بيستم روى مىدهد يعنى همان نبرد انسان و طبيعت که در جاى خودش خجسته هم هست چون انسان بايد طبيعت را تغيير بدهد بايد طبيعت را مقهور خودش بکند اما اگر مقهور طبيعت بشود و مقهور پديدههاى مادى بشود به همانجايى مىرود که استاد صفوت اشاره کردنداين خطر، خود آنها را متوجه کرده من البته نمىخواهم بحث فلسفى بکنم بحث فلسفى بحث فنى و خسته کنندهاى است و براى اهلش دلپذير و در جاى خودش هم خوب است. ژرفساخت و زيربناى اين حرفها هم همان است منتها آن جنگ عقل و عشق و اينها داستان ديگرى دارد.اين مثلثى که نويسنده در نظر گرفته و در واقع برآمده از فرهنگ اسلامىاست. من اينجا يک پرانتز باز کنم و عرض کنم مردم ايران زمين که من و شما باشيم و پدران ما مردم نجيبى بوديم، اهل جنگ نبوديم مگر اينکه بهما تحميل کردند. فرياد نزديم مگر اين که خيلى آزارمان دادند.در طول همه زمانها چنين وضعيتى داشتيم. بيخود اين فرهنگ نمانده.حالا هم شما شاهديد که همه خدمات را ايرانيان به اسلام کردند آقايان عربها حاضر نيستند بگويند فلسفه اسلامي، بگويند فرهنگ و تمدن اسلامىحتما مىگويند عرب در حالى که اين من نيستم، مرحوم پورداوود هم نيست که متهم بشود به شوينيزم که مىگويد دانشوران عالم اسلام همه ايرانىاند يا دست پروردگان ايرانى بلکه اين ابن خلدون است. اين علامه اقبال لاهورى است که مىگويد اگر از من بپرسيد بزرگترين کاميابى عربها چه بود بلادرنگ به شما خواهم گفت فتح ايران و ادامه مىدهد که عربها به همان ميزان و بيش از آن ميزان کامياب شدند که روميان با فتح يونان. خوب مىدانيد تمدن غرب مال يونان است که مىآيد به روم و بعد پخش مىشود. علامه بعد ادامه مىدهد فرهنگ اسلامىکودکى را ماند که از پدرى سامى و مادرى آريايى متولد شده.مادر مىتواند جاى پدر را بگيرد ولى هيچ وقت پدر جاى مادر را نمىگيرد. بچههاى درست تربيت شده، بدون داشتن پدر هم درست تربيت شدهاند ولى عکسش عموما صادق نبوده. اين است که مىگويد فرزندى را ماند که از مادرى آريايي- ايرانى و پدرى سامىمتولد شده، صلابت را از او و لطافت را از اين مادر به ارث برده و در پايان مىگويد که اگر اين فتح اتفاق نمىافتاد تمدن اسلامىناقص مىشد.تمدن اسلامىيعنى تمدن ايران اسلامىشده که انتقال اين تمدن به عالم اسلام با وحى اسلامىکه امرى جهانى و انسانى است، آميخت و شد آنى که بايد بشود و امروز آقاى موريس دست مىگذارد روى سه تا آدم که دوتايشان مستقيما ايرانىاند يکى هم دست پرورده فرهنگ ايراني. ابن عربى پشت سرش خراسان و عرفان خراسان است که مىشود ابن عربي. وانگهى تمام آن فضا، فضاى ايرانى است. امروز ما اين افتخار را داريم که فرهنگ ما با اين مثلثى که ايشان انتخاب کرده و اين انتخاب به نظر من اين است شما که اگر جامعه را بگذاريد اين طرف و دو تا خط جلويش بکشيد، حوزه نظر و حوزه عمل بگذاريد، آن وقت اين مثلثى که او درست کرده از تويش درمىآيد يعنى جامعهاى که مىتواند سعادتمند باشد جامعهاى است که، فارابى با آن طراحىهايى که دارد از آن صحبت مىکند و اين جامعه آن وقتى سعادتمند خواهد بود که حوزه نظرش عرفان عشق باشد( که آن هم ايرانى است تا ميتراييسم و زرتشت) و تا حاجى ملاهادى سبزوارى و علامه طباطبايى پيش برويد. و حوزه عملش هم حوزه عملکرد اشراقي- عرفانى باشد که نماينده آن را مرحوم الهى گرفته. چنين تصويرى را من در اين کتاب مىبينم و تمام حرکت هم بر اين متمرکز است اما اين نکته که مىخواهم بيفزايم اختلافى است که بين فلاسفه هست و وحدت نظرى که بين عرفا هست. باز اين افتخارى است از آن من و شما و فرهنگ من و شما. ببينيد حقيقت را همانطور که همه گفته اند، يکى است. فقط بحث بر سر منظروعينکى است که از پشت آن به حقيقت نگاه مىکنيم. منظر اگر منظر اهل فلسفه در آن معنايى که تقابل با عرفان و اشراق پيدا مىکند باشد فلسفه يونانى ارسطويى طالسى امپدوکلسى است نه حتى افلاطوني، که افلاطون دست پرورده ايران است و زرتشت ديگرى است که در يونان نظريهپردازى مىکند با همان مواد و با همان نگاه. آن طرز تفکر خالص يونانى که ارزشهاى خودش را دارد غايت حرکتش تعقل و برهان است و رسيدن به حقيقت از اين طريق. اما آن چيزى که در فرهنگ من و شما از آن سر تاريخ تا اين سر تاريخ در جريان بودهاست اين نبوده است که ما ضد عقل و استدلال و عملکرد عقلانى هستيم. بحث بر سر اين بوده که آيا حرکت نهايى عقل، تعقل و استدلال است يا اين يک حرکت ديگرى هم که موسوم به شهود است و با مرکب عشق انجام مىشود، مىتواند.تمام داستان اينجاست. همين آقاى برگسون بعد از هزار سال که عرفاى ما اين حرفها را زدند عبارتى دارد به اين مضمون که شهود مرحله عالى تعقل است. ما به رغم تصوراتى که داريم که فکر مىکنيم اين دوتا يعنى عقل و عشق با هم سر شاخند، مطلقا چنين نيست. اين دو تا در طول هم و در ادامه همند و در فرهنگ ايرانى با فارابى عاقل شروع مىشود. با ابن عربى و استاد الهى عاشق ادامه پيدا مىکند و به پايان مىرسد. در اين حرکت آن وجهه فرهنگ ايرانى که بايد عقل از مرحله تعقل فراتر برود و يک تجربه شخصى ديگرى را که عبارت است از شهود، انجام بدهد تا حقيقت را بشناسد. وقتى که به آن جا رسيد و اين تجربه شخصى را به دست آورد، آن وقت ديگر اين اختلاف نظر از ميان بر مىخيزد. ملا عبدالرزاق لاهيجى يک تمثيلى دارد مىگويد اين دو حرکت، حرکت عقلانى و شهودي، حرکت يونانى و ايراني. به تعبير من دوتايش به حقيقت مىرسد اما تمثيلش اين است که مىگويد عروس را پشت تور ببينيد يا تور را از چهرهاش بزنيد کنار. حرکت عقل در نهايت اين است که با حقيقتى مبهم روبرو مىشود آن ابهام موجب اختلاف نظر مىشود. اما حقيقتى که با آن تجربه شخصى که اسمش شهود است و فرهنگ ايران مىگويد عقل بايد آن تجربه را به دست بياورد تا برسد به آنجايى که بايد برسد. مثل ديدن عروس با برگرفتن آن تور و آن پرده است.ديگر آن وقت اختلاف در ميان نيستمنتها اينجا يادتان باشد بسيار جاى مغالطه انگيزى است. اشاره مىشود به امور مادى که در غرب پيشرفته، درست است، اين حرفها به نوعى مال همه آدمهاست. يک عارف خرد و ريز و بزرگ و شاگرد و استاد نداريم در خراسان که کار و کاسبى نداشته باشد. يکى آهنگر بوده، آن يکى عطار بوده، نجار بوده. تن پروردن و بيکارگى و خوردن و خفتن نبوده. اين تصور القاء مىشود که ببينيد آنها که تعقل ورزيدند رفتند آسمان ولى من و شما که شهود ورزيديم روىزمين چسبيديم.نه،اين يک حرکتمتعالىاستاگرمايکجايىپايمانلنگيدهاگرمورد سوءاستفاده قرار گرفتهايم. اگر فرهنگمان کج راه رفته. اينها بحثهاى ديگرى است. ميخواهم بگويم هيچ وقت در اين فرهنگ، حرکت عقلانى متوقف نبوده، خرد عشق که خرد ايرانى و خرد فردوسى است خردى است که علاوه بر تعقل و هنر ارسطويى هنرى افزون دارد: اين خرد خام به ميخانه بر/ تا مىلعل آوردش خون به جوش. خرد تا يک جايى عمل مىکند خوب تا اينجا آيا کامل است؟ نه. يک کار ديگرى هم بايد بکند. اين افتخارى است که مال فرهنگ ما است و اينجا متجلى است. آن مسئله حقيقت يگانه و نگريستن از منظرهاى مختلف و دريافت جلوهاى از آن، امرى است که آقاى موريس دقيقا در مقدمهاش به زبان خودش اشاره مىکند. خود انتخابش نشان مىدهد که اينها را از يک فرهنگ شکوهمند انتخاب کرده براى يک فرهنگى که به رغم شکوهمندىاش در آستانه اضمحلال و نابودى است اما باز مىگويد اين انديشمندان و آموزگاران هر تمدنى به علت آن که هنوز مىتوانند ما را متوجه حقيقتى کنند که بىپرده همه جا حضور دارد، ماندگارند بعد آن« ولله المشرق و المغرب» را هم در واقع در اينجا مورد نظرش است و همينطور امورى که آن انديشمندان حتى امروز هم مىتوانند به روشن شدن آن کمک کنند اشتغالات جدى با مسائل انسانى است. ببينيد اينها همه حرفهايى است که ايشان تکرار ميکنداينآموزگارانتمدناسلامى مىتوانند توجه ما را به جانب آن جهات يا عناصر عامى از تفکر و معنويت معطوف کنند که مستقيما در ابعاد تجارب مکرر انسانى ريشه دارد. اينها يعنى چه؟ يعنى در واقع اين فرهنگى که من و شما داريم، فرهنگى است که هيچوقت از انسان غافل نمانده بعد در ادامه آن شيوه و روشى که در نهايت در اين کتاب مورد تائيد قرار مىگيرد گذشته از تسلسل تاريخى سه متفکر، شيوه، بازهم تمثيل ايرانى و بيان هنرى است. در يونان از طالس تا ارسطو يک بيان خشک يک جهت علمى که در نوع خودش و براى کار خودش مفيد است داريم و آنهايى که توجه به اين فرهنگ ما ندارند، گمان مىکنند که زبان سهروردي، ملاصدرا، ابن عربى و همه عرفاى ما، زبان فلسفى نيست. بگذريم که بعد از همه اين جر و بحثها آقاى ويتگنشتاين متاخر.بعد از نفى هرچه جز تجارب حسى و بيان حسى و علمىاست به زبانهاى گوناگون قائل مىشود و از زبان عرفان، دين، علم و زبانهاى مختلف حرف مىزند و مىگويد اگر اين زبان را آنجا بکارببريد جواب نمىدهد. اين حرفى است که بزرگان ما هميشه بهش توجه داشته اند اما باز تکرار مىکنم آن زبان، زبان فلسفه يونانى و غربى است که تا يک جايى پيش مىآيد. زبان رمزى و نمادين حتى آن زمانى که کنار گذاشته مىشود و به ظاهر عريان بيان مىشود آن اساس هنرى را دارد آن اساس هنرى حداقل تمثيل و تشبيهاتى است که همراه آن مىآيد. و اين موجب فراگيرىاش مىشود. ببينيد وقتى شما از يک مسئله با بيان خشک علمىبيان علمىمىکنيد، آن يک کاربرد ويژهاى و مخاطبهاى ويژهاى دارد به همين جهت است که ابن سينا مخاطبهايش محدودند اما ابوسعيد ابوالخير مخاطبهايش محدود نيستند، استاد الهى و مولوى مخاطبهايش محدود نيست آن زبان زبان هنرى و شاملى است. در جاى خود، ايشان روى ابنعربى انگشت مىگذارد و اين هم خصيصه زبان و فرهنگ ايرانى است. يک جبهه فلسفه يونانى در انديشههايش رسوخ دارد و حرفهايش را به آن زبان بيان مىکند اين حرفى که اينجا به اين سادگى گفته شده که آيا در صحنه آفرينش در نقاشخانه آفرينش خداوند ايمان و کفر خلق کرده؟ يا گفته تو مؤمن باش تو کافر؟ پس مسئوليت يعنى چي؟ و بعد به زبان ساده اينگونه مىگويد نخير همچنين چيزى نيست لا نهنگى است کفر و دين اوبار. آن لا اله الا الله که توحيد محض را حاکم مىکند کفر و دين بر جاى نمىگذارد. بى نقشى است آنجا. نقش ايمان و کفر را مردم خودشان انتخاب مىکنند ابن عربى مىگويد که هستى دو مرحله دارد يک مرحله معلول فيض اقدس است و آن وجود علمى موجودات است در علم خداوند که اسم اينها اعيان ثابته است. حالا ببينيد جن هم فرار ميکند اما آن يکى را همه آدمها مىفهمند. بحث فنى قشنگى است، منتها براى اهل فن. اين حرف يعنى چه؟ يعنى يک تمثيل بشري، مشابهت بشرى در اينجا هست. اول من و شما فکر مىکنيم که مثلا اين ليوان را درست کنيم وجود اين ليوان در ذهن من و شما وجود علمىاين ليوان است بعد که در عالم واقع آن را پديد مىآوريم وجود عينى پيدا مىکند. اين را تطبيق کرده بر خدا. گفته در ازل تمام موجودات صورت علمىپيدا کردند در علم خداوند و اسمشان هم اعيان ثابته است. شمر عين ثابتش معلوم است امام حسين هم معلوم است مؤمن يا کافر همه معلوم است.بعد، از آن مرحله به مرحله عين مىآيند تحت تجلى يا فيض مقدس. بعد مىگويد حالا لابد مىگوييد که زبان بندههاى خدا سر خدا دراز است که تو آنجا مرا کافرآفريدى ميگويد نه براى اينکه اعيان ثابته مجعول نيستند ملاحظه کنيد من اصرار دارم اين عبارتها را بگويم. مجعول نيستند يعنى چه يعنى آفريده نيستند يعنى خلق نشدهاند يعنى ايجاد نشدهاند. از کى بوده اند؟ از وقتى خدا بوده نتيجتا در طرح او هر مؤمن ذاتش اينگونه بوده کافر هم ذاتش اينگونه بوده. حالا اين زبان و اين بيان را که در نهايت آقاى موريس انتخاب کرده ولى خودش عمل نکرده، تائيد کرده، زبان استاد الهى است ولو از رمز. چون خود آن رمزآفرينان هم رمزگشايى مىکردند يعنى در مثنوى در خيلى جاها مولانا خودش رمزگشايى مىکند و رمزها دو تا دليل دارند يک دليل سياسي- اجتماعى دارد که حرفى که مىزنى مىشمارند خفهات ميکنند بنابراين اينگونه بگو. يک دليل هنرى هم دارد، شما وقتى که آنگونه حرف بزنيد تاثير بيشترى بر جاى مىگذاريد. تا اينکه من بگويم عقل بايد تجربه ديگرى به نام شهود پيدا کند مؤثرتر است يا اينکه بگويم اين خرد خام به ميخانه بر/ تا مىلعل آوردش خون به جوش.نتيجتا اين زبان که باز به برکت فرهنگ من و شما در عالم اسلام هم، شايع و رايج شد و جلوه گاه بىمانندش متون فارسى عرفانى است که به بهترين وجه تمام انديشههاى فلسفى و عرفانى درش بيان شده است، کاربرد و تاثير دارد. استاد الهى يک جايى که اين حرف را مىخواهد بزند خيلى حرفش را خيلى ساده مىگويد. مىگويد آنهايى موفق هستند که از طريق يک امر شخصى جزئى يک نتايج کلى بگيرند. اينها موفقند. آنى که عکسش را مىخواهد آن حرکت منطقى و قياسى است ديگر. قياس رسيدن از کلى به جزئى است. آن گونه برسند سردر گم مىشوند و باز تاکيد مىکنم آنجورى را بايد پشت سر گذاشته باشند. آن جورى تا مرحله تعقل است. اين جورى يعنى تجربه شخصى داشتن، مرحله آن شهود و مرحله تجربه عاشقانه شخصى است. و نکته ديگرى که در اينجا ذکر شده و در در مورد حضرت محمد و همه پيغمبرها و در مورد همه عرفاى اوليه هم صادق است تعليم تمثيلى و شفاهى رو در رو است. ببينيد اين مسئله بسيار مهمىاست که باز در عرفان برد و کاربرد جدى داشته يعنى هيچ وقت يک معلم نمىآيد بگويد ياالله تو برو اينها را بخوان. اول طرف را مىنشاند برايش حرف مىزند وحى هم اول همين جور بود. گفت از وحى ننويسيد، چرا؟ براى اينکه مىخواست شخصا شفاها تعليم بدهد. گسترش اسلام موجب شد که بعدها بنويسند.در تعاليم صوفيانه، و عارفانه هم اين حرکت را شما مىبينيد دقيقا تعليم، شفاهى و رودر رو است و ترجيح مىدهد يک مرشد و معلم اين گونهو با آن زبان عمل بکند. معلمىهم همين طور است شما اگر هزار تا کتاب بخوانيد، نقش يک معلم خوب را در تعليم نمىتوانيد حذف کنيد اما اگر معلم، معلم باشد شما به هيچ وجه کتاب را نمىتوانيدجايگزين آن بکنيد. اين هم يکى از شيوههاى خودمانى و ايرانى اسلامىشده يا اسلامىايرانى است که دقيقا عرفا توجه داشتند و در نتيجه با بکار بردن اين شيوهها مخاطبهاى خودشان را هر چه دقيقتر مىجستند و مىيافتند و ميرساندندشان به آن چيزى که بايد، برسانند. و در نهايت هم اشاره و استفاده مىکنم از آن بيت منسوب به مولوى که از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود/ به کجا مىروم آخر ننمايى وطنم که موريس اشاره مىکند. اين بحث همواره بوده حالا ببينيد آنجا وقتى که بحث تئورى و نظر و اعيان ثابته و اين جور چيزها هست، تا يک جايى کاربرد دارد اما وقتى که مىافتد به حوزه عمل و استاد الهى مىشود قهرمانش به زبان ساده مىگويد اگر اين دو تا را بفهمىتوى اينجا تکليفت روشن است يعنى بينديشى که از کجا آمدهاي، کجا دارى مىروي. خيلى خوب معلوم است اگر آدم اين را بفهمد آن وقت مىفهمد که اين جا چه گونه بايد تنظيم کند و عمل کند منتها بعد يک خرده فلسفىترش مىکند. به دنبال اين مىگويد اگر قبول کنيد که خدايى هست روح هم هست که باقى است، حساب و کتابى هم هست، ديگر با هم مشکلى نداريم. ببينيد اين حرف تمام حرفى است که کانت در نقد عقل عملى مىزند تمام حرفى که آنجا زده مىشود از طريق يک جور ايمان که ايشان و همه عرفا هم بر آن تاکيد مىکنند. يک جور عشق، قبول و ايمان، چون آن آدم هم مىبيند حالا که نقد عقل نظرى نوشت، تکليف خدا چه مىشود؟ خوب عقل نمىتواند بپرد برود آن بالاها بفهمد. خوب پس روح چه جورى مىشود؟ حساب و کتاب و معاد چه جورى مىشود؟ مادرش مثل اين که مادر من و شما در گوشمان قرآن خوانده و اذان گفته انجيل مىخواند در گوشش، خوب نتيجتا نقد عقل عملى را نوشت که در آنجا با ايمان بپذيرد که عدالت بايد اجرا بشود و چون اينجا نمىشود، يک جايى مىشود معاد را يک کسى اجرا ميکند، خدا. يک چيزىمىماندکهحسابکتابپس بدهد،روح. يکى بد کند نيک پيش آيدش جهان بنده و بخت خويش آيدش يکى جز به نيکى جهان نسپرد همىاز نژندى فروپژمرد تمام برهان کانت اين است.جوهره تعاليم اخلاقى و ايمانى ما اين است و کتاب چنين وضعى دارد اين آدم (مولف) خواسته تمام ابن عربى را در اين صفحات محدود بفشرد و تمام فارابى را.خوب کار مشکل مىشود. هرکدام اينها اگر يک ترم درس بدهند باز جا دارد. بالنتيجه هرجايى کم آورديد از بخش سوم واقعا استفاده کنيد براى اينکه آن بخش همان حرفهاست با يک زبان ساده. چون ايشان خوب آنها را بلد بوده و مىفهميده و آن کتابها روشن است . نتيجتا به يک زبان ديگرى بيان شده که آن زبان زبان شامل و همه فهم باشد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید