1396/12/5 ۰۹:۱۷
مولانا در مقاله دوم فيه ما فيه آورده است: «آدمي اسطرلابِ حق است؛ اما منجمي بايد كه اسطرلاب را بداند. ترهفروش يا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فايده گيرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلك را و دوران او را و برجها را و تاثيرات آن را و انقلاب را الي غير ذلك؟ پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه.
اهورا جهانیان: مولانا در مقاله دوم فیه ما فیه آورده است: «آدمی اسطرلابِ حق است؛ اما منجمی باید كه اسطرلاب را بداند. ترهفروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلك را و دوران او را و برجها را و تاثیرات آن را و انقلاب را الی غیر ذلك؟ پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه. همچنان كه این اسطرلابِ مسین آینه افلاك است، وجود آدمی - كه و لقد كرمنا بنیآدم - اسطرلاب حق است. چون او را حقتعالی به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بیچون را دم به دم و لمحه به لمحه میبیند و هرگز آن جمال از این آینه خالی نباشد. حق را عز و جل بندگانند كه ایشان خود را به حكمت و معرفت و كرامت میپوشانند. اگرچه خلق را آن نظر نیست كه ایشان را ببینند اما از غایت غیرت خود را میپوشانند.»
اسطرلاب ابزاری بوده كه برای محاسبات نجومی به كار میرفته. مثلا برای اندازهگیری مكان و ارتفاع ستارگان، زاویه و ارتفاع آفتاب و نیز ساعت طلوع و غروبش، طول و عرض جغرافیایی محل، ساعت طلوع و غروب ستارگان ثابت و سیاراتی كه نامشان بر شبكه اسطرلاب نقش بسته بود و غیره. جدا از استفادههای آسمانی، اسطرلاب استفادههای زمینی هم داشته. یعنی با آن ارتفاع كوه و پهنای رودخانه و مواردی از این دست را نیز محاسبه میكردند. اما چون اسطرلاب غالبا به كار آسمانشناسی میآمده و آسمان در جهان قدیم امری قدسی قلمداد میشد، این ابزار نجومی هم در ادبیات قدیم و به ویژه نزد عامه مردم وسیلهای مرموز و رازگشا بود كه به صاحبش دانایی ویژه یا حتی حكمت میبخشید و خصلتی رازآلود و قدسی و جادویی داشت. در ایران باستان به اسطرلاب میگفتند استارهیاب. ایرانیان مسلمان هم برای اسطرلاب نامهای دیگری در آستین داشتند از قبیل جام جم، جام جهاننما، آینه جم. حافظ هم كه میگوید «عكس روی تو چو در آینه جام افتاد»، نیمنگاهی به همین اسطرلاب دارد كه گویی جام آینهواری است كه نادیدنیها را در آن میتوان دید. مولانا هم در همین مقاله، پس از تشبیه وجود آدمی به اسطرلاب، برای اسطرلاب در مواجهه با زیبایی خداوند، شأن آینه را قائل میشود كه جمال خداوند را در آن میتوان دید. تشبیه آدمی به اسطرلاب، از یكسو ناشی از مرموز بودن این ابزار بوده است، از سوی دیگر ناشی از آینهصفتیاش در برابر اسرار آسمان قدسی. انسان نیز از منظر عرفا اولاً پر رمز و راز است، ثانیا آینهصفت. با این تفاوت كه اسطرلاب آینه آسمان است و انسان آینه خدا. با این حال هر انسانی آینه خداوند نیست. حافظ پاكی را شرط آینهگی میداند: چشم آلودهنظر از رخ جانان دور است/ بر رخ او نظر از آینه پاك انداز. اما مولانا در این مقاله، شرط آینه بودن آدمی نسبت به خداوند را چیزی بیش از نزهت و طهارت روح میداند. مولوی میگوید: «همچنان كه این اسطرلاب مسین آینه افلاك است، وجود آدمی... اسطرلاب حق است. چون او را حقتعالی به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را... میبیند.» یعنی نفس آلودهنظر نبودن شرط دیدن تجلی حق در اسطرلاب وجود شخص نیست بلكه خداوند باید آن شخص را نسبت به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد. در واقع مولانا، پیش از حافظ، قصه را زین سری نی زان سری گفته بود. یعنی شرط اصلی اسطرلاب شدن را تلاش آدمی برای پاك ماندن نمیداند بلكه چیزی شبیه بخت و اقبال را شرط اصلی وقوع این واقعه مبارك میداند. اگر حقتعالی باید ما را به خود دانا و آشنا كند، پس انسانی كه به این دانایی و آشنایی رسیده، بختیار بوده است. نقش عنصر بخت در جهانبینی مولانا، قابل توجه است. مثلا ملا در وصف رسولالله میگوید: «او بخفت و بخت و اقبالش نخفت». یعنی بخت و اقبالی بود كه محمد رسولالله شد و حتی پس از وفات پیامبر، بخت و اقبال او همچنان پابرجاست. با این حال مولانا كسی را به حساب باز كردن بر روی بخت نیك تشویق نمیكند. چنانكه در دفتر ششم مثنوی، درباره كسی كه از بالای مناره افتاد و باد در دامنش افتاد و جان به سلامت به در برد، میگوید: گر سعیدی از مناره اوفتید/ بادش اندر جامه افتاد و رهید/ چون یقینت نیست آن بختای حسن/ تو چرا بر باد دادی خویشتن؟/ سرنگونافتادگان را زین منار/ مینگر تو صد هزار اندر هزار/ تو رسنبازی نمیدانی یقین/ شكر پاها گو و میرو بر زمین. توصیه به بستن زانوی اشتر با توكل نیز، در واقع توصیه به حساب باز نكردن بر روی خوششانسی است. اقبال همیشه به آدمی اقبال نمیكند ولی اگر چنین كرد، استقبال از او شرط سعادت است.
در مقاله دوم فیه ما فیه، خطایی نوشتاری هم راه یافته است. در همان فرازی كه در بالا نقل كردیم، مولوی میگوید: «همچنان كه این اسطرلاب مسین آینه افلاك است، وجود آدمی... اسطرلاب حق است. چون او را حقتعالی به خود... آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را... دم به دم... میبیند و هرگز آن جمال از این آینه خالی نباشد. » در واقع منظور مولانا میخواسته بگوید «هرگز این آینه از آن جمال خالی نباشد.» چون خالی بودن جمال از آینه بیمعناست. این جمال است كه آینه را پر میكند و آینه ممكن است از جمال (یا هر چیز دیگری) خالی یا پر باشد. اینكه چرا چنین سهوی دامنگیر جمله فوق شده، دلیلش نامعلوم است. شاید خطای مریدان حین نگارش كلام مولانا بوده یا سهوی طبیعی در حین سخن گفتن؛ سهوی كه گاه گریبان گفتار بزرگی چون مولانا را هم میگیرد. ولی عجیب است كه این اشتباه هنگام تدوین كتاب هم به چشم مریدان مولانا نیامده است. نکته دیگر اینکه، مولانا از عبارت «اسطرلاب مسین» استفاده کرده است ولی اسطرلاب را از برنز یا برنج یا آهن یا فولاد و یا حتی تخته میساختند. اینکه در قونیه اسطرلاب را واقعا از مس میساختند یا مولانا «اسطرلاب مسین» را در اشاره به فلزی بودن اسطرلاب به کار برده است، بر نگارنده روشن نیست ولی میتوان ظن قریب به یقین داشت که اسطرلاب را از مس هم میساختند؛ بویژه اینکه مس در جهان قدیم فلز پرکاربردی برای ساخت اشیای گوناگون بود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید