1397/1/28 ۰۹:۱۴
در طول تاریخ عرفان، بهویژه در قرنهای اخیر، تعادل عرفانی خود را از دست دادهایم. عرفان گاه بدون اینکه خود را با علم و صنعت و فرهنگ همگام کند، به رشدش ادامه داده و مانند سلولهای سرطانی، توان جامعه را صرف رشد خود کرده، به جای اینکه خود را خرج علم و فرهنگ جامعه بکند. اکنون کار به جایی رسیده که ما با بعضی حرکتهای عرفانی مردمگریز و فرهنگگریز و دینگریز و علمگریز مواجه شدهایم!
در طول تاریخ عرفان، بهویژه در قرنهای اخیر، تعادل عرفانی خود را از دست دادهایم. عرفان گاه بدون اینکه خود را با علم و صنعت و فرهنگ همگام کند، به رشدش ادامه داده و مانند سلولهای سرطانی، توان جامعه را صرف رشد خود کرده، به جای اینکه خود را خرج علم و فرهنگ جامعه بکند. اکنون کار به جایی رسیده که ما با بعضی حرکتهای عرفانی مردمگریز و فرهنگگریز و دینگریز و علمگریز مواجه شدهایم! بسیار میشنویم که میگویند اگر میخواهی به عرفان برسی، باید «عقل» را یا «دنیا» را کنار بگذاری. حتی عدهای برخلاف عرفای واقعی (چون عطار و مولانا)، به غلط ادعا میکنند که برای رسیدن به عرفان باید «شریعت» را کنار گذاشت! این نوع عرفان، عرفان سرطانی است که رشدش در نابودی ابعاد دیگر انسانی است. فرهنگ و دین و علم و اقتصاد هر یک بُعدی از ابعاد جوامع انسانی هستند و عارف واقعی در تمام ابعاد باید متعادل رشد کند. عطار در عین عارفبودن، پزشک و داروساز است و شعبههای داروخانهاش در نیشابور در هر روز پانصد مراجع داشته است.
به داروخانه پانصد فرد بودند که در هر روز نبضم مینمودند عطار انسانی است که در همه ابعاد رشد کرده است: خیلی دیندار است، خیلی مردمدار است، خیلی اهل خانواده است، خیل عاقل است و حتی خیلی وطندوست است و مردم شهرش را در مصیبت مغول تنها نمیگذارد. «منطقالطیر» به تأیید مولانا جامعترین منظومه عرفانی در زبان فارسی است. عطار در منطقالطیر خیلی روشن بیان میکند که وقتی هدهد خواست به تنهایی به درگاه سیمرغ برود، او را نپذیرفتند و گفتند که باید همراه بقیه مرغان بیاید. هر یک از سی مرغی که همراه هدهد به بارگاه سیمرغ میرسند، نماد یکی از ابعاد انسانی هستند. عطار میخواهد بگوید که حرکت عرفانی سالم باید در بطن جامعه تعریف شود، همراه مردم باشد، کاربردی باشد، معقول باشد، شور و هیجان و انرژی داشته باشد، منضبط و قدم به قدم باشد، استمرار و استقامت داشته باشد و در یک کلمه متعادل باشد. البته باید یادآور شد که همانطور که عرفان باید خودش را همگام علم و فرهنگ کند، علم و فرهنگ نیز باید خود را با عرفان همپرواز کند.
علوم نرم و علوم سخت
شک نیست که رشد معقول و هماهنگ صنعتی بسیار مقبول است. آنچه جنبش پستمدرن با آن مخالفت میکند، رشد بیرویه صنعتی است که بدون همگامی با رشد علمی و فرهنگی و اخلاقی و سیاسی میتواند بشریت و محیطزیستش را به ورطه نابودی بکشاند. نهضت اصیل پسامدرن باید دیدگاه تونلی و برخورد جهشی مردانه را با دیدگاه فراگیر و برخورد ملایم زنانه تعدیل کند. در دوره مدرن، زنها یا در صحنه علمی و صنعتی حضور نداشتند، یا حضورشان انفعالی بود. در دوره مدرن دانشجویان دختر رشتههای علوم و مهندسی سعی داشتند دیدگاه و روش متعارف مردانه را دنبال کنند. حق هم داشتند؛ زیرا اگر دیدگاه مذکر را نمیپذیرفتند، به آنها میگفتند که شما برای علوم و مهندسی خوب نیستید و بهتر است ادبیات و هنر و خیاطی بخوانید. این برخورد تنها با دختران دانشجو نبود. پسرانی هم که در دانشکدههای مهندسی برخوردی غیر از برخورد سنتی مردگرا با علوم داشتند، طرد میشدند یا در حاشیه قرار میگرفتند.
در دوره مدرن دانشجوی مهندسی باید دقیق، سریع و متمرکز و کمی خشن میبود. اینها برای مهندس صفات خوبی است، ولی باید تعدیل شود. دقت بیش از حد و یکبُعدی، مهندس را از گستردهنگری و انعطاف (که لازمه مهندسی پسامدرن است) محروم میکند. امروز در همه علوم به برخورد معتدل اختیاج داریم. در دوره مدرن به علوم دقیق و کمّی بیشتر اهمیت میدادند و دانشهای تقریبی و کیفی چندان علمی به حساب نمیآمد. به همین خاطر علوم اجتماعی و سیاسی و محیطزیست و اقتصاد که به آنها «علوم نرم» میگویند، زیاد با «علوم سخت» (چون فیزیک و مهندسی) همپروازی نداشتند. این دوگانگی امروز از بین رفته است. امروز کارهای دقیق را کامپیوتر انجام میدهد و کارهای مکانیکی خشن را ماشینهای خودکار انجام میدهند. مهندس امروز باید رشد و توسعه پایدار را بیاموزد و برای آن باید بداند که برای چه و به دنبال چه هدف انسانی و اجتماعی طراحی مهندسی میکند. از طرف دیگر کسانی هم که علوم نرم میخوانند، باید رهاوردهای علوم سخت را در زمینه تخصصی خود وارد کنند. فیلسوف و جامعهشناس و روانشناس و سیاستمدار امروز باید کاملاً خود را در معرض آخرین پیشرفتهای علمی و مهندسی قرار دهد. امروز حتی عارفان و هنرمندان نمیتوانند به پیشرفتهای علمی و صنعتی بیتوجه باشند. امروز اگر از عرفان و خرد زنانه صحبت میکنیم، به خاطر این است که پیشرفت پایدار جامعه بشری در این دوره به آن نیاز دارد. علیالخصوص در این دوره انتقالی احتیاج بیشتری به برخورد و دیدگاه زنانه است تا آنکه افراطگریهای مردسالارانة علم و صنعت در دوره مدرنیته را جبران کند.
از زمانی که افلاطون کتاب معروف «جمهوریت» را نوشت تا به امروز، فلسفه سیاسی بنیان مردسالاری داشته است. سیاستمداران زن هم (مثل ملکه ویکتوریا تا تاچر و آنگلا مرکل) غالباً فلسفه سیاستی متعارف را دنبال میکردند که برخورد مردسالارانه در آن غلبه دارد. در نهضت مدرن زنان (که در دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ به اوج خودش رسید)، سعی بر آن بود که موقعیت اجتماعی و سیاسی زنان در جامعه ارتقا پیدا کند. نهضت زنان در دوره پسامدرن هدف متعالیتری را دنبال میکند. پیشروان نهضت زنان امروز قصد دارند که تفکر مردسالارانه را تعدیل کنند. آنها میگویند آنقدر مهم نیست که زن سر کار باشد یا مرد؛ مهمتر این است که فلسفه سیاسی به طور متعادل از هر دو عنصر زنانه و مردانه برخوردار باشد. خانم تاچر زنی بود که مثل مردها میاندیشید و مثل مردها در سیاست عمل میکرد. درنتیجه نه تنها تفکر مردگرایانة سیاست را تعدیل نکرد، بلکه آن را تقویت نیز کرد. امروز میگویند باید تفکر سیاسی تغییر یابد. سیاست مردگرایانة دوره مدرن بر محور «قدرت و ثروت» میگردید و هنوز هم میگردد. این تفکر باید متعادل شود. قدرت و ثروت در کوتاهمدت میتواند نقشساز باشد؛ ولی آنچه در طویلمدت میتواند ایجاد ثبات و رفاه بکند، «عشق» و «تدبیر» است. عشق در درازمدت از قدرت کارسازتر است و تدبیر در درازمدت کارایی بیشتری نسبت به ثروت دارد.
خانه عروسکی
این تفکر که زن نماد الوهیت بر روی زمین است و باید ستایش شود، یک ایده مردگرایانه است که در قرن هجده و نوزده در اروپا خیلی رایج بود و امروز هم در شرق خیلی رایج شده است! از نیمه دوم قرن نوزدهم، با شروع سبک واقعگرایی (رئالیسم) در تئاتر، مبارزهای جدی علیه این تفکر خیالپردازانه (رمانتیک) شروع شد. در این زمان ایبسن (Ibsen) نویسنده معروف نروژی نمایشنامهای نوشت به نام «خانه عروسکی» که نقطه عطفی بود در نهضت روشنفکری. در این نمایشنامه زنی به نام لورا که شوهرش را خیلی دوست دارد، متوجه میشود که پزشک شوهرش به او توصیه میکند برای درمان بیماریاش باید سفری به یک منطقه خوش آب و هوا بکند. شوهر لورا که کارمند بانک است، امکان مالی برای این سفر را ندارد و لورا بدون اینکه به شوهرش بگوید، فداکارانه پول سفر را از یک وکیل دعاوی قرض میکند و قول میدهد که بهتدریج آن را پس بدهد. لورا که مادر چند کودک نیز هست، برای چند چاپخانه کارهای جزئی قراردادی میکند که بتواند در خانه انجام دهد تا با درآمد آن کارها، قرضش را به وکیل دعاوی به اقساط بپردازد. وقتی نیمی از قرض پرداخته میشود، شوهر لورا مقامش در بانک ارتقا پیدا میکند و وکیل دعاوی که میخواهد از این موقعیت استفاده کند، نامهای به او مینویسد و ماجرای قرض را برایش شرح میدهد و تهدید میکند که اگر در بانک شغل بالایی به او ندهد، مسأله قرض همسرش را علنی خواهد کرد (که با توجه به فرهنگ قرن نوزدهم اروپا، باعث آبروریزی بزرگی برای یک بانکدار تلقی میشد). شوهر لورا وقتی نامه را میخواند، آن را به زنش نشان میدهد و میگوید: «با توجه به کار زشت و ناپسندی که کردهای، دیگر شایستگی مادری بچهها را نداری»؛ ولی برای حفظ آبرو او را طلاق نمیدهد و لورا میتواند برای حفظ ظاهر همسر شوهرش باقی بماند.
چیزی نمیگذرد که وکیل دعاوی از کار خود پشیمان میشود و نامه دیگری مینویسد و از سر تهدید خود برمیگردد. شوهر لورا خیالش راحت میشود و به لورا میگوید که همه چیز درست شده و دیگر جای نگرانی نیست و میتواند به مادری و همسری خودش ادامه دهد و به او اطمینان میدهد که دوستش دارد و دیگر نمیگذارد که عزیزش مجبور شود که برای مسائل مالی کار بکند. لورا که مزه کارکردن و استقلال مالی را در حین این فداکاری چشیده است، دیگر نمیخواهد مثل یک عروسک با او عمل شود. او به شوهرش میگوید که میخواهد کار کند و خودش استقلال مالی داشته باشد. شوهر سعی میکند با جملات ستایشگرانه به لورا بگوید که تو مقامت از کارکردن بالاتر است و باید مورد ستایش قرار بگیری؛ ولی لورا دیگر فریب این حرفهای احساسی را نمیخورد و در صحنه آخر تئاتر میگوید: «من عروسک نیستم» و با عصبانیت از شوهرش روی میگرداند، اتاق را ترک میکند و در را به شدت میبندد و پرده صحنه میافتد.
اولین بار که این نمایشنامه (خانه عروسکی) در آلمان به اجرا درمیآمد، صاحب تماشاخانه پیشنهاد میکند که ایبسن صحنه آخر را عوض کند، وگرنه آن را روی صحنه نخواهد آورد. ایبسن با اکراه این کار را میکند و در صحنه آخر، لورا با بچههایش دور هم جمع میشوند و پرده میافتد. بعد از اینکه نمایشنامه مورد استقبال قرار میگیرد، ایبسن اجراهای بعدی را به صورت اصلی روی صحنه میآورد و اجرای اول را «قصابی هنری» میخواند؛ به اینترتیب سبک رمانتیک در تئاتر اروپا جای خود را به سبک رئالیست میدهد. در سبک رمانتیک، زن الهة عشق است که فداکاری میکند و خود را خرج دیگران میکند تا جایی که وظیفهای را که به خودش دادهاند، فراموش میکند. ایبسن زن را از آسمان پایین میآورد و او را دوباره در زمین استوار میکند.
شهرزاد و شهریار
دو عنصر زنانه و مردانه در طبیعت با هم کار میکنند. انسان که نهاد عصیانگر دارد، گاه از «طبیعت» که همان طینت اوست، دور میافتد و زن و مرد به جای همکاری، در رقابت با هم قرار میگیرند و نتیجه آن ضرر هر دو و تحلیل نیروهای جامعه است. بدون مردان، جامعه ممکن است از جهش و پرواز فروماند و بدون زنان به ثبات و دوام نرسد. نیروی مردانه اگر با ثبات زنانه تعدیل نشود، ممکن است به نیروی مخربی تبدیل گردد. در تاریخ دیدهایم که اکثر مردهای ویرانگر چون چنگیزخان رابطه سالمی با زن نداشتهاند. چنگیزخان زندوست نبود، بلکه زنباره بود. او هزاران دختر زیبارو را در حرمسرا داشت و با آنها هوسرانی میکرد و عشقی در کار نبود. مرد در طبیعت سالمش، عاشق زن است؛ ولی وقتی مرد از طبیعت خود منحرف میشود، توانایی عشقورزیدن را از دست میدهد و برای اینکه نبود کیفیت عشق را جبران کند، سعی میکند به کمیّت بیفزاید و صدها زن را در حرمسرا جانشین زن دلخواهی بکند که به او دسترس ندارد! علت عدم دسترس به آن زن مطلوب، کمبود عنصر عشق در مرد است، وگرنه هر زنی که مرد به او عشق بورزد، همان زن دلخواهش است که میتواند در روان طوفانی مرد ثبات و آرامش ایجاد کند و به عبارتی، دیو درون مرد را رام کند. این نقش زن در اسطورهها و افسانهها بسیار روشن تصویر شده است.
در هزارویکشب، با ناشهریاری به نام «شهریار» برمیخوریم که هر شب با زنی هوسرانی میکند و صبحگاه او را میکشد. در هزارویکشب درد گفته میشود و دوایش نیز داده میشود. شهریار نهایتاً به زنی میرسد به نام شهرزاد که با صبر و شکیبایی، در مدت هزار شب شهریار را که با طبیعت خویش قهر است، آرامآرام با قصههای زیبا به راه میآورد و مردی را که بر اثر بیبهره بودن از عشق، به دیو بدل شده است، مجدداً به آدمیت میکشاند و سعدیوار به او میگوید: مگر آدمی نبودی که اسیر دیو گشتی؟! شهرزاد برای رام کردن دیو، از ابزار افسانه استفاده میکند؛ قصههایی که سندشان الزاماً در تاریخ نیست، ولی در طینت (یا خاک) انسان ثبت است. «تاریخ» بیشترش قصه جنایات گذشتگان است (مانند قصه چنگیز و اشرف افغان و سلطان مسعود) و «افسانه» بیشتر قصه طینت واقعی انسانهاست. برخلاف تاریخ، افسانه تنها قصه گذشته نیست، بلکه قصه حال و آینده نیز هست. همین طور قصه تنها بیان درد نیست، بلکه ارائه دوا نیز هست. افسانه تنها با تاریخ گذشته کار ندارد؛ چون کار اصلیاش گزارش نیست، بلکه هدفش اصلاح است. افسانه نمیخواهد بگوید چه گذشت، بلکه میگوید چه باید بگذرد. شک نیست که قسمتی از تاریخ اجتماعی گذشته ما در هزارویکشب ثبت شده است؛ ولی علت اینکه ما و تمام مردم دنیا امروز داستانهای هزارویکشب را میخوانیم، این است که این داستانها وضع حال و آینده ما را نیز ترسیم میکنند.
شهرزاد در هزارویکشب نماد جوهر زنانه است که کارش تعدیل کردن و ایجاد ثبات و صلح است. در مقابل، شهریار نماد مردی است که از تعادل فطری دور افتاده است و با نیمة زنانة خود در جنگ است. جالب اینجاست که شهرزاد دختر وزیر شهریار است و میدانیم که «وزیر» نماد خرد و تدبیر است؛ بنابراین عنصر زنانه در این داستان، دختر و تدبیر و خرد است. شهرزاد از نیروی زنانه که صبر و مقاومت است، استفاده میکند؛ ولی در عین حال بسیار خردمندانه عمل میکند. شهرزاد میداند که جوهر انسانیت در شهریار نمرده است و بنابراین امید نجات هست. شهرزاد با گفتن اولین قصه سعی میکند که دیو درونی شهریار را بخواباند و کودک درونیاش را بیدار سازد. این کودک درونی سلطان است که میخواهد بقیه قصه را گوش کند. کسی که کودک درونی شاه را بیدار میکند، خواهر خردسال شهرزاد است به نام «دنیازاد.» این کودک درونی برای شنیدن دنباله داستان، به دیو (که سلطان باشد) میگوید که کشتن شهرزاد را به تأخیر بیندازد. آرامآرام کودکی که در سلطان در حال مردن بود، زنده میشود و دیو را رام میکند.
شهرزاد بسیار خردمندانه نقشهای را با کمک خواهر خردسالش دنیازاد طراحی و عمل میکند. شهرزاد میداند که شهریار آماده شنیدن قصه نیست (چون مدتهاست که با کودک درونش قهر کرده است)، بنابراین از دنیازاد میخواهد که شبهنگام به اتاق شهریار و شهرزاد بیاید و از شهرزاد بخواهد که به عنوان خداخافظی، برای آخرین بار قصهای برای او بگوید. سلطان که در ابتدا علاقهای به قصه ندارد، درخواست دنیازاد را میپذیرد و اجازه میدهد که شهرزاد قصهای بگوید. این که سلطان درخواست دنیازاد را میپذیرد، نشان میدهد که کودک درونی او هنوز نمرده است. شهرزاد با گفتن قصه، این کودک را تقویت میکند و میدانیم که قصه، غذای کودک درونی انسان است.
افسانه شهریار و شهرزاد را به صورت دیگری در ادبیات غرب در قصه معروف «دیو و دلبر» (beauty and the beast) میبینیم. در این داستان مانند داستان شهریار و شهرزاد، شاهزادهای که بر اثر طلسمی به دیو بدل شده است، با صبر و وفاداری یک زن به صورت اصلی خود بازمیگردد. در هر دو داستان، صبر و شکیبایی خردمندانه (که همان عنصر زنانه است)، عامل اصلی شکستن طلسم است. وقتی جوهر زنانه در فرهنگی کمرنگ میشود، گرز و کمند و کمان غالب میگردد. در اساطیر پهلوانی ما که فردوسی آنها را با خوب و بدش صادقانه بیان کرده است، جوهر زنانه کمرنگ است؛ به همین خاطر کارها با گرز و شمشیر به پیش میرود. شیرزن یا شیرمردی جلو نمیآید که سعدیوار بگوید:
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی / نه در گرز و میدان و چوگان و گوی
تو خود را چو مردان ادب کن به چوب / به گرز گران مغز مردم مکوب
شاهنامه و هزار و یکشب
افسانه شهریار و شهرزاد همان داستان ضحاک و گرز گران است، با این تفاوت که در ادبیات مردمی، شهریار خونخوار با قصههای شهرزاد ادب میشود و حال آنکه در حماسههای پهلوانی، گرز فریدون باید به سر ضحاک فرود آید. البته فریدون در کوتاهمدت موفق میشود که مردم را از شرّ ضحاک خلاص کند؛ ولی چون راهحل او بر عشق استوار نیست، خشونت از بین نمیرود و همان ضربهای که فریدون به سر ضحاک زد، بعد از یک نسل به دست پسرش تور بر سر پسر دیگرش ایرج فرود میآید و این برادرکشی، به جنگهای خونین تورانیان و ایرانیان میانجامد و خون سیاوشها و سهرابهای بسیاری را در این حلقه خشونت به زمین میریزد.
باید یادآور شد که نقش زن در شاهنامه کمرنگ است. زنان عاشق و خردمندی چون فرنگیس (همسر سیاوش) و کتایون (مادر اسفندیار) در حاشیه قرار دارند و نقش فعالی در حل و فصل مسائل سیاسی ندارند. در زمانهای بحرانی، پهلوانانی مثل رستم به میدان میآیند که غالباً هیچ هنری به جز بریدن و دریدن و شکستن و کشتن ندارند. شخصیت رستم در اساطیر تمام ملتها موجود است. اشکالی هم ندارد. گاه ضرورت دارد که گفته شود:
چنانت بکوبم به گرز گران
که پولاد کوبند آهنگران
ولی این برخورد نباید محور اصلی یک فرهنگ قرار گیرد. دنیای پرخشونت بشری بیش از آنکه به گرز رستم نیاز داشته باشد، احتیاج به عشق و تدبیر و صبر شهرزاد و فرنگیس و منیژه و کتایون دارد. باید یادآوری کرد که شهرزاد تنها یک شخصیت افسانهای نیست. زنان بسیاری در تاریخ سعی کردهاند که دیو خشونت را رام کنند و تیغ عشق را جانشین شمشیر خشم نمایند. باید توجه داشت که عشق هم شمشیری است که برّندگی دارد (یعنی کاربر است)، ولی وقتی این تیغ کند میشود و مردم برای حل و فصل کردن اختلافات، به شمشیر آهنین خشونت روی میآورند.
«روشنک» با قبول همسری اسکندر، جلوی ادامه خونریزی را گرفت و توانست با تدبیر و شجاعت و محبت، دیو سرکش درون اسکندر را رام کند و جنگ را به صلح بدل نماید تا حدی که اسکندری که در ابتدا شهرسوز بود، به شهرساز بدل شد. «استر» در زمان خشایارشا مانند شهرزاد به همسری شاه درآمد و باعث نجات قومش شد. متأسفانه حکومتها از زن یا جوهر زنانه کمتر استفاده کردهاند و نتیجة آن جنگها و خونریزیهای بیشماری در تاریخ بشر بوده است. ساختاری بدن انسان نشان میدهد که برای جنگ آفریده نشده است. طبیعت به ما شاخ و چنگالهای قوی و دندانهای برّان نداده است. در عوض به ما عقل و دستهایی داده که توانایی سازندگی و بخشندگی دارند. هرچند که نبرد در مواقع استثنایی ممکن است اجتنابناپدیر باشد، ولی اصولا حیات انسان بر جنگ استوار نیست، بلکه بر عشق و تدبیر استوار است.
از پدرم به خاطر دارم که با تعمیم اصل داروینیِ «تنازع بقا» در مورد انسان مسأله داشت. او میگفت: درست است که در طبیعت میبینیم گرگها گوسفندها را میدرند. ممکن است که بقای گرگ و پلنگ در نزاع باشد، ولی بقای انسانها در سازندگی و بخشندگی است. اگر به ریخت دستهای انسان توجه کنیم و آن را با دستهای میمون مقایسه کنیم، میبینیم که دست انسان بیشتر باز میشود و تناسب بیشتری با بخشیدن دارد و حال آنکه دست میمون بیشتر برای گرفتن ساخته شده است. مقاله معروف سموئل هانتینگتون با عنوان «جنگ تمدنها» و جنگهایی که به دنبال این نظریه در آستانه قرن بیست و یکم شاهدش بودیم و هستیم، ریشهاش در همین قانون تنازع بقاست. حال آنکه اصل حیات انسانی بر «تصالح بقاست» نه بر تنازع٫ شاید بتوان گفت که جنگ در جوامع انسانی از طبیعت سالم انسان ناشی نمیشود، بلکه یک بیماری است و باید آسیبشناسی آن را بررسی کرد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید