از ارسطو تا بوعلی در گفت‌وگو با اسكندر صالحی، پژوهشگر حوزه فلسفه

1397/4/27 ۱۰:۴۰

از ارسطو تا بوعلی در گفت‌وگو با اسكندر صالحی، پژوهشگر حوزه فلسفه

غربیان او را با نام «اوسینا» (Avicenna) می‌شناسند؛ فیلسوف، حكیم و دانشمندی كه نقش مهمی در «انتقال» فلسفه و دانش باستانی به اروپا در سده‌های متاخر میانه ایفا كرده است. این تصویر غالبی است كه بر پژوهش‌های ما نیز درباره ابن‌سینا سایه انداخته و معمولا او و سایر فیلسوفان مسلمان را از رهگذر نقشی كه در این «انتقال» بازی كرده‌اند، ارزیابی می‌كنند.

 

ابنسینا عمیقا ایرانی است

محسن آزموده: غربیان او را با نام «اوسینا» (Avicenna) می‌شناسند؛ فیلسوف، حكیم و دانشمندی كه نقش مهمی در «انتقال» فلسفه و دانش باستانی به اروپا در سده‌های متاخر میانه ایفا كرده است. این تصویر غالبی است كه بر پژوهش‌های ما نیز درباره ابن‌سینا سایه انداخته و معمولا او و سایر فیلسوفان مسلمان را از رهگذر نقشی كه در این «انتقال» بازی كرده‌اند، ارزیابی می‌كنند. اسكندر صالحی اما معتقد است كه ابن سینا تلاقی‌گاه سه سنت فكری بزرگ است: اندیشه ایرانی، فكر اسلامی و فلسفه یونانی. به نظر او در واكاوی دقیق‌تر حتی می‌توان دریافت كه عنصر ایرانی در اندیشه پورسینا غلبه دارد. صالحی در كتاب «هستی از در چشم‌انداز» به مقایسه هستی‌شناسی ابن سینا در اشارات و تنبیهات، از امهات آثار او، با هستی‌شناسی ارسطو در كتاب متافیزیك فیلسوف بنیانگذار یونانی پرداخته است. قسمت نخست گفت‌وگوی حاضر به دشواری‌های تفسیر ارسطو اختصاص دارد و در بخش دوم به ابن‌سینا و اصالت اندیشه او پرداخته‌ایم:

*****

روایت رایج این است كه ابن‌سینا شارح ارسطوست و نهایتا آنچه افزوده، برخی مسائل جزیی فلسفی است. شما برعكس معتقدید كه این دو، به دو ساحت اندیشگی متفاوت تعلق دارند. چطور به این نتیجه رسیدید؟

در دوره فوق لیسانس كه كارهای تطبیقی را دنبال می‌كردم و می‌خواستم به سرچشمه‌های یونانی اخلاق اسلامی بپردازم، دنبال تكرار مشهورات بودم و می‌خواستم نشان بدهم آنچه به عنوان مسلمات در اخلاق اسلامی می‌گوییم، كاملا برگرفته و اصطلاحا «كپی-پیست» اندیشه یونانی است و تنها آرایه‌هایی به آن اضافه شده است. تنها دنبال این بودم كه این دیدگاه را اثبات كنم. اما در حین كار متوجه شدم كه بنیاد اخلاق مسكویه دست كم با شخص ارسطو تفاوت بنیادی دارد و وقتی مساله را با برخی دوستان در میان گذاشتم، گفتند كه این فهم اگر غلط هم باشد، ارزش پیگیری دارد. البته پیگیری این موضوع فراتر از یك پایان نامه كارشناسی ارشد زمان می‌برد. اما نتیجه این تردید این بود كه دیگر شارح صرف بودن یك فیلسوف در تمدن اسلامی را مسلم نگیریم، ضمن آنكه گشوده باشیم به اینكه هم «كپی-پیست» بودن را ممكن بدانیم، هم امكان فلسفه جدید را هم و امكان چیزی بین این دو را كه متفاوت از هر دوست. این تفاوت هم می‌تواند محصول ابداع شخصی فیلسوف باشد و هم حاصل تفاوت در منظر (perspective) یا هر چیز دیگری. بعدا در دوره دكتری به دنبال كتاب یافتن گرانیگاه «متافیزیك» ارسطو بودم.

 

منظورتان از گرانیگاه چیست؟

یعنی مساله اصلی متافیزیك ارسطو چیست. به این نتیجه رسیدم كه به یك معنا نمی‌توان برای متافیزیك ارسطو گرانیگاهی یافت؛ زیرا این كتاب محصول تقریبا تمام دوره‌های زندگی فكر اوست، حتی دوره‌هایی كه چندان به‌خلافِ اپیكور در بند نوشته‌هایش نیست. دوره‌هایی كه دیوگنس بدون اینكه علت را دریابد، به ارسطو طعنه می‌زند كه نوشته‌هایش را تنظیم نكرده است. اگر دیوگنس فیلسوفان معاصر ما مثل ویتگنشتاین و هیدگر را دیده بود، درمی‌یافت كه اهل اندیشه فلسفی اصلا نمی‌تواند نوشته‌هایی منظم مثل سایر نویسندگان داشته باشد. در ابتدای پژوهش بر آن بودم كه شاید مساله ارسطو امكان كسب دانش یا شناخت است. برخی استادان ایرانی كه رویكرد پوزیتیویستی داشتند، با تایید این دیدگاه می‌گفتند كه ارسطو در متافیزیك مثل كانت می‌كوشد بنیان‌های نظری فیزیك را بنا كند. اما با انس بیشتر با متافیزیك ارسطو و مطالعه كارهای دیگر یونانیان باستان شاهد تركیبی از بازیگوشی و اندیشیدن به سنت یونانی می‌شوید. حتی شاید یكی از مسائل او این است، كمااینكه این تنها سوفسطاییان نیستند كه به مساله امكان دانش می‌اندیشند و پیش از آنها نیز این مساله هست. در نتیجه یكی از كارهای ارسطو نیز مهندسی كردن دانش تا روزگار خودش است و در نتیجه مسائل اصلی علوم را مطرح كند. البته وقتی وارد آن دوره می‌شوید، با فیلسوفان و محققان جدی فراوانی مواجه می‌شوید و در می‌یابید كه یافتن یك مساله اصلی برای آن‌همه كار غیرممكن است. بنابراین به نظر من ارسطو فیلسوفی در راه است و به یك معنا اندیشه‌اش گرانیگاه ندارد. البته می‌توان ویژگی‌های سبكی او را استخراج كرد و با نشان دادن سازمان كارش مستدل ساخت كه ادامه بخشی از سنت یونانی و مقابل سوفسطاییان است كه شبیه فیلسوفان پست مدرن هستند، زیرا اینان بیشتر در كار نشان دادن نواقص هستند؛ به عبارت دیگر سوفسطاییان شبیه هكرها هستند كه باگ‌ها را نشان می‌دهند، اما ارسطو شبیه یك نرم‌افزارنویس است و سازمان درست می‌كند.

 

گفتید كه یافتن گرانیگاه یا مساله اصلی برای اندیشه هستی‌شناختی ارسطو دشوار است. اما به هر حال آیا نمی‌توان گفت كه نزد فیلسوفان یونانی دغدغه محوری واحدی مثل یافتن آرخه‌ای در طبیعت یا ارایه تبیینی برای نظام هستی هست؟ این آرخه نیز در درون نظام هستی است و در نتیجه فلسفه كوششی برای ارایه تبیینی عقلانی و درون‌بود از نظام هستی است؟

در پرسش شما چندین مفروض هست. بهتر است علی‌الحساب راجع به فلسفه یونان حرف نزنیم، زیرا طیف وسیعی از اندیشه‌ها را در بر می‌گیرد و مثلا همه مثل ارسطو فكر نمی‌كنند كه جهان محدود به طبیعت است و هر چه رخ می‌دهد در طبیعت است و لزوما همه هم به دنبال آرخه نیستند. این روایت ارسطویی از فلسفه یونان است كه به دلیل جذابیت و غنا، ما را مرعوب می‌كند. ضمن آنكه سایر روایت‌ها ثبت نشده است. به گونه‌ای كه حتی قطعاتی كه از پیشاسقراطیان نقل شده، در نوشته‌های ارسطو باقی مانده است. البته ما راه دیگری نیز نداریم، چون اصل آثار آنان را نداریم. اگر بود، شاید می‌دیدیم كه طبیعت‌ا‌ندیشی بخشی فرعی از اندیشه یونانی است. مساله بعدی اینكه وقتی تكلیف ما راجع به ارسطو روشن نیست، باید راجع به دیگران با احتیاط بیشتری سخن گفت. به خصوص كه هرچه فیلسوفی بزرگ‌تر است، روایتش از گذشتگانش، بیشتر آفرینش است تا نقل ماوقع.مثلا هوشنگ گلشیری می‌گوید اخوان ثالث خاطره سفر ناموفق خود به غرب را هر بار به نحوی روایت كرده است. این به دلیل آن نیست كه اخوان ثالث دروغگوست یا گلشیری قصد تهمت زدن به اخوان را دارد، بلكه دلیلش آن است كه اخوان شاعر است، آفریننده است و هر بار داستان تازه‌ای می‌آفریند.

 

یعنی شما معتقدید كه نمی‌توان برای ارسطو دغدغه اصلی خواند؟

هم می‌توان گفت آری و هم خیر. این خصلت فلسفه است. اكثر دفاتر متافیزیك تقریر درسگفتارهای ارسطو است، یا یادداشت‌های اشاره‌وار شبیه به كدی كه می‌خواسته در درس بگوید. بنابراین مشخص نیست كه حرف نهایی او چه بوده است. این را مقایسه بكنید با تقریر درسگفتارهای هایدگر توسط شاگردانش كه با نوشته‌های خود او فاصله زیادی دارد. بنابراین تقریرات درس‌های ارسطو دقیقا عین عبارات او، با آن دقت و كمال خاص ارسطویی، نیست. مشكل دیگر این است كه ما ترتیب زمانی نوشته‌های ارسطو را نمی‌دانیم و در نتیجه سیر تطور اندیشه او را نمی‌شود حدس زد. مثلا برخی جاها كه شبیه اندیشه افلاطون است، برخی می‌گویند متعلق به دوران ابتدایی زندگی فكری اوست كه شاگرد افلاطون بوده و هنوز افلاطونی بوده و عده‌ای می‌گویند مربوط به دوران كهنسالی اوست كه گرایش انسان به مابعدالطبیعه زیاد می‌شود و هر دو ادعا نیز می‌تواند درست باشد.

 

اما به هر حال برای مقایسه ارسطو با ابن‌سینا به نحو ایجابی باید چیزی را میان گذاشت. آن وجه ایجابی اندیشه ارسطو چیست؟

بله درست است. من برای این كار كمی هم از طبیعیات ارسطو استفاده كردم كه بسیاری از این‌ابهامات را نداشت. ضمن آنكه اگر از منظر ابن‌سینا بنگریم، شاید فهم مساله راحت‌تر باشد.

 

یعنی به نظر شما تكلیف ابن سینا روشن است؟

البته در مورد كتاب اشارات چنین است در حالی كه اگر این كار را در مورد همه آثار ابن‌سینا می‌كردیم، باز به مشكل «كدام ارسطو و كدام ابن‌سینا؟»، برمی‌خوردیم. ضمن آنكه بهتر بود ما مثلا فقط یك دفتر از دفاتر كتاب متافیزیك یعنی مثلا دفتر لامبدا را در نظر می‌گرفتیم، زیرا سازمانش معلوم است و مشخص است كه هستی در آن اجمالا به چه معناست. اما فراموش نكنیم كه این دفاتر مشتركاتی دارند.

 

همان مشتركات چیست؟

این است كه از نظر ارسطو هر چه هست طبیعت است و بیرون از طبیعت چیزی نیست. بقیه اجزای فلسفه ارسطو توضیحی برای همین طبیعت است. مثلا اوسیا (جوهر) را مطرح می‌كند كه برایش حركت رخ می‌دهد و برای توضیح حركت از علل استفاده می‌كند و... بنابراین تصویر ارسطو از هستی، طبیعت یا فوسیس است و اتفاقات آن نیز درون‌بود است.

 

اما درك ابن سینا از هستی چیست؟

من بعد از نگارش كتاب متوجه شدم كه با محدود كردن خود به فلسفه اسلامی نمی‌توان ابن‌سینا را شناخت و برای فهم او باید با فلسفه ایرانی و آثاری مثل دینكردها هم آشنا شد. البته اینجا تعبیر فلسفه به‌تسامح به كار می‌رود، زیرا فلسفه در اصل جنس خاصی از اندیشیدن در سنت یونانی است. با مطالعه دینكرد متوجه شدم كه همه ویژگی‌های واجب‌الوجود در اندیشه زرتشتی وجود دارد، حتی نامحسوس بودنش كه معادل مینوی بودن است. الان گمان می‌برم منطق‌المشرقین یا فلسفه مشرقی كه ابن‌سینا می‌گوید، اگرچه خودش تصریح نمی‌كند، احتمالا، فلسفه زرتشتی است و به دلیل محافظه‌كاری رایج در آن دوره به آن تصریح نمی‌كند زیرا دوره اوج تفكر ضد ایرانی است و اگر می‌گفت گرفتار می‌شد.

 

یعنی به نظر شما سه سنت را می‌توان تمییز داد؛ سنت یونانی، سنت ایرانی و سنت اسلامی. آیا امكان گفت‌وگو میان این سه سنت هست؟

یك وقت مراد از گفت‌وگو در همین سنت ارسطویی است كه مسلط بر ما است، یعنی هرچه طرفین می‌گویند، عینا منتقل می‌شود. چنین گفت‌وگویی هیچ جای عالم رخ نمی‌دهد. اما اگر گفت‌وگو را هرمنوتیكی بفهمیم، یعنی نوعی فهم-تفسیر و بازآفرینی سخنان طرفین، آنگاه می‌توان از گفت‌وگو سخن گفت، یعنی بازآفرینی حتما ممكن است. البته تمدن‌های همسایه درصد انتقال‌شان بیشتر است. مثلا ما شاید تمدن یونانی را بیشتر از تمدن چینی بفهمیم. البته مقصود صرفا فاصله جغرافیایی نیست، بلكه فاصله فرهنگی است.

 

ابن‌سینا مثال بارز تحقق این گفت‌وگوست.اما در این امتزاج افق‌ها در ابن‌سینا، می‌توان تشخیص داد كه كدام افق تاثیر بیشتری دارد؟

پاسخ این پرسش بسیار دشوار است، زیرا ما نیز بی‌طرف نیستیم و جایی ایستاده‌ایم و از آنجا نگاه می‌كنیم. اصولا بی‌طرفی ناممكن است. اما با وجود همه محدودیت‌ها باید سنت‌هایی را واكاوید كه ابن‌سینا در دل آنها می‌اندیشید. به نظر من ابن‌سینا و مسكویه به‌عمد و آگاهی ایرانی بودند. حتی می‌توانم نشان بدهم كه مسكویه با آگاهی ایرانی است و به ایران تعصب دارد. البته بحث ما عمدتا راجع به ناخودآگاه و چشم‌اندازی است كه ناخودآگاه و از پیش برای انسان ساخته شده است. اما فیلسوفان بزرگی مثل ابن‌سینا در شكل‌دهی به این چشم‌انداز هم نقش دارند و چیزی به آن می‌افزایند. بنابراین ابن‌سینا ایرانی مسلمان است و از آن منظر و چشم‌انداز به سه سنت پیش از خودش می‌نگرد. او در اشارات آگاهانه چنین است؛ گو كه آنجایی هم كه می‌خواهد فیلسوف مشایی باشد، مشایی نیست!

 

سوال سخت‌تر اینكه ایرانی بودن یعنی چه؟

اگر به آثاری مثل دینكرد بنگرید، عناصری می‌بینید، مثل تمایز میان امر مینوی و غیرمینوی و مادی كه در سنت‌های دیگر نیست و ابن‌سینا اینها را از این سنت گرفته است. اتفاقا نزد ابن‌سینا اصلی‌ترین تفاوت واجب الوجود با سایر موجودات همین مینوی بودن است كه از سنت ایرانی آمده است.

 

رجوع امروز ما به ابن سینا از چه بابت است؟ آیا صرفا یك علاقه پژوهشی است یا مشكلی از مشكلات فلسفی امروز ما را حل می‌كند؟

این سوال را راجع به اصل فلسفه هم می‌توان پرسید. اصولا می‌توان تمام مباحث فلسفه آلمانی را (آگاهانه یا ناخودآگاه) در فلسفه یونانی دید، اما نكته مهم این است كه كانت و هگل و نیچه، تكرار آنها نیستند، بلكه مهم این است در این فاصله زمانی، متفكران كثیری آمده‌اند و دستاوردهایی دارند كه خمیرمایه فلسفه جدید است. یعنی آلمانی‌ها از آن خمیرمایه بهره گرفته‌اند برای اینكه حرف خودشان را بزنند. رجوع ما به ابن‌سینا نیز از این حیث است؛ ضمن آنكه مهارت‌های ما برای اندیشیدن افزایش یافته است. مثلا ابن‌سینا با هرمنوتیك (دانش فهم) آشنایی نداشت و اگر آن را می‌شناخت هیچ‌وقت نمی‌گفت من یك فیلسوف مشایی هستم. بنابراین حتی اگر بخواهیم سراغ ابن سینا برویم و خودمان باشیم، نمی‌توانیم تكرار او باشیم و كار خودمان را خواهیم كرد. نكته دیگر اینكه ابن سینا و فارابی و به خصوص كندی، انسان‌های زمانه خودشان بودند و به مسائل زمانه‌شان پاسخ می‌دادند. ما می‌توانیم این نكته را از ایشان بیاموزیم. ابن سینا گل سر سبد فرزندان زمانه خودش است و به مساله خودش فكر می‌كرده است. بحث دیگر مشكلی در آموزش فلسفه در كشور ما است كه من آن را غربزدگی یا الیناسیون در اندیشیدن می‌نامم. یعنی ما بر مبنای مسائل غربی و با نگاه ایشان به سنت فلسفی خودمان رجوع می‌كنیم. ما باید مسائل خودمان را پیدا كنیم و مسائل پژوهشگران غربی را تكرار نكنیم. همچنین باید ببینیم كه گذشتگان ما به مسائل خودشان چگونه نگاه می‌كردند و در ارتباط با آن، چه می‌كردند. ما نمی‌توانیم صددرصد از سنت خودمان ببریم و از صفر شروع كنیم. فكر ما باید فكر قمری و شمسی شود.

 

آیا این نافی جهانشمولی و نوعی بومی گرایی نیست؟

اگر ما در زمانی بودیم كه بشر تازه شروع به تفكر كرده بود، این سخن احتمالا خیلی طرفدار داشت. اما یكی از امكانات امروز ما این است كه می‌توانیم به دستاوردها و تاریخ فكر بشر نگاه كنیم. وقتی به این دستاوردها نگاه می‌كنیم، می‌بینیم كه از یكسو پرسش‌های انسان‌ها در دوره‌ها و محیط‌های مختلف اختصاص به آن دوره و محیط دارد و از سوی دیگر این پرسش‌ها همه زمانی و همه‌مكانی است. مساله پیچیده این است كه هر دو حالت هست. برای مثال نیچه می‌گوید عقل ماشینی نیست كه در همه زمان‌ها و مكان‌ها یك جور باشد و یك شكل عمل كند. یعنی محتوای آن عین ساختار و قدرت و شكلش است و این دو به هم وابستگی دارند. البته ممكن است گفته شود كه با این نگاه گفت‌وگو غیرممكن می‌شود، اما پرسش این است كه آیا گفت‌وگوی تمام و كمال هیچگاه ممكن بوده است؟! شاید هزار سال دیگر همه ابنای بشر یكسان شوند و زمان و مكان نقشی در ماهیت‌شان نداشته باشد. اما اكنون چنین نیست. همین الان مساله و دغدغه و شكل زندگی مردم تهران با برخی شهرستان‌ها و حتی دغدغه مردم در مناطق مختلف تهران، با وجود این همه امكان ارتباطی متفاوت است. من البته متوجه این جهانشمولی هستم، اما وقتی به متن وارد می‌شویم، پرسش پدید می‌آید كه این جهانشمولیت كجاست؟!

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: