خوانش دینی از فلسفه افلاطونی

1397/10/26 ۱۰:۵۹

خوانش دینی از فلسفه افلاطونی

نشست هفتگی شهر کتاب روز سه‌شنبه ۱۸ دی‌ماه به روال گذشته در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. موضوع این نشست نقد و بررسی کتاب «امکان تفسیر دینی از فلسفه افلاطون» اثر هادی جعفری بود که در آن بیژن عبدالکریمی و انشالله رحمتی به نقد این کتاب و توضیحاتی درباره نسبت امردینی و اندیشه افلاطون پرداختند. رضا داوری اردکانی نیز یادداشتی بر این کتاب نوشته بود که توسط علی‌اصغر محمدخانی مدیر نشست برای حضار خوانده شد. در ادامه گزارش اجمالی از این نشست را می ‏خوانید.

 

 گزارش از جلسه نقد کتاب امکان تفسیر دینی از فلسفه افلاطون

پردیس سیاسی: نشست هفتگی شهر کتاب روز سه‌شنبه ۱۸ دی‌ماه به روال گذشته در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. موضوع این نشست نقد و بررسی کتاب «امکان تفسیر دینی از فلسفه افلاطون» اثر هادی جعفری بود که در آن بیژن عبدالکریمی و انشالله رحمتی به نقد این کتاب و توضیحاتی درباره نسبت امردینی و اندیشه افلاطون پرداختند. رضا داوری اردکانی نیز یادداشتی بر این کتاب نوشته بود که توسط علی‌اصغر محمدخانی مدیر نشست برای حضار خوانده شد. در ادامه گزارش اجمالی از این نشست را می ‏خوانید.

 

قرینه ‏های امکان تفسیر دینی در فلسفه افلاطون

هادی جعفری نویسنده کتاب در ابتدای این نشست به معرفی اجمالی کتاب و فصل‏ بندی‏ های آن پرداخت و تاکید کرد در نگارش این اثر بیش از هر چیز متون افلاطون را مدنظر داشته است. او در مورد برگزیدن عنوان کتاب گفت: «نگاه من در این کتاب متن‌محور بوده است و همین نگاه باعث شده است در کنار یافتن قرینه‏ های امکان تفسیر دینی، قرینه‏ هایی عکس را نیز پیدا کنم. این موضوع باعث مطرح شدن این عنوان شده است. کار من در این اثر اثبات تفسیر دینی از افلاطون نیست بلکه می‏ خواهم امکان این تفسیر را با آوردن قرینه ‏ها نشان دهم و چه‌بسا امکا‏ن ‏های دیگر هم در اندیشه افلاطون وجود داشته باشد چرا که فلسفه افلاطون فلسفه‏ ای چندلایه و پیچیده و پر از ابهام و استعاره و بسیار تمثیلی‏ است و حتی فلسفه ارسطو نسبت به افلاطون لایه ‏های کمتری دارد.»

 

جعفری در ادامه صحبت‏ های خود به روشن کردن مفهوم موردنظرش در تعریف دین پرداخت و توضیح داد: «مقصود من از دین در این کتاب وجوه معنوی و باطنی مشترک بین همه ادیان است، من در این اثر به جنبه ‏های کلامی و شریعتی ادیان کاری نداشته‏ ام و بعد زیستی انسان دینی را در نظر گرفته‌ام. در طول تاریخ این وجوه معنوی و باطنی ادیان بین انسان ‏ها مشترک بوده؛ وجوه ی مثل باور به جاودانگی، یگانگی علم و عمل و شناخت و فضیلت که زبان رازآلود و ابهام‏ آمیز افلاطون اجازه و امکان تفسیر دینی و استخراج چنین مفاهیمی را به ما می ‏دهد. چرا که افلاطون در آثارش ایمان یا باور پیشافلسفی به حقیقت متعالی دارد.»

او در ادامه به قرینه‏ های انسان‏ شناختی تفسیر دینی در آثار افلاطون پرداخت و نفس را یکی از مهم‏ترین این قرینه ‏ها معرفی کرد و در توضیح نفس گفت: «در اساطیر یونان پیش از افلاطون، نفس شبحی بوده است که به زیرزمین می‏رفته است و در آثار هومر توضیح به همین شکل است اما افلاطون نفس را این‌طور توضیح می ‏دهد که اعتبار انسان به نفس است، یعنی انسان بودن انسان به نفس است و نه به بدن، در اینجا بدن به حاشیه می ‏رود. بعد از این است که دوگانه نفس و بدن مطرح می ‏شود. نفس افلاطون به بن‏مایه ‏های دینی که در همه ادیان است، نزدیک می‏ شود. توجه به درون نیز یکی دیگر از نشانه ‏ها و قرینه‏ ها در آثار افلاطون است، چرا که در یونان باستان درون چندان مهم نبوده است و بیرون و مناسک و ظواهر مهم بوده است. سقراط نخسین‌بار و در ادامه نیز افلاطون این درون را مطرح می‏ کنند که نشان از امکان امر دینی در فلسفه افلاطون دارد.»

 

دوگانگی و تعارض در اندیشه افلاطون

بیژن عبدالکریمی به‌عنوان نخستین منتقد کتاب یکی از نقاط مثبت کتاب را تلاش نویسنده برای دور ماندن از فضای شرق‏ شناسانه و اروپامحورانه در اندیشه افلاطون دانست و گفت: «در اندیشه‏ های شرق ‏شناسانه و اروپامحورانه این‌طور تفسیر می ‏شود که نقطه تفکر بشریت از یونان بوده است. در‏حالی‏که امروزه در تحقیقات بسیاری از نقاط جهان مشخص شده است که اندیشه‏ های خاورمیانه ‏ای، شرقی و به‌ویژه ایرانی و زرتشتی بر یونانیان اثر گذاشته است که این موضوع در کتاب دکتر جعفری برخلاف تاریخ‏ نگاران فلسفه غرب به‌عنوان نقطه کانونی مطرح شده است.»

او در ادامه به واژه امکان در عنوان کتاب اشاره کرد و گفت: «آقای جعفری به‌درستی عنوان امکان را برای کتاب خود انتخاب کرده ‏اند چرا که سخن فلسفی سخن کوچه و بازار و حرف رادیو و تلویزیون نیست و به ذات خود دربردارنده امکان‏ های متعدد، متکثر و حتی لایتناهی است. اهل فلسفه به یک ورطه نمی‏ افتند و چنین نیست که فقط بر یک امکان دست بگذارند. کسی که اهل فلسفه است امکانات را به طور توأمان در نظر می‏ گیرد. لذا وقتی در مورد افلاطون می‏ اندیشیم، افلاطون همان متفکری است که راسیونالیسم خشک و بی ‏روح ارسطو واضع منطق از دل این افلاطون بیرون می ‏آید و این افلاطون همان افلاطونی است که فلوطین همان عارف سینه ‏چاک درون پر از اشتعال عشق خدا در ادامه تفکر افلاطون بیرون می‏ آید. افلاطون را به هیچ کدام نمی‏ توان تقلیل داد.»

 

عبدالکریمی در ادامه انتقادهایی به کتاب وارد کرد و گفت: «جعفری در اثرش بیشتر به استنادات متنی توجه داشته و کوشیده است با اتکا به متن، امکان تفسیر دینی را در اندیشه ‏های افلاطون نشان بدهد در‏حالی‏که اثر فاقد تحلیل فلسفی است. یعنی در اثر تحلیل پدیدارشناسانه، هرمنوتیکی و تحلیل فلسفی که امکانات متعارض با تحیل متن نشان دهد، جایش به شدت خالی است. نکته دیگر اینکه گرچه هم در خود کتاب هم در صحبت ‏های آقای جعفری تاکید می‏ شود که دین را به‌منزله یک امر معنوی و باطنی و وجودی و شیوه زیست و نه یک سیستم اعتقادی می ‏فهمند، اما به نظر من کلیه فصول کتاب برای اثبات امکان تفسیر دینی از افلاطون با تکیه بر باورهای دینی است.»

این استاد فلسفه در ادامه به نحوه نقد کردن آرای فیلسوفان و از جمله افلاطون پرداخت و گفت: «نقد فیلسوف نه بر اساس سیاست و ایدئولوژی که باید بر اساس تفکر باشد. کسانی که در افلاطون غر کرده ‏اند و نگاهی غیرتوریستی به افلاطون داشته‏ اند، وقتی با افلاطون مواجه می‏ شوند احساسی دوگانه پیدا می ‏کنند که این واقعیت فلسفه افلاطونی است. این احساس حاصل تعارضی است که میان متعلق اصلی تفکر افلاطونی از یک سو و روش رسیدن او برای رسیدن به این متعلق وجود دارد. به همین اعتبار ما می‏ توانیم دو تفسیر متعارض و گوناگون از افلاطون داشته باشیم. متعلق اصلی تفکر افلاطون در واقع اندیشیدن به یک حقیقت ابدی و ازلی است که فراتر از زمان و مکان است. حقیقتی که لایدرک است. به همین دلیل است که افلاطون در سنت ما به عنوان فیلسوف الهی تلقی شده است. اما همین افلاطون وقتی می‏ خواهد به ما بگوید چطور در مورد متعلق اصلی بی اندیشیم، با روش عقلی ما را در حصار می‏ کند. ما با تفکر افلاطونی اوج می‏ گیریم اما روش تفکر افلاطون بال ‏های ما را قیچی می‏ کند و لذا به اعتقاد من و بسیاری از افراد شناسا، نقطه اصلی تفکر افلاطونی با روش فلسفی او در تعارض قرار می ‏گیرد و همین تعارض نهفته در افلاطونی است که خود را در بستر تاریخی، در تاریخ فلسفه غرب آشکار می‏ کند هرچند این تعارض در فلسفه اسلامی ما هم دیده می‏ شود. افلاطون وضعیت پیچیده‏ ای دارد، او در پایان یک سنت تاریخی و در آغاز یک سنت تاریخی قرار داد. او در پایان سنت دینی یونان و خود بینانگذار سنت جدید متافیزیکی است که در ادامه او ارسطو می ‏آید.»

 

افلاطون و ادیان ابراهیمی

 انشاالله رحمتی دیگر سخنران این نشست بود. رحمتی اصالت کار را یکی از نقاط مثبت کتاب دانست و گفت: «نویسنده مقید بوده است که از کتب یونانی در متن خود استفاده کند و به ترجمه ‏های آلمانی و انگلیسی کفایت نکرده است. به جز این مباحث کتاب بسیار منسجم است و در کنار این ‏ها در اکثر جاها متن بسیار روان است.» رحمتی در ادامه نقد خود را به عنوان کتاب وارد آورد و گفت: «وقتی ما از امکان تفسیر دینی از افلاطون سخن می‏ گوییم، مانند این است که پیش از این چنین خوانشی وجود نداشته است. مثلا اگر این تعبیر را در مورد نیچه به کار ببریم وجه دارد چرا که تاکنون از منظر غیردینی و نهیلیستی مورد واکاوی قرار گرفته است. اما در مورد افلاطون این تعبیر وجهی ندارد و تحصیل حاصل است چرا که مگر کسی تابه ‏حال گفته است که افلاطون را نمی ‏شود دینی تفسیر کرد. اگر ما بخواهیم به وقوع تفسیر دینی از افلاطون بپردازیم، می‏ بینیم این تفسیر واقع شده است و آن‌قدر هم بسامد داشته و پررنگ است که اتفاقا اگر کسی بخواهد امکان دیگری را از افلاطون استنباط کند، دچار تکلف می ‏شود.»

او در ادامه در مورد وقوع تفسیر دینی از افلاطون توضیح داد: «در یک تفسیر کلی ما ادیان را به ابتدایی و پیشرفته تقسیم می ‏کنیم. ادیان ابتدایی تصور اولیه از دین دارند و خداوند آن‏ها در طبیعت حلول دارد و خدایان متکثر دارند. اما ادیان پیشرفته برای خداوند تعالی قائل هستند. شاید نتوان از منظر ادیان ابتدایی به فلسفه افلاطون نگاه کرد. تصوری که ما و غالب دنیای غرب از دین داریم، تصور ادیان ابراهیمی -یک خدای متعالی و اخلاقی- است. اگر ما این را مبنا قرار دهیم این دین را فقط افلاطونی می‏ شود فهمید و ما اگر بخواهیم تفسیری از این دین داشته باشیم، که از فهم عوام فراتر رود، باید افلاطونی فهمید، همانطور که افلاطونی نیز فهمیده شده است.»

او در ادامه به وجود این نگاه در سنت یهود و مسیحیت و عالم اسلام اشاره کرد و گفت: «در عالم اسلام فیلسوفان ما عموما افلاطونی هستند و حتی ابن‌سینا را که ما به‌عنوان رئیس مشائیان می ‏شناسیم، بیشترین تاثیر را از افلوطین پذیرفته است که از شاگردان افلاطون بوده است. برای اینکه ببینیم در عالم اسلام، اسلام افلاطونی فهمیده شده است، کافی است به کتاب اسولوجیا که یک نوع ترجمه آزاد از تاسوعات افلاطون بوده است، نگاه کنیم که البته به دلیل ضعف مطالعات تاریخی فکر می‏ کردند این کتاب کتاب ارسطو است. در حالی که کتاب بالینی فیلسوفان ما بوده است که تقریبا تمام فیلسوفان ما آن را خوانده ‏اند و از ابن‌سینا تا قاضی سعید قمی بر آن تعلیقه زده ‏اند. در واقع هر جا که این سه سنت از افلاطون فاصله گرفته‏ اند به دام سکولاریسم افتاده‏ اند.»

 

یادداشت رضا داوری اردکانی بر کتاب بررسی امکان تفسیر دینی از فلسفه افلاطون

فلسفه با دین چه کرده است؟

آقای جعفری در اثر خود نظری جامع به فلسفه افلاطون دارد و با رجوع دقیق به آثار فیلسوف و بعضی از شرح‏ های قدیم و جدید دلایلی برای اثبات نظر خود یافته است. گمان می‏ کنم بیشتر کسانی که با آثار و آرای افلاطون آشنایی دارند، نتیجه تحقیق آقای جعفری را تصدیق می‏ کنند و ما که افلاطون را از قرن ‏های پیش یعنی از ابتدای قوام فلسفه دوره اسلامی تاکنون حکیم الهی می‏ دانسته‏ ایم، چگونه وجهه دینی افلاطون را منکر شویم. نکته ‏ای که در این بحث توجه به آن ضرورت دارد، این است که صرف‌نظر از اینکه در فلسفه فیلسوفان چه حکمی درباره دین شده است، ببینیم فلسفه با دین چه کرده است. آیا نیچه (که متاسفانه آقای جعفری از تفسیر افلاطونش چشم پوشیده ‏اند) بیش از فیلسوفان دیگر به مسیحیت لطمه زده و مسیحیت پس از او در قرن بیستم وضعی بدتر از قرن نوزدهم پیدا کرده است؟ کانت و هگل و کی‏ یر کگارد و فروید با دین چه کرده‏ اند؟ بسیاری از ما خوشحال می ‏شویم که می‏ بینیم کانت گفته است اگر خدا نباشد، آزادی هم وجود ندارد یا من فلسفه را محدود کردم تا جا برای دین باز باشد اما وقتی به قضایای جدلی‏ الطرفین او می‏ رسیم یا می ‏بینیم که دین را منحصرا در حدود عقل، آن هم عقل منورالفکری قرار می ‏دهد، شاید آزرده شویم. راستی دکارت و اسپینوزا و کانت با دین چه کرده‏ اند؟ از اسم‏ ها بگذریم و بپرسیم فلسفه و در صدر تاریخ فلسفه آن فلسفه افلاطون با دین چه کرده است؟ اینکه فیلسوف چه نظری به دین دارد مهم است اما مهم‏تر این است که فلسفه ‏اش با دین چه کرده است و چه می‏ کند. فیلسوفان صرفا با انکار و اثبات دین در جهان دینی اثر نگذاشته ‏اند، بلکه جهان را مهیای تلقی خاص از دین کرده ‏اند و اگر بخواهم راست بگویم به‌درستی نمی ‏دانم دکارت با اقامه دلایل برای اثبات خدا چه خدمتی به دین کرده و مارکس و نیچه در تضعیف دین چه اثری داشته‏ اند. دکارت در ابتدای کتاب تأملات خطاب به استادان سوربن نوشته است در این کتاب دلایلی در اثبات وجود خدا آورده‏ ام که شک هیچ مشککی نمی‏ تواند در آن‏ها رخنه و خلل پدید آورد. دلایل او مهم بود اما نمی ‏دانیم این دلایل موثرتر و کارسازتر بود یا طرح سوژه خودآگاه و سوبژکتیویته‏ای که تفکر اروپا را سیصد سال راه برد. قصد فیلسوف و عقایدش به شخص او مربوط است و چه‌بسا که فلسفه فیلسوف، ساز دیگری بزند و راه دیگر پیش گیرد. کاش می‏ توانستم از محقق گرامی استدعا کنم فصلی به کتاب ممتع خود بی فزایند و به ما بیاموزند که دین در فضای تفکر افلاطونی چه جایگاهی دارد و آیا این جایگاه متناسب با نظر صریح یا مُضمَری است که فیلسوف نسبت به دین داشته است و مهم‏تر اینکه در تفکر بنیانگذار بزرگ فلسفه، دین چه تقدیری پیدا کرده است.

منبع: سازندگی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: