1396/4/31 ۱۲:۲۸
«نشانه در آستانه» عنوان كتابی نوشته امیرعلی نجومیان است. او نظریهپرداز، مترجم و دانشیار ادبیات انگلیسی و نظریه ادبی دانشگاه شهید بهشتی است. او همچنین عضو «حلقه نشانهشناسی تهران» نیز هست. دكتر نجومیان دورههای كارشناسی ارشد و دكترای خود را در دانشگاه لستر در بریتانیا گذرانده است. فعالیتها و پژوهشهای او در حوزههای مختلف ادبی و هنری بسیارند. از فعالیتهای مورد علاقه ایشان میتوان به فلسفه ادبیات، نقد ادبی معاصر، مطالعات فرهنگی، مطالعات میانرشتهای، نشانهشناسی پساساختگرا و نقد تطبیقی، ادبیات مهاجرت و ادبیات كودك اشاره كرد.
ارزیابی حكم گونه باعث زوال متن خواهد شد ساره بهروزی: «نشانه در آستانه» عنوان كتابی نوشته امیرعلی نجومیان است. او نظریهپرداز، مترجم و دانشیار ادبیات انگلیسی و نظریه ادبی دانشگاه شهید بهشتی است. او همچنین عضو «حلقه نشانهشناسی تهران» نیز هست. دكتر نجومیان دورههای كارشناسی ارشد و دكترای خود را در دانشگاه لستر در بریتانیا گذرانده است. فعالیتها و پژوهشهای او در حوزههای مختلف ادبی و هنری بسیارند. از فعالیتهای مورد علاقه ایشان میتوان به فلسفه ادبیات، نقد ادبی معاصر، مطالعات فرهنگی، مطالعات میانرشتهای، نشانهشناسی پساساختگرا و نقد تطبیقی، ادبیات مهاجرت و ادبیات كودك اشاره كرد. كتاب «نشانه در آستانه» با رویكردی نشانهشناسانه حاصل سالها پژوهش امیرعلی نجومیان در این زمینه است. این اثر دارای دو بخش نظری و عملی است. بخش اول به اصول و روششناسی نشانهشناسی اختصاص دارد و بخش دوم مجموعهای از جستارها در حوزه نقد عملی در نشانهشناسی است. كتاب تازه منتشر شده او، «نشانهشناسی: مقالات كلیدی»، نیز گزینش و ویرایش مقالاتی ترجمه شده در همین حوزه است. این علاقهمندی به نشانهشناسی سبب شكلگیری این گفتوگو شده است.
به نظر میرسد كه نشانهشناسی دارای اهمیت ویژهای برای شماست چرا كه هر دو كتاب اخیر شما، چه «نشانه در آستانه» و چه كتاب دوم ترجمه مقالات در همین زمینه است. آیا این اهمیت به دلیل آشنا كردن هرچه بیشتر مخاطبین حوزه ادبیات است یا كمكهایی است كه از جایگاه نشانهشناسی میتوانیم در ادبیات بگیریم؟ روشن است كه من بسیار علاقه دارم نشانهشناسی در ایران درست و دقیق معرفی شود. در همین آغاز گفتوگو بهتر است این نكته را ذكر كنم كه بخشی از آن چیزی كه با عنوان «نشانهشناسی» در ایران مطرح میشود، در واقع نشانهشناسی نیست. بسیاری از پژوهشها در این حوزه متاسفانه نقد نمادها یا همان نمادشناسی است كه به اشتباه نشانهشناسی انگاشته میشود. دلیل اینكه چرا طرح نشانهشناسی در فضای اندیشه در ایران اهمیت دارد، این است كه نشانهشناسی نه تنها در تحلیل آثار ادبی، بلكه در تحلیل متون و رسانههای دیگری مانند متون تاریخی، رسانههای تصویری، عكس، سینما، موسیقی، تئاتر و حوزههای بسیار دیگر میتواند كارساز باشد و ابزار نوینی برای درك سازوكار معنیسازی یا دلالت در متن است. همچنین از نشانهشناسی میتوان در تبیین تجربههای هر روزه خود یا وقایع تاریخی، سیاسی و اجتماعی روز بهره گرفت. ویژگی مهم دیگر، ویژگی میانرشتهای نشانهشناسی است. نشانهشناسی این توانش را دارد كه نه تنها در حوزههای متفاوت و متنوعی به كنش تحلیل یاری رساند، بلكه میتواند میان این حوزههای گوناگون پیوندهای آشكار و پنهان پدید آورد. اما نشانهشناسی و به ویژه روایتشناسی در مطالعات ادبی در مقایسه با حوزههای دیگر نقش و جایگاه مهمتری ایفا كرده است. ویژگی دیگری كه نشانهشناسی را در موقعیت ویژهای در نقد ادب و هنر قرار میدهد این است كه نشانهشناسی نه تنها خود نوعی رویكرد نقادانه است بلكه بخش گریزناپذیر دیگر رویكردهای نقادانه هم شده است. به عنوان نمونه، نقد جامعهشناختی امروز با روشهای نشانهشناسی سراغ جامعه میرود، چه در تحلیل گفتمان و چه در نقدهایی كه میراثدار اندیشه لویی آلتوسر هستند. در رویكردهای روانشناختی هم نشانهشناسی حضور دارد. امروز نقد روانشناختی بدون توجه به نقش زبان و نشانه (چنانكه ژاك لكان طرح كرد) ممكن نیست. رویكردهای فرهنگی هم بیش از هر چیز به عنوان روش مطالعه خود از نشانهشناسی بهره میگیرند.
با توجه به سابقه چندین ساله شما در این حوزه، نشانهشناسی چه جایگاهی در ادبیات ایران دارد؟ ارزیابی من از جایگاه مطالعات نشانهشناسی در مطالعات ادبی ایران، ارزیابی دوگانهای است. از سویی، نشانهشناسی توانش نوینی را در مطالعات ادبی ایجاد كرد كه باعث طرح پرسشها و ارایه روشهای نقادانه نوینی شد. این سویه مثبت آن است. ولی از سوی دیگر، بسیاری از مطالعات نشانهشناختی در مطالعات ادبی در ایران در سطح توصیف متن مورد مطالعه و ارایه تصویری مكانیكی از متن باقی مانده است. به گمان من، نشانهشناسی تنها زمانی میتواند كارایی لازم را داشته باشد كه بتواند به پرسشهای مهم و مجهولهای ما بپردازد. بر همین اساس است كه نشانهشناسی انتقادی یا پساساختگرا دنبال گذر از نقد توصیفی و خنثی است. اما در ایران كمتر به این رویكردها پرداخته شده است و بیشتر به اینكه متن چگونه بر اساس یك گرامر یا دستور زبان زیرین شكل گرفته و آیا به این زبان زیرین وفادار بوده یا نه، پرداختهاند. در یك كلام، مشكل مطالعات ادبی در ایران این است كه بیشتر به نشانهشناسی ساختگرا كه نشانهشناسی توصیفی است معطوف شده است. این همان تطابق متن با یك گرامر از پیش تعریف شده است كه راه پرسشگری و رویكرد انتقادی را میبندد.
جایگاه كتاب «نشانه در آستانه» در كدام بخش از نشانهشناسی ادبیات ایران است؟ در این كتاب كوشش كردم رویكرد نشانهشناسی را در حوزههای بسیار متنوعی به آزمایش بگذارم. دیگر اینكه، نمیخواستم متون مورد مطالعهام را بر اساس دستورهای از پیش تعریف شدهای نقد كنم. همانطور كه در عنوان كتاب روشن است، من موقعیتی را برای نشانههای متن فرض كردم كه مهمترین ویژگی آن، ناپایداری است، همان كه از آن به «آستانه» یاد كردهام. فهم من از نشانهشناسی این است كه هر متنی (كلامی، تصویری، موسیقیایی، ...) یك ساختار دارد. اما این ساختار ناقص، ناپایدار، گذرا و پویا است. به همین دلیل، نشانههای متن همواره در موقعیت «آستانگی» قرار دارند. موقعیت آستانگی وضعیتی است كه نشانههای متن نه كامل از دستور زبان متن پیروی میكنند و نه كامل با آن بیگانه هستند. به گمان من ما همواره، نوعی بازی و حركت پویا و غیر قابل پیشبینی در نشانههای متن میبینیم. در این كتاب، كوشش كردم در تحلیلهای عملی این وضعیت را به نمایش بگذارم. از آنجا كه پیش از هر چیز خودم را یك معلم میدانم، كوشش كردم این همه را به زبان ساده بنویسم و برای مخاطبم تعریف نشانه و انواع آن و چگونگی رفتار نشانهها را در متن به زبان ساده بیان كنم و برای تحلیل متن نوعی روششناسی ارایه دهم.
اینكه نشانهشناسی روش خواندن متن است برای كشف زبان زیرین متن، ممكن است خواننده را در خوانش با چالش مواجه كند؟ برای اینكه بپرسد منظور از زبان زیرین، لایههای پنهانی متن است كه هنوز كشف نكردهایم یا نظامی است كه متن بر اساس آن نوشته شده و بستگی به تحلیل منتقدین دارد. «زبان زیرین متن» اصطلاحی است كه نشانهشناسان ساختگرا نخستین بار از آن سخن گفتند. فرآیند شكلگیری این زبان زیرین فرآیندی دوسویه است. از سویی، منتقدین و نشانهشناسان از انباشت متون مجموعهای از «ثابت»ها را استخراج میكنند و دستور زبان میسازند، كاری كه ارسطو درباره تراژدی دركتاب «بوطیقا» كرد. او تراژدیهای دوران خود را بررسی و از دل آنها یك مجموعه قواعد و قوانین استخراج كرد. پس نشانهشناسی ساختگرا به دنبال استخراج قوانین بر اساس تجربههای متون متفاوت و متنوع است. در حوزه معماری، از مطالعه تعداد بسیاری بنا میتوان به مجموعهای از دلالتها و كاركردهای ثابت رسید و بر این اساس دستور زبانی برای معماری طراحی كرد. اما همین دستور زبان خود تبدیل به الگویی میشود كه منتقدان بر آن اساس، متون جدیدی (در معماری بناها یا در موسیقی قطعه موسیقی و الی آخر) را مورد ارزیابی قرار میدهند. نویسندگان و پدیدآورندگان هر متنی (مثلا معماران كه بنایی را طراحی میكنند یا نویسندگان كه متنی ادبی مینویسند) هم بر اثر مواجه پی در پی با متون متفاوت و متنوع به دركی درونی از این دستور زبان میرسند. یك رماننویس ممكن است نتواند این دستور زبان را توضیح دهد و تشریح كند ولی میداند كه مثلا یك رمان ویژگیهای ساختاری ویژهای دارد كه باید به هنگام نوشتن از این اصول اصلی پیروی كند. مثلا تعداد شخصیتها، رویدادها، سیر روایت، كشمكش و تنشهای روایتی از جمله این اصول هستند. حال یك نشانهشناس ساختگرا همین اصول درونی شده یا ناخودآگاه را به سطح خودآگاه و گفتمان علمی میآورد و آنها را دستهبندی و الگوسازی میكند. این نقطه آغاز نشانهشناسی است ولی سرانجام آن نیست. در حوزههای دیگر علم هم همینطور است. برای نمونه، ما شاید از كاركرد بدن خود چندان چیزی ندانیم ولی بدون داشتن علمی خودآگاه نسبت به بدن خود بر اثر تجربه دركی معنادار كسب میكنیم، آنگاه پژوهشگر علم پزشكی سازوكار كاركردی و دلالتی فیزیولوژی بدن را استخراج میكند و به یك «دستور زبان بدن» میرسد. این «دستور زبان» قرار است هم كاركردهای بدن را توضیح دهد و هم در مرحله بعد به مجهولها و پرسشهای ما در این باره پاسخ دهد.
آیا منظورتان این است كه با دانستن این موارد در ابتدا، میتوانیم ورود به نشانهشناسی داشته باشیم؟ بله دقیقا این نقطه ورود است و پس از آن به عنوان یك منتقد، تازه باید بر اساس این زبان زیرین به طرح پرسش، بررسی مجهولها و غیر و بپردازیم. مهم این است كه همواره از خود بپرسیم كه از این تحلیل چه چیزی عاید یك حوزه مطالعاتی میشود. پس نشانهشناسی به گمان من باید از این نگاه توصیفی و طبقهبندی عبور كند و به اهداف بزرگتری بپردازد و آن طرح پرسشهای نوین، پرداختن به مجهولها در یك حوزه و افشای نظامهای گفتمانی در متونها است. باید بپرسیم كه این متن با چه انگاشتها و ایدئولوژیهای اجتماعی میتواند ارتباط داشته باشد، یا تا چه حد نشانههای این متن در مسیر گفتمان غالب حركت میكنند یا حركت نمیكنند؟ اینها پرسشهایی هستند كه پس از تحلیل توصیفی و طبقهبندی در متن باید از متن پرسید و علاقه من بیشتر به این بخش نشانهشناسی است. خالق یا پدید آورنده متن هم این «دستور زبان زیرین» را به طور خودآگاه یا ناخودآگاه فرا میگیرد، اما نه برای اینكه این دستور را كاملا رعایت و از آنها مو به مو پیروی كند، بلكه برای اینكه بتواند در خلق هنری از این «دستور زبان زیرین» تخطی كند. هنر و ادبیات همواره بر اساس این عامل «تخطی» خلق میشود. به همین دلیل است كه به گمان من، نشانهشناسی پساساختگرا و نشانهشناسی انتقادی به روح هنر و ادبیات كه گذر از مرزها و تعاریف و به چالش كشیدن ساختارهای متعارف ارزشی و معرفتی است، نزدیكتر است. متاسفانه در ایران كمابیش بیشتر مطالعات ادبی كه از نشانهشناسی بهره میگیرند در سطح تحلیل توصیفی و طبقهبندی خنثی باقی میمانند. در سطح خلق ادبی و هنری هم ادبا و هنرمندان شناختی از این دستور زبان زیرین ندارند و اگر دارند كوشش میكنند از آن بی چون و چرا پیروی كنند.
برخی از جستارها با یك جمله یا یك بیت شعر آغاز میشوند. برای نمونه بر پیشانی جستار شماره پنج یك برش كوتاه از كتاب معروف و دوستداشتنی «شازده كوچولو» را آوردهاید. در چارچوب نظام نشانهای آیا میتوانیم این متن كوتاه را «زیرمتن» بنامیم یا هدف دیگری داشتید؟ مثل آمادهسازی خواننده با آنچه تحلیل محتوای جستار است یا اینكه خود این متنها و شعرها نشانهای جدا محسوب میشوند؟ متنی كه بر پیشانی مقاله یا كتابی میآید را میتوان نشانهشناسی كرد. راستش فكر میكنم اینگونه متنها نمونه بسیار خوبی از «آستانه»های متن هستند. همانطور كه در این كتاب به تفصیل كاركرد و دلالت این آستانهها را تشریح كردهام در اینجا هم میتوان همان نقشهای آستانهای را به سرلوحه جستارها داد. در مقالهای در همین كتاب با عنوان «آستانههای متن در عنوانبندی فیلم» به نقش عنوانبندی آغاز فیلم پرداختهام و نسبت عنوانبندیها را با فیلم تحلیل كردهام. فكر میكنم میتوان نقش نشانهای عنوانبندی فیلم را با نقش متن سرلوحه یا كتیبه قیاس كرد. در مواردی این سرلوحه نقش آمادهسازی مخاطب برای ورود به متن را دارد كه آن را «پیرامتن» متن اصلی میتوان خواند. در مورد دیگری، این متن نقدی یا تفسیری بر متن اصلی است كه آن را «فرامتن» مینامیم. در مورد دیگری، این متن قرار است نسبتی دلالتی در ذهن مخاطب با متن اصلی برقرار كند كه آن را «بینامتن» میتوان خواند.
پس بهتر است اینطور بیان كنم، شما یك ورود هوشمندانه بر اساس متن انتخاب كردهاید. همینطور است. ولی نمونهای كه از آن یاد كردید (نشانهشناسی عكس) شاید رازگونهترین سرلوحه باشد. خواننده باید تمام مقاله را بخواند و در پایان نسبتی میان این سرلوحه با مقاله در ذهنش شكل بگیرد. قصد من طرح این بحث بود كه تا چه حد «غیاب» در هنر و ادبیات از حضور مهمتر است. جملهای كه من از داستان «شازده كوچولو» انتخاب كردهام به همراه تصویری است كه در پایان كتاب آمده و ما با تپهای روبهروییم كه در چند صفحه پیش، شازده كوچولو بر آن تصویر شده بود و حالا خالی است. دو سنت اگزوپری در كنار این تصویر خالی میگوید، «این منظره برای من زیباترین و غمانگیزترین منظره در جهان است»، تپهای كه شازده كوچولو در آن ایستاده بود و دیگر نیست. در پایان مقاله نگاهم به عكاسی همین است: آنچه در عكس غایب است زیباترین و غم انگیزترین بخش یك عكس هست. به گمان من، یك عكاس خوب تنها با بازی حضور و غیاب است كه میتواند مجموعهای از دلالتهای بدیع پدید آورد. هرچه بیشتر در كتاب پیش میرویم با دنیایی مواجه میشویم كه در نوع خودش جالب است. یعنی علاوه بر اینكه بیشتر عناصر در متنها شناسانده میشوند گاهی این احساس غالب میشود كه ارجاعات متنی بسیارند. این ارجاعات هزارتویی برای ما میسازند كه دستیابی به آن خیلی هم ساده نیست. در پایان فصلها شاید بتوانیم نتیجهگیری كنیم ولی در پایان كتاب لزوما این اتفاق نمیافتد و ما دوباره با هزارتو مواجهیم! دوستانی در مورد این كتاب به من گفتهاند كه باید نخست بخش نقدهای عملی را خواند و سپس فصلهای نظری را؛ به عبارت دیگر، میتوان از مثالها و نقدهای عملی و ملموس آغاز كرد و بعد مباحث كلی و نظری را در ذهن جمعبندی كرد. از سوی دیگر، میتوان با گزارههای كلی خواندن كتاب را آغاز كرد و سپس نمونههای نقد عملی را خواند. راه نخست همان رویكرد «استنتاج استقرایی» است و رویكرد دوم را در فلسفه «استنتاج قیاسی» میگویند. میپذیرم كه كتاب با پایان محكمی تمام نمیشود. اگرچه مقالهها همه نشانهشناسی متون هستند ولی یكدیگر را تكرار نمیكنند. نقطه مشترك همه مقالهها البته همان دلالت استانهای نشانههاست. راستش چندان هم علاقه ندارم كتاب را به یك نقطه بسیار جزمی برسانم و پایانش دهم. دوست دارم كتاب پایانی باز داشته باشد. اما برای كسانی كه دوست دارند به قول شما این هزارتو را به سرانجامی برسانند، پیشنهاد میكنم حتما سه فصل نظری اول كتاب را در پایان هم دوباره مطالعه كنند.
آیا امكانش هست همین كتاب «نشانه در آستانه» نوشته امیرعلی نجومیان هم توسط نشانهشناس دیگری مورد تحلیل نشانهای قرار بگیرد و نظام دلالتی آن بررسی شود؟ شاید تنها اندیشمند نشانهشناسی كه «كتاب» را به عنوان ابژه و موضوع نشانهشناسی تحلیل كرده باشد، ژرار ژنت باشد. بدیهی است كه كتاب «نشانه در آستانه» را میتوان بر همین اساس نشانهشناسی كرد. یك نشانهشناس میتواند هم از نظر ساختاری و دلالتی متن كتابی را مورد بررسی قرار دهد و هم با نگاهی پساساختگرا به تعارضها و تنشهای نشانهها در متن بپردازد. همین جا بگویم كه من مشكلی با تعارضهای نشانهها در هیچ متنی ندارم. گمان میكنم كه متن بدون تعارض، متنی خنثی و بیفایده است. در واقع این تناقضها و تعارضها هستند كه متنی را پویا میكنند و پرسشهای نوینی در ذهن خواننده ایجاد میكنند. هیچ پدیدهای بدون تناقض و تعارض نیست. در هر صورت، میتوان كتاب «نشانه در آستانه» را با رویكرد نشانهشناسی پساساختگرا یا فرهنگی و یا انتقادی هم نگاه كرد. میتوان روی گفتمانها و ایدئولوژیهای غالب كتاب تمركز و تحلیل كرد كه من چگونه برخی گفتمانها را بر گفتمانهای دیگر برتری دادهام. به عنوان نمونه، من دلالتهای پویا را بر دلالتهای ایستا در این كتاب ترجیح دادهام و این در جای جای كتاب مشهود است. می توان پرسید این نشانهها دارای كدام ویژگی فرهنگی هستند؟ چنین تحلیلی كار جذاب و جالبی خواهد شد زیرا ما همیشه فكر میكنیم باید متنهای ادبی و هنری را نشانهشناسی كنیم، در حالیكه میتوان متون نقادانه و نظری را هم نشانهشناسی كرد.
با این حساب این هزارتو میتواند همچنان ادامه پیدا كند. بله، موافقم. این هزارتو پایانی ندارد و از هر راهی به راهی دیگر میرویم و این هزارتو تا بینهایت ادامه پیدا میكند.
اگر موافق هستید، نگاهی به كتاب «نشانه شناسی: مقالات كلیدی» كه به تازگی چاپ شده است هم داشته باشیم و دوباره به كتاب «نشانه در آستانه» برگردیم. وقتی ترجمه مقالات را مطالعه میكردم به نظرم رسید این مقالات علاوه بر اینكه تاریخچه و سرشت نشانهشناسی را روشن میكنند، یك مرجع هم محسوب میشوند. آیا میتوانیم این مقالات را یك مرجع مهم در ادبیات نشانهشناسی ایران بشناسیم؟ كتاب «نشانهشناسی: مقالات كلیدی» به هیچ عنوان یك مرجع جامع و كامل در حوزه نشانهشناسی نیست. من چنین ادعایی را ندارم. همانطور كه در ابتدا هم گفتم، به نظر من، علم نشانهشناسی آنقدر وسیع و میانرشتهای است كه هیچ منبعی نمیتواند جامع و كامل باشد. عرصههای نوینی هر روز در نشانهشناسی گشوده میشوند، پس نمیتوان این كتاب را مرجعی برای همه حوزههای نشانهشناسی دانست. اما من در حد دانش و تجربه خودم طی دو دهه گذشته مقالههایی را انتخاب كردم كه بتوانند دریچههای آغازین ولی محكم و دقیق برای ورود به دنیای نشانهشناسی باشند. بر این اساس، مجموعه مقالات كلیدی میتواند آغاز خوبی برای آشنایی با حوزه نشانهشناسی از طریق نوشتههای نظریهپردازان اصلی باشد. همانطور كه میدانید كتابهای شرح نشانهشناسی كم نیستند و تعدادی از آنها در ایران هم ترجمه و تالیف شدهاند، ولی ویژگی اصلی این كتاب این است كه نشانهشناسی را از زبان نظریهپردازان و نشانهشناسان پایهگذار این حوزه میخوانیم. ویژگی دیگر كتاب این است كه در این كتاب كوشیدهام هم به معرفی و شرح تاریخچه نشانهشناسی از زبان نشانهشناسان بپردازم و هم نسبت نشانهشناسی را با ادبیات و زبانشناسی به نمایش گذارم. همینطور الگوهای نظری اصلی برای كاربست نشانهشناسی را در رشتههای هنری مانند موسیقی، سینما، معماری، تئاتر و تلویزیون معرفی كردهام و در انتها هم چالشهایی كه نشانهشناسی با آن روبهروست را معرفی كردهام و آینده نشانهشناسی را از زبان دو نشانهشناس مهم ارایه دادهام. شما با كتاب «نشانه در آستانه» خوانندههای ادبی را هوشیار كردهاید كه چطور نشانهها با زندگی و پیرامون ما میتوانند نسبتی داشته باشند. یعنی چشم تیزبین و ذهن خلاق راحت از كنار آثار ادبی و هنری نگذرد بلكه بتواند نشانههایی پیدا كند و در مرحله بعدی با مراجعه به مقالات كه همه از سرشناسان هستند یك آموزش كلی و معتبر را فرا بگیرد. همانطور كه گفتید كاركرد این دو كتاب با هم متفاوت است. در كتاب اول نشانهشناسی را به زبان خودم تعریف كردم و از دو پارادایم مهم ساختگرایی و پساساختگرایی در این حوزه گفتهام و سپس خوانشهای نشانهشناسانه خود را از ادبیات، معماری، سینما، عكاسی، نقاشی و نمایش كه نتیجه سالها فعالیت در این حوزه است جمعآوری كردهام. ولی كتاب «نشانهشناسی: مقالات كلیدی» كتابی است كه میتواند برای پژوهشگران حوزه نشانهشناسی به عنوان نوعی «همراه Companion» برای پژوهش به كار گرفته شود.
انتخابهای شما در نشانهشناسی فیلمها نشان علاقهمندی شما به این نوع سینماست، اما در نقاشی به این روشنی نیست. از بین نقاشان معروف دنیا رنه مگریت برگزیده شماست. میدانیم مگریت نقاش برجستهای در سبك سوررئالیسم است. حالا اگر فرض كنیم انتخاب شما سبك سوررئال است، سوال اینجاست كه آیا فقط دو تابلوی معروف این نقاش در چارچوب نشانهشناسی جای میگیرند و مابقی تابلوهایش رویكرد مستقلی دارند یا دلیل دیگری دارد؟ برای پاسخ به این پرسش یادآوری كنم كه این مقالات در فرآیندی طبیعی طی بیش از ١٠ سال در برخورد من با پدیدهها و متون متفاوت و متنوعی نگاشته شدهاند. پس من رنه مگریت را برای نمونه تحلیل عملی برای این كتاب انتخاب نكردم. این دو تابلو سالها برای من دلمشغولی مهمی بودند و زمانی كه قرار بود برای كنفرانسی مقالهای ارایه دهم این دو تابلو را برای نقد انتخاب كردم. بعدها این سخنرانی تبدیل به مقالهای شد و آن مقاله به این كتاب راه پیدا كرد. روشن است كه میشد درباره بسیاری از نقاشان و هنرمندان دیگر هم نوشت، ولی مگریت نمونه بسیار خوبی برای بحث مورد نظر من در آن سخنرانی و مقاله بود. او در این دو تابلو دلالتهای متناقض و متعارضی را از یك ابژه به ظاهر ساده و روشن ارایه میدهد، این دلالتها با هم سر سازگاری ندارند و این برای من جالب بود. در واقع در تابلوهای مگریت تنش عظیمی را میان دلالتهای یك تصویر میبینیم و این مساله به این دو تابلو هم خلاصه نمیشود. در آثار دیگر مگریت هم میتوان اینچنین نگاهی را دنبال كرد. پس میتوان در مورد نقاشیهای دیگر رنه مگریت یا هر نقاش دیگری هم سخن گفت، ولی اگر تمركز من در آن مقاله روی این دو تابلو بوده دلیلش این است كه اگر تعداد موضوع تحلیل زیاد انتخاب شود از عمق تحلیل كاسته میشد. من همواره فكر میكنم كه اگر موضوع تحلیل خود را محدود كنیم به تحلیلی ژرفتر دست خواهیم یافت. البته در مواردی كه پرسش پژوهش شما بررسی سیر یك ژانر یا جریان ادبی و هنری و از این قبیل است، شما ناچارید به تحلیل نمونههای بیشتری بپردازید.
جستار پایانی كتاب درباره فیلم «دونده» اثر امیر نادری است كه در آن از كشمكش میان فرهنگ و طبیعت میگویید. انگار در این چند صفحه پایانی با بررسی این تقابل شما طبیعت و فرهنگ را نشانههایی در حركت مدام میبینید كه از نوعی به نوع دیگر تغییر میكنند و ما همیشه با ساخت و سازهای گوناگونی از طبیعت و فرهنگ روبهرو میشویم. همین تغییرات انگار در نشانهها هم هستند یعنی نوعی بیپایانی در پایان جستارها احساس میشود. تا چه حد این نگاه را تایید میكنید؟ به نظرم ارزیابی درستی است. چون نشانهها در واقع مجموعهای از دلالتها و ارزشها هستند كه جایگزین چیز دیگری میشوند. طبیعت و فرهنگ دو ارزش و مفهومی هستند كه ما به نشانهها دادهایم. بخش مهمی از سازوكار ساماندهی ذهنی بشر از عالم هستی از همین تقسیمبندی طبیعت و فرهنگ ریشه میگیرد. طبیعت هر آن چیزی است كه از پیش بوده است و فرهنگ آن چیزی است كه ما انسانها مسوولش هستیم و یا آن را ساختهایم. من البته به این دو پدیده یا دلالت به گونه تقابلی قطبی نگاه نمیكنم. من فكر میكنم نمیشود عالم را به طبیعت و فرهنگ در دو سو تقسیم كرد. در كتاب «نشانه در آستانه» بارها در تحلیلها به این تقابل اشاره كردهام و كوشش كردهام نشان دهم كه چگونه این دو نشانه در دگرگونی دایم مرتب جایشان عوض میشود. در مقاله «نشانهشناسی خانههای تاریخی كاشان» به عنوان نمونه درباره تعامل طبیعت و فرهنگ در این خانهها سخن گفتهام و از این گفتهام كه چگونه ما طبیعت را فرهنگی میكنیم و فرهنگ را امری طبیعی میانگاریم. ساختار عالم و در شكل كوچكتر متنهای ادبی و هنری، بسیار پویاتر از آن است كه بتوان به این سادگی آن را بر اساس دو قطب سامان داد. بنابراین من هم در این جستارها كوشش كردم به نتیجه دقیق و مشخصی نرسم. متنی كه پایان جزمی بر آن تحمیل نمیشود، متنی است كه بارها خوانده خواهد شد و نظامهای دلالتی آن همیشه ما را شگفتزده میكند و برای آینده چیزی به ارمغان دارد كه در زمان حال به تمامی قابل كشف نیست. بزرگترین اشتباه یك منتقد یا تحلیلگر میتواند این باشد كه یك ارزیابی حكمگونه و جزمی از یك متن داشته باشد. این ارزیابی حكمگونه سبب میشود راه برای دلالتها و ارزیابیهای دیگر بسته شود و همین باعث مرگ و زوال همان متن خواهد شد.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید