«زندگی آن روزها»؛ سادگی‌ها و یاریگری‌ها به روایت مرتضی احمدی

1396/11/14 ۱۰:۰۳

 «زندگی آن روزها»؛ سادگی‌ها و یاریگری‌ها به روایت مرتضی احمدی

«من در هیچ‌یک از نقاط جهان ملتی را ندیده‌ام که از لحاظ کنار آمدن با مشکلات زندگی بقدر ایرانیان فیلسوف‌مشرب باشد و دشواریهای جهان را به دیدة حقارت بنگرد و اغلب ایام زندگی را صرف تفریح نماید ... این ملت باهوش و ظریف برای هر مشکلی یک راه‌حل و برای هر کوچة بن‌بستی، یک گریزگاه پیدا کرده است». این توصیف ژوزف آرتور گوبینو درباره ایرانیان در کتاب «سه سال در ایران» به روشنی یک تصویر کلی و سرراست از ایرانیان در گذشته نقش می‌بندد. ایرانیان در قاب دیدگان این فیلسوف پرآوازه فرانسوی، مردمانی‌اند که زندگی را آسوده می‌گرفتند، از آن لذت می‌بردند و مشکلات را به هیچ می‌انگاشتند.


بیا از گذشته‌ها سخن بگوییم

  مژگان جعفری: «من در هیچ‌یک از نقاط جهان ملتی را ندیده‌ام که از لحاظ کنار آمدن با مشکلات زندگی بقدر ایرانیان فیلسوف‌مشرب باشد و دشواریهای جهان را به دیدة حقارت بنگرد و اغلب ایام زندگی را صرف تفریح نماید ... این ملت باهوش و ظریف برای هر مشکلی یک راه‌حل و برای هر کوچة بن‌بستی، یک گریزگاه پیدا کرده است». این توصیف ژوزف آرتور گوبینو درباره ایرانیان در کتاب «سه سال در ایران» به روشنی یک تصویر کلی و سرراست از ایرانیان در گذشته نقش می‌بندد. ایرانیان در قاب دیدگان این فیلسوف پرآوازه فرانسوی، مردمانی‌اند که زندگی را آسوده می‌گرفتند، از آن لذت می‌بردند و مشکلات را به هیچ می‌انگاشتند.
امروز از هر ایرانی که درباره گذشته به ویژه روزگار کودکی و جوانی‌اش بپرسی، پاسخ او همواره به ته‌مایه‌ای از افسوس نسبت به روزگار گذشته آمیخته است؛ این که زندگی گذشته بهتر بود و از اینگونه روایت‌ها. مردمان ایران، هر جا که از زندگی شخصی و اجتماعی سخن به میان می‌آید، معتقدند «زندگی گذشته آسوده‌تر و دل‌ها یکی بود». بررسی این که «آسودگی» و «یکدلی» یادشده از کجا سرچشمه می‌گیرد شاید موضوعی پردامنه باشد. مرتضی احمدی، بازیگر، صداپیشه و پیش‌پرده‌خوان پرآوازه، در کتاب «من و زندگی» که خاطره‌های او را دربرمی‌گیرد، در نخستین بخش کتاب با نام «از گذشته حرف بزنیم»، روایتی جالب و شیرین از زندگی گذشته ارایه داده است که در این چارچوب می‌گنجد. او که زاده سال ١٣٠٣ خورشیدی است، تهران روزگار کودکی‌اش را اینگونه می‌شناساند «تهران آن هنگام بی‌سروصدا و خوش آب و هوا بود. مردمانی که آن‌جا زندگی می‌کردند انگار یک خانواده بودند؛ دور یک سفره می‌نشستند و دست‌هایشان توی یک کاسه می‌رفت. همه همدیگر را دوست داشتند، کسی به کسی دروغ نمی‌گفت، کاسب‌کارها امین مردم بودند، بینشان آدم نابابی پیدا نمی‌شد که چشمش دنبال مال این و آن باشد». یاریگری و همدلی مردم، نقطه مشترک بیش‌تر روایت‌هایی است که ایرانیان از زندگی گذشته می‌گویند. مرتضی احمدی در این‌باره می‌نویسد «در سختی یار هم و در تنگدستی دستگیر هم بودند. درِ خانه‌هایشان هیچ‌وقت بسته نمی‌شد. مهمان برایشان حبیب خدا بود. اعتقاد داشتند که خدا روزیِ مهمان را قبل از آمدنش می‌فرستد. نمی‌گذاشتند تنگدستی شب گرسنه سر به بالین بگذارد. همه از همدیگر خبر داشتند. کینه و دشمنی برایشان مفهومی نداشت».
خانواده همواره مفهومی گسترده و مهم در ساختار اجتماعی ایران در تاریخ داشته است. بخشی بزرگ از کارکرد یاریگرانه و همدلانه ایرانیان در روزگار گذشته در چارچوب این نهاد نمود می‌یافته است. نویسنده کتاب «من و زندگی» روایتی کوتاه اما گویا درباره جایگاه خانواده در زندگی گذشته آورده است «حرف اول و آخر با گیس‌سفیدها و ریش‌سفیدها بود. به هر خانه‌ای که سرک می‌کشیدی پدر و مادر و بچه‌ها و نوه‌ها با هم زندگی می‌کردند. سفره‌های ناهار و شامشان به وسعت دل‌های پاکشان بود. بزرگ‌ترها بالا می‌نشستند و کوچک‌ترها پایین. کم سن و سال‌ها قبل از بزرگ‌ترها دستشان توی سفره نمی‌رفت».
مگر از گذشته‌ای می‌توان سخن راند که بهداشت فردی و همگانی، اساسا مطرح نبوده، شهرها نمایی زیبا نداشته‌اند، خوراک و پوشاک به اندازه کافی در دسترس شهروندان نبوده، امکانات به معنای امروزی معنا نداشته است و البته بسیاری کمبودهای دیگر؛ آنگاه کسانی که خود، این کمبودها را بیان می‌کنند، موکدا بگویند «زندگی آن روزها آسوده‌تر و بهتر بود». مگر می‌شود؟ راویان زندگی گذشته اما «دیده‌ها»یی دیگر برای امروز روایت کرده‌اند؛ زندگی گویا جز همدلی و نیک‌اندیشی برایشان معنایی دیگر نداشته است «سقف هشتی هر خانه‌ای لانه پرستوها بود. روی گلدسته‌های مناره‌های امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم، امامزاده صالح و امامزاده حسن پناهگاه لک‌لک‌ها بود که به حرمت همان مکان‌های مقدس در امان بودند و کسی سنگ به بالشان نمی‌زد. درخت های بلند کاج مثل این که تیول کلاغ‌ها بود. سوراخ دیوارهای خشتی و گلی لانه گنجشک‌ها بود. در قعر چاه‌های اطراف تهران (نازی‌آباد، یاخچی‌آباد، جی، کن، سولقان، فرح‌زاد، شهریار و علیشاه عوض) کفتر چاهی‌ها تخم می‌گذاشتند و در امان بودند. توی باغ‌ها هزاردستان‌ها و گنجشک‌ها و کلاغ‌ها با صداهاشان به ما مهربانی می‌آموختند. صدای قناری‌ها و سیره‌ها و بدبده‌ها از داخل قفس‌هاشان که در ایوان حیاط‌ها آویزان شده بود، می‌آمد و به هر رهگذری قصه عشق می‌آموخت». این روایتگر زندگی در روزگار گذشته، برآن است انسان‌های گذشته، هوای دیگر موجودات پیرامون‌شان را داشتند «دو سه ماهه زمستان، کوچه‌ها و خیابان‌ها و باغ و باغات را برف و یخ می‌پوشاند. پرنده‌های گرسنه بال‌بال می‌زدند و برای پیدا کردن دانه به این‌ور و آن‌ور سرک می‌کشیدند. آن وقت‌ها همه آدم‌ها معتقد بودند که هرچه را خدا به آن‌ها می‌دهد، فقط مال خودشان نیست؛ سهمی، هر قدر ناچیز، از گرفته‌هاشان را برای چنین کارهایی کنار می‌گذاشتند. زمانی که برف و بوران بیداد می‌کرد، تنها چیزی که پرنده‌های گرسنه را از مرگ نجات می‌داد، همان گندم و ارزن‌هایی بود که مردمان صاحب‌دل برای آن زبان‌بسته‌ها می‌ریختند».
خانواده در روایت مرتضی احمدی از شیوه زندگی مردمان در گذشته، جایگاهی ویژه دارد. او باور دارد رفتارها و کنش‌های همدلانه ایرانیان در گذشته که همواره با یاریگری همراه می‌شده، بیش‌تر در چارچوب زیست خانوادگی نمایان می‌شده است «زمستان‌های پربرفی داشتیم، همه جا یخ و یخبندان. کرسی زغالی تا شب عید مهمانِ خانه‌هامان بود، چه شب‌های به یادماندنی‌ای زیر کرسی داشتیم، همه دور هم جمع می‌شدیم، گندم و شاهدانه بوداده و نخودچی و کشمش و توت و انجیرخشکه قاقالی‌لیِ شب‌های درازمان بود. گاه « برف شیره» هم کام ما را عوض می‌کرد. کتاب شاهنامه و امیرارسلان نامدار و حسین کرد شبستری قصه‌های هر شبمان بود. شب یلدا را با خوردن هندوانه و انار دان‌کرده و نمک و گلپر می‌گذراندیم. خواجه شیراز هم پاسخگوی هر نیتمان بود. بوی اشتهابرانگیز سیب‌زمینی که با خُلواره آتش منقل زیر کرسی برشته شده بود همه را به وسوسه می‌انداخت».
تصویر زندگی مردم تهران در روزگار گذشته، از نگاه مرتضی احمدی چنین پایان می‌یابد «خلاصه، دل‌های این مردم بی‌آلایش و عاشق به هم نزدیک بود و چشم تو چشم هم داشتند. کم‌تر کسی سختی زندگی را حس می‌کرد، سری از هم سوا داشتند، همه چیزشان مال همدیگر بود جز ناموسشان. حرامشان حرام بود و حلالشان حلال. راه مسجد را گم نمی‌کردند، نذر و نیازشان بجا و سر به سجاده گذاشتنشان به موقع؛ عیدشان عید بود و عزاشان عزا».

 

 

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: