1396/7/23 ۰۸:۴۰
واپسین دهههای سده سیزدهم و نیمه نخست سده چهاردهم خورشیدی را «روزگار آشنایی» میتوان نام نهاد؛ از آنرو که ایرانیان در پی پیوند بیشتر با کشورهای اروپایی، با دستاوردهای تمدن صنعتی نوین آشنا شدند. هر اختراعی همچون خودرو، دوچرخه، هواپیما و یخچال که به این سرزمین میرسید، شگفتیها را برمیانگیخت و رخدادهایی جالب پدید میآورد که تا مدتها بر سر زبانها میماند.
روایت «روزگار آشنایی» و خاطرههایی که برجای میماند
واپسین دهههای سده سیزدهم و نیمه نخست سده چهاردهم خورشیدی را «روزگار آشنایی» میتوان نام نهاد؛ از آنرو که ایرانیان در پی پیوند بیشتر با کشورهای اروپایی، با دستاوردهای تمدن صنعتی نوین آشنا شدند. هر اختراعی همچون خودرو، دوچرخه، هواپیما و یخچال که به این سرزمین میرسید، شگفتیها را برمیانگیخت و رخدادهایی جالب پدید میآورد که تا مدتها بر سر زبانها میماند. همچنین پارهای از این رهاوردهای نوی فرنگ، تفاوتهایی در گستره اجتماع پدید میآورد و شناساننده قشرها و طبقههایی از جامعه برشمرده میشد. عباس منظرپور، نویسنده و خاطرهنگار در کتاب «در کوچه و خیابان» خاطرهای از یک وسیله مرتبط با لوطیان در تهران اوایل روزگار پهلوی اول روایت کرده است. او هنگام توصیف یکی از لوطیان روزگار کودکیاش به نام «مهدی قصاب» دراینباره مینویسد: ««لوطی»های آن دوران «دوچرخه» داشتند. دوچرخههایی بسیار آذینبسته همراه با چند زنگ و بوق و چراغ و نوار و ... که بسیار زیبا بود و اغلب سوار هم نمیشدند بلکه همینطور به دست میگرفتند و راه میرفتند و فخر میفروختند! مهدی قصاب هم یکی از آنها را داشت ... دکان پدر در آبمنگل بود و روزهایی که مهدی قصاب با دوچرخه به آنجا میآمد، آن یکی دو ساعتی که با پدر مشغول صحبت بود، من دوچرخه را سوار میشدم و گردش میکردم. با وجود سن کم (١٢-١٠ساله بودم) و نداشتن دوچرخه، خیلی خوب سواری با آن را بلد بودم و علت این بود که هر جا دوچرخهای میدیدم مال هر کس (البته دوست و آشنا) بود سوار میشدم و تمرین میکردم». دوچرخه در روزگار مورد اشاره این خاطرهنگار، برای ایرانیان رهاورد جذاب فرنگ به شمار میآمد، از اینرو بود که با شگفتی بدان مینگریستند و البته قانونهایی عجیب نیز برایش داشتند: «یک روز دوچرخه را سوار و خیلی از دکان دور شدم بهطوری که به کوچه «آبشار» رسیدم. این کوچه موقع رسیدن به خیابان ری سراشیب میشود. سر کوچه پاسبانی ایستاده بود و به من فرمان «ایست» داد. آن موقع دوچرخهسواری «تصدیق» میخواست که من نداشتم و میدانستم پاسبان دوچرخه را توقیف میکند و تا «حق و حساب» نپردازم آزاد نمیکند که من هم پول نداشتم... در آن سرازیری دوباره پایم را روی رکاب گذاشتم و به سرعت از جلوی او گذشته داخل خیابان ری شدم. پاسبان بینهایت عصبانی شد، به دنبال من دوید. جلوی اتوبوسی را نگه داشت و روی رکاب اتوبوس به تعقیب من پرداخت. به بازارچه نایبالسلطنه رسیدم و میخواستم به طرف آبمنگل دور بزنم که دیدم اتوبوس در چند قدمی من است. از دوچرخه پایین پریدم و به طرف آبمنگل دویدم». آنگونه که تبلیغات دوچرخهها در روزنامههای دو دهه نخست سده چهاردهم خورشیدی نشان میدهد، بیشتر انگلیسی یا آلمانی بودند که بهایی گران داشتند. منظرپور لابهلای روایت خاطره به یکی از مارکهای سرشناس دوچرخه اشاره میکند: «اتوبوس روی دوچرخه که گرانترین دوچرخهها هم بود (رالی) رفت و آن را با تمام تزئیناتش له کرد. من که نابودی دوچرخه را دیدم همانجا روی زمین نشستم. ... پدر که از دیر آمدن من نگران شده بود همراه مهدی قصاب به طرف بازارچه میآیند ... تا پاسبان خواست حرفی بزند مهدی قاب چنان کشیدهای به گوشش نواخت که به سویی پرتاب شد.»
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید