1396/5/9 ۰۸:۲۵
در میان آثار حکیم فلسفهستیز فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، یعنی امام محمد غزالی، «مشکوهالانوار» جایگاهی متفاوت و بسیار خاص دارد. برخی آن را شاهکار او میدانند و برخی نیز در انتساب این اثر به او تردید دارند.
تأثیر تأویل نوری غزالی در مشکوهالانوار بر مراتب
در میان آثار حکیم فلسفهستیز فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، یعنی امام محمد غزالی، «مشکوهالانوار» جایگاهی متفاوت و بسیار خاص دارد. برخی آن را شاهکار او میدانند و برخی نیز در انتساب این اثر به او تردید دارند. گرچه در این دو قول، قول انتساب مشکوهالانوار قویتر و مقبولتر است، لیک قصد این سخن، بحث در باب این معنا نیست. تقریبا تمامی متفکران و حکمتشناسان فرهنگ اسلامی پذیرفتهاند که غزالی گرچه در «المنقذ» روش تأویلی اسماعیلیه را نفی و رد کرده، اما در مشکوهالانوار با رویکردی صوفیانه به تأویل مشهورترین آیه قرآن در باب نور: «الله نور السموات و الأرض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فی زُجاجه الزجاجه کأنّها کوکبٌ درّیٌ یُوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یُضیء و لو لم تمسسه نار نورٌ على نور، یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الأمثال للناس و الله بکل شیئ علیم»۱ و نیز روایتی در باب نور پرداخته یعنی حدیث «ان لله سبعین ألف حجاب من نور و ظلمه، لو کشفها لأحرقت سُبحات وجهه ما أدرکه بصره من خلقه».۲
برخی از متفکران جهان اسلام این اثر غزالی را مبنای ظهور نخستین ایدههای اشراقی در جهان اسلام میدانند، من جمله ابوالعلاءعفیفی در مقدمه خود بر مشکوهالانوار غزالی، نخستین بارقه حکمت اشراقی در تمدن اسلامی را مشکوهالانوار میداند: «شاید غزالی نخستین فیلسوف مسلمان بود که مطابق با آنچه در رساله مشکوهالانوار بهوضوح دیده میشود، به فلسفه اشراق روی نهاده باشد.»۳ مبنای این رأی عفیفی، علاوه بر محوریت مطلق بحث نور در مشکوهالانوار، تمایز میان نور و ظلمت است که از دیدگاه او محور اصلی بحث غزالی در این رساله است؛ اما نه آن تفسیر و تمایزی که ایرانیان قدیم و نوافلاطونیان به آن قائل شده و سر از ثنویتی میان نور و ظلمت درآوردند، بلکه درک حقیقت نور و ادراک ذوقی برگرفته از آن.
عفیفی سخت باور دارد در مشکوهالانوار پایههای اصلی فلسفه اشراق در سه سطح هستیشناسی (یعنی شرح ماهیت وجود)، معرفتشناسی و علمالنفس مورد توجه قرار گرفته است. پس بر پایة این تحلیل خود، غزالی را در فلسفه اشراق نسبت به سهروردی و قطبالدین شیرازی پیشرو میداند. دقیقا از این رو که غزالی در مشکوهالانوار نوعی روحشناسی را تبیین میکند که خود اساس حکمت اشراقی میشود. شاهد مثال عفیفی، بخشی از مقدمه قطبالدین شیرازی در شرح حکمهالاشراق سهروردی است:
«حکمت اشراقی یعنی حکمتی که بر اشراق یعنی کشف بنا شده است و یا حکمت مشرقیان که اهل ایران هستند و این امر نیز به اول برمیگردد؛ زیرا حکمت اینان ذوقی و کشفی است و منسوب به اشراق که عبارت است از ظهور انوار عقلی. درحالی که معانی و فیَضان آن با اشراق بر نفوس به هنگام تجرد رخ میدهد. پارسیان در حکمت بیشتر بر ذوق و کشف اعتماد و تکیه داشتند. فلاسفه یونان نیز به غیر از ارسطو که بر جدل و برهان تکیه میکردند، بر ذوق و کشف تکیه و باور داشتند.»۴ دلایلی این رأی عفیفی را تأیید میکند، بهویژه با رجوع به متن مشکوه.
معانی و مراتب نور در مشکوهالانوار
غزالی در سه بخش آیه و روایت فوقالذکر را مورد بحث قرار داده است و چون هر دو در باب نور است، بنابراین محور سخن غزالی در مشکوهالانوار مسأله نور است.
وی در بخش اول با عنوان «در بیان اینکه نور حق، خدای تعالی است و اسم نور برای غیر او مجاز محض است و حقیقت ندارد»، به تبیین حقیقت نور میپردازد. از دیدگاه او نور در معنای باطنی خود دارای مراتب است. این مراتب در نزد غزالی با سیر از محسوس به معقول چندان ادامه مییابد تا به «نورالانوار» برساند. وی با اشاره به این معنا که نور نزد عوام به معنای چیزی است که به واسطه آن اشیا در نزدشان آشکار میشوند و عامل این آشکاری نیز حس بینایی است، این بینایی را دارای نقص و نقض آشکار میداند؛ بنابر این از دیدگاه او در حقیقت رؤیت باید به چشم باطن رجوع و اتکا و اعتماد کرد. چشم باطن از منظر او عقل است. چشم ظاهر دارای نقایص هفتگانه است که درک کامل را محال میسازد؛ اما اگر در میان چشمها، چشمی باشد که از همه این کاستیها دور و منزه باشد، آیا آن چشم سزاوارتر نیست که «نور» خوانده شود؟
معنای ثانی نور، نزد خواص است. خواص بنا به نگرة تأویلی و باطننگر خود، آنچه را سبب رؤیت میشود، صرفا نور نمیدانند، بلکه از دید آنان روح مدرکه (عقل) عامل اصلی بینایی است؛ زیرا اگر این روح نباشد، شئ دیده میشود، اما درک نمیشود. پس نور نه صرف آنچه در برون است، بلکه دارای وجه درون نیز است. علت این درونگرایی نیز آن است که از نظر غزالی، چشم به عنوان عامل رؤیت ـ چنانکه گفتیم ـ نقایصی دارد (غزالی هفت نقص چشم در رؤیت اشیا را برمیشمارد). این سیر محسوس به معقول غزالی در شرح نور، باب دیگری میگشاید. چشم عامل رؤیت است و نور، عاملی که این رؤیت را ممکن میسازد. حال در ساحت باطن نیز عقل همان چشم است و نوری که سبب گشودگی عقل و رؤیت باطن میشود، قرآن است:
«آیات قرآن برای چشم عقل به منزلة نور خورشید نزد چشم ظاهر است؛ زیرا با دیدن آن کمال مییابد. پس شایسته است که قرآن، نور نامیده شود؛ همانگونه که به نور خورشید نور گفته میشود. بنابراین قرآن همچون نور خورشید است و عقل همچون نور چشم.»۵
سیر محسوس به معقول، خود آغاز تأمل غزالی بر تقسیم عالم به عالم ملکوت (یا عالم علوی) و جهان سفلی (یا ظلمانی) است و این معنا نکته بسیار مهمی است در عرصه ادعای این مقاله؛ زیرا غزالی از مراتب معنای نور به مراتب عالم میرسد. پس منطقا از دیدگاه او نور علت و بنیاد وجود است و مراتب آن نیز بیان مراتب وجود، و این مگر بنیاد رای و نظر شیخ اشراق در مراتب نور نیست؟(برای مثال به این عنوان مطرح در یکی از مقالات حکمهالاشراق توجه کنید: «مقاله دوم در ترتیب وجود و در آن چند فصل است.»۶)
از دیدگاه غزالی عالم اسفل سراسر ظلمت است و با نور خداست که وجود مییابد. شاهد مثال غزالی برای اثبات این نکته بنیادی، ورود به وجه سوم معنای نور حدیث مشهور «انّ الله خلق الخلق فی العالم، ثم رشّ علیهم من نوره» است؛ بنابراین تمامی دستگاه فلسفه غزالی در بیان عوالم و مراتب نور که از آن سخن خواهیم گفت، مبتنی بر قرآن و روایات است. اما چرا شیخاشراق که کاملا متأثر از این دستگاه است و حتی او نیز به روایاتی چنین ارجاع میدهد: «یا من إذا تجلى لشئ، خضع له! یا خفی اللطف! یا من رشّ نوره على ذوات مظلمه، فنوّرها» ترجیح میدهد بر بنیاد فلسفه ایرانی و اصطلاحا فرشتهشناسی مزدایی حکمت خود را بنیاد نهد؟
حفظ تمایز و فاصله با غزالی
این خود نوعی تأکید بر حفظ تمایز و فاصله با غزالی نیست؟ زیرا قطعا چند دهه پس از فوت غزالی و آشکار شدن تأثیر شگرف او در سیر تفکر در اندیشه اسلامی، در کنار حب و بغضهای گسترده نسبت به او، ضروری مینمود کسانی چون شیخاشراق جانب احتیاط پیش گیرند (هرچند شمس تبریزی در مقالات، علم شیخ را بیشتر از عقلش میداند و این کنایه از بیاحتیاطیهای شیخ در بیان بیپروای آرای خویش در آن زمان است)؛ یعنی هم از متن اندیشههای بلند غزالی تأثیر گیرند، هم بر حفظ فاصله از او به دلیل تکفیر فلسفه و فلاسفه مواظبت نمایند. این مسأله بهویژه نزد شیخ از این رو بهشدت قابل رعایت مینمود که آنچه مورد نقض و بغض غزالی بود (فلسفه یونانی)، بخشی از سیر حکمت شیخ محسوب میشد. شیخ در حکمهالاشراق و در بیان سیر حکمت نوریه، سلسله ظهور حکمت را چنین برشمرده بود:
«و اما النور الطامس الذى یجر الى الموت الاصغر، فآخر من صح اخباره عنه من طبقه یونان الحکیم المعظم افلاطون، و من عظماء من انضبط عنه و بقى اسمه فى التواریخ: هرمس٫ و فى الفهلویین: مالک الطین المسمى بکیومرث، و کذا من شیعته: افریدون و کیخسرو. و اما انوار السلوک فىهذه الازمنه القریبه: فخمیره الفیثاغوریین وقعت الى أخى اخمیم، و منه نزلت الى سیار تستر و شیعته. و اما خمیره الخسروانیین فى السلوک: فهی نازله الى سیار بسطام، و من بعده الى فتى بیضاء، و من بعدهم الى سیار آمل و خرقان.»۷
چنانچه میبینیم در این سلسله هم حکمای ایرانی هستند، هم حکمای یونانی. هم افلاطون و هرمس و هم کیومرث و کیخسرو. و این در حالی است که غزالی در «المنقذ» چه سعیها در رد و نفی (به تعبیر او این اصحاب ظلمانی) انجام نداده بود؛ بنابراین شیخ اشراق نمیتوانست بر فاصله از غزالی تأکید نکند زیرا آنچه در دستگاه فکری شیخ معنا محسوب میشد نزد غزالی مستعد تکفیر بود. بر این معنا بیفزاییم این اعتماد راسخ شیخ به امثال ارسطو را؛ زیرا این همان شیخ است که در تلویحات و در رؤیای خود پاسخ سؤالات خویش را از شبح ارسطو میخواهد: «حکایه و منام: و کنت زمانا شدید الاشتغال، کثیر الفکر و الریاضه و کان یصعب على مسأله العلم و ما ذکر فى الکتب لم یتنقح لى فوقعت لیله من اللیالى خلسه فى شبه نوم لى فاذا أنا بلذه غاشیه و برقه لامعه و نور شعشعانى مع تمثل شبح انسانى فرأیته فاذا هو غیاث النفوس و امام الحکمه المعلم الاول على هیئه اعجبتنی و ابهه ادهشتنی فتلقانی بالترحیب و التسلیم حتى زالت دهشتى و تبدلت بالانس وحشتى فشکوت الیه من صعوبه هذه المسأله فقال لى ارجع الى نفسک فتنحل لک، قفلت و کیف ؟ فقال انک مدرک لنفسک فادراکک لذاتک بذاتک او غیرها فیکون لک اذن قوه اخرى او ذات تدرک ذاتک و الکلام عائد فظاهر استحالته، و اذا ادرکت ذاتک بذاتک أ باعتبار اثر لذاتک فى ذاتک؟…»۸ چنین کسی چگونه میتواند بر ارسطو ستیزی چون غزالی، ارجاع دهد یا رد پای تاثیر پذیری از او را در آثار خود عریان کند؟
ادامه دارد
پینوشتها:
۱- خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى است و آن چراغ در شیشهاى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزدیک است که روغنش هرچند بدان آتشى نرسیده باشد، روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد، با نور خویش هدایت مىکند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست. (سوره نور، ۳۵)
۲- وجه الله تعالى هفتادهزار حجاب از نور و ظلمت دارد و اگر آن حجابها را از رویش کنار زند، انوار رویش به هر خلقى که رسد، او را میسوزاند.
۳- مشکوهالانوار، ص۲۷
۴- مقدمه شرح حکمهالاشراق به قلم قطبالدین شیرازی.
۵- مشکوه، ص۱۱
۶- ترجمه حکمهالاشراق، سجادی، ص۲۱۵
۷- مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۵۰۳
۸- همان، ۷۰
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید