1397/4/3 ۰۹:۰۵
در روزگار ما پول ارزش ارزشها شده است، نه وسیلهای برای رسیدن به هدف یا اهدافی مشخص، بل غایتی در خود و برای خود است. همهچیز را میتوان با پول خرید، برای هر چیزی میتوان قیمتی تعیین كرد و در یك كلام پول عیار سنجش همهچیز شده است، حتی انسانها. در افواه بسیار شنیدهایم و خواندهایم كه با كمال تاسف، هر كسی قیمتی دارد! دقیقا خلاف آن حكم مشهور عموم نظامهای اخلاقی، به ویژه كانت كه هیچگاه انسان را وسیله قرار نده!
زندگی در خدمت پول
محسن آزموده: در روزگار ما پول ارزش ارزشها شده است، نه وسیلهای برای رسیدن به هدف یا اهدافی مشخص، بل غایتی در خود و برای خود است. همهچیز را میتوان با پول خرید، برای هر چیزی میتوان قیمتی تعیین كرد و در یك كلام پول عیار سنجش همهچیز شده است، حتی انسانها. در افواه بسیار شنیدهایم و خواندهایم كه با كمال تاسف، هر كسی قیمتی دارد! دقیقا خلاف آن حكم مشهور عموم نظامهای اخلاقی، به ویژه كانت كه هیچگاه انسان را وسیله قرار نده! این باور تا جایی قوت و قدرت گرفته كه حتی انسان را تا سطح موجودی اقتصادی تقلیل میدهند و كل حیات او را معطوف به هر چه بیشتر پول در آوردن، ارزیابی میكنند. گئورگ زیمل، در كتاب سترگ «فلسفه پول» چگونگی تحول پول از فرمی اقتصادی برای تنظیم زندگی به تعین بخش سایر شؤون اجتماعی را بررسی میكند، اما نه به سیاقی كه ماركس بحث میكرد. خوشبختانه این كتاب را اخیرا شهناز مسمیپرست، پژوهشگر، نویسنده و مترجم آثار نظری در حوزه جامعهشناسی به فارسی ترجمه كرده و نشر پارسه آن را منتشر كرده است. خانم مسمیپرست تاكنون آثار متعددی درباره جامعهشناسان بزرگ كلاسیك مثل ماكس وبر و كارل ماركس مثل «ماكس وبر و ماركس» اثر كارل لوویت و «كارل ماركس» نوشته آلن وود، امیل دوركیم («ساخت شكنی دوركیم» نوشته جنیفر له مان و «امیل دوركیم» كنت تامپسون) ترجمه كرده است؛ اما در این میان بیش از همه به گئورگ زیمل پرداخته و گذشته از ترجمه آثاری درباره او مثل «گئورگ زیمل» دیوید فریزبی و «اندیشه اجتماعی گئورگ زیمل» هرست هله برخی از آثار او چون «درباره فردیت و فرمهای اجتماعی»، «مقالاتی درباره دین» و «مقالاتی درباره تفسیر در علم اجتماعی» را ترجمه كرده است.
*********
به عنوان پرسش نخست و برای آشنایی اجمالی خوانندگان، بفرمایید پیام اصلی جامعهشناسی زیمل چیست؟
اگر بخواهیم پیام اصلی یا رسالت جامعهشناسی زیمل را بهطور خلاصه بگوییم، همانطور كه هرست هله در اثر اخیر (اندیشه اجتماعی گئورگ زیمل با ترجمه شهناز مسمیپرست) خود میگوید، آن است كه اگر رویكرد زیمل به فرهنگ، سیاست و جامعه را به كارگیریم، میتوانیم گزاره «تو بر خطایی» را به گزاره «میفهمم، تو از این زاویه به موضوع مینگری» برگردانیم. بنابراین به جای آنكه دیگری را بر خطا بدانیم و نگرش خود را درست، بینش جدیدی را تایید خواهیم كرد. از اینجا راهحلی برای ستیزهها و تضادهای دستكم نظری خواهیم یافت. بگذارید بیشتر توضیح دهم. از تفاوت بنیادی میان علوم طبیعی و علوم انسانی آغاز میكنم، اینكه موضوعات تحقیق در علوم طبیعی ــ فیزیك، شیمی، زیستشناسی و غیره ــ آزادی انسانی را ندارند و بنابراین روشی كه برای تحقیق و پژوهش در این علوم به كار میرود با روششناسی علوم انسانی و اجتماعی ــ فلسفه، تاریخ و جامعهشناسی ــ باید متفاوت باشد. در جامعهشناسی ما با كنشگر یا عامل آزاد طرفیم. ما و انسانهای دیگر با هم، با تعامل با یكدیگر، واقعیت اجتماعی را خلق میكنیم، یا به عبارتی به چیزها معنا میدهیم. این فرآیند ساختن و معنا دادن به زبان زیملی میشود فرم دادن به محتوایی كه به خودی خود بیمعناست. فرآیند معنا دادن (یا خلق واقعیت اجتماعی) همان فرم دادن به محتواست. مثالی بزنم: محتوا گلی است كه شما در دست دارید. اگر به این گل از زاویه هنری نگاه كردید و آن را توصیف كردید، معنای هنری به آن دادهاید و این فرم هنر است. اگر به این گل از زاویه دینی نگاه كردید و مثلا آن را نشانه عظمت خلقت الهی دیدید، معنای دینی به آن دادهاید و این فرم دین است. اگر به این گل از زاویه علمی نگاه كردید و خصوصیات زیستی و فیزیكی آن را برشمردید، معنای علمی به آن دادهاید و این فرم علم است. این سه فرم، یعنی فرم علم، هنر و دین سه فرم اصلی هستند كه تمام محتواهایی را كه در جهان هستند میتوانند در بربگیرند، یعنی هر چیزی را كه در جهان است میتوان از نگاه هنری، دینی و علمی (دانشپژوهی) مشاهده و بررسی كرد و چون هر یك از فرمها جهانی از آنِ خویش است، جهان هنر، دین و علم بهطور اصولی با هم ستیزی ندارند، از نظر زیمل آنها نسبت به هم قیاسناپذیرند و ارتباطی با هم ندارند مانند جهان رنگ و جهان صوت كه با هم ستیزی ندارند.
گئورگ زیمل، در كنار چهرههایی چون امیل دوركیم، ماكس وبر، كارل ماركس و... یكی از بزرگان جامعهشناسی است. جایگاه او در میان كلاسیكها چیست؟
خوب ببینید زیمل در میان كلاسیكها جایگاه بسیار خاصی دارد كه او را ممتاز میكند. او یك متفكر اجتماعی محض نیست. او یك نگاه و رویكرد كلی به جهان و زندگی دارد و بنابراین به هر موضوع جزیی و خاصی كه روی كند، مثلا بخواهد درباره پول، گروه دوتایی، اهمیت قاب عكس، پل، عشق، ستیزه، جنگ، زندگی و... بنویسد، آن نگاه كلی در آنجا حضور دارد. او نخستین فیلسوفی است كه فلسفه را در زندگی روزمره ادغام میكند و راجع به امور انضمامی روزمره به زبان فلسفی مینویسد، به عبارت دیگر او فیلسوف فرهنگ است. متفكران كلاسیك هر یك برای تبیین و تفسیر مدرنیته و مدرنیزاسیون شیوه خاصی داشتند. زیمل پیدایش جامعه مدرن را بر اثر فرآیند عقلانی شدن (نظریه وبر) یا رشد سرمایهداری (نظریه ماركس) در نظر نمیگیرد. او مدرنیته را شیوههای تجربه كردنی میداند كه خاص جامعه مدرن است. زیمل در مقالهاش درباره هنر رُدِن و درونمایه حركت در هنرهای تجسمی، ذات مدرنیته را روانشناسیگرایی میداند، یعنی تجربه كردن و تفسیر كردن جهان بر طبق واكنشهای جهان درونی و واقعا به مثابه جهانی درونی، حل شدن محتواهای ثابت و قطعی در عنصر سیال روح، كه هر ماده یا جوهری از آن جدا میشود و فرمهایش فقط فرمهای حركت میشود. رُدِن درباره كارش به زیمل میگوید كه به مدلهایش اجازه میدهد كه ژستها و فیگورهای مختلفی را به دلخواه خود بگیرند و او سپس ناگهان به چرخشی یا خم شدن یا تا شدن یك دست یا پای تنها، چرخش پشت، دستی كه بالابردهشده یا زاویه یك مفصل علاقهمند میشود و آن جزء را با حركتش در گل مجسمهسازی مینشاند. اغلب پس از مدتی طولانی یك بدن كامل را با وضعیتی خاص در درون خود شهود میكند، یعنی از آن یك حركت میتواند بدنی بسازد كه متعلق به آن است. این ویژگی هنر مدرن است. در هر حال اگر بخواهید از فرهنگ مدرن عمیقا سردرآورید ناچار از خواندن و فهمیدن آثار زیمل هستید. به گفته دونالد لوین استاد فقید جامعهشناسی در دانشگاه شیكاگو و یكی از بزرگترین زیملشناسان، جهان اندیشه نه تنها زیمل را پشت سر نگذاشته بلكه باید راهی را بپیماید تا به او برسد. دو كانون اصلی مدرنیته یكی كلانشهر و دیگری اقتصاد پولی رشدیافته هستند، كه زیمل درباره این دو بسیار نوشته است. این دومی در فلسفه پول شرح و بسط مییابد.
بهطور خاص جان كلام-به نحو خلاصه- زیمل در فلسفه پول چیست و او در این كتاب به پول چه نگاهی دارد؟
اگر بخواهم چكیدهای از فلسفه پول در اینجا به دست دهم آن چكیده این است كه زیمل چشمانداز نظری خودش را به زندگی و مخلوقاتش (بیشتر-از-زندگی به اصطلاح خود زیمل یا همان فرمهای فرهنگ) در این اثر با یك مثال برجسته و مهم روشن میكند: فرم اقتصاد. در اینجا لازم است نظریه فرمهای فرهنگی زیمل را بهطور خلاصه شرح دهم. بهترین شرح فرمها در آخرین اثر زیمل كه وصیتنامه او محسوب میشود، چشمانداز زندگی (The View of Life)، وجود دارد. فرمها از درون زندگی، از جریان زندگی روزمره آدمیان پدیدار میشوند. نیازها، انگیزهها، تمایلات گوناگون آدمی طی حیات فرمهایی را برای برآوردن و تحقق آنها خلق میكند. زیمل مثال فرم موسیقی را میزند كه در مواقع غم، خشم، شادی، جشن و عزا برای ابراز احساسات به تدریج ملودی و ریتم شكل گرفته است و جهان موسیقی به این شكلزاده شده است. این فرم در آغاز به سبب نیازهای عملی زندگی انسانی زاده میشود و در خدمت زندگی است. اما پس از آن رشد میكند و تكامل مییابد به درجهای كه از سلطه زندگی خارج میشود، قوانین و هنجارهای خودش را مییابد و دیگر در خدمت زندگی نیست بلكه برعكس، این زندگی است كه در خدمت آن قرار میگیرد. هنگامی كه زندگی به اینجا رسید در نظامهایی از نمادها تجسم مییابد كه زیمل آن را فرهنگ عینی مینامد. فرمهای گوناگون فرهنگ یا همان جهانها. تنش میان زندگی و فرم میتواند تراژدی فرهنگ را بیافریند.
فرمی كه در فلسفه پول از آن بحث میشود، چیست؟
در فلسفه پول این فرم اقتصاد است كه از جریان زندگی اولیه پدید میآید و در آغاز در خدمت نیازهای عملی زندگی است تا به اوجی میرسد كه از آنجا این فرآیند معكوس میشود و زندگی در خدمت آن درمیآید. كتاب دو بخش دارد. در بخش اول كه تحلیلی است زیمل به تكوین مقوله ارزش كه میتوان گفت ویژگی اصلی فرم اقتصاد است، میپردازد. زیمل از مفهوم ارزش آغاز میكند كه مفهوم اصلی در اقتصاد است. او جهان یا مقوله هستی و جهان یا مقوله ارزش را دو جهان یا مقوله مستقل میداند كه هر كدام نظم و ترتیب و قواعد خاص خود دارند. به عبارتی ارزش چیزها ربطی به هستی آنها ندارد. جالب است كه ببینید ارزش چگونه از زندگی اولیه آدمیان پدید آمده است. ارزش یك ویژگی چیزها (اعیان یا ابژهها) نیست، برخلافِ رنگ یا دما كه میتوان گفت ویژگی اشیاست. فاعل یا سوژه انسانی ارزش را به اشیا نسبت میدهد. پس از اینجا معلوم میشود كه ارزش امری سوبژكتیو است به این معنا سوبژكتیو است كه سوژه انسانی آن را پدید آورده است. ولی امروزه ما ارزشها، یا در حقیقت ارزش اشیا، را امری عینی در نظر میگیریم، یعنی اشیا جدای از سوژههایی كه آنها را با هم مبادله میكنند ارزش عینی معینی دارند.
چگونه چنین چیزی در طول زندگی بشر رخ داده است، یعنی ارزشهای سوبژكتیو چگونه عینیت یافتهاند یا ابژكتیو شدهاند؟
زیمل میگوید كه عینیت یافتن ارزشهای سوبژكتیو در اثر مبادله پدید آمد، یعنی از زمانی كه انسانها آغاز به مبادله چیزها با هم كردند. میتوان انسانهای اولیهای را تصور كرد كه زمانی كه چیزی توجهشان را جلب میكرد، هر چند كه آن را قبلا كس دیگری برداشته بود، آن را با زور، دزدی یا قاپیدن برمیداشتند و حتی اصلا مفهوم دزدی و قاپیدن برایشان وجود نداشت. این انسانها باید به حدی از رشد فرهنگی رسیده باشند، مفهومی هر چند ابتدایی از مالكیت را به دست آورده باشند، كه به هنگام خواستن چیزی حاضر شده باشند چیزی را بدهند تا چیز دیگری را به دست آورند. حتی میتوان در ذهن مجسم كرد كه مفهوم برابری پس از اینكه انسانها چیزها را با هم مبادله كردند به تدریج پدید آمده باشد. در آغاز فقط خواستن بوده است و فقط پس از آنكه چیزی را كه خواستیم به ازای از دست دادن چیز دیگری به دست آوردیم این مفهوم كه ارزش این باید با آن برابر بوده باشد در ذهنمان شكل گرفته است. تكوین فرم اقتصاد از اینجا آغاز میشود، از مبادله چیزها با هم.
یكی از بزرگترین متفكران (اگر نگوییم بزرگترین متفكر) تاریخ كه به مفهوم ارزش پرداخته، كارل ماركس است كه بر زیمل متقدم بوده است و گویا زیمل نظریه ارزش خود را با عطف به دیدگاه او تبیین كرده است. تفاوت نگرش زیمل به ارزش در مقایسه با ماركس چیست؟
ماركس سرچشمه نظام اقتصادی را تولید میداند و زیمل خودِ تولید را نوعی مبادله میداند، مبادله انسان با مثلا طبیعت یا زمینی كه در آن كشت میكند. در فصل اول كتاب كه شاید انتزاعیترین و فلسفیترین فصل كتاب هم باشد زیمل به این مساله میپردازد كه فرم اقتصاد، ارزش اقتصادی، چگونه پدید آمده است. و در پایان فصل یك جهانبینی نسبیگرایانه (relativism)، یا شاید بهتر است بگوییم رابطهگرایانه (relationalism) خود را مفصلا شرح میدهد (حتی حقیقت از نظر زیمل به مثابه رابطه میان تصورات تلقی میشود)، و سرشت پول را كه رابطه ارزش میان اجناس است تحلیل میكند. در این جهانبینی چیزها معنایشان را از رابطهای كه با یكدیگر دارند، از تفاوتشان با یكدیگر، به دست میآورند. پول هم رابطه میان ارزش چیزهاست. پس میتوانیم بگوییم كه در جهان عملی ما پول تصویر بسیار روشنی از فرمول كل هستی را به دست میدهد. این معنای فلسفی پول است. در فصل دوم رشد و تحول اصول اولیه فرم اقتصاد شرح داده میشود، و چون مبادله ارزشها كه اصل اساسی تكوین فرم اقتصاد است در پول تجسم مییابد در این فصل به تحول پول از یك مادهای كه خودش ارزشمند بوده است به مادهای كه خودش تقریبا فاقد ارزش است (رشد تاریخی پول از ماده به كاركرد) میپردازد و نشان میدهد كه چگونه زندگی تاریخی آدمی باعث تحولاتی در ماده پول میشود و پول را صرفا تبدیل به یك نماد میكند كه كاركرد خاصی دارد. در فصل سوم، پول در زنجیره اهداف، ابتدا به تضاد میان رویكرد علّی، مثل عمل ناشی از غریزه، و رویكرد غایتشناختی، عمل ناظر به هدف، پرداخته میشود. بحث زیمل درباره درازای زنجیره غایتشناختی، درباره ابزار و پول به مثابه خالصترین مثال ابزار است.
در این فصل زیمل مباحث دیگری هم مطرح میكند، مثل اینكه چرا یهودیان در امور پولی بیشتر فعالیت داشتند. یا بحث تبدیل شدن وسیله به هدف. پیام اصلی زیمل در این فصل چیست؟
در مورد اینكه چرا یهودیان در امور پولی بیشتر فعالیت میكنند، زیمل آن را به غریبه بودن آنها و محروم بودنشان از تملك زمین و مقام شهروندی نسبت میدهد. بحث دیگر او چنان كه گفتید، رشد روانشناختی وسیله و تبدیل شدن آن به هدف است و پول كه استثناییترین مثال وسیلهای است كه به هدف بدل میشود. درك كلی من از این فصل این است كه زیمل میخواهد به ما نشان دهد كه چگونه فرم اقتصاد، و پول كه خالصترین نماد آن محسوب میشود، پس از تكوینش و رشد و تحولش به تدریج به اوج رشد خود میرسد، جهانی برای خودش میشود، یعنی به جایی كه دیگر به جای آنكه زندگی و تاریخ و تحولاتش تعیینكننده اقتصاد باشد اقتصاد فرآیندی میشود كه بر اساس فرمها و تنظیمات مادی-فنی كاملا عینی روی میدهد. منطق رشد و تحولش دیگر به اراده آدمیان و ضرورتها و نیازهای زندگی آنان وابسته نیست، تو گویی كه آدمیان به خاطر اقتصاد وجود دارند نه اقتصاد به خاطر آدمیان و نیازهایشان. در آغاز فرم اقتصاد، در وضعیت ابتداییاش كه آن را میتوان پیشافرم نامید، در خدمت زندگی است، پس از رسیدن به اوج رشدش، نقطه عطف، چرخشی محوری میكند، از زندگی استقلال مییابد، و زندگی در خدمت این فرم درمیآید. تنشی كه میان زندگی و فرمها روی میدهد در مورد اقتصاد به بیشترین حد خود رسیده است.
از فصل چهارم وارد بخش تركیبی كتاب میشویم، آزادی فردی، معادل پولی ارزشهای شخصی و سبك زندگی سه فصل بعدی هستند كه تاثیرات پول بر زندگی انسان را مفصلا شرح میدهند، اینكه چگونه پول به تدریج زندگی انسانی را تغییر میدهد. اگر ممكن است به نحو خلاصه در مورد مباحث این فصول توضیح دهید.
در فصل ٤ زیمل میگوید آنچه ما آزادی تلقی میكنیم در واقع اغلب فقط تغییر تعهدات است؛ هنگامی كه تعهدی جدید جای تعهد قبلی را میگیرد، در آغاز احساس میكنیم باری از دوشمان برداشته شده است و احساس آزادی میكنیم چون فشار تعهد جدید در آغاز احساس نمیشود و فقط مدتی كه گذشت كم كم فشار آن را احساس میكنیم، اینكه آزادی به همراه وظایف و تكالیف است. پول باعث و بانی روابط غیرشخصی میشود. تملك در گذشته به مثابه فعالیت بوده است، یعنی داشتن و بودن به هم وابسته بودند ولی پول وابستگی میان داشتن و بودن را محو میكند. زیمل در این فصل به تمایز شخص و دارایی، رشد استقلال فرد از گروه، فرمهای جدید جامعهزیستی كه در اثر وجود پول پدیدار میشوند و به روابط كلی میان اقتصاد پولی و اصل فردگرایی میپردازد. در فصل ٥، معادل پولی ارزشهای شخصی، زیمل به دیه، ازدواج خریدنی، ارزش زنان، جهیزیه، رابطه میان پول و روسپیگری، رشوهخواری، ایدهآل تمایز و تشخص، تبدیل ارزشهای مادی به ارزشهای پولی و... میپردازد. یكی از نكات بسیار مهم در این بخش بحثی است كه زیمل در مورد نظریه ارزش ماركس میكند. او از یك سو نظریه ارزش ماركس را كه مبتنی بر كار است از نظر فلسفی بینهایت جالب محسوب میكند و از سوی دیگر آن را رد میكند. این در آغاز برایم عجیب مینمود تا آنكه بالاخره مقصود او را دریافتم. زیمل در اثر دیگرش، شوپنهاور و نیچه، كه پیش از این آن را ترجمه كرده بودم، این دو فیلسوف بزرگ را كه اولی نماینده تیپ بدبینی و دومی نماینده تیپ خوشبینی به زندگی است انتخاب میكند و در ضمن موضوعات كتاب به ما نشان میدهد كه فیلسوف با آثارش طبع یا تیپ انسانیاش را (چیزی بین فردیت و كل بشر، چیزی كه نه فردیت منحصربهفرد است و نه كلی و عمومی است بلكه میان این دوست) به ما عرضه میكند. فیلسوف با این كار بر غنای دستاوردهای فلسفی و گنجینه فرهنگ عینی بشری میافزاید. اما در اثر فلسفی چنین نیست كه فیلسوف آنچه را اختیار میكند ضرورت منطقی داشته باشد بلكه موضع فیلسوف یكسویگی او را كه همان تیپ ذهنی اوست نشان میدهد. این یكسویگی ابدا به معنای ایدئولوژیك بودن فیلسوف، آگاهی كاذب فیلسوف، نیست. مثلا زیمل نشان میدهد كه تفسیری كه نیچه از مسیحیت میكند به هیچوجه ضرورت منطقی ندارد و حتی میتوانست جهتی كاملا بر خلاف آنچه نیچه میگوید داشته باشد اما این تیپ ذهنی و طبع نیچه است كه چنین تفسیر میكند. بدبینی و خوشبینی هیچ یك ضرورت منطقی نیست. حال در مورد ماركس هم همین است. طبع و تیپ ذهنی او معطوف به سوسیالیسم است، تاری را كه او از تارهای بیشمار شبكه درهمتنیده واقعیت اختیار میكند این است. زیمل نشان میدهد كه نظریه ارزش ماركس كه مبتنی بر كار است ضرورت منطقی ندارد و دارای اشكالاتی است ولی با سوسیالیسم توافق و هماهنگی دارد. برای همین است كه میگوید این نظریه به لحاظ فلسفی، و نه مثلا به لحاظ جامعهشناختی یا اقتصادی، بینهایت جالب است. در حقیقت ماركس مثال دیگری برای تعریف فلسفه از دید زیمل است.
از منظر خود زیمل وضعیت به چه صورت است؟ آیا این تعریف فلسفه و فیلسوف در مورد خود او هم صادق است؟
بله صادق است. جهانبینی رابطهگرایانه زیمل كه در فصل اول كتاب به آن پرداخته میشود و تز اصلی زیمل است اشكالاتی داشته كه بارها خود زیمل در مكاتباتش با ریكرت از مشكلات آن شكوه كرده است. معلوم است كه از پیش و مطابق با طبع و سرشت یا تیپ ذهنی خودش آن را تعیین كرده است و نه با ضرورت منطقی. زیمل در كتاب مسائل اصلی فلسفه كه فقط فصل اول آن به انگلیسی درآمده (رودولف واینگارتنر آن را ترجمه كرده است) و من این فصل را از آنجا كه به تعریف فلسفه و فیلسوف پرداخته است و برای فهم تز اصلی او بسیار مهم است ترجمه كرده و در ابتدای كتاب شوپنهاور و نیچه اضافه كردهام، میگوید: «شاید هیچ اندیشه ضروریای كنار گذاشتنش آنقدر سخت نباشد كه تجزیه چیزها به محتوا و فرم، اگرچه چنین چیزی نه قوت منطقی دارد و نه قوت دادههای بطور حسی معلوم را. » یعنی خود او اذعان میكند كه نظریهاش ضرورت منطقی ندارد. نكته مهمی كه در اینجا باید خاطرنشان كنم آن است كه زیمل وقتی درباره فلاسفه مینویسد به شیوه متداولی كه اسم بردن از آنها و ذكر بحثها و استدلالهای فردی آنهاست چنین نمیكند بلكه او اندیشههای فلاسفه دیگر را به مثابه محمل و وسیلهای برای بسط ایدههای خودش به كار میگیرد. به گفته واینگارتنر آنچه زیمل از فلاسفه دیگر قرض میگیرد در بافت و زمینهای كه خود ارایه میكند جوش میخورد و با آن یكی میشود؛ او آنچه را از دیگران میگیرد صرفا در بافت اندیشههای خود نمیگنجاند، بلكه آن را خم میكند، پیچ و تاب میدهد، به عبارتی آن را از آنِ خویش میكند، همان كاری كه فلاسفه بزرگ مثل هایدگر، دریدا و فوكو میكنند.
برگردیم به فلسفه پول. فلسفه پول بیشتر در كدام حوزه شناخت قرار میگیرد؟
فلسفه پول هم فلسفه است هم اقتصاد و هم جامعهشناسی؛ به این معنی كه موضوع و محتوای آن مفاهیم اقتصادی همچون مبادله، تقاضا، كمیابی و فراوانی، تولید، بازار و از همه مهمتر پول است، چارچوب بزرگتر آن روابط انسانی یا اشكال جامعهشناسی است و روششناسی (متودولوژی) آن به گفته برخی متافیزیكی است و به گفته محققان اخیری همچون گری بكهاوس روششناسی او را میتوان پدیدارشناسانه نام نهاد. جالب است كه اگر به شیوههای استدلال زیمل در این اثر دقت كنید میبینید كه گاه به شیوه تجربی و تاریخی مساله را مورد بررسی قرار میدهد و گاه به شیوه دیگری كه بعضی آن را تمثیلی نامیدهاند و گفتهاند كه او در واقع استدلال علمی دقیقی ندارد. حال آنكه شیوه استدلال او را میتوان پدیدارشناسانه نامید. این رویكرد فلسفی در آن زمان هنوز شكل نگرفته بود، هوسرل و زیمل تقریبا بطور همزمان پدیدارشناسی را بنیان نهادند، هوسرل سعی كرد كه اصول آن را مدوّن كند ولی زیمل بطور عملی و شاید ناآگاهانه آن اصول را در پژوهشهایش به كار میبرد بیآنكه نام پدیدارشناسی بر آن نهد.
اگر ممكن است در مورد این روش پدیدارشناسی زیمل بیشتر توضیح دهید.
زیمل وقتی فرمی را كه در طول تاریخ پدید آمده است میخواهد توضیح دهد، مثلا فرم ازدواج خریدنی، یك یا چند ویژگی متمایز (eide، ذات یا اصول پیشینی) را با نوعی شهود (intuition) به شیوه پدیدارشناسانه توصیف میكند، مثلا اینكه ازدواج خریدنی چه ویژگی متمایزی دارد كه آن را ازدواج خریدنی میكند. در اینجا ویژگی متمایز این فرم ازدواج در این است كه هر زنی را فقط یك جنس (مونث) محسوب میكند و نه چیزی بیشتر، بطور مثال نه زنی كه فلان و فلان خصیصه را دارد، بلكه مثل یك عین غیرشخصی. فرم مبادله اقتصادی مثال دیگری است كه ویژگی متمایز آن قربانی كردن یا چشمپوشی است. هنگام مبادله همواره چیزی را قربانی میكنیم تا چیز دیگری را به دست آوریم. این قربانی كردن در ذات مبادله اقتصادی است و بدون آن مبادله ممكن نیست. ادراك این ویژگی ذاتی (eide) به شیوه تجربی ممكن نیست بلكه به نحو شهودی با روششناسیای صورت میگیرد كه مبتنی بر توصیف محض است. در حقیقت زیمل پژوهش علمی تماموكمالی (دو نحوه پژوهش مكمل هم، یكی علم تجربی و دیگری علم ذاتی[eidetic]) را آغاز میكند كه بعدا در پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی بسط مییابد. (از مقالهگری بكهاوس) . در هر حال گذشته از این مباحث كتاب گنجینهای است عظیم از نكات و بارقههای درخشان، نكاتی كه آدمی را به فكر فرو میبرد. مخصوصا در فصل ششم، سبك زندگی، با مباحث بسیار جالبی درباره تاثیرات پول كه موجب عینیت سبك زندگی میشود، مواجه میشوید: اینكه چطور با رشد اقتصاد پولی كاركردهای عقلی بر كاركردهای عاطفی برتری یافتند، شباهت میان عقل و پول (هر دو غیرشخصیاند و بدون ویژگی خاص)، خصیصه حسابگرانه دوران مدرن، تقسیم كار كه علت جدایی فرهنگ سوبژكتیو و ابژكتیو میشود، سلطه تكنولوژی در عصر مدرن، تحلیل سبك مدرن زندگی با توجه به سه بُعد فاصله، ریتم (نظم) و شتاب (سرعت)، پول به مثابه نماد تاریخی خصیصه نسبی (رابطهمندانه) هستی و....
شما كه با ادبیات روز جامعهشناسی آشنایی دارید، جایگاه زیمل را امروز پس از گذشت صد سال در فضاهای آكادمیك چگونه ارزیابی میكنید؟ به عبارت دیگر امروز كدام وجه و جنبه از آثار زیمل بیشتر مورد توجه اصحاب علوم اجتماعی است؟
تاثیر زیمل بر همعصرانش مستقیم و گسترده بوده است هرچند او نتوانست به مقام استادی در برلین برسد ولی آثارش طرفداران فراوانی داشتند و برخی نیز به سرعت به زبانهای دیگر اروپایی ترجمه میشدند. مكتب كنش متقابل نمادین (تعاملگرایی نمادین) و مكتب تضاد در امریكا دین بزرگی به زیمل دارند. تاثیر زیمل بر هایدگر و نفوذ عمیق او بر تكوین فلسفه اگزیستانسیال هایدگر انكارناپذیر است. امروزه حضور زیمل را در مكانهای بسیار متفاوتی در نظریههای جامعهشناختی میتوان دید، در ساخت هندسه روابط اجتماعی، سنجش فاصلههای اجتماعی سوبژكتیو و ابژكتیو در روابط شخصی در محیطهای شهری، در نظریه اطلاعات و ارتباطات، در نظریههای مربوط به مبادله اجتماعی و تضاد، نظریههایی درباره هدیه و روانشناسی اجتماعی، درباره معاشرت، گروهها و... میراث زیمل اما بسیار متنوع است و هنوز جای استفادههای بسیار دیگری را دارد كه در آینده شاهد آن خواهیم بود. در كنفرانسی كه ٩ و ١٠ آذر سال گذشته به مناسبت صدمین سالمرگ زیمل در میلان برگزار شد و اینجانب نیز در آن شركت داشتم و درباره استقبال از زیمل در ایران صحبت كردم سخنرانان درباره فلسفه و جامعهشناسی فردگرایی؛ آزادی و ستیزه: دو جنبه نظریه مدرنیته زیمل؛ فرهنگ فلسفی زیمل؛ زندگی و فرمها، معنای جامعهشناختی استعاره به سخنرانی و سپس بحث و نقد پرداختند. من در اینجا فقط به برخی موضوعاتی كه در سالهای اخیر چاپ شدهاند، اشاره میكنم: مفهوم زیمل از شادی (نه بهمثابه هدفی كه باید تعقیب شود بلكه به مثابه كیفیت و ویژگی اعمال و حالات ذهن، كیفیت زندگی «ذاتا زیسته»، به عبارتی فرد رابطهای معلوم با خودش دارد)؛ اجتماعی بودن ورزش: طرفداران فوتبال اسكاتلند (ارتش تارتان) با جامعهشناسی زیمل تفسیر میشوند؛ قدردانی، تاری كه جامعه را بطور نامریی به هم پیوند میدهد؛ استفاده از ایدههای زیمل برای از نو تئوریزه كردن رابطه میان حرفه پزشكی و نهادهای اجتماعی (این بحث زیمل كه دانش پزشكی پیشگیرانه باید فراتر از رابطه پزشك – بیمار برود و در نهادهای آموزشی، اقتصادی و سیاسی تلفیق شود)؛ استفاده از نظریه اجتماعی زیمل برای بررسی محدودههای پاسبانی و شهربانی دمكراتیك (اینكه «فرم» رابطه پلیس-مردم بر اساس بنیادهایی فرض میشود كه به مثابه موانعی برای دموكراتیك شدن عمل میكنند)؛ استفاده از آرای زیمل در جامعهشناسی تكنولوژی و فلسفه تكنولوژی و....
******
فلسفه پول هم فلسفه است هم اقتصاد و هم جامعهشناسی؛ به این معنی كه موضوع و محتوای آن مفاهیم اقتصادی همچون مبادله، تقاضا، كمیابی و فراوانی، تولید، بازار و از همه مهمتر پول است، چارچوب بزرگتر آن روابط انسانی یا اشكال جامعهشناسی است و روششناسی (متودولوژی) آن به گفته برخی متافیزیكی است و به گفته محققان اخیری همچون گری بكهاوس روششناسی او را میتوان پدیدارشناسانه نام نهاد.
میراث زیمل اما بسیار متنوع است و هنوز جای استفادههای بسیار دیگری را دارد كه در آینده شاهد آن خواهیم بود. در كنفرانسی كه ٩ و ١٠ آذر سال گذشته به مناسبت صدمین سالمرگ زیمل در میلان برگزار شد و اینجانب نیز در آن شركت داشتم و درباره استقبال از زیمل در ایران صحبت كردم سخنرانان درباره فلسفه و جامعهشناسی فردگرایی؛ آزادی و ستیزه: دو جنبه نظریه مدرنیته زیمل؛ فرهنگ فلسفی زیمل و ... بحث كردند.
*****
جامعهشناس بدون وارث
گئورگ زیمل، جامعهشناس و فیلسوف آلمانی، یكم مارس ۱۸۵۸ در برلین به دنیا آمد. پس از دریافت دیپلم، در دانشگاه فریدریش ویلهلم به تحصیل در رشته تاریخ، فلسفه و روانشناسی پرداخت و در كنار آن تاریخ هنر و زبان ایتالیایی باستان را فرا گرفت. پس از فارغالتحصیلی، در سال ۱۸۸۵ به درجه استادی رسید و در همان دانشگاه به تدریس مشغول شد و بعدها تدریس را در دانشگاه برلین ادامه داد. زیمل از بنیانگذاران جامعهشناسی ساختاری است و از او به عنوان بنیانگذار جامعهشناسی شهری یاد میكنند. او در سال ۱۹۱۱ یك دكترای افتخاری در رشته علوم سیاسی از دانشگاه آلبرت لودویگ فرایبورگ دریافت كرد كه به پاس تلاشهایش در گسترش دانش اقتصاد ملی و به رسمیت شناختن كارایی او به عنوان یكی از بنیانگذاران جامعهشناسی به وی اعطا شد. او در سال ۱۹۱۴ یك كرسی آموزشی در رشته فلسفه در دانشگاه كایزر ویلهلم استراسبورگ دریافت كرد و سرانجام در ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸ در همان شهر بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید