1389/12/23 ۰۳:۳۰
دل نوشته دکتر اسماعیل شمس درباره استاد ایرج افشار
دکتر اسماعیل شمس نوشتن و گفتن درباره استاد ایرج افشار توسط بزرگان، دوستان و نزدیکان او که سالهای سال همراهش بودهاند بهتر و ضروریتر است. به همین قیاس نوشتن درباره او توسط کسی که تنها چند صباحی کوتاه از محضرش بهره برده و از هر نظر شاگرد شاگردهای او محسوب میشود، غیر متعارف و صد البته فاقد ویژگی نوشته بزرگان است. نوشتن از این معلم عشق برای من بسیار سخت و دشوار است ولی به پاس آنچه از او آموختهام سعی میکنم چند جملهای بنویسم و امیدوارم استادان و بزرگان این جسارت را بر من ببخشند و عذر کاستیهای این نوشته را بپذیرند. ضمن احترام به همه اساتید دانشگاهی خودم که از آنان نیک آموختهام باید بگویم که بخش بزرگ آموختههایی را که امروز در میدان عمل مورد استفاده قرار میدهم پس از فراغت از تحصیلات کلاسیک دانشگاهی و در محیطهای غیر آکادمیک کسب کردهام بیهیچ تردیدی در رأس این آموزهها، توصیههای ارزشمند استاد افشار قرار دارد که در سهشنبههای حضورش در مرکز افرادی چون مرا از آنها بهرهمند میساخت. هرچند این فرصت، دولت مستعجل بود ولی آنچه که او یاد میداد همچون چراغی پرفروغ، روشنی بخش افقهای پیش روی نگارنده در پژوهشهای تاریخی شد. آنچه را که من از او دیده و شنیده یا در کتابهایش خواندهام میتوانم به صورت خلاصه انعکاس واقعی «صدای سخن عشق» بنامم؛ همان چیزی که حافظ میگوید: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند من در او همه ویژگیهای این صدا را که با همه وجود از دل استاد بیرون میآمد وتمام و کمال بر دل هر آن کس که اهل دل بود مینشست به ترتیب زیر خلاصه میکنم. 1..در صدر ویژگیهای این صدا اصالت و دیرینگی قرار دارد. استاد این صدای اصیل و واقعی را ابتدا در مکتب پدر بزرگوارش نیک آموخته و در حلقههای درسی و کاریاش تکرار و تمرین کرده بود. او به زیبایی در این فرایند، هنر عشق ورزیدن را یاد گرفت و دلش به عشق زنده شد. وقتی به نخستین برگ از دفتر مطوّل عاشقانههای تاریخی و فرهنگی استاد نگاه میکنیم به نکات جالبی برمیخوریم که مؤیّد این سخن است. استاد در مهرماه 1323 و در آستانه 20 سالگی به مدیریت اجرایی مجله وزین آینده که توسط پدرش منتشرمیشد انتخاب گردید. نکته جالب آن است که در بالای صفحه اول شمارۀ نخست این نشریه این بیت حافظ قرار داردکه میگوید: هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما در نخستین سطر سرمقاله این شماره نیز هدف از انتشار آینده «عشق به میهن و وظیفه خدمتگزاری به آن» ذکر شده است. در این نشریه و همچنین در مجله مهر که نخستین مقالات ارزشمند استاد در دهه سوم زندگانیاش در آن چاپ شده نام اساتید بزرگی مانند ملک الشعراء بهار، محمد قزوینی، محمدتقی دانشپژوه، سیدحسن تقیزاده، رضازاده شفق،عبدالحسین زرینکوب و ... دیده میشود. ویژگی مشترک این افراد صرف نظر از دیدگاههای متفاوتشان، عشق به تاریخ و فرهنگ ایران زمین بود. بخت با استاد یار بود که در چنین مکتبی درس عشق به ایران را آموخت. 2. ویژگی دیگر این صدا دقت منحصربه فرد استاد و متوجه ساختن مخاطب به ظرایف و دقایق تاریخی و فرهنگی بود که از دید بسیاری از اهل علم دور میماند و در مواردی هم اگر چنین نمیشد، بسیاری حاضر به ارائه آن به دیگران نبودند زیرا آن را در حکم «فوت کوزهگری» میدانستند که باید برای خود نگه دارند. استاد هرگز این «خسّت مصلحتآمیز علمی» را نداشت و همه آنچه را که میدانست با تمام وجود به کسانی میبخشیدکه یقین داشت، عاشقانه درصدد ارتقای سطح علمی خود هستند. او این بخشش را بیهیچ مزد و منّت و بیهیچ دریغ و تکلّف و با کمال خوش خلقی انجام میداد و از هیچ کس انتظار جبران و سپاس نداشت. او خود را وامدار همه میدانست ولی کسی را وامدار خودش نمیپنداشت. چه بسیار بودند و هستند افرادی که ایرج افشار آنان را از گمنامی خارج کرد و بالا کشید. او نه تنها از این که قد شاگردانش از او بلندتر باشد ناراحت نمیشد بلکه با همه وجود از ارتقای آنان خوشحال میشد. 3. یکی از بزرگترین مشکلات امروز فضای فرهنگی و دانشگاهی ما تفکیک تدریجی آموزش و پژوهش است. یعنی افراد اهل علم، یا معلم و استاد دانشگاه هستند یا پژوهشگر و نویسنده خارج از دانشگاه، درحالی که در جوامع مدرن کسی که در مقام استاد به دانشجویان آموزش میدهد، پیش از آن پژوهشگری برتر در حوزه آموزشیاش است. او مأموریت دارد که حاصل آخرین یافتههای پژوهشیاش را به دانشجویان آموزش دهد. متأسفانه در جامعه ما حداقل در حوزه تاریخ و فرهنگ تا حدودی این دو از هم تفکیک شدهاند. ایرج افشار یکی از بزرگترین نمادهای تلفیق آموزش و پژوهش بود. او با احاطه بینظیر خود بر متون کهن، نسخههای خطی را با حوصله و دقت بسیارمیخواند و علم خود را از سرچشمه میگرفت، نه از ترجمهها و حتی متون تصحیح شده. او این دانش اصیل را که حاصل رنج زیاد و صبر بسیار و «عرق ریزان روح» بود در مقام استاد و معلم به شاگردان و مشتاقان ارائه میداد. من خود شخصاً دیدهام که او سهشنبهها در مرکز ساعتها به صورت مداوم و تمام وقت و بدون آنکه ذرهای خستگی در وجودش دیده شود این آموختهها را به مشتاقانی میآموخت که در ردیف انتظار بودند، یکی میرفت و دیگری میآمد. جالب آن بود که استاد در پایان روز از همه سرحالتر بود و ذرهای احساس خستگی در چهرهاش دیده نمیشد. این شیوه حتی در آخرین سهشنبه حضور ایشان در مرکز و در حالت بیماری هم مشهود بود. من آن روز برای احوالپرسی خدمت ایشان رفتم و میدیدم که هنگام پاسخگویی به پرسشهای دو نفر از همکاران به خاطر داروهایی که خورده بود مرتب دهانش خشک میشد و مجبور بود آب بخورد ولی با آن حال و روز ناخوش همه سؤالات این دو نفر را با صبر و حوصله پاسخ داد. وقتی آنان رفتند من که نمیخواستم لحظهای دیگر مزاحم ایشان در آن وضع شوم عذرخواهی کردم و گفتم که فقط برای احوالپرسی و آرزوی سلامت شما آمدهام و مزاحم نمیشوم ولی ایشان مرا سر جایم نشاندند و گفتند که میدانم تو هم مانند بقیه برای پرسیدن سؤالهایت آمدهای پس سؤالهایت را بپرس و نگران نباش. من به زندگی طبیعی برگشتهام. آری او حتی در آخرین لحظههای زندگیاش بدون آنکه ذرهای احساس مرگ در وجودش، کلامش و چشمهای نافذش دیده شود با حوصله حاصل اند وختههای عمرش را بیهیچ قالب رسمی و چشمداشت فردی به دیگران میداد. 4. نظمگرایی بیبدیل و داشتن برنامهای دقیق و مشخص برای همه لحظهها از نظر او واحد زمان، سال و ماه و روز و ساعت و دقیقه و ثانیه نبود بلکه لحظهای بود که باید قدرش را شناخت و از آن به بهترین شیوه استفاده کرد. او تا لحظه مرگ با پدیده «مرگ لحظهها» که ویژگی بیشتر آدمهای این روزگار است روبرو نشد و از همه لحظهها به بهترین شیوه و بهترین کیفیت استفاده کرد. او ارزش لحظههایش را میشناخت و میدانست چگونه آنها را خرج کارهای بسیار مهم کند. او در این لحظهها صرفاً کارهایی را انجام داد که دوست داشت و کارهایی را که دوست داشت انجام داد. استاد افشار، استاد استفاده بهینه از لحظهها حتی در بدترین شرایط بود. 5. ویژگی شاخص دیگر استاد، اعتدال و میانهروی او بود. این ویژگی در همه ساحتهای زندگی او در سراسر عمرش دیده میشود. او به همان اندازه که برای زندگی علمی خود ارزش قائل بود به سلامت روح و جسم خود هم میپرداخت و هرگز ورزش و سفر و تفریح را فراموش نمیکرد. او هر چند اهل خلوت و زندگی آرام علمی بود و به بزرگداشت و مصاحبه و ... تن نمیداد ولی هرگز مانند برخیها در کنج خلوت نمیماند و سعی میکرد نقش مؤثر خود را در جمع ایفا کند. او در زندگیاش هم هرگز مانند تاس لغزنده نبود و چرخشها و جهشهای آنچنانی و کشف و شهودهای تحول مدار نداشت بلکه همواره به شکل متعادل و تدریجی در حال تکامل بود. 6. ویژگی بینظیر دیگر این صدا آن بود که او مطالعه و نوشتن درباره تاریخ و فرهنگ ایران را با دیدن مظاهر طبیعی، آثار تاریخی و نمادهای فرهنگی و مردمشناسی این سرزمین عجین کرده بود. او اگر درباره یک اثر تاریخی یا منطقهای مینوشت حتماً آنجا را از نزدیک می دید و از اهل آن محل دربارهاش میپرسید بنابراین نوشته او رنگ و بوی دیگری داشت و از جنس تحقیقات خشک صرفاً کتابخانهای نبود. 7. تمام تحقیقات اصلی و فرعی و پیرامونی و حاشیهای استاد افشار حول یک هسته مرکزی و اصلی میچرخید و آن ایران بود. افشار عاشق ایران بود. او فقط درباره ایران تحقیق نمیکرد و یا صرفاً برحسب علاقه و تفنن به ایران عشق نمیورزید بلکه به قول خودش او همه وجودش را و همه زندگیاش را وقف عشق به ایران زمین کرده بود. ایران دوستی او یک پیش ساخته یا برساخته محدود ذهنی و ایدئولوژیک نبود بلکه دایرهای بسیار گسترده داشت. او عاشق همه ایران بود عاشق همه اقوامش، همه مردمانش، همه زبانها و لهجههایش، همه جای بوم و برش، همه مذاهب و ادیانش و همه مقطعهای تاریخیاش. او هیچ جهتگیری و خط کشی ذهنی و عینی برای ایران نمیکشید به تاریخ اسلامی ایران همانقدر علاقه داشت که به تاریخ باستانش و به فرهنگ و هنر ایران همانقدر توجه میکرد که به دین و اقتصاد ایرانیان. این عشق همه جانبه و بیغل و غش محصول مطالعات عمیق او در نسخههای خطی و زندگانی بزرگان این سرزمین از یکسو و «گلگشت» او در همه جای این وطن بود. این عشق درونزا و طبیعی بود و از عمیقترین لایههای قلبش برمیخاست. او هرگز برای نام و نان ننوشت و جایی نرفت و سخنی نگفت و کاری نکرد مگر به خاطر ایران زمین خط قرمز او همه جا و با همه کس عشق به ایران بود و بس هر چند برخی میگویند اگر او سقف معیشت خود را بر ستون پژوهش بنا نکرد به دلیل برخورداری از موقعیت بالای مالی و ارث پدری بود ولی باید گفت چه بسیار بودند کسانی که از ثروتی چند برابر بیشتر از افشار و از پدری مشهورتر از او برخوردار بودند ولی گامی برای تاریخ و فرهنگ این دیار برنداشتند. بنابراین تردیدی نیست که محرک اصلی افشار در همه کارهایش چیزی جز عشق نبود. آری صدای او سخن عشق بود و به همین دلیل سخت دلنواز و خوش بود. این صدای خوش هرگز نخواهد مرد و همچون یادگاری ماندگار در این گنبد دوّار خواهد ماند و بر جریده عالم ثبت جاودانه خواهد شد. دوست دارم در خاتمه چند نکته هم درباره وظیفه و مسئولیت ماً بعد از رفتن استاد افشار بنویسم. باید گفت که اگر نیمه دلمان از رفتن او تاریک و نگران است نیمه دیگر آن روشن و خندان است. زیرا بخت، بسیار با ما یار بود که نخستین حلقه از معلمان عاشق و دانای ایران در عصر مشروطه، که خود با آگاهی از سنت فرهنگی و تاریخی ایران پیش از مشروطه و در پرتو آگاهی از تجربه مدرنیته در غرب، تلفیقی متعادل از تاریخ و فرهنگ ایران و نسبت آن با اسلام و جهان به وجود آوردند، شاگردی ممتاز چون ایرج افشار داشتند که نه تنها دانش و تجربه آنان را عاشقانه یاد گرفت، بلکه خروارها بر آن افزود و بالاتر از همه اینها بیکم و کاست به نسلهای بعد و نسل ما انتقال داد. ایرج افشار یک تنه و تنها حافظه سیّال دانش و تجربه تاریخی چند نسل بود و با فراست و دقّت از گسست و انقطاع آن و ایجاد شکاف نسلها که ویژگی این دیار شده جلوگیری کرد. ایرج افشار پل وصل میان ما و نسل مشروطه و پیش از آن شد و مانع فصل و جدایی چند نسل گردید. او رفته، ولی همه چیزش را برای ما گذاشته است. امیدوارم ما هم قدر این نعمت را دانسته و همچنانکه او فرزند خلفی برای پدران فکری خودش بود ما هم فرزندی خلف برای او باشیم و روح نگران او برای ایران زمین را از نگرانی خارج کنیم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید