روایت یک حیرت

1396/10/18 ۰۹:۲۵

روایت یک حیرت

«ما زندگی‌ای داشتیم، آرام، بی‌دغدغه، خالی از نقیض و تکلفات مزاحم. یک اطاق برای زندگی کافی بود در آن زیست می‌کردیم، می‌خوابیدیم، غذا می‌خوردیم. امروز اطاق خواب، اطاق ناهارخوری، اطاق سالن حتی اطاق قمار لازم شده است [...] سابق یک اطاق یا دو اطاق برای زندگی یک خانواده کافی بود.

 

خوانش رویارویی ایرانیان با نمادها و کالاها و زندگی به شیوه غربی در زندگی روزمره تاریخ معاصر

امروز جاتنگ‌کن منزل لازم است!

نسیم خلیلی: «ما زندگی‌ای داشتیم، آرام، بی‌دغدغه، خالی از نقیض و تکلفات مزاحم. یک اطاق برای زندگی کافی بود در آن زیست می‌کردیم، می‌خوابیدیم، غذا می‌خوردیم. امروز اطاق خواب، اطاق ناهارخوری، اطاق سالن حتی اطاق قمار لازم شده است [...] سابق یک اطاق یا دو اطاق برای زندگی یک خانواده کافی بود. اطاق‌ها طاقچه داشت به جای میز و قفسه، رف داشت رختخواب را کنار دیوار می‌گذاشتند، امروز تخت‌خواب، میز، صندلی، نیمکت، جاتنگ‌کن منزل لازم است. همه این تکلفات زندگی را دشوار کرده است. رشک و حسادت را بسیار و تلاش روزی را مشکل. طمطراقی اگر می‌بود در منازل مستور بود[،] امروز در سینماها، هتل‌ها، رستوران‌ها، قهوه‌خانه‌ها و شیرینی‌فروشی‌ها مکشوف و برملا است همه سبب رشک و حسد، رقابت و بدتر از همه تخریب زندگی خانواده و ترویج فحشا [...] تا سی چهل‌سال قبل به اصطلاح دموکرات نبودیم، اما زندگی دموکرات داشتیم[،] اعیان و اشراف در مساجد، در روضه‌خوانی با عامه اصطکاک داشتند، دستگیری می‌کردند، درب خانه‌ها باز بود، سفره‌ها پهن [...] کم‌کم رشته زندگی ساده خودمان از دست رفت و پا به دایره تجدد گذاردیم». این روایت مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه) از زندگی نوظهور ایرانیان است که در ١٥٠‌سال اخیر در تعامل با هر آنچه از غرب می‌آمد، آزمودند؛ یک زندگی تازه که در آن تمدن غربی بخشی از روزمرگی گریزناپذیر و ناگزیر بود که رفته‌رفته زندگی بدون آن، گویی در پندار نمی‌گنجید. رویکرد ایرانیان در برابر دستاوردهای این زندگی تازه، در طیفی رنگین می‌گنجد؛ شماری از سنت‌گرایان با این جریان روبه‌رشد غربی‌گرایی در ذهن و جان و عمل رویاروی می‌شدند و دسته‌ای پرشمارتر از آنها، خواسته و ناخواسته در این هنگامه گرفتار می‌آمدند؛ زندگی به این سبک، گویی روندی بود که باید بدان می‌رسیدند و از آن گریز نبود. این دلدادگی به تمدن غربی البته بیش از هر چیز، نه در اندیشه و سبک زندگی که در گستره‌های ساده روزمره و به شکلی نمایش‌گونه بازتاب یافته بود. این نمایش زندگی غربی بیش از خود زندگی به سبک غربی‌ها برای ایرانیان در زندگی اجتماعی روزمره‌شان جذابیت داشت. مهمترین بازتاب این رویکرد را در میانه گفت‌وگویی با ایرج افشار درباره ورود پدیده عکاسی به ایران می‌توان بازیافت؛ پرسشگر در این گفت‌وگو به واقعیت دلبستگی نمایش‌وار اشراف ایرانی به پوشش غربی در برابر دوربین عکاسی چنین اشاره می‌کند «به نظر می‌رسد که هنر عکاسی یکی از بهترین دلایل اثبات تجددگرایی اشراف و تحصیل‌کرده‌های دوران قاجار است. در اکثر عکس‌ها اشراف قاجار مثل فرنگی‌ها کراوات زده‌اند و پالتو به تن دارند.» ایرج افشار نیز در پاسخ بر این نگره تاکید می‌کند «[این دو] شاید لازم و ملزوم بوده است چون این دستگاه از فرنگ آمده بود پس فکر می‌کردند که باید لباس فرنگی پوشید و عکس انداخت.»

این شاید همان کرنشی بود که ایرانیان در تاریخ معاصر در برابر غرب، پدیده‌ها و دستاوردهایش می‌نمایاندند؛ کنشی که در آغاز آشنایی‌شان با آن فرهنگ و زندگی، «حیرت» نام گرفته بود. فرهنگ رجایی در کتاب «مشکله هویت ایرانیان امروز؛ ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ» درباره این رویکرد ایرانیان می‌نویسد «در قبال تجدد به تعبیر برخی از مشاهده‌گران به حیرت افتادند و به جای تحلیل‌نامه به نوشتن حیرت‌نامه اشتغال ورزیدند[،] به جای بازیگرشدن یا به تماشاچی بدل شدند و یا مصرف‌کننده صرف ماندند اما در عین حال همین مصرف‌کنندگی نیز چنان زندگی آنها را تحت‌تأثیر قرار داد و دچار تحولات و تغییرات نمود که روابط اجتماعی و اقتصادی زندگی آنها دیگر شد؛ روند تولید و مصرف در ایران از سنتی و کشاورزی بدر آمد، معماری و شکل زندگی شهری و حتی روستایی دیگر شد. اما درعین‌حال تطابق فکری، نهادی و سازمانی در فرهنگ سیاسی و نظام فکر سیاسی ایران صورت نگرفت.» جالب آن‌که این حیرت، گاه در برابر تنها یک تکه مقوای نقش‌گرفته از واقعیت زندگی در غرب بود؛ رضا مقتدر در یک گفت‌وگو درباره تأثیرات معماری اروپایی بر معماری ایرانی، از کارت‌های پستال آمده از فرنگ سخن می‌گوید که معماران با تماشای ساختمان‌های آنها الهام گرفته و بناهایی همسان آنها در ایران می‌ساختند «یکی از موضوع‌های جالب این است که خیلی از معماران دوره قاجار به فرنگ سفر نکردند و به نظر می‌رسد که بسیاری از آنان از روی کارت‌پستال‌هایی که به دستشان رسیده بود طرح خانه‌های اروپایی را دیدند و از آن تقلید کردند. برای مثال آقای سامعی در مورد پدرش می‌نویسد که او خانه سردار اسعد را از روی تصاویر کارت‌پستال‌های خارجی ساخته بود.»

 

از لای انگشتان مسیو صدر

الهام‌گیری از منظره کارت‌های‌پستال فرنگی برای دگرگونی در زندگی روزمره و بافت معماری، همان پدیده‌ای است که موجب شد ناهمخوانی با شیوه زیست غربی، تنها به جنبه کلان ساختار فکری سیاسی منحصر نماند؛ ناهمخوانی‌هایی در تعامل با این شیوه تازه زندگی را در بافت زندگی اجتماعی نیز در میان داده‌های تاریخی می‌توان جست. ورود صنعت سینما به جامعه ایرانی و رویارویی جامعه سنتی ایران با آن پدیده غربی، یکی از نمونه‌های آن شاید به شمار آید، این روال هرچند با ورود دستگاه سینماتوگراف در زمان مظفرالدین شاه قاجار آغاز شد، اما سینما در دهه‌های بعد برای مردم همه‌گیری و محبوبیت یافت. مسعود مهرابی در کتاب «تاریخ سینمای ایران» درباره ناهمگونی‌های پدیده‌های تازه غربی در زیست جامعه ایرانی می‌نویسد «در اوایل دهه ١٠ که به تدریج بر سینماهای دایمی تهران افزوده می‌شد به دلیل نخستین برخوردهای جدی مردم با سینما اتفاقات مضحکی روی می‌داد. در آن زمان یک فیلم داستانی از چند حلقه ١٠دقیقه‌ای تشکیل می‌شد. تعویض هر حلقه چند دقیقه به طول می‌انجامید[.] در این مدت تماشاگران ردیف جلو به ردیف‌های عقب‌تر هجوم می‌آوردند و گردوغبار ناشی از این حرکت فضای سالن را دربرمی‌گرفت. در همین مدت فروشندگان مواد خوراکی کالاهای خود را عرضه می‌کردند. سوای این آنتراکت‌های کوتاه‌مدت[،] به علت شکننده‌بودن فیلم‌ها و همچنین نقص دستگاه‌های نمایش در هر سانس یکی دو بار فیلم قطع می‌شد. در این هنگام صدای دادوفریاد تماشاگران توأم با ناسزا برمی‌خاست: مکافاتچی روشنش کن! مکافاتچی یا گاریچی لقبی بود که بعضی از تماشاگران به آپاراتچی سینماها می‌دادند. آپاراتچی‌ها هم که غالبا روسی بودند همیشه بهانه‌ای داشتند؛ در هنگام پاره‌شدن فیلم آنها نیز سرشان را از دریچه آپاراتخانه بیرون می‌آوردند و با لهجه مخصوص می‌گفتند بابا این‌قدر سیگار نکشید فیلم پاره میشه.» ایرانیان، آنچنان که از روایت‌ها برمی‌آید، در برابر رهاوردهای غرب، رویکردی طلبکارانه و منفعلانه داشتند و تنها مصرف‌کنندگانی معترض و منتظر بودند. این واکنش را البته به همه ایرانیان نمی‌توان گسترش داد اما واقعیت عمومی جامعه ایران در برابر پدیده‌های تمدن غربی، به حال‌وهوای سالن‌های سینما در سال‌های آغازین ورود به ایران بی‌شباهت نبود. رخداد شگفت‌تر و تلخ‌تر اما هنگامی بود که قلدر محله در میانه نمایش فیلم به سالن سینما می‌آمد؛ فیلم در این هنگام متوقف شده و از نو به نمایش درمی‌آمد. این به روشنی نشان می‌دهد که منتقدان جامعه، تا سال‌ها خود را صاحبان اصلی کالاهای وارداتی غربی دانسته، رعیت را دنباله‌رو و متکی به خود می‌پنداشتند.

هم‌تراز این ناهمگونی ابزارهای نوظهور در بافت زندگی سنتی ایرانیان را در روایت مهرماه فرمانفرماییان در کتاب «زیر نگاه پدرم» درباره دستگاه سینمای خانوادگی می‌توان جست که پدرش، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، با خود به عمارت بزرگ خانوادگی می‌آورد «روزی خبر دادند که شازده دستگاه بزرگ سینمایی وارد کرده است و در بیرونی سینما نشان خواهند داد. از آن روز به بعد صحبت سینما و هیجان دیدن فیلم همگان را دربرگرفت تا بالاخره روز موعود رسید. بعدازظهر جمعه به بیرونی دعوت شدیم. به برادرزاده‌هایمان خبر دادیم قبلا به اندرون بیایند که به اتفاق به سینما برویم. به انتظار رفتن به سینما با هم صحبت می‌کردیم و عصرانه می‌خوردیم. بالاخره آحسین آمد و خبر داد که می‌توانیم به بیرونی برویم. چادر سیاه سر کردیم، پیچه زدیم و از راه باغ وارد سالن سینما شدیم که در سفره‌خانه بزرگ بیرونی ترتیب داده شده بود. میز بزرگ را برداشته و صندلی‌ها را ردیف مانند سالن سینما پشت سر هم چیده بودند. دستگاه بزرگ سینما را در اتاق مشدی حسن سرایدار پشت سفره‌خانه اندرونی شازده روی میز بلندی نزدیک در قرار داده بودند. میرزا علی‌اصغر خان صدر مسیو که از مکانیکی سررشته داشت مسئولیت آن را به عهده گرفته بود. اسماعیل چراغچی مسئول برق او را یاری می‌داد و عده‌ای هم درحال رفت‌وآمد بودند. در باز بود و شازده روی صندلی با فاصله‌ای از در نشسته بود و به عصایش تکیه داشت. [...] برنامه سریال دزد دریایی بود [...] داستان مرد و زن جوانی بود که روی کشتی می‌زیستند و روی صحنه آن رفت‌وآمد می‌کردند [...] هر باری که زن و مرد جوان نزدیک هم می‌شدند و می‌خواستند یکدیگر را در آغوش بکشند مسیو صدر دستش را جلوی دهانه دستگاه نگه می‌داشت[.] پس از مدتی با احتیاط لای انگشت‌ها را باز می‌کرد[،] اگر صحنه ادامه داشت دومرتبه آنها را به هم می‌چسباند. خنده آهسته مادرم را با معصوم خانم نزدیک خود می‌شنیدم[.] آن کشتی مورد حمله دزدان دریایی واقع گردید و پس از جدالی مرد جوان کشته شد. [...] ما سری‌های بعدی را ندیدیم و ندانستیم دزد دریایی چگونه توانست انتقام پدر را بگیرد. چون سینما تعطیل و دستگاه در محلی به دست فراموشی سپرده شد». نگاه ایرانیان اوایل دوره پهلوی را به غرب، در این روایت به گونه‌ای نمادین می‌توان تحلیل کرد؛ نگاهی دزدانه و احتیاط‌آمیز اما مشتاق از لای انگشت‌های مسیو صدر، که می‌داند تکه‌هایی از آنچه در غرب مرسوم است برای جامعه ایرانی وصله‌ای ناجور می‌آید. همه ابزارها و وسیله‌هایی که از فرنگ می‌آمد، اما آیا در مکانی فراموش می‌شد یا رفته‌رفته در زندگی سنتی ایرانیان حل و هضم شد؟

 

دهاتی خوش‌سلیقه و سینمایی با بلیت مجانی برای زنان

تعامل ایرانیان با شیوه زندگی غربی و جریان ورود پدیده‌های رفاهی غربی، سال‌ها بعد تا اندازه‌ای زیاد درونی‌تر و صمیمانه‌تر شد؛ این پدیده‌ها، گویی همچون بایسته‌های یک زندگی بهتر، به‌ویژه در آگهی‌های تبلیغاتی روزنامه‌ها در آن سال‌ها به نمایش درمی‌آیند؛ تبلیغاتی که در آنها با گذر از لزوم برنامه‌ریزی برای تبلیغ و واردکردن وسیله‌های رفاهی در زندگی شهری، روستاییان را نیز جذب می‌کردند. مثلا یک نقاشی سیاه و سفید در روزنامه‌ها منتشر شده بود که در آن مردی روستایی با کلاهی نمدین بر سر، سوار بر مرکب در دشت، هِی می‌کرد و بر پیشانی این تمثال، چنین جمله‌هایی در تبلیغ «چراغ کلمان» به خطی خوش نوشته شده بود «این دهاتی خوش‌سلیقه بهترین هدیه‌ای که در شهر پیدا کرده چراغ کلماکس است که شب‌های آنها را پرنور و سرور می‌کند.» این آگهی هرچند یک نوآوری ساده از نماینده انحصاری شرکت سهامی بازرگانی آرین بود، اما نمونه‌ای رسا و روشن از فراخوانی می‌تواند باشد که در جامعه پهلوی دوم برای برگزیدن و ورود نمادهای زندگی روزمره غرب به زندگی ساده مردم ایران در گستره‌ای بزرگ اعلان می‌شد. همسان این رویکرد را در آگهی سینمای بانوان میز می‌توان دید. روزنامه اطلاعات در ١٩ اسفند ١٣٠٦ خورشیدی این آگهی را در تبلیغ سینمای گرند هتل منتشر کرد که به بانوان اختصاص داشت «سینمای زرتشتیان برای خانم‌های محترمه در مدرسه دخترانه زرتشتیان بالای خیابان قوام‌السلطنه[،] بزرگترین و قشنگ‌ترین سینمای تهران برای خانمها با فیلم‌های عالی[،] گراند سینما مرتب هر شب دایر است. ساعت ٨ شب منظما شروع می‌شود. قیمتها خیلی ارزان از ٢ الی ٣ قران[،] بچه‌ها نصف قیمت[،] برای دیدن و امتحان یک مرتبه تشریف بیاورید[،] تمام خدمه و کارکنان سینمای زرتشتیان زن هستند.» آگهی‌دهندگان می‌کوشیدند با ترفندهای گوناگون، بر محبوبیت سینما برای زنانی بیفزایند که شاید به دلیل محدودیت‌های آن زمان، کمتر از مردان به سینماها می‌توانستند بروند، چنان که مسعود مهرابی می‌نویسد «چند ماه بعد برای جلب بیشتر بانوان به سینما زرتشتیان علی وکیلی (موسس این سینما) به هر خانمی که به سینما می‌آمد یک بلیت مجانی هم می‌داد؛ دو نفر با یک بلیت.»

 

ساندویچ، واکسن و دوچرخه جاسوسی محمد مصدق

جمشید بهنام در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد»، نوسازی آمرانه حکومت و فراخوان همگانی برای غربی‌شدن زندگی را در روزگار پهلوی، سیاست نوسازی شتاب‌زده دولت نامیده، درباره آن می‌نویسد «از پایان جنگ بین‌الملل دوم تا ١٩٧٩/ ١٣٥٧ یعنی دوران توسعه و رشد جنگ دوم و ورود ارتش‌های خارجی به ایران موجب نخستین تماس میان مردم ایران و گروهی خارجی می‌شود. تمدن آمریکایی رواج پیدا می‌کند و افکار سوسیالیستی نه‌تنها روشنفکران که گروهی از طبقات متوسط را جذب می‌کند. نخستین نشانه‌های جامعه مصرفی پدیدار می‌گردد و یک نوع غربگرایی وحشی به چشم می‌خورد. ماجرای ملی‌کردن نفت و پیامدهای آن موجب یک‌نوع سرخوردگی از غرب می‌شود، اما سیاست نوسازی آمرانه دولت زمینه را برای رشد و توسعه آماده می‌کند. در دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ دو جریان موازی در جامعه ایران دیده می‌شود[،] از یک‌سوی سیاست نوسازی شتابزده دولت با بهره‌گیری از افزایش درآمد نفت و از سوی دیگر جریانی که این تغییرات را نمی‌پذیرد و با این نوسازی به مبارزه برمی‌خیزد.» او سپس درباره واکنش ایرانیان نسبت به غربی‌گرایی، میان گروه‌ها تمایز می‌گذارد؛ نخست از گروه یا گروه‌هایی نام می‌برد که با آگاهی از برخورد با تمدن غرب، آگاهانه واکنش مثبت یا منفی نشان می‌دهند و گروه دیگر را بیشترینه مردم به‌ویژه شهرنشینان برمی‌شمرد که در همه دوره‌ها، اما به درجه‌های گوناگون و بدون آگاهی، در تیررس تمدن غرب می‌نشینند و ظاهر این تمدن را می‌پذیرند. او واکنش‌های آگاهانه را شیفتگی (پذیرش مطلق) یا پذیرش مشروط می‌داند که رویه تجددخواهان و غرب‌گرایان است و در کنار آن از انتقاد و هویت‌گرایی، حتی نفی غرب نیز نام می‌برد که به باور وی به‌ویژه در دهه‌های اخیر نمایان شده است. درباره رویکرد مردم نسبت به بسیاری از نمادهای زندگی غربی و رسوخ آن در زیست روزمره‌شان اما دیدگاه‌ها و کنش‌های آنان را باید بازشکافت. سیدبیوک محمدی و ناهید مویدحکمت در نوشتار «بررسی واکنش‌های ایرانیان به عناصر فرهنگی غرب» با مردی ٦٨ساله گفت‌وگو کرده‌اند که خود را بازاری شناسانده است. او همچون یک تکه از بدنه اجتماع تاریخ معاصر، درباره اکراه از پذیرش بسیاری از نمادهای زیست غربی چنین روایت می‌کند «آقا بنده در جوانی گرفتار شده بودم. از ساندویچ خوشم نمی‌آمد[،] تظاهر می‌کردم که از خوردنش لذت می‌برم، همین‌طور پوشیدن شلوار تنگ و کفش نوک‌تیز و بلندکردن موهایم و خیلی چیزهای دیگر که به خاطر اطرافیان انجام می‌دادم.» این رویکرد اکراه‌آمیز البته به‌هرروی پذیرشی در خود داشت. پاره‌ای گفت‌وگوشوندگان در این پژوهش، از رویکرد تدافعی و شایعه‌هایی سخن گفته‌اند که درباره مسائل نوظهور بهداشتی همچون واکسن در میان مردم بوده است؛ همچنین اشاره می‌کنند درباره استفاده از وسیله‌هایی همچون ادکلن و بلندگو، رویکردی نگران و محتاطانه در میان مردم وجود داشت، تا آن‌جا که از پیش‌نماز محله و علما درباره درستی و نادرستی استفاده از ادکلن‌های غربی یا اذان‌گفتن در بلندگو می‌پرسیدند. یکی از پرسش‌شوندگان در همین نوشتار، از همان حیرتی سخن رانده که فرهنگ رجایی، پیشتر بدان اشاره کرده است «روزی گفتند در تهران در چهارراه مخبرالدوله یک ساختمان ده طبقه ساخته‌اند[،] همه می‌رفتند آن را ببینند. من هم رفتم[.] مردم ایستاده بودند و داشتند نگاه می‌کردند و حالتی تعجب‌آمیز داشتند[.] نمی‌دانستند چه بگویند[؛] خوب است یا بد است. اصلا ساختمان ده طبقه به چه درد می‌خورد یا چه ضرر یا سودی دارد[،] کسی آن موقع نمی‌دانست.»

آنچه اما از روزگار پهلوی دوم به‌ویژه از دهه‌های ٣٠ و ٤٠ خورشیدی بدین‌سو می‌دانیم، آن است که مردم بهره‌گیری از ابزارها و وسیله‌های رسیده از فرنگ را بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی روزمره خود می‌دانستند و این پدیده رفته‌رفته در زندگی آنان نهادینه شد. همان‌گونه که یک پژهشگر روایت کرده است «ایرانیان از سال‌های جنگ دوم جهانی اندک‌اندک با جامعه مصرفی غرب آشنا شدند و برخلاف گذشتگان که به کم می‌ساختند و زندگی ساده و محدودی داشتند، به آنچه که در جهان می‌گذشت توجه کردند و نیازهای تازه‌ای در آنها پدیدار شد. برخی از این نیازها مشروع و طبیعی و لازم بود چون نیاز به خدمات آموزشی و فرهنگی و درمانی و یا نیاز به تغذیه و مسکن بهتر و بعضی نیز کاذب و غیرضروری چون مصرف کالاهای تجملی و زیاده‌جویی در به‌دست‌آوردن کالاهای دیگر [... و] جاذبه جامعه مصرفی موجب شد که نه‌تنها طبقات مرفه در امر مصرف زیاده‌روی کنند بلکه طبقات دیگر نیز که درآمد محدودی داشتند از روی چشم‌وهمچشمی و تحت‌تأثیر تبلیغات تجارتی به مصارف غیرضروری و خصوصا مصرف کالاهای وارداتی روی آوردند.» جالب این‌جاست که داشتن این وسیله‌ها در خانه یک ایرانی، هرچند صاحب‌منصب، دانش‌آموخته و اشراف‌زاده، شگفت و دردسرساز بوده است. غلامحسین مصدق، فرزند محمد مصدق، در کتاب «در کنار پدرم مصدق»، از دوچرخه ورزشی خانه خود روایت کرده است که پس از کودتای ١٣٣٢ خورشیدی، تفتیش‌گران خانه‌اش آن را فرستنده جاسوسی پنداشته‌اند «من در جوانی ورزش می‌کردم و وسایل این کار را فراهم کرده بودم[،] ازجمله یک دوچرخه مخصوص ورزش پا که با باطری هم کار می‌کرد. روز ٢٨ مرداد این دوچرخه را هم برده بودند و چون تا به آن روز چنان دستگاهی را ندیده بودند به گمان این‌که فرستنده است تصمیم گرفته بودند از آن به عنون وسیله تبلیغاتی علیه پدرم استفاده کنند. چند روز بعد شبی در روزنامه‌های عصر عکس این دوچرخه را چاپ کرده زیر آن نوشته بودند: این دستگاه فرستنده از خانه مصدق کشف شده و به وسیله آن با خارجیان ارتباط برقرار می‌کرده است.» این خاطره را چکیده دهه‌ها هم‌زیستی گریزناپذیر با تمدن وارداتی غرب و طنز تلخ تعامل ایرانیان با ظاهر مترقیانه زندگی غربی در جامعه‌ای درگیر بدگمانی‌ها و محافظه‌کاری‌ها در یک‌سو و شیفتگی‌ها و دلبستگی‌ها در سوی دیگر می‌توان تعبیر کرد و حتی تا امروز نیز بدان پیوستگی داد.

منبع: روزنامه شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: