1396/7/17 ۰۹:۰۱
کمتر قلمی درخصوص آنچه که بهعنوان جامعهشناسی عصر خروج امام حسین (ع) مطرح شده، اهتمام ورزیده است. این نادیده شدن بیشتر به دلیل به محاق رفتن مباحث آکادمیک و تخصصی در بررسی واقعه «عاشورا» است. «عرفیسازی» مفهوم معرفت دینی و عدمالتزام برخی دینپژوهان به تعمیق نگاه محققانه و کاهلی در استخراج برخی مطالب از منابع تاریخی، نگارنده را وادار به ورود در بحث فوق کرده است
جامعهشناسی حجاز در عصر امام حسین(ع) حامد سرلکی : کمتر قلمی درخصوص آنچه که بهعنوان جامعهشناسی عصر خروج امام حسین (ع) مطرح شده، اهتمام ورزیده است. این نادیده شدن بیشتر به دلیل به محاق رفتن مباحث آکادمیک و تخصصی در بررسی واقعه «عاشورا» است. «عرفیسازی» مفهوم معرفت دینی و عدمالتزام برخی دینپژوهان به تعمیق نگاه محققانه و کاهلی در استخراج برخی مطالب از منابع تاریخی، نگارنده را وادار به ورود در بحث فوق کرده است. در یادداشت ذیل سعی شده است که ابعاد کلی جامعهشناسی تمدن اسلامی در عصر امام حسین (ع) مورد بررسی قرار گیرد و همچنین نگاهی ویژهتر بر بستر خروج امام حسین (ع) در منطقه حجاز صورت گیرد. لذا سعی خواهد شد که برای هر یک از عناوین مصادیق تاریخی نیز لحاظ شود.
پس از به خلافت رسیدن علیبن ابیطالب(ع) و آغاز تحرکات استقلالجویانه و همچنین کوکشدن جریان نفرتپراکنی در مناطق مسلماننشین، سرزمینهای تحت نفوذ مسلمانان به ناگاه براساس یک نظم تعریفشده در سالهای بعد از شهادت امیرالمومنین علی(ع) بر چهار منطقه تقسیم شد. نخست: عراق عجم (شامل مناطقی چون اهواز، آذربایجان، طبرستان، سیستان و خراسان)، دوم: عراق عرب (شامل مناطقی چون بصره، کوفه، موصل، مدائن، ذیقار)، سوم: شام (شامل مناطقی چون فلسطین، حلب، ادلب، فسطاط، حمص) و چهارم حجاز (شامل مناطقی چون مکه، مدینه، طائب، نجران، خیبر). برخی دیگر از شهرها یا اهمیت کمتری داشته یا در عصر عباسیان آباد شده بودند (بهطور مثال بغداد و سامرا در عراق.) غالبا مردم هر چهار گستره براساس عواملی چون نوع رفتار زمامداران با آنها، فرهنگ پیش اسلامی یا مهاجرت، فرهنگ عمومی خود را شکل میدادند.
عموما مناطقی چون عراق عجم (فارس) ساکنان ایرانی خود را داشت که جزء بردگان یا صنعتگران و دهقانان محسوب شده و تنها در عصر خلافت علی(ع) توانسته بودند بر حقوق از دست رفته خود بازگردند. اما مناطقی چون عراق عرب عمدتا مناطق مهاجرنشینی بودند. در شهرهای عراقی معمولا گستره وسیعی از اعتقادات و قومیتها وجود داشتند. بهطور مثال از هر قبیله که پیشتر و در زمان بعثت پیامبر(ص) در حجاز زندگی میکردند، در آن شهرها محلههای بزرگی را به نام خود ساخته بودند. بهطور مثال شاخهای از طایفه «بنیربیعه» که در بصره زندگی میکردند و امروزه حتی در خوزستان نیز حضور دارند. کوفه نیز به دلایل شرایط استراتژیکی که در میان مسلمانان داشت عمدتا منزلگاه صاحبمنصبان لشکر خلیفه دوم بود. کوفه ذاتا از یک مسجد و یک پادگان نظامی بسط پیدا کرد و درنهایت به شهری به قرار تخمینی دومیلیون جمعیت (در عصر امام حسین (ع)) رسید. اما مناطق شام (سوریه، اردن، فلسطین و مصر) جزء مناطقی بود که به دلیل حلقه اتصال با اروپای مسیحی جزء مهمترین مناطق شناخته میشد.
خاندان امیه به دلایل مختلفی چون ارتباط با تجار رومی، وضعیت آب و هوایی، کشاورزی و... این سرزمین را برای زمامداری و سکنی انتخاب کردند. اما سرزمین وحی، حجاز منزلگاه اصلی صحابی و صحابیزادگان و درنهایت خاندان پیامبر(ص) بود. خاندان «بنیهاشم» یکی از موجهترین خانوادههای حجازی بودند که سالیان سال کلیدداران اصلی «کعبه» و از متولیان «زمزم» به شمار میرفتند.
با احتساب شناخت کلی از هویت اجتماعی در سرزمینهای اسلامی عصر حیات امام حسین (ع) میتوان به موضوع اصلی یادداشت، یعنی جامعهشناسی سرزمین حجاز بازگشت. سوالات بزرگی ازجمله اینکه چه شرایط اجتماعی بر حضرت مسجل شد تا ایشان از حجاز خروج کنند و در این میان جایگاه ساکنان حجاز در این رخداد به چه شکل بود؟ شاید این ادعای بزرگی باشد که هنجارهای اجتماعی در جامعه برآیند ارزشهای تعریفشده اجتماعی همان جامعه است. ما در پژوهش پیشرو با جامعهای مواجه هستیم که بازگشت به توتالیتر قومیتی را از حالت ضدارزش عصر پیامبر(ص) به ارزش مطلوب آن روزگار تغییر وضعیت داده است.
در کنار این مساله، «ازخودگمشدگی» شهروندان یک جامعه باعث تبدیل ضدارزشها به ارزشها و تولید خروجی بیکیفیت و فاقد کارایی و عدم رستگاری اجتماعی میشود. پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) و با توجه به تاکید موکد حضرت در عدماستفاده از افراد و نزدیکان خاندان ابوسفیان در مناصب مهم، مردم به دلیل قدمت و قدرتی که در خاندان بنیامیه وجود داشت بیگمان به این افراد گرایش پیدا کردند. آن اشخاصی که در فهم خود سنخیتی با ابوسفیان نداشتند (بهطور مثال انصار) نیز به دلیل حضور اکثریت در این هنگامه، تن به رضایت جمعی دادند. در این میان با خروج یک به یک طایفههای زیرنظر نظام سیاسی پیامبر(ص)، همانهایی که با حضرت بیعت کرده بودند، به یک باره رشته اداره حجاز در عصر «ابوبکر بن ابیقحافه» پاره شد. خیلی از جمعیت مرتدین در عصر «عمر بن خطاب» به سپاه اسلام پیوسته و به صرف حضور در جنگها به وعدهگاه تقسیم غنایم و مناصب دولتی خلیفه دوم رسیدند. گرچه جناب عمر بن خطاب فردی غیراشرافی بود اما در ادامه با روی کار آمدن خلیفه سوم، از خاندان بنیامیه مردم دچار تشتت آرا و عقاید شدند.
کاخها در هر ولایتی علم شد و مسلمانان از خوف این جبروت پوشالی دچار نخستین مراحل خودگمشدگی شدند. خلیفههای اول و دوم با هر نقاط ضعف و قوتی به دلیل آنچه شاید رحجان «مردمداری» تعریف میشود بیشتر در کنار مردم کوچه و بازار حجاز بودند. اما در عصر خلیفه سوم، مردم حجاز وقتی میدیدند که صحابی جلیلالقدر و کاتب قرآن حکیم «عبدا... بن مسعود» به دستور خلیفه (و تحریک مروان بن حکم) مورد ضرب و شتم قرار میگیرد نسخه روزگار خود را زودتر پیچیدند، چون آنان نه چون ابنمسعود دارای شأنی بودند و نه چون فرزندان امیه دارای مصونیت سیاسی. این اتفاقات زنجیرهای بهطور نامحسوس با ایجاد اضطراب و ترس از قدرت زمامداران سیاسی، ارزشهای اجتماعی حجاز را تغییر داد. اما درمیان خواص مدینه و مکه نیز افرادی بودند که به دلیل تعلقات سیاسی خود سعی بر مخالفت با حکومت مرکزی شام (یزید بن معاویه) داشتند.
شناختهترین این افراد «عبدا... بن زبیر» بود که از چند سمت خود را محق خلافت میدانست. نخست آنکه برای وی یزید وجاهت دینی ندارد، دوم آنکه خاندان پدری و مادری او با پیامبر (ص) مانوستر بودند (پدرش سیفالاسلام بود نه معاویه و دیگر اینکه زبیر باجناق پیامبر(ص) بود و عایشه خاله او. همچنین عبدا... بن زبیر نوه دختری جناب ابوبکر محسوب میشد) و سوم آنکه مردم حجاز به حکم عقل بیشتر به وی میل داشتند، زیرا او در ظاهر فردی مسامحهگر بود. اما در این میان امامحسین (ع) یکیدیگر از صحابیون پیامبر(ص) بود که از حیث نسب و مرتبه به گفته تمام تاریخنویسان افضل مسلمانان شناخته میشد. حسین بن علی(ع) به دلیل دلبستگیای که به حفظ شعائر و ارزشهای به وجود آمده از آموزههای پیامبر (ص) داشت، مخالفت خود نسبت به یزید را بیشتر بر مدار همین اصل پایدار ساخت.
او به خلیفهای جواب رد داد که تمام ارزشهای دینی که جامعه فاضله پیامبر (ص) را احیا کرده بود، خشکاند. ترس از قطع شدن معیشت، ترور و تحریم حکام و مصادیق دیگر باعث آن شد که مردم حجاز از وضعیت خودگمشدگی بیرون نیامده و دچار بیماری مسری «بیتفاوتی» شوند، بیماریای که در آن دیگر مهم نیست که یزید فرزند معاویه حاکم جامعه باشد یا حسین فرزند علی. جامعه حتی اگر هم عصر فرزند پیامبر خود باشد و او را با چشمانش خوب ببیند، در صورتی که دچار هنجارهای منشعب از ضدارزش شود هم نمیتواند کسی چون حسین بن علی (ع) را یاری کند.
برای اینگونه از جوامع عبدا... بن زبیرها نعمتی بزرگ است که در سایه آن میتوانند خود را هم یک ظلمستیز معرفی کرده و هم بر خوان ظالمین بنشینند. ظالم خواندن فرزند زبیر و حتی عبدا... بن عمر به آن دلیل است که ایشان پس از قتل حسین بن علی (ع) آن روی خود را نشان داده و گاهی همراستاییهایی با دیکتاتوری مطلق اموی داشتند. خونخواهی و تحریک عوام در کنار تحریم و تعدی به حقوق بازماندگان خاندان هاشم، مکانیسم منجمدسازی تفکر در جامعه حجاز آن هم به وسیله دودمان زبیر بود. حجاز این سرزمین وحی با تمامی این برآیندها تنها چند سال پس از رحلت پیامبر، در شهر پیامبر، بر شهادت خونبار فرزند پیامبر - نگریست و تنها پس از چند ماه دوباره خود گمشدگیشان را تحویل طاغوت اموی و سپس خلافت عباسی دادند.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید