1393/5/25 ۰۸:۳۵
اشاره: این ایام مصادف است با سالگرد درگذشت مرجع عالیقدر، آیتاللهالعظمی بروجردی (۱۲۵۴ش/۱۲۹۲ق ـ ۱۳۴۰ش/ شوال۱۳۸۰ق) كه به مدت پانزده سال زعامت شیعیان جهان را عهدهدار بودند. حمایت گستردة ایشان از «تقریب مذاهب اسلامی» و اهتمام به وحدت و انسجام مسلمانان، سرانجام شیخ محمود شلتوت (مفتی و رئیس جامعالازهر) را واداشت كه با فتوای تاریخی خود، فقه جعفری را در ردیف فقه مذاهب جهان اسلام قرار دهد. به مناسبت سالگرد درگذشت ایشان، بخشهایی از گفتگوی مجله حوزه (ش 43ـ 44) با مرحوم آیتالله سلطانی را مرور میكنیم.
پیشتاز وحدت اسلامی
***
منشأ درخشش آیتالله بروجردی در مسائل علمی و فرهنگی چه بود؟
مدتی در زمان ایشان بروجرد بودم. سپس وارد قم شدم و چند سالی در قم ماندم که آیتاللهالعظمی بروجردی راهی قم شدند. منشأ اساسی درخشش ایشان را باید در سی و چند سال اقامتشان در بروجرد جستجو کرد. وی مردی بود با سرمایه علمی فراوان که در اجازه آخوند خراسانی که برای ایشان نوشته، مشخص است. هنگامی که ایشان از نجف راهی بروجرد میشوند، مرحوم آخوند این اجازه را مینویسند. کمتر شنیده شده است که او برای کسی چنین تعریفها و تعبیرهایی نوشته باشد. در این اجازه گواهی مرحوم آخوند بر اعلمیت آیتالله بروجردی معلوم است.
چنین فردی که در دو حوزه بزرگ اصفهان و نجف تحصیل کرده بود، با قدرت خوب اجتهاد و استنباط، وارد شهر کوچکی مثل بروجرد میشود. عدهای اهل علم در آن شهر بودند که نیازمند استاد بودند. ایشان این افراد را جمع کرد و مقدار زیادی از وقت خودش را صرف تعلیم آنان کرد. ایشان هم صبح تدریس میکرد و هم بعداز ظهر. بروجرد محیط آرام و ساکتی بود. حوزه بروجرد شاگردان خوب و آماده تحصیل داشت.
ایشان از آغاز فقه شروع به تدریس کرد. کتابهای فقهی را با کمال دقت مورد بررسی قرار میداد: مدارک آنها را میدید، اقوال عامه و نظریات مخالف و موافق را میدید و مورد بحث قرار میداد. در این چند سال فرصت کافی یافت که خود را از هر حیث بسازد. مطالعات وسیع داشت. از کتابهای فقهی فراوان برخوردار بود. یک وقتی به مناسبتی در درس خارج نقل شهرتی از علامه را نپذیرفتند و گفتند: «تمام کتابهایی که نزد علامه بوده، نزد من هست (مگر یک کتاب که در دسترسم نیست) چنین شهرتی در آنها نیست.»
قدرت علمی ایشان در شهرهای دیگر معروف شده بود. از باب نمونه شبی در مشهد مقدس در جلسه مرحوم آیتالله حاج میرزا مهدی اصفهانی که بهترین مدرس حوزه مشهد بود، شرکت کردم. به مجرد اینکه نشستم، پیشکار آقا آمد و گفت: «از قم تلگراف آمده که آیتالله حائری فوت کرده است...» مقداری كه مجلس خلوت شد، کسی از آیتالله حاج میرزا مهدی پرسید: «آقا، مقلدین آیتالله حاج شیخ عبدالکریم، به چه کسی رجوع کنند؟» فرمودند: «حاج آقا حسین بروجردی ملای پر و پا قرصی است.» در نجف نیز مرحوم حاج شیخ محمدرضا (دایی مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر) هنگامی که حاشیه آیتالله بروجردی را بر عروه دیده بود، گفته بود: «در باب تقلید باید از مردی مانند آیتالله بروجردی هم تفحص کرد.» مقصود اینکه آیتالله بروجردی نزد علمای اسلام شناخته شده بود و کسانی که ایشان را میشناختند، در گوشه و کنار از ایشان تعریف میکردند؛ لذا هنگامی که مرجعیتشان مطرح شد، بدون معطلی پذیرفته شد.
پیش از رفتن آیتالله بروجردی به بروجرد، وضع حوزه علمیه آن شهر چگونه بود؟
البته بروجرد گذشته پررونقی داشت؛ اما در زمان ورود ایشان، مدرسههای علمی بروجرد معمور و دایر نبود. عده اندکی از اهل علم بودند که روز میآمدند و در حجرهها را باز میکردند، مختصر تحصیلی میشد؛ اما آنگونه که باید و شاید، حوزه زنده نبود. پس از رفتن آیتالله بروجردی، آقایان را ترغیب کردند به اینکه مدرسه را احیا کنند. شهریه مخصوص هم برای کسانی که شبها در مدرسه باشند و به تحصیل ادامه بدهند، مقرر کردند. در همین زمان بود که من برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شدم. با تشویق ایشان مدرسه رونق گرفت، تحصیلات بیشتر شد و اوضاع سر و صورت علمی پیدا کرد.
لطفاً راجع به سفر ایشان به عتبات و مسائلی که در پی آن به وجود آمد، توضیح بدهید.
در ضمن سالهایی که ایشان در بروجرد بودند، سفری به مکه مشرف شدند. در برگشت، برای زیارت عتبات چند ماهی در نجف ماندند و هنگام مراجعه به ایران در مرز خسروی دستگیر شدند. در همین زمان عبدالله خان تهماسبی ـ یکی از وزرای رضاخان ـ در بین راه بروجرد و خرم آباد ترور شد. رضاخان دستور داد او در بروجرد تشییع شود و مجلس فاتحهای هم بگیرند. قرار بود در همان زمان برای بازدید منطقه به خرم آباد بیاید.
آن زمان ایران به چهار منطقه کشوری تقسیم میشد و در رأس هر منطقه، امیری به نمایندگی از دولت قرار داشت. احمدخان سپهبد، امیر غرب بود. او مأمور شد مقدمات تشییع و مجلس ختم را فراهم کند. این فرد که با خاندان بزرگ طباطبایی آشنا بود، با بعضی از این افراد تماس گرفت و گفت: «شاه دستور داده مراسم باشکوه باشد. من شنیدهام آقایان طباطبایی قصد دارند در این مراسم شرکت نکنند. اگر این خاندان بزرگ و علما و سادات حضور نیابند، مراسم باشکوه نخواهد شد.» خبر بازداشت آیتالله بروجردی هم به برخی از آقایان بروجرد رسیده بود؛ اما سایر مردم اطلاع نداشتند. از این رو مشایخ سادات طباطبایی در مجلس شرکت میکنند تا مگر وسیله نجات آیتالله بروجردی را فراهم کنند.
بزرگ خاندان پیرمرد هشتاد ساله محترمی بود به نام حاج سید عبدالحسین كه پدرش از مراجع منطقه غرب ایران بود. مرد وارسته و سادهای بود. به ایشان گفته شد: «در مجلس فاتحه میان شما و رضاخان صحبتی پیش خواهد آمد. شاید رضاخان موضوع آیتالله بروجردی را مطرح کند. اگر مطرح نکرد، شما به نحوی مطرح کنید.» به هر صورت مجلسی تشکیل شد و رضاخان هم شرکت کرد. وقتی منبر تمام شد، رضاخان از او پرسید: «آقا سیدحسین بروجردی کیست؟» سید عبدالحسین گفت: «من چنین کسی را نمیشناسم!» رضاخان دوباره تکرار کرد، سید عبدالحسین گفت: «ما در خاندان خودمان چنین کسی را نداریم، بلکه یک آیتالله سیدحسین بروجردی داریم که در عتبات است.» رضاخان گفت: «منظورم هم ایشان است. وضع ایشان چطور است؟» گفت: «ایشان مرد عالمی است که اکثر اوقاتش صرف مطالعه و تدریس میشود. متأسفانه وقت دیدن اقوامش را هم ندارد و فقط سالی یک بار در ایام عید، دید و بازدیدی با ارحام دارد. شما از ایشان بخواهید به مشهد نروند؛ زیرا اگر بروند، ماندگار خواهند شد و اهالی بروجرد از فیض وجودشان محروم خواهند شد.» رضاخان گفت: «پس این گزارشهایی که درباره ایشان به من دادهاند، چیست؟» سیدعبدالحسین گفت: «من از این گزارشها اطلاعی ندارم؛ ولی هر چه گفتم، درست است.» رضاخان در همان مجلس به رفیعی دستور داد که با تهران تماس بگیرد که آیتالله بروجردی را آزاد کنند. بعد به مرحوم سیدعبدالحسین میگوید: «دستور آزادی ایشان را دادم.» آن مرحوم ثقل سامعه داشت؛ از این روی رضاخان مجبور میشود بلند صحبت کند که به طور طبیعی مردم میشنیدند. پس از شنیدن آزادی آیتالله بروجردی، صدای صلوات و اظهار خوشحالی مردم، فضای مسجد را پر کرد.
رضاخان پس از بازگشت به تهران، با ایشان ملاقات و عذرخواهی کرد و گفت: «اگر خواستهای دارید، مطرح کنید.» آیتالله بروجردی فرمود: «در این چند شبی که در بازداشت بودم، متوجه شدم وضع غذای ارتشیان مناسب نیست. ترتیبی بدهید که وضع تغذیهشان بهتر شود!» رضاخان گفت: «این مربوط به من میشود؛ برای خودتان بخواهید.» فرمود: «من نذری دارم که باید به مشهد بروم. موافقت کنید که به مشهد بروم.» خلاصه با این مقدمات گرفتاری ایشان برطرف شد.
اتهام دستگاه به آیتالله بروجردی چه بود که ایشان را بازداشت کردند؟
کسی توسط سفیر ایران در بغداد گزارش داده بود که آقایان سید ابوالحسن اصفهانی، نائینی و بروجردی در نجف جلسات سرّی داشتهاند و تصمیم به براندازی حکومت رضاخان دارند؛ لذا آیتالله بروجردی را برای این مقصد، راهی ایران کردهاند که منطقه لرستان و خوزستان را علیه دولت بشوراند.» آن خواسته حاج سیدعبدالحسین از رضاخان که «از ایشان قول بگیرید به بروجرد برگردد»، برای برطرف کردن این اتهام، کارساز افتاد؛ زیرا ایشان چنان وانمود کرد که آیتالله بروجردی چندان علاقهای به بروجرد ندارند تا چه رسد به آن مقاصد که ایشان متهم میشوند. بعد از ملاقات با رضاخان، آیتالله بروجردی راهی مشهد شدند و حدود هشت ماه، آنجا ماندند و روزی یک درس هم میگفتند.
آیتالله بروجردی کوشش فراوانی برای وحدت مسلمانان انجام دادند. لطفاً در این باره توضیح بدهید.
ایشان کوشش میکرد که بین شیعه و سنی وحدت برقرار کند. این کوششها را بی سر و صدا انجام میداد. نامههایی توسط حاج شیخ محمدتقی قمی، برای شیخ شلتوت فرستاد تا منجر به فتوای صحّت پیروی از مذهب شیعه برای اهل سنت شد. از آن زمان که در بروجرد تشریف داشتند تا آخر عمر، همواره در عمل و گفتار اهتمام کامل برای وحدت داشتند و عملا راه رسیدن به آن را نیز نشان دادند.
ایشان خدمات ارزشمندی انجام دادند. در این باره نیز توضیح بدهید و به برخی از آنها اشاره بفرمایید.
مدارس علمیه و فرهنگی بسیاری بهویژه در مازندران ساختند. مساجد و حسینیههای زیادی تأسیس كردند. چاپ کتاب قدما را بر چاپ تألیفات خودشان مقدم میداشتند و آنها را احیا میکردند. اعزام مبلغان به نقاط مختلف داخل و خارج، تشکیل لجنههای تحقیق، کوشش در راه وحدت امت مسلمان و مراقبت شدید از حیثیت اسلام و مسلمین و روحانیت از خدمات آن بزرگوار است. واقعاً با تلاش علمی و عملی آن بزرگوار حوزه علمی قم از جهت علمی و تشکیلاتی احیا شد و دهها عالم و مجتهد در دامن خود پروراند.
ایشان در راه خدمت به بندگان خدا و اسلام هر گونه خدمتی که از دستش برمیآمد، انجام میداد. در یکی از سالها نان در بروجرد مقداری گران شد و کمبود پیدا کرد. عدهای از متمکنین را جمع کرد و فرمود: «وظیفه شما کمک به فقراست.» اقداماتی شد، ولی چون کافی نبود، خود آن بزرگوار با اینکه چندان امکاناتی نداشت، باغ ارثی خود را فروخت و نان و گندم برای فقرا خرید. ایشان فرد خیّر و خدومی بود و از این قبیل قضایا زیاد داشت.
شنیدهایم به طلاب زحمتکش توجه فراوانی داشتند و به طور کلی برای رفع نیاز طلاب بسیار کوشیدند.
روزی به من فرمود: «اسامی طلاب کوشا و زحمتکش و دارای سلامت نفس را تهیه کنید تا نیازهایشان را برآورده کنم.» عرض کردم: «تا حدی میتوانم وضع تحصیلی افراد را روشن سازم؛ اما جهت تقوایی و اخلاقی را چون با آنان معاشرت ندارم، نمیتوانم تعیین کنم. بهتر است هیأتی را برای این کار تعیین کنید تا این اطلاعات را برای شما تهیه کند.» قبول کردند و بنا شد این کار انجام بپذیرد. طلاب درسخوان را خیلی دوست میداشت و آنان را تشویق میکرد. اگر کمکی هم به آنان میکرد، خیلی میکوشید که مخفی باشد.
در آن زمان حوادث سیاسی بسیاری پیش آمد که شایسته است ارتباط و چگونگی مواضع ایشان روشن شود.
چند موضوع در این باره مهم است که باید روشن شود:
1ـ موضوع ملی شدن صنعت نفت و کیفیت برخورد ایشان با دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانی است که روشن شدنش مفید است. ایشان با آیتالله کاشانی از نجف آشنا و دوست بودند و در زمان زعامت، به ایشان از حیث مالی کمک میکردند. البته بعد سبک سیاسی باعث شد که مقداری از هم دور شوند. آیتالله کاشانی انتظار داشتند که ایشان هم مثل مرحوم آیتالله خوانساری هر زمان خواستند، اعلامیه بدهد که البته ایشان چنین نبودند و تکلیف شرعی خود نمیدانستند. آیتالله بروجردی از حضور روحانیت در مشروطه خاطره خوبی نداشتند. قضیه ملی شدن صنعت نفت هم برایشان چندان روشن نبود و مطمئن به نتایج آن نشده بود، از این جهت فعالیتی نکردند. در این باره میفرمود: «در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیشبینی کنم، وارد نمیشوم. این قضیه ملی شدن صنعت نفت را نمیدانم چیست، چه خواهد شد و آینده در دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط میشود که روحانیت سبب این کار شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»
2ـ موضع دیگر که به نظر من مسأله بغرنجی است و شاید برای برخی چندان روشن نباشد، موضع در برابر فدائیان اسلام است؛ یعنی با بودن ایشان یک عده از سادات که به حمایت دین قیام کرده بودند، دستگیر و کشته شدند. برای اینکه واقعیت روشن شود، توضیح میدهم: حضرت امام(ره) برای کمک به آنان مخصوصاً آزادیشان خیلی میکوشیدند. من یک شب ماه مبارک از سر شب تا صبح با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم و آنچه را آیتالله بروجردی نمیپسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: «بعضی از کارهای شما باعث انزجار از شما میشود؛ لذا آیتالله بروجردی از شما رنجیدهاند. به صلاح شما نیست که با آیتالله بروجردی مخالفت کنید. این مثل این میمانَد که در داخل کشتی با ناخدای كشتی دربیفتید.» فدائیان اسلام در برخی کارها دخالت میکردند و بعضی اقدامهایی انجام میدادند که به نظر آیتالله بروجردی مصلحت نبود. نامههای فراوانی از افراد مختلف میآمد که فدائیان مراجعه کرده بودند برای کمک مالی. البته معلوم نبود همه این نامهها واقعیت داشته باشد؛ ولی چنین چیزهایی بود؛ مثلا برای کسی نوشته بودند که باید فلان مقدار بدهید و به قیام کمک کنید، و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحهای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود. افراد میترسیدند و به آیتالله بروجردی شکایت میبردند.
آنچه باعث کدورت و نگرانی آیتالله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام شد، یکی دو مورد نبود. کلا زمینه به گونهای بود که چنین حوادثی را پیش میآورد و این اختلاف را دامن میزد. آیتالله بروجردی میفرمودند: «دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام به این صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمیشود مبارزه کرد.» به مرحوم نواب این مطلب را گفتم. در پاسخ گفت: «ما به قصد قرض میگیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم...»
وقتی که فدائیان اسلام دستگیر شدند، من جریان را به آیتالله بروجردی گفتم و در این باره با ایشان زیاد صحبت کردم. حال یا دشمنان یا دوستان نادان، به ایشان باورانده بودند که دولت، این آقایان را نمیکشد و یا قدرتش را ندارد و یا مصلحت دولت اقتضا نمیکند؛ لذا یقین داشتند که این آقایان را نمیکشند. من هم بر اثر شدت اطمینان ایشان احتمال چندانی نمیدادم که چنین کاری بشود.
فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هرچه به ایشان تذکر داده میشد که: «مدرسه محل تحصیل است نه جای این کارها»، اثر نمیکرد. از ایشان بسیار شکایت میشد. این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش میآمد که برای بدبین کردن آیتالله بروجردی به ایشان بسیار مؤثر بود. حال واقعیت داشت یا نه؟ کار دسیسهگران بود یا نه، درست روشن نیست. در امر فدائیان اسلام بسیار کوشا بودم (البته مقداری هم به خاطر تذکرات امام خمینی قدّس سرّه) در هر فرصتی که خدمت آیتالله بروجردی میرسیدم، راجع به این موضوع صحبت میکردم. بسیار اظهار میکردم که: «دولت ممکن است این آقایان را بکشد»؛ اما ایشان ذرهای احتمال نمیدادند و اگر کمترین احتمال را میدادند، حتماً اقدام میکردند. به هر حال این اشتباه در ذهن ایشان رفته بود. خلاصه قتل آنان به وقوع پیوست و جای بسیار تأسف دارد. رحمت الله علیهم اجمعین.
از حوادث مهم در زندگی آیتالله بروجردی ورود ایشان به حوزه علمیه قم و اقامت ایشان در این حوزه بود. لطفا چگونگی آن را بیان کنید.
مقدمه آمدن ایشان به قم کسالتی بود که عارض ایشان شده بود. اطبای بروجرد یا نتوانستند یا جرأت نکردند که معالجه کنند؛ لذا ایشان را با احتیاط کامل به تهران بردند و در بیمارستان فیروزآبادی بستری و معالجه شدند. در ایامی که دوران نقاهت را میگذراندند، برخی از علما و تجار شروع به فعالیت کردند تا ایشان را به قم بیاورند. یکی از تجار تهران برای آیتالله صدر پیام آورده بود که: «بازار تهران و اکثر علمای تهران متفقند که آیتالله بروجردی به قم بیایند؛ لذا بهتر است آقایان قم پیشقدمی کنند و از ایشان تقاضا کنند.» آیتالله صدر به منزل آیتالله خوانساری رفتند. آیتالله حجت هم به جمع آن دو پیوستند. آنگاه به اتفاق نامهای نوشتند و از ایشان دعوت کردند که به قم تشریف بیاورند. آیتالله بروجردی به طور موقت پذیرفتند که به قم بیایند. پس از گذراندن دوران بیمارستان، وارد قم شدند و با نهایت احترام مورد استقبال قرار گرفتند. آقایان به ویژه مرحوم امام اصرار داشتند آیتالله بروجردی در قم بمانند و میفرمود: «قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود.»
لطفا چگونگی تدریس و اجتهاد ایشان را در مسائل فقهی بیان دارید.
ایشان مسأله فقهی را از همان مبدأ میگرفتند و پیش میآمدند. به اصطلاح خودشان اصول متلقات معصومین(ع) را مورد توجه قرار میدادند. به عبارت دیگر ایشان فقه را به دو دسته تقسیم میکردند: یکی آن مسائلی متفرقه که بعداً فقها به متون فقه اضافه کردهاند و یک دسته مسائلی که متلقات از خود معصومین(ع) بوده است و فقها مستقیماً از خود ائمه(ع) گرفته و در کتابهای فقهی نوشتهاند. بعداً اگر تفریعاتی را لازم میدانستند، در کتاب جداگانهای مینوشتند و مسائل فقهی اصلی را با مسائل فقهی فرعی، مخلوط نمیکردند. هنگامی که به این صورت مسائل را مطرح میکردند، مطلب بسیار روشن میشد. زمینه صدور روایت را بیان میکردند. میگفتند: «چه بسا فتوایی از علمای اهل سنت باعث سؤال برخی صحابه شده که امام پاسخ دادهاند.» هنگامی که آن فتوا روشن میشد، پاسخ بهتر فهمیده میشد. از این روی عنایت زیادی به کتب اهل سنت داشتند و نیز کوشش میکردند که سند روایات را روشن سازند و جهات رجالی را متذکر شوند.
حافظه فوقالعادهای هم داشتند. در بررسی رجال سند، نیازی به کتاب نداشتند. راوی اول کیست، شاگردان و اساتیدش چه کسانی هستند و در چه طبقهای قرار دارند؟ همه را مورد بررسی قرار میدادند. این عمل بسیاری از اهل علم را واداشت که دنبال رجال احادیث و درایه بروند. میفرمود: «رجا ل خواندنی نیست، درسش عملی است»؛ یعنی انسان از همان نخست که میخواهد تفقه کند، همان مسأله اول را که شروع میکند، سند روایت مربوط را دنبال و به رجالش رسیدگی کند و فرد فرد رجال را مورد شناسایی قرار دهد.
از جهت لغوی نیز مسأله را روشن میکردند و مبادی کتاب لغت را مورد بررسی قرار میدادند. با این کوششها درس فقه ایشان بسیار عالی میشد و باعث تحول در رشته فقاهت گردید. شاگرد درس ایشان احساس میکرد که در دانش فقه نیاز دارد به تسلط بر لغت، رجال، اسانید روایات و کتابهای مربوط. کتاب «جامع احادیثالشیعه» هم در پی همین کوششها و دقتها به وجود آمد.
شما که ارتباط نزدیکی با آیتالله بروجردی و حضرت امام داشتید، ارتباط آن دو بزرگوار را چگونه میدیدید؟
ارتباط این دو بزرگوار، طرفینی بود. هم امام به آیتالله بروجردی بسیار احترام میگذاشتند و علاقهمند بودند و هم آیتالله بروجردی نسبت به امام اهمیت فوقالعادهای قائل بودند و به وی علاقه شدیدی داشتند و مأموریتهای مهمی را به ایشان محول میکردند. امام روزی به من فرمودند: «حیف قم که آیتالله بروجردی در آن نیستند. کاش وضعی پیش میآمد که ایشان به قم میآمدند.» بیشترین کوشش برای آمدن آیتالله بروجردی به قم را آن بزرگوار انجام دادند. بعد از آنکه به قم آمدند نیز در ترویج مقام علمی ایشان بسیار کوشیدند. پس از آنکه آیتالله بروجردی جا افتادند و به اوضاع حوزه آشنا شدند، امام(ره) لازم نمیدانستند که مثل گذشته مرتبط با آیتالله بروجردی باشند؛ لذا به طور طبیعی مقداری ارتباط را کم کردند... امام تا آخر عمر که بنده خدمتشان بودم، از آیتالله بروجردی به احترام و نیکی یاد میکردند.
وضعیت حوزه علمیه قم مقارن آمدن آیتالله بروجردی چگونه بود؟
بر اثر توطئهها و فشارهای رضاخانی وضع حوزه بسیار نامناسب بود. این مشکلات از زمان کشف حجاب و متحدالشکل شدن ایرانیان شروع شد. مشکلات باعث شد که مجموعه طلاب ساکن در مدارس به سیصد نفر برسد. طلاب را دستگیر میکردند و در شهربانی لباسها را از کمر قیچی میکردند. تحمل آن دشواریها بسیار سخت بود. شبی ریختند مدرسه فیضیه و گفتند: از فردا نباید کسی با لباس روحانیت از مدرسه خارج شود. ناگزیر بعضی از طلاب روزها به باغها و محلههای اطراف قم پناه میبردند و شب به مدرسه برمیگشتند. زندگی در باغها و محلههای بیرون از شهر با کمبود لوازم بسیار دشوار بود. البته این فشارها کم و زیاد میشد. به هر حال وضع خسته کنندهای بود. رضاخان که مرد، اینگونه مشکلات از بین رفت و رفتهرفته آقایان به قم برگشتند و جمعیت حوزه تقریباً به چندصد نفری رسید. این برگشت طلاب و گشایش نسبی در زندگی آنان، همزمان شد با آمدن آیتالله بروجردی به قم؛ لذا توجه به روحانیت بیشتر شد و تبلیغات گسترش یافت. زمان فوت ایشان جمعیت حوزه، به حدود هفتهزار نفر رسیده بود. در شهرهای دیگر نیز آیتالله بروجردی مساجد و مدارسی بنا کرد. جوانان برای تحصیل علوم دینی به این مدارس جذب شدند. در برخی از شهرها که مدرسه علمیه میساختند، هیأت علمی و مدرس هم میفرستادند...
حضرت آیتالله بروجردی در مورد بهائیت حساس بودند. لطفا دراین باره توضیح بفرمایید.
آیتالله بروجردی نسبت به بهائیت حساسیت خاصی داشتند و با آنان مبارزات فراوانی کردند. میفرمودند: «هرگاه با شاه ملاقات کردهام، تأکید داشتم که جلوی این فرقه ضاله مضله را بگیرند و او هم وعده میداد؛ ولی عمل نمیکرد. تا در یکی از ملاقاتها به او فشار آوردم. گفت: این کار از من ساخته نیست، باید شما کمک کنید. گفتم: من چه قدرتی دارم؟ قدرت در دست شماست. گفت: مردم را وادارید که شکایت کنند و به من منعکس شود تا من مستندی برای جلوگیری داشته باشم. من دیدم نظر بدی نیست؛ از این روی از آن به بعد، مردم شهرستانها را وادار به نوشتن نامههایی علیه این جریان کردیم. ماه رمضان فرا رسید، به آقای فلسفی گفتیم: علیه بهائیان سخنرانی کنند. نتیجه این کوششها این شد که شاه، باتمانقلیچ را وادار کرد که ساختمان حضیره القدس (مرکز بهائیان) را خراب کند.»
آخر یکی از شبها آمدند، گفتند: «از دربار کسی ملاقات میخواهد.» اجازه دادم آن شخص آمد و گفت: از سفارت آمریکا از شاه خواستهاند که با اقلیتهای مذهبی کاری نداشته باشید؛ زیرا ما خود را موظف میدانیم که امنیت اقلیتها را حفظ کنیم. اگر شما نمیتوانید امنیت آنها را حفظ کنید، ما در صدد حفظ آنها باشیم؛ از این روی ادامه این موضوع با حیثیت ما منافات دارد. من هم با کمال تأسف گفتم: «قضیه را خاتمه بدهید که باعث ذلت مسلمانان نگردد»؛ لذا قرار شد مرکز بهائیان را تبدیل به کتابخانه بکنند. به حسب ظاهر قضیه خاتمه یافت.
گویا در زمان ارسال نامه آیتالله بروجردی، به دفاع از فلسطینیان، در قم جریانی اتفاق افتاده بود.
فدائیان اسلام برای اعزام نیرو به فلسطین دفتری در مدرسه دارالشفا گشوده بودند و تبلیغ میکردند که طلاب و افراد دیگر ثبت نام کنند. آیتالله محمدتقی خوانساری هم با دادن اعلامیه از این کار طرفداری کرده بودند. روزی آیتالله بروجردی با آیتالله صدر و آیتالله خوانساری جلسهای تشکیل دادند که گزارش آن جلسه را آیتالله صدر برای من نقل کردند. میفرمودند: من تصور نمیکردم آیتالله بروجردی این همه منطبق (سخنور) باشد، تمام راههای توجیه را بر آقای خوانساری بسته بود. به ایشان گفت: «اگر دولت موافقت نکند که نمیکند، شما حتی یک نفر هم نمیتوانید به فلسطین اعزام کنید مگر قاچاق بروید. با تبلیغات علنی که اکنون راه افتاده، کاری از پیش نمیرود و شخصی مثل شما نباید به کاری که عاقبتش روشن نیست و ثمرهای ندارد، اقدام کنید.»
نقل میکنند آیتالله حاج آقا حسن قمی، پس از مرگ رضاخان از نجف به تهران آمدند و خواستههایی از دولت داشتند که با کمک آیتالله بروجردی موفق شدند.
تابستانی بود که من به بروجرد رفته بودم. روزی سه نفر از روحانیون به بروجرد آمدند تا آیتالله بروجردی را به تهران ببرند. مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی در حضرت عبدالعظیم، در باغ سراجالملک تقریباً محاصره بودند. ایشان درخواست پنج مادهای به دولت داده بودند: آزاد گذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجابداری؛ لغو اجبار اتحاد شکل؛ عمل به موقوفات؛ منع فروش مشروبات الکلی و ...
دولت زیر بار این خواستهها نمیرفت. این آقایان از قم آمدند که آیتالله بروجردی را برای کمک به حاج آقا حسین قمی به تهران ببرند. آیتالله بروجردی جلسهای تشکیل دادند تا مشورت کنند. در پایان فرمودند: «دو نظر هست: یکی اینکه خود من راهی تهران شوم و دیگر اینکه تلگراف کنم.» بعد فرمودند: «اگر من هم به تهران رفتم و کار پیش نرفت، چه میشود؟ بهتر است پیش از اینکه آخرین شیوه را عمل کنیم، نخست تلگرافی بزنم و زمینه را بسنجم.» ایشان تلگراف زدند و اتفاقاً اثر گذاشت؛ یعنی در هیأت دولت گفته بودند که اگر آیتالله بروجردی به تهران بیاید، وضع لرستان به هم خواهد خورد. بهتر است هرچه زودتر موافقت شود؛ لذا با خواستههای حاج آقا حسین قمی موافقت شد.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید