دست نیاز روستاییانی که همه جهانگردان خارجی را پزشک می‌پنداشتند

1396/12/2 ۰۸:۲۲

دست نیاز روستاییانی که همه جهانگردان خارجی را پزشک می‌پنداشتند

قصه جعبه تقلبی دارویی جهانگردانی را که به ایران می‌‌آمده‌اند، شاید نشنیده باشید؛ جعبه‌ای کوچک که آنها میان باروبنه خود می‌نهاده، همچون یک جعبه سرشار از دارو‌های شفابخش نگه می‌داشته‌اند. این جعبه کوچک، ابزار یاری‌رسانی آنها به ایرانیان به‌ویژه روستاییانی به شمار می‌آمده است که می‌پنداشتند هر جهانگردی که به ایران فراخوانده شده، حتما پزشک بوده است؛ به سوی آنان هجوم آورده، پشت سر ‌هم فریاد می‌زدند

 حکیم‌صاحب! حکیم‌صاحب!
 

مینو میبدی: قصه جعبه تقلبی دارویی جهانگردانی را که به ایران می‌‌آمده‌اند، شاید نشنیده باشید؛ جعبه‌ای کوچک که آنها میان باروبنه خود می‌نهاده، همچون یک جعبه سرشار از دارو‌های شفابخش نگه می‌داشته‌اند. این جعبه کوچک، ابزار یاری‌رسانی آنها به ایرانیان به‌ویژه روستاییانی به شمار می‌آمده است که می‌پنداشتند هر جهانگردی که به ایران فراخوانده شده، حتما پزشک بوده است؛ به سوی آنان هجوم آورده، پشت سر ‌هم فریاد می‌زدند «حکیم‌صاحب! حکیم‌صاحب!» آنها بیمارشان را بر دوش نهاده، به سوی کاروان جهانگردان می‌آمدند تا دوا و درمانی سودمند از آنان بگیرند. این روستاییان تنگدست و غمگین، هر مسافر غیر‌ایرانی را طبیبی یاریگر و آگاه می‌دیدند و باور داشتند دست آنها شفاست. این صدای یاری‌خواهانه را لابه‌لای بسیاری سفرنامه‌های تاریخی می‌توان جست. سفرنامه یوشیدا ‌ماساهارو، دیپلمات و نخستین فرستاده ژاپنی به ایران، در روزگار ناصرالدین‌شاه قاجار، از آن دسته است. او هنگام روایت رخدادهای سفر از بوشهر تا اصفهان، از خانه‌ای سخن می‌راند که در میانه راه در میان‌کتل گرفته‌اند و صاحب‌خانه، با گشاده‌رویی خانه کوچک خود را که به لانه زنبور می‌مانسته است به کاروان ماساهارو و همراهانش داده است. آن مرد روستایی به رسم میهمان‌نوازی گوسفندی نیز پیش پای میهمانان قربانی می‌کند، اما پس از اندکی، این ماساهارو است که در پاسخ به میهمان‌نوازی، به یاری بیماران روستا باید بشتابد «طولی نکشید که انبوهی از مردم روستا، که ٣٠٠ یا ٤٠٠ نفر می‌شدند، از روی کنجکاوی و برای دیدن ما آمدند و دورمان حلقه زدند. جمعیت آنها پُر‌های‌وهوی و قیافه‌ها ترس‌آور بود. دو‌ سه مرد که هر کدامشان بیماری را به کول گرفته بودند نزدمان آمدند و برای مریضشان دوا و درمان می‌خواستند و پی‌در‌پی صدا می‌زدند: حکیم‌صاحب! حکیم‌صاحب! آنها فکر می‌کردند که ما پزشک هستیم». ماساهارو البته رویارویی با چنین منظره‌هایی را انتظار داشته است، زیرا یادآور می‌شود «از بوشهر که حرکت می‌کردیم، آقای هوتس، بازرگان هلندی، گفت که برای روز پیشامد و برخورد با چنین وضعی بهتر است که جعبه دارویی برداریم. من از آقای هوتس پرسیدم که چه دارو همراه برداریم؟ و او پاسخ داد: دارویی با خود ببرید که نه اثر و نه زیان داشته باشد و افزود: در راه سفرتان، روستاییان از شما دارو خواهند خواست و نمی‌توانید درخواستشان را رد بکنید. از سویی هم شما پزشک نیستید و راه درمان ناخوشی‌ها را نمی‌دانید پس بهتر است که دارویی بی‌اثر و بی‌ضرر به آنها بدهید تا رفع محظورتان بشود و از دستشان خلاص شوید». دیپلمات ژاپنی که مردم او را همچون پزشکی درمانگر و شفابخش می‌بینند، می‌کوشد با یک یاریگری خیالی، خود را از تنگنای خواسته‌های درمانی روستاییان بیمار و امیدوار برهاند «پیش از دیدن بیماران و پرسیدن حال و بیماری آنها، چند لیوان آماده کردم و در هر لیوان یک قاشق گرد سدیم با کمی آب مخلوط کردم. به هر کدام از مریض‌ها یک لیوان از این محلول دادم تا بخورند و خودمان با شتاب سوار قاطرها شده و آماده رفتن شدیم». نکته جالب و زیبای روایت این یاریگری دروغین اما آن‌جا است که مردم مهربان روستا، سبد‌هایی پر از میوه‌هایی چون انگور و خربزه و دیگر خوراکی‌ها بر سر نهاده و برای میهمانان می‌آورند «تا برای تشکر به این دکتر خارجی که دستش شفاست و بیمارانشان را خوب کرده است پیشکش بدهند و را بدرقه کنند». ماساهارو که با داروی دروغین اما بی‌آزارش بر آن است مهربانانه از یاری‌خواهی مردم بگریزد، با دیدن این منظره شرمگین می‌شود «من از این حق‌شناسی مردم در برابر داروی بی‌اثر و دلخوشکنکی که داده بودم غرق خجلت شدم و عرق شرم بر چهره‌ام نشست». جالب‌تر آن‌که آوازه این شفابخشی حتی در روستاهای دیگر نیز می‌پیچد و هنگامی که کاروان ماساهارو به دشت ارژن می‌رسد، باز مردانی بر سر راه‌شان می‌آیند تا برای درمان درد‌های بیماران‌شان از آنان یاری بخواهند «پنجاه شصت نفر از روستایی‌ها بیرون کاروانسرا جمع شده بودند و در آن میان دو سه زن گریه می‌کردند [...] یکی از آنها بچه‌ای در بغل داشت پیش من آمد و التماس کرد که بچه را معاینه و درمان کنم». آن کودک گویا از بلندی به پایین افتاده، زبان‌اش میان دندان‌ها مانده و بریده بود. ماساهارو از درماندگی خود در برابر این یاری‌خواهی می‌گوید «بعد از کمی تامل یادم آمد که کمی قند در باروبنه‌ام دارم. قند را در آب گرم حل کردم و گذاشتم تا سرد و مانند عسل غلیظ شد. تا این شربت قند را با قاشق به بچه خوراندم، گریه کودک بند آمد. مادرش با خوشحالی چندین بار تعظیم و از من تشکر کرد و رفت. به‌زودی همراه با چند تا از روستاییان بازگشت و برایم ماست و یک مجموعه نان شیرمال و سبد انگور و خوردنیهای دیگر آوردند. مادر بچه گفت آن چند نفر از بستگانش هستند. آنها همه آمدند و به نشانه قدرشناسی پایم را بوسیدند. خیلی خوشحال و راحت شدم که برخلاف انتظارم درد آن بچه با کمی شربت قند آرام شد». ماساهاروی ژاپنی اینچنین بی‌آن که از پزشکی بهره‌ای داشته باشد، در جایگاه یاریگری می‌نشیند که با گرد سدیم و آب و قند، بیماران ناامید روستایی را شفا می‌بخشد و آرام می‌کند.

 

منبع: شهروند

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: