1396/5/21 ۰۸:۴۴
نگاهی به دفترهای تازه ایرج ضیایی، محمود معتقدی، محمود تقوی تکیار، مهرنوش قربانعلی، مزدک پنجهای و رضا اکوانیان
یزدان سلحشور: شعر اکوانیان، تغزل دارد اما «عوامفریبی احساسی» ندارد؛ اجتماعیست اما درگیر «پوپولیسم سیاسی» نیست که دهههاست چون ویروسی، شعر اجتماعی ایران را آلوده است. بیانش نرم است، مخاطب عام را نمیآزارد چه در «اجرا»، چه در کاربرد «زبان»، چه در رسیدن به شهود. شعر او، با مخاطب راحت است گرچه توجه بیشتر شاعر را به ریتم میطلبد همچنان که توجه بیشترش را به تولید زیرگفتارها
مزدک پنجهای در آستانه میانسالیاش، هم منتقد نامآوریست میان نسل خود و هم روزنامهنگار و پیرو امری رایج در این سالها، ترک شعر سهل کرده است. او از شعر سهل – و نه سهل و ممتنع- به شعر آوانگارد کوچیده است. «دوستداشتن اتفاقی نیست» تلاش منتقدیست که نقدش از شعرش، پیشتر بوده و اکنون بر آن است که در این کتاب، شعرش را به نقدش برساند تا شعرش هم آوانگارد باشد
مهرنوش قربانعلی که از اعضای مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری در اوایل و اواسط دهه شصت بود، از نخستین شاعران جوانی بود که شعرش در نشریات تخصصی منتشر و دیده شد. اوایل دهه هفتاد، محمد حقوقی منتقد نامدار دهههای چهل و پنجاه، در مقالهای پیرامون شعر شاعران زن، از وی نام برد و همین مقاله بود که به اعتبار وی در جامعه ادبی آن روزگار افزود
محمود تقوی تکیار شاعریست که اغلب کوتاه مینویسد لااقل کوتاهتر از همعصرانش؛ «باران تابستان» ادامه همان شعر پیشین تکیار است که در دهه هفتاد هم شاهدش بودهایم شعری که با یک واسطه، متأثر است از پهلویات؛ پهلویات هجایی پیش از شعر هزار ساله، نه فهلویات که به آثاری چون دوبیتیهای باباطاهر هم اطلاق میشود؛ میگویم با یک واسطه، چرا که تداوم پهلویات از آغاز شعر هزارساله، در شعر گیلکی بوده است
او با افزایش کمیت شعرهایش، فرصت آزمون و خطا را به خود داد و از حصار سیمینی که اغلب منتقدان بر گرد ذوق و درک هنری خود میکشند، عبور کرد. در واقع، او بر منتقدی به نام محمود معتقدی فائق آمد تا فرصتی دوباره، به شاعری نوآمده به نام محمود معتقدی بدهد! «جهان جای دوری نیست» ادامه مسیر یادشده در آثار اوست، با روشنبینی بیشتر و بیانی تغزلیتر و البته حسرتبارتر
ضیایی شاعری گیلانیست که بخش عمده جوانیاش در اصفهان و حضور در حلقه ادبی اصفهان گذشته و از همین رو، دو فرهنگ از دو اقلیم را با خود به شعر نیم قرن اخیر هدیه کرده است. پرهیز او از تغزل، در «روگفتار» آثارش، گرچه تا حدی او و شعرش را از پسند مُد روز دور نگه داشته اما «واقعنما»یی اشیا و محیط پیرامونی و حضور «انسان» بهعنوان همنشین ابدی و ازلی اشیا، «زیرگفتار»ی کم و بیش تغزلی به شعر او بخشیده
شعر نه در ایران، که در جهان روزگار سختی را میگذراند گویا تقاص محبوبیت چندهزارساله خود را پس میدهد و مخاطبانش، دائم در حال اندک و اندکتر شدن هستند و شاعران این زمانه همچون آخرین رزمندگانی که از شهر خود دفاع میکنند، تا واپسیننفس با روزمرگی، اسنکها و فستفودها، شوهای تلویزیونی، بازیهای رایانهای و همه آنچه میتوان سربازان دنیای مدرن نامید که به قصد تسخیر ذهن مخاطبان شعر برآمدهاند، میجنگند؛ اینکه برنده و بازنده این جنگ که خواهد بود، از پیش مشخص است! حتی اسبهای سکهای شهربازیها هم از شعر پیشی گرفتهاند با این همه در این تابستان داغ، جز کلمات برای شاعران چه مانده است؟ همین کلمات و دفترهای لاغر و شمارگان اندک، آخرین خشابهای ایشاناند.
گزینه اشعار ایرج ضیایی؛ تنهایی اشیاء و خاطرات آنچه از ایرج ضیایی و شعرش در حافظه جمعیست، شهود در جهانیست که با اشیا گره خورده است. او با «شخصیتبخشی» به اشیا، ابتدا نقبی به گذشته نزدیک زد و با آمیختن روزگار مدرن با روزگاری که زندگی به سادگی، در دل سنت معنا میشد، گونهای نو از شعر مدرن را به مخاطبان عرضه کرد و بعد به دلیل زندگی آمیخته با ایرانگردیاش، تاریخ را هم وارد شعرش کرد. ضیایی شاعری گیلانیست که بخش عمده جوانیاش در اصفهان و حضور در حلقه ادبی اصفهان گذشته و از همین رو، دو فرهنگ از دو اقلیم را با خود به شعر نیم قرن اخیر هدیه کرده است. پرهیز او از تغزل، در «روگفتار» آثارش، گرچه تا حدی او و شعرش را از پسند مُد روز دور نگه داشته اما «واقعنما»یی اشیا و محیط پیرامونی و حضور «انسان» بهعنوان همنشین ابدی و ازلی اشیا، «زیرگفتار»ی کم و بیش تغزلی به شعر او بخشیده که گزینه اشعارش را به کتابی مقبول حتی برای مخاطبان عام بدل میسازد. همنشینی او با حلقه داستاننویسان اصفهان در دهه پنجاه، شگردهای داستان مدرن را نیز به شعرش افزوده و در نهایت او به شعری دست یافته که میتوان از آن به «داستان-شعر» تعبیر کرد. خاطرات او از شهرهای مختلف، که در قالب «نامه» شکل میگیرد اگر در چارچوب خاطرات شخصی میماند احتمالاً شعر او نیز سرنوشتی بهتر از اغلب آثار آوانگارد دهههای پیشین نمییافت اما وی با هوشمندی دریافت که تنها خاطرات مشترک هستند که کاربران یک «زبان» را به مخاطبان شعر در آن «زبان» بدل میکنند و این خاطرات مشترک از معبر ارجاعات فرامتنی[تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی] حاصل میشوند. اینکه ضیایی باوجود حضور و غیابهای متعدد نقد ادبی در دهههای متمادی، همچنان بهعنوان «حاضر در مجلس» شناخته شده و شعرش هنوز مخاطبان خود را دارد، محتملاً ناشی از همین امر است. در دهه نود، شعر او فراتر از مرزهای جغرافیایی ما نیز خوانده و مورد نقد قرار گرفت و این روند، همچنان به شکل رسانهای خود حتی در رسانههای انگلیسی و آلمانیزبان پی گرفته میشود. این ابرها که اتاق را تار کرده اند میان فنجانها ،چمدانها، جیبها کمدها و کفشها دنبال چی میگردند اشیا که آرام نشستهاند و حرفی نمیزنند عنقریب باران ببارد چتر گیج بشود و دست آخر ابر راهش را بگیرد و برود و تو ندانی که با رنگهای قاطی شده چه باید بکنی[این ابرها/1378] جهان جای دوری نیست؛منتقدی فراتر از نقدهایش اگر در دهههای شصت، هفتاد و حتی هشتاد، محمود معتقدی بیشتر بهعنوان یک منتقد شناخته میشد تا یک شاعر، اکنون دیگر در دهه نود چنین نیست؛ به دلایل متعدد. شاید حضور روزانه او در شبکههای اجتماعی در این سالها که گاه با نشر چند شعر در یک روز همراه بوده، دلیلی مهم برای این تغییر ناگهانی جایگاه او از یک منتقد به یک شاعر باشد اما به گمان من، این امر با همه اهمیت رسانهای خود، تنها بخشی از واقعیت است، واقعیت عمده شاید این باشد که معتقدی در دو دهه اخیر، این فرصت را به خود و شعرش داد تا در چارچوب تجربههای محدود و معدود و نشستهای شعری محبوس نماند و با آنچه در جامعه «زبانورزان پارسی» در حال وقوع است، هماهنگ شود. معتقدی در این سالها، بیش از آنکه نقد بنویسد، شعر سرود و با هر شعر، از آن بیان متأثر از «بیان شاملویی»اش، بیشتر و بیشتر فاصله گرفت و به «بیانی نرم و توصیفی» دست یافت؛ بیانی که خود در نقدهایی که بر آثار دهه هفتاد مینوشت، آن را میستود اما توانایی به کارگیریاش، چندان در دسترساش نبود. او با افزایش کمیت شعرهایش، فرصت آزمون و خطا را به خود داد و از حصار سیمینی که اغلب منتقدان بر گرد ذوق و درک هنری خود میکشند، عبور کرد. در واقع، او بر منتقدی به نام محمود معتقدی فائق آمد تا فرصتی دوباره، به شاعری نوآمده به نام محمود معتقدی بدهد! «جهان جای دوری نیست» ادامه مسیر یادشده در آثار اوست، با روشنبینی بیشتر و بیانی تغزلیتر و البته حسرتبارتر. وقتی علیشاه مولوی میمرد هزار جنازه بیسر را بر دوش میکشید آخرین سکانساش را به من بخشید و لبخند خاموشی زد و دراز به دراز افتاد گاهی با هم در یک تظاهرات دو نفره به صدای هم گوش میدادهایم یادش بخیر چپ دلتنگی بود! باران تابستان؛ شاعری با دلتنگیهای کوتاهاش محمود تقوی تکیار شاعریست که اغلب کوتاه مینویسد لااقل کوتاهتر از همعصرانش؛ و این کوتاهنویسی، صرفاً در تعداد سطرها اتفاق نمیافتد، یک «نظر» است؛ «نظر» به همان معنا که در فرهنگ کوچه نیز هست؛ درک یک لحظه، بدون ورود به حیطه خیر و شر. حذف قضاوت ابدی یا ازلی از «لحظه». شاید به این دلیل است که شعر او بعد از این همه سال و باوجود ذات شرقی خود، همچنان «ایرانی»ست و نه مثلاً ژاپنی تا با هزار اما و اگر، چون این همه شعر کوتاه در این سالها، بشود یا نشود اسمش را «هایکو» گذاشت! «باران تابستان» ادامه همان شعر پیشین تکیار است که در دهه هفتاد هم شاهدش بودهایم شعری که با یک واسطه، متأثر است از پهلویات؛ پهلویات هجایی پیش از شعر هزار ساله، نه فهلویات که به آثاری چون دوبیتیهای باباطاهر هم اطلاق میشود؛ میگویم با یک واسطه، چرا که تداوم پهلویات از آغاز شعر هزارساله، در شعر گیلکی بوده است[مینورسکی اعتقاد دارد که پهلوی نام گونه زبانی منطقه پهله بوده است که بعدها به گونههای غربی ایران اطلاق شده است و این گسترش پیدا کرده و بعدها به گونههای زبانی کرانه خزر (دریای گیلان در کهنترین اسناد ایرانی) نیز اطلاق شده است.همچنین در گذشته کسانی را که ترانههای گیلکی میخواندند پهلویخوان مینامیدند./ ویکیپدیای فارسی] و تکیار، آن «نظربازی» شعر گیلکی را از زبانی که به آن تکلم میکرده و میکند به وام گرفته تا برسد به گفته حافظ شیراز که: «در نظربازی ما بیخبران حیراناند!» باغ تکه تکه شد درختان خمیدند کنار رود خشکیده نشستیم و هق هق گریستیم کنار چایبوتههای ژولیده روزگار کمی بهتر سازگارتر میشد شاید میماندی اگر... بر دریا قدم میزنم؛ سهلگیری جهانی دشوار مهرنوش قربانعلی که از اعضای مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری در اوایل و اواسط دهه شصت بود، از نخستین شاعران جوانی بود که شعرش در نشریات تخصصی منتشر و دیده شد. اوایل دهه هفتاد، محمد حقوقی منتقد نامدار دهههای چهل و پنجاه، در مقالهای پیرامون شعر شاعران زن، از وی نام برد و همین مقاله بود که به اعتبار وی در جامعه ادبی آن روزگار افزود. با این همه او که تا آن هنگام، متأثر شعر دهه شصت بود، از همگامی با شعر دهه هفتاد پرهیز کرد حتی باوجود اقبال نسبی منتقدانی چون حقوقی و سمیعی از این نگرش و شیوه شاعری؛ او در دهه هشتاد، با افزودن زیرگفتارها و نشانهشناسی متون کهن، همچنان شیوه دهه شصتی خود را پی گرفت، گیرم با صدور مختصر مجوزی برای ورود برخی واژهها و ترکیبهای تازه و همزمان، کنار آمدن با تأثیری محتاطانه، که از شاخه آوانگارد شعر هفتاد پذیرفته بود. «بر دریا قدم میزنم» تداوم همان نمای پیشین است که از شعر وی در ذهن داریم بدون اُفت و البته، بدون خیز چندانی؛ شعرهایی که مخاطبان را-چه عام و چه خاص- چندان هیجانزده نمیکنند اما به هر حال، در روزگاری که قبولی دفترهای شعر، اغلب ناپلئونیست، از تکماده هم استفاده نمیکنند! به گمانم اگر محمد حقوقی اکنون زنده بود، محتملاً مینوشت او شاعری حرفهایست که به حرفهای بودن خود قانع مانده است! ...قناری بیپروایی! که در اضطراب چشمهایم خانه داری تا دهانی بخوانی کلمات خود را به رگهایم میبندند و میپرند وسط سیل شعری که میگذرد! دوست داشتن اتفاقی نیست؛گذر از شعر سهل به شعر آوانگارد مزدک پنجهای وکیل است یعنی الان وکیل است، وقتی که با پدرش آشنا شدم اوایل دهه شصت، کودک بود، بعدها که نوجوان شد، مربی ادبی و پاسخگوی کانون پرورش فکریاش هم بودم و حالا که در 36 سالگی، هم منتقد نامآوریست میان نسل خود و هم روزنامهنگار است و صاحب امتیاز نشریهای در گیلان، احتمالاً من و نسل من، از منظرش، پیرمردها و پیرزنهایی هستیم که کمی، تا حدی از قافله عقب ماندهایم! البته مطمئنم هنوز جرأت ندارد درباره پدرش علیرضا پنجهای که سنش از من هم بیشتر است، چنین فکری کند! شاید به این دلیل واضح که پدرش هم بهعنوان یکی از پیشگامان شعر سهل و ممتنع در دهههای شصت و هفتاد، خیلی دیر، خرقه عوض کرد و به جمع شاعران آوانگارد پیوست؛ امری غریب، که در سه دهه اخیر، به امری رایج بدل شده و شاید مشهورترین نمادش، علی باباچاهی باشد. مزدک پنجهای هم در آستانه میانسالیاش، ترک شعر سهل کرده است و شاید تفاوتاش با پدر و باباچاهی در این باشد که آنان به شعر سهل و ممتنع رسیده بودند و خرقه، نو کردند اما او از شعر سهل – و نه سهل و ممتنع- به شعر آوانگارد کوچیده است. «دوستداشتن اتفاقی نیست» تلاش منتقدیست که نقدش از شعرش، پیشتر بوده و اکنون بر آن است که در این کتاب، شعرش را به نقدش برساند تا شعرش هم آوانگارد باشد. میدانم که این آخر قصه نیست چون شاهد بالنده شدن آن کودک سالهای 64-63 و بدل شدنش به یکی از اعضای مستعد آفرینشهای ادبی ایران بودهام. اکنون هم به روایت همین شعر آوانگاردی که در این کتاب شاهدش هستیم، فکر میکنم که او با بیانی محکمتر به شعری معادلتر و مخاطبپسندتر باز خواهد گشت شاید در سالهایی نه چندان دور؛ شاهدش هم بر این آرزو، شعرهایی از این دست: این گونه که باشی سخت میشود فراموش کردنات مثل عادتی ترکناشدنی آرزوهای از دست شده روزهای هفتهای که در فراموشی تو غافل میمانند این گونه که دوستم داری ترکت نخواهم گفت چون قویی که شیون ابر میشنود/ پر نمیگیرد... زیر پای مینا؛ تغزلی اجتماعی در بیانی نرم رضا اکوانیان شاعر جوانیست؛روزنامهنگار جوانیست؛ ویراستار جوانیست، منتقد جوانیست؛ و کلاً میتوان او را با صفت جوان شناخت اما شعرش جوان نیست اگر استناد کنیم به گفته گذشتگان خود، که جوان را، خام مینامیدند و پیر را، پخته! شعر اکوانیان، شعر پختهایست به گونهای که گاه از یاد میبرم که نزدیک به خمس قرن، فاصله سنی دارم با او! شعر اکوانیان، تغزل دارد اما «عوامفریبی احساسی» ندارد؛ اجتماعیست اما درگیر «پوپولیسم سیاسی» نیست که دهههاست چون ویروسی، شعر اجتماعی ایران را آلوده است. بیانش نرم است، مخاطب عام را نمیآزارد چه در «اجرا»، چه در کاربرد «زبان»، چه در رسیدن به شهود. شعر او، با مخاطب راحت است گرچه توجه بیشتر شاعر را به ریتم میطلبد همچنان که توجه بیشترش را به تولید زیرگفتارها. میتوان او را براحتی، یکی از امیدهای شعر این دهه دانست اما به قول مفتون امینی، باید چند کتابی دیگر، باز منتشر کند تا تکلیف ما با شعر او و تکلیف او با تاریخ ادبی مشخص شود! پیرت میکند سفر چمدانت را باز کن و از شکل تازه زندگی نترس به خودت مجال بده بر قالی دست مادرت تکیه کن چشمهایت را ببند و آسوده بخواب برای دوست داشتن، دلایل زیادی خواهیم داشت...
منبع:ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید