گفت و گو با آزاد ارمکی: انقلاب مشروطه به واسطه بازگشت به سلطنت به حاشیه رفت

1393/5/27 ۰۹:۵۵

گفت و گو با آزاد ارمکی: انقلاب مشروطه به واسطه بازگشت به سلطنت به حاشیه رفت

یک استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران گفت: وقوع دو انقلاب در یک زمان و شباهت زیاد دومی به اولی ریشه در ناتمامی نابهنگام اولی دارد. انقلاب مشروطه به واسطه بازگشت به سلطنت به حاشیه رفت و نیروی مدافع خودش در درون نظام سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب تولید کرد و این نیرو در گذر زمان توانست دوباره به انقلاب جدید دست بزند.

 

یک استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران گفت: وقوع دو انقلاب در یک زمان و شباهت زیاد دومی به اولی ریشه در ناتمامی نابهنگام اولی دارد. انقلاب مشروطه به واسطه بازگشت به سلطنت به حاشیه رفت و نیروی مدافع خودش در درون نظام سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب تولید کرد و این نیرو در گذر زمان توانست دوباره به انقلاب جدید دست بزند.

رویکرد عمده درباره مسائل تاریخی و اجتماعی، رویکرد وقایع نگارانه است، اما یک رویکرد دیگر، رویکرد آسیب شناسانه است. گروه دین واندیشه خبرگزاری مهر به مناسبت ایام سالگرد انقلاب مشروطه با رویکرد آسیب شناسانه با دکتر تقی آزاد ارمکی در باب این دوره مهم تاریخ ایران به گفتگو پرداخته که متن آن به نظرتان می رسد.

 ***

* دو رویکرد به مشروطه می توان داشت؛ یکی رویکردی که نیازهای آنی و فعلی جامعه را از آن می خواهیم و رویکرد دیگر رویکردی است مبنی برشناخت آکادمیک و به نوعی آسیب شناسی که به جامعه شناسی و تاریخ اجتماعی می پردازد، نظر شما در این باره چیست؟

هر دو رویکرد در مورد هر واقعه اجتماعی و تاریخی ممکن است وجود داشته باشد. رویکرد اولی بیشتر معطوف به تنظیم رابطه واقعی با زندگی روزمره مان است. اینکه این نوع حوادث چه نقشی در زندگی روزمره ما دارد. هنوز هم بسیاری در جهان غربی سخن از سهم و نقش انقلاب فرانسه در زندگی اجتماعی شان دارند، همانطور که مردم ایران نمی توانند بی اعتنا به نقش و جایگاه انقلاب اسلامی در ایران باشند. هر نوع نگاهی به انقلاب اسلامی و در نهایت به انقلاب مشروطه موجب می شود سوگیری خاصی در زندگی پیشه کنند. این است که عده ای مدافع، مخالف، منتقد و عده ای هم بی تفاوت نسبت به انقلاب مشروطه می باشند. عده ای اصلا سعی دارند که آن را به یاد نیاورند و گویی که یادآوری آن موجب تنش در فهم حوادث و زندگی شان می شود، همانطور که این واقعه را آنقدر نزدیک و مرتبط با زندگی می دانند، گویی انقلاب مشروطه زمانی خیلی نزدیک به وقوع پیوسته است. این نوع نگاه در مورد انقلاب اسلامی هم صادق است. عده ای آنرا واقعه ای تاریخی و دور از زندگی می دانند، تا از اثرات آن خودشان را خارج کنند و عده ای آنطور به ان نگاه می کنند که گویی همین دیروز اتفاق افتاده است. در مورد رویکرد دیگر، رویکرد آکادمیک، در مورد انقلاب مشروطه است که بیشتر متخصصان و از میان آنها، متخصصان علوم سیاسی، جامعه شناسی و تاریخ توجه دارند. آنها در توجه به این واقعه در پی شناخت چندین امر هستند:

1. این پدیده چیست؟ 2. نیروهای اجتماعی درگیر در این پدیده چه کسانی بوده و هر یک چه نقشی داشته اند؟ 3. این پدیده به لحاظ تاریخی و اجتماعی چه اثراتی در ایران داشته است؟ 4. مشکلات ایجاد شده در اثر وقوع این پدیده در ایران کدامند؟ و در نهایت چه درسهایی از آن می توان برای سرو سامان دادن زندگی امروزین گرفت؟ این سوالها بسیار مهم هستند و به همین دلیل هم هست که انقلاب مشروطه بعد از یک صد سال، هنوز دارای اهمیت است. آنقدر این پدیده دارای اهمیت است که بسیاری آنرا نماد مدرن شدن جامعه دانسته اند. از اینجاست که موضوع انقلاب مشروطه مورد چالش قرار گرفته است. عده ای مخالف و عده ای مدافع آن هستند. سنت گرایان مخالف آن شده و استمرار آنرا نشانه گذر از سنت و مدرنیست ها آن را راهی در ورود به جهان مدرن دانسته اند. این دوگانه انگاری ایجاد شده در مورد انقلاب مشروطه موجب شده است، تا این پدیده از زندگی روزمره مردم خارج شود و به یک موضوع چالشی سیاسی و فکری تبدیل گردد. از میان همه حوزه ها و معارف، تاریخ و جامعه شناسی بیشترین و دقیق ترین تعابیر را نسبت به انقلاب مشروطه داشته و دارد. چون اولی (تاریخ) معطوف به شناخت جایگاه آن است و دومی (جامعه شناسی) معطوف به تغییراتی که این پدیده در نظام اجتماعی ایرانی ایجاد کرده است. در حالیکه مدعیان معارف دیگر بیشتر در ارزیابی این پدیده هستند و در نتیجه نگاه آسیب شناسانه را تقویت کرده اند.

 

*چرا ما نمی توانیم به این تحولات پاسخ ریشه ای بدهیم؟

منظورتان را از سوال نمی فهمم. کمی مبهم سوال مطرح شده است. شاید نظرتان این باشد که چرا با وجود وقوع انقلاب مشروطه چرا ما یا آنرا خیلی نزدیک یا خیلی دور نگاه می کنیم. در نگاه نزدیک بیشتر رویکرد آسیب شناسانه داریم و در نگاه دور آنرا امری تاریخی دور از دسترس می شناسیم. اگر منظور شما این معنی است که اشاره شد، باید بگویم مشکل ایجاد شده ریشه در سازمان علمی و معرفتی ایرانی دارد. در ایران ما دچار دوگانگی معرفتی و علمی هستیم. در یک حوزه که منظورم دانشگاه است بیشتر به جهان مدرن و اقتضائات آن توجه می شود و در مقابل در حوزه های علمیه به حوزه سنت و اقتضائات زندگی توجه می شود. این دو حوزه معرفتی از یکدیگر دور و دورتر شده اند. انقلاب اسلامی امکانی شد برای پیوند زدن بین آنها. اما شرایط به گونه ای ادامه یافت که دوگانه اشاره شده ساختاری شد و تلاشهای صورت گرفته در پیوند زدن بین این دو حوزه حاصلی نداشته است. بیش از اینکه پیوند ایجاد شود دعوا و نزاع ادامه یافته است. البته عده ای در این میان بهره های مالی و شغلی و موقعیتی برده اند اما به لحاظ علمی تلاشی جدی صورت  نگرفته است. ما خیلی از کارهایی که متفکرانی چون مطهری و شریعتی در پیوند سنت و مدرنیته انجام داده اند نکرده ایم. این دوگانه باقی مانده و حاصل آن هم بی توجهی به موضوعات کانونی که حاصل پیوند بین سنت و مدرنیته، بین علم و دین، بین نیازهای امروز و الزامهای دیروزین است. انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی دو پدیده تاریخی و اجتماعی و فرهنگی در ایران هستند، که در مسیر دگرگونی و تغییرات بینادین ایران به وقوع پیوسته و همه صفات و مشخصات دوره تغییر را با خود دارند. دینداری، تغییر، بهبود و ترقی، آزادی و توسعه، محلی و جهانی و .... در این دو پدیده هستند.

انقلاب مشروطه علیه نظام استبداد برای دستیابی به آزادی به واسطه نیروهای فرهنگی و اجتماعی ایرانی با مشارکت اکثریت مردم به وقوع پیوسته است. دولتهای خارجی در تحقق این پدیده نقشی نداشته اند. هر چند که بعد از وقوع این انقلاب کشورهایی چون انگلیس و روسیه سعی کردند تا بهره هایی ببرند. اما در وقوع این دو حادثه آنها نقشی نداشتند. این مردم و نیروهای اجتماعی و الزام های فرهنگی و اجتماعی بود که تعیین کننده بود. به همین دلیل هم هست که روشنفکران در کنار روحانیون،  شخصیتهای ملی و منطقه ای، مردم و گروههای متعدد شهری و روستایی نقش آفرینی کردند. تا زمانی که این نیروها باقی بودند انقلاب مشروطه در مسیر تحقق و نتیجه بخشی بود. تحقق آن موجب شد تا رژیم قاجاریه متزلزل شود یعنی استبداد دچار تزلزل شود و نتیجه آن هم تشکیل نظام قانونی بود. اما با به حاشیه رفتن نیروهای انقلابی و نیازها و آرزوهای ماخوذ از انقلاب مشروطه، نیروهای جدیدی در قالب قزاق و سیاسیون و... حضور یافتند و جهت انقلاب را تغییر داده و از درون انقلاب مشروطه رژیم جدید استبدادی (رژیم پهلوی) را مستقر ساختند. انقلابی که علیه استبداد بود تغییر مسیر داد و حاصل آن هم ظهور شرایط تحقق رژیم جدید شد.

اینکه چرا تحولاتی بزرگ چون انقلاب مشروطه مورد فهم دقیق قرار نگرفته است نیاز به تامل دارد و می بایستی بیشتر متخصصان انقلاب در این زمینه بحث کنند. ما در جامعه شناسی با گرایشی تحت عنوان "جامعه شناسی انقلاب" و "تغییرات اجتماعی" روبرو هستیم. متخصصان این دو حوزه می بایستی در مورد سوال بحث کنند. با وجود اینکه هر داوری و بحثی از وظیفه کاری متخصصان این دو حوزه کاسته نمی شود، باور من به بی توجهی به طبیعت جامعه ایرانی است. بیشتر کسانی که به بررسی انقلاب مشروطه پرداخته اند آنرا از کلیت حیات اجتماعی ایران مجزا کرده و آنرا به صورت امری انتزاعی مورد بررسی قرار داده اند. بسیاری از صاحب نظران این موضوع به گونه ای بحث کرده اند، گویی شرایطی منفک از شرایط کلی جامعه ایرانی و نیروهای اجتماعی متفاوت از مردم ایرانی در زایش و توسعه انقلاب مشروطه حضور داشته اند. این نگاه موجب درکی انتزاعی و دور از بستر اجتماعی و فرهنگی ایرانی شده است.

بی اعتنایی به الزامهای تحولی در ایران یکی از رازهای اصلی بدفهمی در مورد انقلاب مشروطه است. بی اعتنایی به ظرفیتهای اجتماعی در ایران راز دیگر بدفهمی هاست. و سومین راز در بدفهمی انقلاب مشروطه، بی توجهی به نیروهای اجتماعی و نهادهای اثرگذار است. بیشتر کسانی که در مورد انقلاب مشروطه بحث کرده اند سخن از نیروی اجتماعی خلق شده در شرایط خاص و سرکوب شده در شرایط بعد کرده اند. در حالیکه انقلاب مشروطه حاصل عمل جمعی نیروهای اجتماعی در جامعه ایرانی است. روشنفکران و روحانیون و بازاری ها و مردم و نهادهای اجتماعی خالق انقلاب مشروطه بوده اند. توطئه خارجی یا محوریت یافتن سکولارها موجب انقلاب مشروطه نشده و در نهایت انقلاب مشروطه ضد سنت و ضد دین و معترض به سنت گرایی نمی شود. من این نوع قضاوتها و درکها را راز و رمزهای اصلی بدفهمی های ایجاد شده در انقلاب مشروطه می دانم. خوب برای درک درست و دقیق و علمی انقلاب مشروطه بهتر است، به ساز و کارهای اجتماعی جامعه ایرانی برگردیم. برای تحقق این امر لازم است تا تصویری از جامعه ایرانی داشته باشیم. فهم تاریخی جامعه ایرانی اصل است نه جدا افتادگی نیروها و سازمانها ونهادهای اجتماعی.

 

*در واقع گره های تاریخی ما چه چیز هایی اند؟  با توجه به اینکه در ظاهر ما می خواهیم کاری بکنیم اما عوامل جانبی مانع تحقق اهدافمان می شود این عوامل آیا ریشه در بافت جامعه ما دارند؟

تحقق فهم درست در مورد انقلاب مشروطه گرفتار گره های عمده معرفتی و اجتماعی است تا تاریخی. ما به لحاظ تاریخی دچار مشکل نیستیم. بلکه به لحاظ معرفتی و در نهایت اجتماعی دچار مشکل هستیم. همانطور که در جایی دیگر به طور تفصیلی بحث کرده ام تقدم جهت گیری سیاسی و طرفدارانه بر جهت گیری های علمی و فنی منشا اصلی بدفهمی پدیده های مهمی چون انقلاب مشروطه هستند. با تغییر جهت اشاره شده، از سیاسی به علمی، فضایی شکل خواهد گرفت که در آن درک درستی از این پدیده ها فراهم خواهد شد. از طرف دیگر، با دستکاری های صورت گرفته در حیات اجتماعی  و کانونی شدن نیروهای سیاسی به جای نیروهای اجتماعی، گره های جدیدی در جامعه ایرانی شکل گرفته است. مردم ایران به جای اینکه به انقلابها توجه کنند و از تامل در مورد آنها جهت جامعه و فرهنگ و زندگی شان را تعیین کنند، متوجه گروههای ذی نفع و دغدغه های آنها شده و در نهایت دچار سطحی نگری اجتماعی می شوند.

 

*چرا بعد از 100 سال که از مشروطه می گذرد هنوز دستاوردهای آن در جامعه ما نهادینه نشده اند؟

اتفاقا انقلاب مشروطه برای ما خیلی پدیده ای دور نیست. انقلاب اسلامی ایران شبیه ترین پدیده به انقلاب مشروطه است. این دو پدیده در طول حدود یک صد سال زمینه ها و صفات و نتایج شبیه به هم داشته اند. اگر کمی به عقب بر گردیم کانونی بودن روحانیت و روشنفکران و تجار قابل رویت است. بازار و حوزه های علمیه و دانشگاهها و نهادهای مدنی در تحقق هر دو پدیده مؤثر بوده اند. هر موقع که جامعه دچار حادثه شده است، شرایط دور شدن از پوست سطحی آن که به واسطه نهادهای رسمی شکل گرفته است، دچار فروپاشی شده است، نیازها و آرزوها و جهت گیری هایی مطرح شده که در انقلاب مشروطه طرح می شده است. به طور مثال شعار آزادی و استقلال و قانون به طور مستمر تکرار شده است. ارجاع به این شعارها به طور مستمر به معنی ماندگاری انقلاب مشروطه است. به عبارت دیگر، نوعی نهادینه شدن آن است. این معنایی است که از نهادینه شدن انقلاب مشروطه دارم. نهادینه شدن انقلاب مشروطه به معنی تکرار آن در قالب های متعدد است نه بقای شکل و شمایل نیروهای آن. این انقلاب همان سرنوشتی را پیدا کرده است که دیگر انقلابها پیدا کرده اند. انقلابها با تحقق شان از بین می روند. نه اینکه با تحقق شان ماندگار می شوند. تمام شدن انقلابها از راههای متعدد ممکن شده است. شورش بعد از انقلاب، جنگ با بیگانه، جنگهای داخلی، از دست رفتن تمرکز و محوریت سیاسی و فرهنگی، تشکیل حکومت و رژیم جدید، یا بازگشت به رژیم پیشین راههای اصلی پایان یافتن انقلابها می باشند. در مورد انقلاب مشروطه گذر از رژیمی به رژیمی دیگر راه اصلی تمام شدن آن بوده است. همین اتفاق در مورد انقلاب اسلامی هم افتاد. انقلاب اسلامی با تشکیل جمهوری اسلامی به پایان رسید. پایان این انقلاب با تشکیل نظام از طریق مجلس و قانون و انتخابات محقق شد.

البته یک تفاوت بین شرایط بعد از انقلاب مشروطه با انقلاب اسلامی هست. شرایط بعد از انقلاب مشروطه نوعی بازگشت به رژیم پیشین البته با اسم و نام متفاوت (از قاجاریه به پهلوی) است در حالیکه شرایط بعد از انقلاب اسلامی با تشکیل نظام جمهوری اسلامی همراه است که شبیه با انقلاب است تا تقابل با آن. این توضیح را به معنی ماندگاری و نهادینه شدن جهت گیری ها و آرزوها و خواسته های انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی در فرهنگ و نظام و نیروهای اجتماعی بعد از تحقق و در نهایت پایان آنها می دانم نه استمرار آنها. همانطور که اشاره کردم انقلاب بعد از تحقق اش نمی تواند بماند. انقلاب با تحقق اش تمام می شود. تمام شدن انقلاب به معنی حذف آن نیست. بلکه به معنی تبدیل شدن آن به نظام است و ادامه آن از طرق دیگر. یکی از طرق تشکیل نظام و دیگری بقای نیروی مدافع ارزشها و آرمانهای انقلاب است و ...

 

*چرا در جامعه ما شاهد دو انقلاب در بازه زمانی 100 ساله هستیم؟

در این زمینه بحث های متعددی قابل طرح است. ولی وقوع دو انقلاب در یک زمان و شباهت زیاد دومی به اولی ریشه در ناتمامی نابهنگام اولی دارد. انقلاب مشروطه به واسطه بازگشت به سلطنت به حاشیه رفت و نیروی مدافع خودش در درون نظام سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب تولید کرد و این نیرو در گذر زمان توانست دوباره به انقلاب جدید دست بزند. در این دوره دیگر به حاشیه نرفت و تبدیل به نظام شد. ارزشها و آرزوهایش را در قالب نظام جدید دنبال کرد. اگر در دوره قبلی نظامی که وظیفه و دغدغه اش ادامه مسیر انقلاب بود شکل می گرفت با همه مشکلاتی که می توانست در مسیر ظهور کند دیگر نیازی به انقلاب نبود. ما در شرایط بعد از انقلاب مشروطه با استبداد سیاسی و اجتماعی روبرو هستیم درحالیکه در شرایط بعد از انقلاب اسلامی با جنگ و در ادامه مسیر با جنبش های متعدد اجتماعی روبرو هستیم. تحقق انواع گوناگون جنبش های اجتماعی با کنشگری نیروی اجتماعی متفاوت و با طرح آرزوها و ایده های متفاوت نشان از حضور آرزوهای انقلابی در حالتهایی غیر انقلابی است. در حالیکه در شرایط بعد از انقلاب مشروطه شرایط و زمینه های ظهور انقلاب وجود داشت و در نهایت هم با تمرکز انرژی ایجاد شده به ظهور انقلاب اسلامی انجامید.

اینکه چرا ما با دو  انقلاب بزرگ در طول یک صده روبرو هستیم دلایل دیگری هم دارد. شاید یکی از اصلی ترین این دلایل انتقال بعضی از چالشها و مناقشه ها از سطح جهانی به سطح منطقه ای با مرکزیت ایران است. تعارض بین نیروهای خارجی در ایران در شرایط قبل از مشروطه قابل رویت است. استعمار انگلیس و روسیه با دیگر قدرتهای بزرگ موجب شد تا نیروی ملی در ایران ظهور کند و منشا حوادث بزرگی چون انقلاب اسلامی شود. همین اتفاق در دوره جدید هم افتاد. به طور خاص تعارض بین شوروی سابق و امریکا و اروپا در حاشیه ایران هم موجب شد تا نیروهای اجتماعی سابقه دار و فرهنگ مدار قدرت جدید یافته و داعیه ای متفاوت از داعیه های مدافعان دو کشور و دو قطب حاکم بر جهان پیدا کنند. شوروی ایران را راهی در مقابله با غرب می دانست و غرب هم ایران را راهی در مقابله با شوروی . این نگاه ها موجب شد تا ایران مرکزیت دعوای ضمنی شوروی و امریکا در منطقه شود. حضور این دو کشور در حاشیه و در داخل ایران موجب گستردگی و تنوع نیروهای اجتماعی شد.

مدافعان نظام شوروی صداهای متعددی در قالب حزب توده، کومله، چریکها، دموکراتها و ... و در مقابل گروههای سیاسی مدافع نظام شاهی و نظام غربی و گروههای دینی و سیاسی ضد دولت و ضد غرب و شوروی فضای گسترده سیاسی و فکری ایجاد کرد. راز اصلی ظهور گوناگونی نیرو و فضا در مهم بودن ایران در آن دوران داشت که بستری شد در تحقق انقلاب اسلامی. اگرهر کشور دیگری در این شرایط بود هم به انقلاب می انجامید. اینکه جامعه ایران با سابقه فرهنگی و دینی اقدام به انقلاب اجتماعی با سوگیری اسلامی می کند، به دلیل تعارض غرب وشرق هم هست. این تعارض راهی در قوت بخشی به نیروهای مذهبی شد. من در نتیجه یکی از اصلی ترین رازهای ظهور دو انقلاب بزرگ در ایران را در اهمیت ایران و مسائل تاریخی آن (فرهنگ و دین، در کنار استقلال و تشکیل دولت قدرتمند مرکزی) می دانم. به عبارت دیگر، شرایط منطقه ای و جهانی بستر ساز ظهور انقلابهایی در ایران شده اند. این دو انقلاب در متن اجتماعی وفرهنگی به نام ایران به عنوان حوزه تمدنی و فرهنگی شکل گرفته و معنادار شده است. برای فهم این داعیه بد نیست به ورود و خروج دیگر کشورهای اسلامی به فضای انقلابی اشاره کنیم. کشوری چون مصر و لیبی و عراق و سوریه می توانستند انقلابی از نوع انقلاب اسلامی داشته باشند. شواهد معاصر نشان از دور شدن همه این کشورها از شرایطی شبیه شرایط ایران دوره انقلاب اسلامی می کند.

 

*بحران های کنونی ما از جمله بحران دین و دینداری و گرایش به دین و بحران های مانند مسائل جوانان تا چه اندازه ریشه تاریخی دارند؟

ما با مشکل دینداری و به تعبیر شما بحران دین و دینداری روبرو نیستیم. این یکی از مسائل ساختگی است که بسیاری را متاثر کرده است. وقتی فرض بر این شود که همه مردم بایستی دیندار به معنی خاصی باشند که شواهد این معنا را تایید نمی کند، آنوقت واویلای بی دینی درجامعه شروع می شود. چه کسی گفته است مردم ایران دچار افت دینی شده اند. این یک توهم بنیادی است که در ایران جاری است. ایران به هر معنی و جهتی که مورد داوری قرار گیرد دینی تر شده است. معیار مقایسه را باید مورد توجه قرار داد. اگر ایران امروز را با ایران قبل از انقلاب مقایسه کنیم، شواهد نشان از دینی تر شدن جامعه است. نهادها و موسسه های دینی بیشتر،  مراکز دینی و مساجد بیشتر، آئین های دینی بیشتر، ادعاهای دینی بیشتر، نظام سیاسی دینی، مدیران دینی و ... همه نشان از دینی تر شدن جامعه به معنای کلی آن است. از طرف دیگر، بسیاری از نیروها و ابزارها برای ارتقابخشی دینداری و کنترل شرایط وعوامل ضد دینی در جامعه جاری است.

رئیس حکومت مجتهد است و معلم و مدرس و مجری رسانه و منتقد جامعه و سیاست و .. همه دینی و مدعی دینداری هستند. چرا باید بگوییم که دچار بحران دینداری شده ایم؟ اگر معیار گذشته باشد معلوم است که این ادعایی بیش نیست. اگر معیار کشورهای دیگر باشند هم این یک توهم است و معلوم است که کشور ایران دینی تر از دیگر کشورها می باشد. اما اگر معیار را از نظام انتظارات اخذ کنیم آنوقت است که مشکل پیش می آید. اگر قرار گذاشته شده بود که همه مردم ایران دینی به لحاظ مناسکی باشند و شواهد نشان از مناسکی بودن مثلا سی درصدی است آنوقت است که شرایط بحرانی اعلام می شود. انتظار را به واقعیت تعبیر کردن است که مشکل ایجاد می شود. انتظار این است که مردم دینی باشند و دینی تر شوند اما واقعیت ها به گونه ای دیگر است. برای رسیدن به شرایط بهتر باید تلاش کرد نه اینکه ناله سر داد. اینکه گفته می شود جامعه دارای افت دینی شده یا اینکه دچار بحران دینداری است، نوعی اعتراض به وضعیت خود است و ناله سردادن است. ناله سردادن راه رسیدن به دینداری نیست. تلاش کردن راه رسیدن احتمالی به دینداری است. اگر می شد که جامعه به این سادگی دینی تر شود، پایان معنی داری و تلاش دینی پیش می آمد. این نگاه نوعی زیادی دینی شدن است تا دینی شدن طبیعی.

در مورد جوانان و مشکلات آنها هم زیاده گویی می شود. از کجا معلوم که جامعه ایرانی مشکل جوانان دارد و جوانان ایرانی در مقایسه با دیگر جوانان دیگر کشورها دارای مشکلات بیشتری هستند. این فرض از کجا آمده است. چرا وجود جامعه جوان را به معنی جامعه مشکل دار فرض می کنیم؟ چرا این ظرفیت را به مرض و بیماری تعبیر می کنیم؟ چرا داشتن جامعه جوان و انتظارات جوانان که می تواند زمینه توسعه شوند را به عنوان مرض و بیماری تعبیر می کنیم؟ آیا این نوع نگاه ریشه در پیری حوزه مدیریتی و اجرایی کشور یا غلبه آرزوهای دوران پیری برای مدیریت جامعه جوان ندارد؟ بهتر نیست نگاه جوانی به جامعه ای که جوان است و خواسته ها و آرمانها و آرزوهای جوانی دارد، به جای نگاه غیر جوانی حاکم شود و مسائل و موضوعات جوانی و جوانان به صورت مشکل تعبیر نشود. ما مباحث و موضوعات جوانی و جوانان را مشکل حاد شناخته ایم و هر نوع حرکتی که جوانان دارند را آسیب شناسانه معرفی کرده ایم. مثلا تفریح جوانان را مشکل دانسته ایم. یا میل به ارتقا ء و زندگی بهتر را نشانه ضدیت با سنت یا اهمیت یافتن تصمیم گیری فردی را ضدیت با خانواده و ... دانسته ایم. من بسیاری از آنچه به عنوان مشکل و نابسامانی های جوانی قلمداد شده است را از روی بدفهمی شرایط و زندگی جوانان تا مشکل جوانان می دانم. به همین دلیل هم هست من جامعه ایرانی را بحرانی نمی شناسم. جامعه ایرانی را در معرض و مسیر تغییرات اساسی با کنشگری نیروهای اجتماعی بومی می دانم.

 

*عوامل تاریخی و فرهنگی تا چه اندازه در عدم درک روشن از قانون و قانونگرایی  موثر بوده اند؟

مردم ایران به میزانی قانون گرا هستند که حوزه سیاست و مدیران قانون را اصل قرار می دهند. مشکل اصلی که درایران جاری است و کمتر به آن توجه می شود، درخواست سختی برای دیگری و راحتی برای خود است؛ درخواست قانون گرایی برای دیگری و فرار از قانون برای خود است. مدیران کشور که مسئول اجرای قانون هستند کمتر به قانون تن می دهند و در مقابل همین افرادی که قانون گریز هستند در پی اجرای قانون در جامعه هستند. اگر این مشکل حل شود کمتر با مشکل بی قانونی روبرو خواهیم بود. مدیران و مجریان قانون گریز مسئول اجرای قانون در سطح جامعه هستند. این تناقضی است که در جامعه ایرانی جاری است.

برای گذر از این تناقض چه باید کرد؟ راههای بسیاری در این زمینه وجود دارد. قطعا تاکید زیاد بر قانون و شعار قانون دادن موجب ساماندهی قانونگرایی در جامعه نخواهد شد. در عوض موجب خواهد شد تا ضدیت با قانون درونی و پنهانی شود. راه اصلی که من می شناسم دست یابی به قدرت از طریق دموکراسی است. به جای ظهور افراد و گروههای ناشناخته در حوزه سیاست باید به سراغ افراد وگروههای حرفه ای در حوزه سیاست رفت. اگر کار سیاست به سیاستمداران حرفه ای سپرده شود حوزه سیاست از آرامش برخوردار خواهد شد و امکان ظهور نیروی فشار یا نیروی ناشناخته کم خواهد شد. در این صورت کنترل درونی حوزه سیاست اهمیت خواهد یافت و در ضمن امکان داوری عمل سیاستمداران حرفه ای به شکل حرفه ای از طریق احزاب و نهادهای رسمی فراهم خواهد شد. در صورتیکه حوزه سیاست به دست سیاست بازان مدیریت شود امکانی در استمرار عمل سیاسی و کنترل و نظارت رفتار سیاسی فراهم نخواهد شد. با این نگاه است که باوری به وجود زمینه های تاریخی و فرهنگی در ضدیت با قانون و قانونگرایی در ایران نمی شناسم. بیشترین عنصری که در این زمینه موثر است یعنی در فرار از قانون حضور مدیران غیر کارشناس و غلبه سیاست بازان بر سیاستمداران در حوزه سیاست است.

خبرگزاری مهر

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: