چوکس نیست،‌گفتن چه سود؟ / سیدمسعود رضوی

1397/2/31 ۰۸:۴۹

چوکس نیست،‌گفتن چه سود؟ / سیدمسعود رضوی

اکنون که این عبارات را به یاد جان گرامی دانشی مرد فقید، استاد غلامحسین صدری افشار می‌نویسم، ‌هیچ آغازی را شایسته‌تر از مقدمه شاهنامه «در ستایش خرد» نمی‌بینم. زنده‌یاد صدری افشار، شیفته این بیتها بود و همه کسانی که با او برخاست و نشست و گفت و شنید داشته‌‌اند، بارها و بارها این ستایش و بیتها و پاره‌های آن را از زبان شیرین و فروتن او شنفته‌اند:

 

در گرامیداشت استاد غلامحسین صدری افشار

اکنون که این عبارات را به یاد جان گرامی دانشی مرد فقید، استاد غلامحسین صدری افشار می‌نویسم، ‌هیچ آغازی را شایسته‌تر از مقدمه شاهنامه «در ستایش خرد» نمی‌بینم. زنده‌یاد صدری افشار، شیفته این بیتها بود و همه کسانی که با او برخاست و نشست و گفت و شنید داشته‌‌اند، بارها و بارها این ستایش و بیتها و پاره‌های آن را از زبان شیرین و فروتن او شنفته‌اند:

کنون ‌ای خردمند، وصف خرد

بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد

که گوش نیوشنده زو بر خورد

خرد بهتر از هر چه ایزدْت داد

ستایش خرد را بهْ از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی و زویت غمی‌ست

وزویت فزونی، وزویت کمی‌ست

خرد تیره و مرد روشن‌روان

نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد

که دانا ز گفتار او بر خورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کرده خویش، ریش

هُشیوار دیوانه خواند ورا

همان خویش، بیگانه داند ورا

از اویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته‌خرد پای دارد به بند

خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی‌چشم، شادان جهان نسپری

نخست آفرینش، خرد را شناس

نگهبان جان است و آنِ سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان

خرد را و جان را که یارد ستود؟

و گر من ستایم، که یارد شنود؟

حکیما چو کس نیست، گفتن چه سود؟

از این پس بگو کآفرینش چه بود

به گفتار دانندگان راه جوی

به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

ز هر دانشی چون سخن بشنوی

از آموختن یک زمان نغنوی

چو دیدار یابی به شاخ سَخُن

بدانی که دانش نیاید به بُن

این دیباچه البته وجه و توجیه دیگری هم دارد. در سرزمینی که آبا و بنیانگذاران فرهنگش، به مانند حکیم توس، دیباچه به وصف خرد می‌آراستند، در گزارش و گرامیداشت خردمند فرزانه‌ای همچون غلامحسین صدری افشار، پس از درگذشت بی‌هیاهو و غمگنانه‌اش، صدایی برنیامد، ‌نه در میان عامه مردم و نه در محافل و رسانه‌های فرهنگی، انگار نه انگار که دانشوری کمیاب پر گشوده است. چه اشارت حکیمانه‌ای برای نشنیدگان: حکیما، چو کس نیست،‌گفتن چه سود؟!

با این‌همه او خود پاس دانش و پژوهش را می‌شناخت و در مراسم یادکرد و گرامیداشت استاد دکتر محمود عبادیان، آن آموزگار فرزانه، کوتاه و گویا چنین گفت: «از آقای دکتر عبادیان اگر تجلیل می‌شود، به دلیل نیاز ایشان و درخواست اهل علم و فرهنگ نیست؛ من شخصاً با این مرد بزرگ و کوشا آشنایی نزدیک داشتم. او از ستایش و بزرگداشت و امثال این کارها رویگردان بود. به کار و نتیجه باور داشت. به آموزش و معلمی راضی و مفتخر بود، و به حضور در میان دانشجویان مباهات می‌کرد. جایی که احساس رضایت و خرسندی می‌کرد، در کجا بود؟ در محیط کتابخانه و پشت میز کارش احساس بودن می‌کرد و به قول خودش لذت هستی را می‌چشید. نظر آقای عبادیان مثل تمام متفکران بزرگ و فیلسوفان و دانشمندان بزرگ جهان این بود که: ما نباید منتظر تجلیل باشیم؛ باید کار کنیم و قدردانی از ما در تاریخ انجام خواهد شد، به شرطی که اصیل و عمیق باشیم. در یک کلام، چشمداشتی نداشت و این به معنای بی‌توجهی به نظم و حقوق شخصی نبود. قلندری فکر و زندگی نمی‌کرد، بلکه مثل دانشمندان و فیلسوفان بود: بلندنظر، شجاع و امیدوار، و قانع…»

زنده‌یاد صدری افشار، از جمله دانشمندان و فرهنگمردان برجسته ایران در پنجاه ـ شصت سال اخیر بود. او نقش به‌سزایی در بهبود تصور ما از علم و دانش و زبان و واژه و کتاب به مثابه یک کالای ترکیبی (مادی و معنوی و هنری و فرهنگی) داشت. صدری افشار مجموعه کثیری از کارها و تولیدات مختلف را در عرصه علم و فرهنگ و کتاب عرضه کرد که هیچ یک بی‌تأثیر و حتی کم اثر نبود؛ زیرا هدفهایی در پی‌کار و فعالیت او وجود داشت که به‌درستی و با دقت تعریف و توجیه شده بود و براساس تجربه‌های طولانیِ دانشوران دیگر و خود او، به اولویت‌های فرهنگ جاری وطنمان بدل شده بود. صدری افشار به ایران و فرهنگ ایران و زبان فارسی عشق می‌ورزید. او آینده ایران را در گرو آموزش و دانش نسلهای جوان‌تر و مشارکت آنان در فرایند کار و آفرینش و افزایش تجارب و ثروت ایرانیان تلقی می‌کرد و بارها بر این امر انگشت تأکید نهاده بود.

 

زندگی و زمانه

غلامحسین صدری افشار در ۲۴ اسفند ۱۳۱۳ در شهر ارومیه زاده شد و در ۲۸ فروردین سال جاری (۱۳۹۷) در تهران چشم از جهان فروبست. او مترجمی نامدار، نویسنده، پژوهنده و فرهنگ‌نگاری درجه یک بود که خارج از مدار بروکراسی و نهادهای علمی دولتی، خدمات گرانبهایی انجام داد و شاگردان و افرادی با مهارت و توانایی فراوان به عرصه فرهنگ ایرانی و زبان فارسی افزود. او کارآموزان و شاگردانی را که به سراغش می‌آمدند، به صورت مستقیم و غیرمستقیم آموزش می‌داد و در این راه هیچ‌گاه فروتنی و روح علمی و اخلاق انسانی را از یاد نمی‌برد یا کوچک نمی‌شمرد.

تنها کسانی که از نزدیک او را شناخته و ارزش رفتار و اندیشه و فعالیت‌هایش را دریافته‌اند، می‌توانند او را به کمال ارزیابی و ستایش کنند. برای درک زندگی و ارج‌گذاری به آثار صدری افشار، لازم است به خصایل و زندگی او اشاره کنیم، نه از آن رو که زندگینامه‌ای تازه به دایره‌المعارف‌ها و صفحات مطبوعات بیفزایم، بلکه برای درک رنجهای انسانی و اهداف والا و متعالی مردی که همانندش اندک است و در قیاس و مقیاس زندگی ایرانیان،‌ از دست‌دادنش به تمام معنا زیان و خسران است.

دریغا چنان که باید از او بهره گرفته نشد، همچنان که پس از درگذشتش نیز چنان که شایسته بود، تکریم نشد. اگرچه به این تجلیل و تکریم‌ها وقعی نمی‌نهاد و نیاز هم نداشت. در تمام زندگی به استغنا و قناعت و سختکوشی زیست و هیچ اصلی از اخلاقیات علمی و انسانی را ـ حتی برای لحظه‌ای ـ واننهاد. صدری افشاری صریح و ساده زیست و سخن گفت. هرگاه پشت تریبونی می‌رفت، چه از قبل برنامه‌ریزی شده بود و چه وقتی که نابهنگام دست بالا می‌برد و می‌گفت: «من می‌خواهم یک یا دو یا چند دقیقه نکته‌هایی را بگویم» و دقیقاً در همان مقدار زمانی که درخواست کرده بود، به ایجاز و اختصار، بی‌مقدمه و حواشی، یکراست به سراغ اصل مطلب می‌رفت و نکته و تذکر و مسئله‌ای مهم را بیان می‌کرد و همیشه چنان این صراحت انسانی به دلها می‌نشست که او را می‌ستودند؛ و البته برخی مدیران و از ما بهتران، لب گزیده و ریشی می‌جنباندند و می‌شد فهمید که چرا در اکثر سمینارها و همایش‌ها و جشنها و رونما‌یی‌ها و خودنمایی‌‌های بی‌پایان، هیچ وقت نام و ذکر و خاطره‌ای از او نبود و نشد!

صدری افشار در خانواده‌ای بافرهنگ و اصیل به دنیا پانهاد؛ اما بخت مساعد نیافت و در کودکی یتیم شد و چنان تنها و بی‌یاور ماند که به پرورشگاهش سپردند. در واپسین دوره‌های زندگی، تا آن زمان که اسم و رسمی پیدا کرد، همواره گویی سایه این تنهایی و عسرت را همراه داشت، اما هیچ‌گاه خود را نباخت و سر به متکبران و خودبزرگ‌بینان فرود نیاورد.

در تنها جلسه گرامیداشت او که با حضور اندکی از دوستان و سخنان دکتر حسن انوری و برخی دیگر، در دی ۱۳۹۵ برگزار شد، چند کلمه صحبت کرد، اما هیچ از خود و کارها و کتاب‌هایش نگفت. تنها گفت: «همه کسانی که امروز به این مراسم آمده‌اند، به دنیایی می‌ارزند. آنها وقت گذاشته‌اند که لطفشان را به من نشان دهند و برای من جای بسیار سربلندی دارد که چنین بختی داشته‌ام.»

در زندگینامه جالب و کوتاه و سرشار از عبرت و حیرتِ او آمده هنگامی که در پرورشگاه بود، شاه در بازدیدی اتفاقی، او را دید و از استعدادش شگفت‌زده شد. دستور داد او را به تهران بیاورند و امکانات تحصیل در اختیارش قرار دهند؛ اما خدا می‌داند چه شد که او بعد از مدتی ترجیح داد به پرورشگاه بازگردد! فعالیت علمی و تألیفی صدری افشار از سال ۱۳۲۷ در تبریز آغاز شد که نخستین اثرش را منتشر کرد. او کارها و مشاغل مختلف و متنوعی را تجربه کرد، اما مهمترین تجربه و علاقه‌اش به تاریخ علم و مطالعه در این حوزه بود. حدود دوازده سال در این زمینه به صورت جدی و حرفه‌ای مطالعه کرد و همین پایه و مایه بسیاری تألیفات و ترجمه‌ها و مشاغل بعدی او بود.

فعالیت مهم دیگر وی به صورت حرفه‌ای، فرهنگ‌نویسی بود. وی از سال ۱۳۴۵ این کار را در بنیاد فرهنگ ایران آغاز کرد و نخستین کارش فیش‌نویسی کتاب مهم و کهن «مخزن الادویه» ‌بود. بعدها تا پایان عمر، فرهنگ‌نگاری به کار ثابت و اولویتی برای او بدل شد. همچنان که ویراستاری و فن ویرایش به صورت علمی و باوسواس زیاد و ترجمه‌های درجه یک علمی نیز بخش مهمی از کارها و آثار او را به خود اختصاص داد.

وی از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۹ در وزارت علوم کار می‌کرد و مسئول انتشارات علمی بود؛ اما به گفته برخی آگاهان، محسود افراد ناباب و بی‌سواد واقع شد و از آنجا بیرون آمد؛ ولی از پا نیفتاد و از همان سال تا شکوفه‌باران فروردین ۱۳۹۷، یکسره قلم زد، تألیف و ترجمه و ویرایش کرد و حجم حیرت‌انگیزی از آثار ارزشمند و مفید به دارایی زبان فارسی افزود.

آشنایی شخصی نگارنده با او به اوایل انقلاب بازمی‌گردد. او با نشریه «چیستا» و ماهنامه «سخن علمی» همکار بود و گویا فصلنامه «آشنایی با دانش» را که وابسته به دانشگاه آزاد ایران بود، در سالهای مختلف دهه‌های ۴۰ و ۵۰ منتشر می‌کرد. بعدها با «بازتاب» نیز همکاری نزدیک داشت؛ اما به طور خاص از دوران انقلاب تا سال ۱۳۶۱، ماهنامه علمی و فکری و فرهنگی «هدهد» را سرپرستی و منتشر می‌کرد که بسیار جذاب و خواندنی و از حیث جهت‌گیری، به‌کلی از نشریات ذوق‌زده و دودگرفته گروه‌های سیاسی دور بود. من در دفتر هدهد در همان حوالی میدان انقلاب، او را دیدم. به یادم مانده است که به چند دانشجوی طرفدار مارکسیسم یا گروه‌های کمونیستی، درباره ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی توضیح می‌داد و آنچه در خاطرم ثبت شد، دلالت صدری افشار به علم و تاریخ علم از یک سو،‌ و توصیه به خواندن کتب معتبر تاریخی، به‌ویژه تاریخ تمدن ویل دورانت از سوی دیگر بود. «تاریخ علم» روسو را معرفی کرد و کتاب معروف «تاریخ صنعت و اختراعات» را که چندین جلد بود و همان زمان در انتشارات امیرکبیر موجود بود. به دایره‌المعارف مصاحب اشاره کرد که کتاب مهم اما ناتمامی است و قدری درباره ضعف ‌منابع علمی در ایران حرف زد. با اشاره به مصاحب، از جمله مهمترین اثر دانشنامه‌ای که نصفه نیمه چاپ شده و لازم است به پایان برسد، مطالب مفیدی گفت و جان کلام اینکه: ماتریالیسم دیالکتیک را کنار بگذارید و تاریخ علم و تحول اندیشه را بخوانید و بفهمید، و نیز ماتریالیسم تاریخی اگر ارزش و اعتباری داشته باشد، همانا حاصل مطالعه و فهم تاریخ جهان، بر اساس منابع درجه اول و معتبر است.

بارها به ویل دورانت و تاریخ تمدن اشاره کرد و آخر سر هم به یکی از همان جوانان که مرتب به سخنان لنین و اقربای کمونیسم روسی یا بلشویسم اشاره می‌کرد، گفت: «بگذارید اول دوره‌های چند ترجمه خوب از آثار مارکس و لنین و تروتسکی به فارسی درآید و فرصت کنیم بخوانیم، بعد قضاوت کنیم و استناد و شواهد مثال بیاوریم.» گویا آنها از اشاره استاد به تروتسکی رنجیدند و شاید این نصایح هم مقبول خاطرشان واقع نشد؛ اما زمینه فکری و فرهنگی من متفاوت بود و فوراً‌ دانستم که استاد صدری افشار چه صریح و صحیح دلالت کرده و نصیحت کرده است.

باری،‌ چند شماره هدهد گرفتم و همانجا با کار سترگ ایشان یعنی کتاب عظیم شش جلدی «مقدمه بر تاریخ علم» جرج سارتن آشنا شدم؛ کاری که هنوز در زمره معتبرترین و زبده‌‌ترین منابع در این حوزه در ایران محسوب می‌شود. بعدها متن دست‌نویس مقاله‌ای از دکتر عبادیان را برایش بردم. گمانم زمستان ۱۳۶۷ بود و من که دانشجوی ادبیات بودم، درصدد چاپ کتاب باارزش «فردوسی، سنت و نوآوری در حماسه‌سرایی» ‌از استادم عبادیان برآمده بودم. تجربه کار نشر نداشتم و اصلا‌ نمی‌دانستم وارد چه وادیی می‌شوم. قدری پس‌انداز داشتم و وام مختصری گرفته بودم و مجوز نشر هم داشتم. پس با مرحوم صدری افشار مشاوره کردم و او تقریبا و بلکه تحقیقا مرا نجات داد. در آستانه جشن هزاره فردوسی در دانشگاه تهران، می‌خواستم ۳هزار نسخه از این کتاب نسبتاً حجیم را در قطع وزیری و با جلد سخت و دارای روکش چاپ کنم! ارزیابی ساده‌انگارانه‌ای از بازار نشر داشتم و از مافیای توزیع و کسورات مالی و وضع کاغذ و غیره هم درست و حسابی سر درنمی‌آوردم. صدری افشار قانعم کرد که عجالتاً هزار نسخه چاپ شود و حتی به‌درستی معتقد بود که بهتر و عاقلانه‌تر آن است که پانصد نسخه چاپ شود و اگر فروش رفت، تجدید چاپ نماییم. جوری مشاوره می‌داد و دلسوزی می‌کرد که انگار خودش دارد سرمایه خرج می‌کند حال آنکه هیچ مشارکت و مداخلی در این کار نداشت.

همچنین مرا از فکر جلد سخت و هزینه‌های لوکس بیرون آورد و اگر چنین نمی‌کرد، هیچ معلوم نبود هزینه‌ها و بدهی‌های بعدی کارم را به کجا می‌کشانید. بعدها که دانستم چه محبت و موهبتی در وجود عزیز این مرد نازنین بوده و چه خدمات و مشاورات‌ ذی‌‌قیمتی به من داده است، همیشه از او سپاسگزاری می‌کردم و به شوخی می‌گفتم اگر شما نبودید، الان هنوز بابت چکهای مردم در کتابخانه زندان قصر خدمت می‌کردم. و او نیز به شوخی یک بار پاسخ داد: «نه بابا، یکی دو سال بیشتر گرفتاری نداشت!»

استاد صدری افشار، کتاب دیگری را که به کوشش نگارنده چاپ شد و آن «در پیرامون شاهنامه» نام داشت، بازبینی کرد و فروتنانه خواست که نامی از وی نبریم. دو مقاله ضعیف را حذف کرد و یک مقاله مفید را از یک دانشجوی بااستعداد جایگزین کرد. این کتاب به همت انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران در همان سال برگزاری هزاره حکیم فردوسی به چاپ رسید.

 

فرهنگنامه‌ای درخشان

بعدها در انتشارات فرهنگ معاصر، استاد صدری افشار را بارها دیدم که با اشتیاق همچنان مشغول بهینه‌سازی و روزآمد کردن فرهنگنامه درخشان خود بود؛ فرهنگی که باید آن را عصارة عمر و حیات صدری افشار دانست. او و همراهان و شاگردان بااستعدادش، خانم‌ها نسرین و نسترن حکمی، سالها و سالها شکیبایی کردند تا فرهنگی با معیارهای بین‌المللی برای واژگان پارسی خلق کردند؛ فرهنگی معتدل و متعادل که میان زبان گفتار و نوشتار از یک سو، و زبان معیار و عامیانه و کهن از سوی دیگر قرار گرفته و در عین حال اعلام و نامهای مهم نیز در آن به دقت و در حد مقدور تعریف و توضیح شده است.

صدری افشار نماد و نمونه‌ای مناسب برای صراحت و دقت و پشتکار و هدفمند بودن (با برنامه‌کار کردن) و نیز پیشرفت بر اثر کار ممتد و آرام و بی‌حاشیه بود. نوع کار و سلوک علمی و تحقیقی او بی تردید نتیجه‌بخش، کم‌هزینه و دارای اصالتی خاص است. آیا باز هم چنین کارها و نمونه‌هایی عرضه خواهد شد؟ آیا در صحنه دانشگاه و علوم و تحقیقات و فرهنگ، به جای هیاهوگران، به چنین استادان و دانشورانی نیاز نداریم؟ روزگار همچون طوفان می‌گذرد و همه را می‌روبد و اثری برجای نخواهد ماند، مگر از کار نیک و نام بلند کسانی امثال صدری افشار.

دوست دیرینه‌ام سیدابوالحسن مختاباد در یادداشت کوتاهی به مناسبت فوت استاد، غمگنانه نوشت: «در یکی دو روزی که از درگذشت استاد غلامحسین صدری افشار، محقق و فرهنگ‌نگار برجسته می‌گذرد، روزنامه‌ها را تورقی می‌کردم و تاسف خوردم که تقریباً عمده روزنامه‌ها، درگذشت این فرهنگی مرد بزرگ را که یکی از قله‌های فرهنگ این سرزمین بود، در حد حتی یک خبر کوتاه پوشش ندادند. حتی فرهنگستان نیز هیچ تسلیتی و ابراز تأسفی از این فقدان ابراز نکرد و در خروجی سایت هم خبر درگذشت درج نشده بود. از رسانه‌های تصویری هم خبری ندارم که آیا در این باره چیزی گفتند و نمایش دادند یا نه. واقعاً با روزنامه‌نگاری که نداند صدری افشار کیست و چه کرد و مرگش چه خسران بزرگی برای فرهنگ این سرزمین است، چه باید کرد؟» حق با اوست، اما رسانه‌های دیداری ـ شنیداری را چه به فرهنگمردی از تبار دهخدا و معین و مصاحب و دیگر پایه‌های زبان و خرد ایرانی؟!

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: