سلوک شعری اهلِ شریعت

1396/3/20 ۰۹:۱۳

سلوک شعری اهلِ شریعت

شعر در ایران با آموختن زبان و عروض عربی با دبیری فرزانگان علمی و دینی به قوام و ساختار خویش می‌افزاید و کم کم هنری می‌شود مجزا از موتیف‌ها و بن مایه‌های باستانی خود تا روایتگر ادغام تازه‌ای باشد بین غنای موجود در شعر گذشته و شرح بیقراری‌های تاریخی‌اش در قالب قصیده و غزل و مثنوی.


نگاهی به شعر عالمان شاعر از سنایی تا امام خمینی (ره)

دکتر وحید ضیائی: شعر در ایران با آموختن زبان و عروض عربی با دبیری فرزانگان علمی و دینی به قوام و ساختار خویش می‌افزاید و کم کم هنری می‌شود مجزا از موتیف‌ها و بن مایه‌های باستانی خود تا روایتگر ادغام تازه‌ای باشد بین غنای موجود در شعر گذشته و شرح بیقراری‌های تاریخی‌اش در قالب قصیده و غزل و مثنوی. شعر ایران در سده‌های اول تولد نوی خود اگر چه زبان و لحن و ساختار حماسی و تاریخی خود را دارد اما با بسط و شرح دین مبین و حضور چهره‌های بزرگ عالم در عرصه فقاهت اسلامی و نهادینه شدن تفکر اسلامی در ایران و به دست عالمان ایرانی دیگر ابزاری نو می‌شود برای بیان اندیشه‌های متعالی.
سیر و سلوک در دیوان امام و مخصوصاً غزلیات ایشان که در سبک شعری «عراقی» است خواننده را به غور در تو در توی شخصیت معنوی این امام عالیقدر می‌کشاند. در همنشینی با دیوان اهل دل هر از گاهی نسیمی از جان آگاه ایشان بر خواننده می‌وزد که گویی کلید گشایشی می‌شود بر درک متقابل و مکرر از اشعاری که سروده شده‌اند.
 در سده ششم هجری سنایی غزنوی نخستین شاعری است که عرفان و موعظه و حکمت را وارد شعر می‌کند. شاعری توبه کرده از مدح سلطان غازی و نشسته بر صدره شعر عرفانی به طوری که گویندگان بعد از خود از حافظ و سعدی و مولانا را تحت سیطره معنوی اشعارش قرار می‌دهد.
 از مخزن الاسرار نظامی گنجوی تا آثار قاضی القضاتی چون جامی موعظه و حکمتی برگرفته از سنت نبوی با تقسیم‌بندی‌هایی سلسله وار چیدمان نظام شعری تازه‌ای را بنا می‌کند که عرفانی منطبق شریعت جاری را به شرح و بسط هنری بیان می‌کند. شعر ابزاری می‌شود که شاعران عالم همه علوم نقلی و عقلی دوران را در طبق ابیات گذاشته و زبان شعر زبان بیان حکمت و بعد‌ها فلسفه اسلامی شود.
 اگر در اشعار قدمایی چون حافظ و خواجو و سعدی و... امکان تفسیر و تعبیر عاشقانه و مجازی از استعارات و تمثیل‌ها امکان وقوع دارد اما شعر فقهای شاعر دوران اخیر مستلزم تفاسیرعرفانی کاملی از آیات و احادیث و منطبق با نص صریح آیات قرآنی و احادیث است.


از درخت آسوریک و حکمت تا شعرهای هجایی موزونی که در نغمه ساز گوسان‌های باستانی روایتگر شادی‌ها و حماسه‌های پهلوانی و عاشقانه بود، ایرانی، با شعر و موسیقی کلام عهد اخوتی دیرینه داشته و دارد. قصه‌هایش را که میراث ملی و سند ماندگاری اوست سینه به سینه در کوچه و بازار، در بارعام  پادشاهان و در خلوت خصوصی شاهان با درونمایه‌های عاشقانه و پهلوانی سروده و خوانده و رزم و بزم را تا بزنگاه تاریخی ورود اسلام با خود داشته است. شعر و موسیقی ایرانی در مواجهه با شعر مدتی زبان به کام می‌کشد و تا با ساز و کار عروضی آن آشنا شود و بتواند تعالیم دین تازه را بهتر بشناسد و به مشعر و شعر برساند سالیانی طول می‌کشد. عرب، شعر جاهلی‌اش را در بن مایه‌های تفاخر قبیله‌ای و عشق‌های بدوی صحراوی روی محمل شتران سخت جان تجربه می‌کند و عروض شعر را در ذوق تف‌دیده‌اش به سرزمین‌های همجوار انتقال می‌دهد. شعرعرب در سرآغاز هستی اسلامی‌اش مواجهه سیاسی بین پیامبر وحی و جاهلان ناظم بوده است. شاعران بسیاری با زبان تیز و همه فهم شعر به جنگ پیامبر امی معجزه کلامی آمده‌اند که سّر کلامش سحر اشعارشان را باطل می‌کند و از اینروست که یا سر خویش را در جهالت افتخارات و مناهی گذشته بر باد می‌دهند یا مثل کعب بن زهیر زبان شعر عرب را وسیله‌ای برای تبلیغ دین تازه می‌کنند و از پیامبر صله می‌گیرند.از این روست که در قرآن کریم «الشعرا» را «یتبعهم الغاوون» می‌داند اما ادامه آیه شریفه راه را برای بیشمار شاعران معظم تا به اکنون باز می‌کند که زیر سایه این کلام شعر را به زیباترین شکل خویش در ادبیات مشرق زمین تظاهر دهند که «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذکروا‌الله کثیرا .»

آوردگاه حماسه شعر
شعر در ایران با آموختن زبان و عروض عربی با دبیری فرزانگان علمی و دینی به قوام و ساختار خویش می‌افزاید و کم کم هنری می‌شود مجزا از موتیف‌ها و بن مایه‌های باستانی خود تا روایتگر ادغام تازه‌ای باشد بین غنای موجود در شعر گذشته و شرح بیقراری‌های تاریخی‌اش در قالب قصیده و غزل و مثنوی. شعر ایران در سده‌های اول تولد نوی خود اگر چه زبان و لحن و ساختار حماسی و تاریخی خود را دارد اما با بسط و شرح دین مبین و حضور چهره‌های بزرگ عالم در عرصه فقاهت اسلامی و نهادینه شدن تفکر اسلامی در ایران و به دست عالمان ایرانی دیگر ابزاری نو می‌شود برای بیان اندیشه‌های متعالی و هنر نابی که ملغمه‌ای از شعر و حکمت و تغنی و تجلی تاریخی امتزاج فکری اقوام مختلف است.
این سخن تحفه‌ای‌ست ربانی
 رمز و اسرارهای روحانی
 سخن از آسمان بلندتر است
 تانگویی که نظم مختصر است
 لفظ او شرح رمز و اسرار است
معنی‌اش‌ شمع روی ابرار است
 نظم نغزش زنکته و امثال
سحر مطلق ولی مباح و حلال
بوستانی است پر گل و نسرین
آسمانی است پرمه و پروین
مونس عارفان حضرت حق
 قائد طالبان قدرت حق
 اهل دل کاین سخن فرو خوانند
 آستین از جهان برافشانند [سنایی غزنوی[
در سده ششم هجری سنایی غزنوی نخستین شاعری است که عرفان و موعظه و حکمت را وارد شعر می‌کند. شاعری توبه کرده از مدح سلطان غازی و نشسته بر سدره شعر عرفانی به طوری که گویندگان بعد از خود از حافظ و سعدی و مولانا را تحت سیطره معنوی اشعارش قرار می‌دهد. برای نخستین بار عرفان که مسیر تازه‌ای در قرب اهالی دل از طریق مشاهده حال و انقلاب احوال است وسیله‌ای می‌شود تا شاعران از سیاه کاری قصائد مدحیه فاصله بگیرند در غزل‌های عاشقانه خود با نجوایی دیگر گونه با معبودی متعالی بپردازند. حقیقتی که در کالبد استعارات و تمثیلات و نماد‌ها، موعظه و وعظ و حکمت اهالی ایمان را در جام خوشرنگ شعر به مخاطب هنر شناس عرضه می‌کند و از ابزار شعر برای بیان اقوال و احوال گو و مگویش استفاده می‌کند.
از مخزن الاسرار نظامی گنجوی تا آثار قاضی القضاتی چون جامی موعظه و حکمتی برگرفته از سنت نبوی با تقسیم‌بندی‌هایی سلسله وار چیدمان نظام شعری تازه‌ای را بنا می‌کند که عرفانی منطبق شریعت جاری را به شرح و بسط هنری بیان می‌کند. شعر ابزاری می‌شود که شاعران عالم همه علوم نقلی و عقلی دوران را در طبق ابیات گذاشته و زبان شعر زبان بیان حکمت و بعد‌ها فلسفه اسلامی شود فی المثل مثنوی سوم تحفه الاحرار نخستین مثنوی تعلیمی جامی است که به سبک و سیاق مخزن‌الاسرار نظامی سروده شده‌ است. در این کتاب و کتاب‌های دیگر او اشارت‌هایی به آفرینش، اسلام، نماز، زکات، حج، عزلت، تصوف، عشق و شاعری آمده‌است:
دلا تا کی درین کاخ مجازی
 کنی مانند طفلان خاک‌بازی؟
 تویی آن دست‌پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون ازین کاخ
 چرا ز آن آشیان بیگانه گشتی؟
 چو دونان جغد این ویرانه گشتی؟
 بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک!
 ببین در رقص ارزق‌طیلسانان
 ردای نور بر عالم‌فشانان
 همه دور شباروزی گرفته
به مقصد راه فیروزی گرفته
 یکی از غرب رو در شرق کرده
یکی در غرب کشتی غرق کرده [جامی/ هفت اورنگ]
شریعت عابدانه و طریقت عاشقانه
اگر چه حافظ عبوس زهد را به وجه خمار نمی‌نشاند، دیوان اشعارش ستیز مداوم رند بی‌ریا با شیخ و مفتی و محتسب ریاکار است، اگر چه مولانا به عنوان عالم بزرگ زمان خود، فضیلت ارباب شریعت را در دلجویی پیران چنگی می‌بیند، اگر چه سعدی سبک زندگی گلستانش را در حکمت جاری زندگی مردم دورانش قلم زنی می‌کند و اشاراتی چون «مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان ز روی خوب / لکم دینکم ولی دینی» دارد اما با نزدیکتر شدن به ازمنه حال، این جدال شریعت عابدانه و طریقت عاشقانه، در چهره عالمان شاعربزرگی جلوه می‌کند که بساط عرفان نظری را بر قواعد ربوبی پهن می‌کنند و ابزار استعاری رخ و زلف و خط و خال را که چه بسا در شاعران پیشین مجازی‌تر بود، به تعابیر کامل عشق در شاکله روحانی خویش عیان می‌کنند. اگر نظامی بساط عرفان عاشقانه را درابیات شورانگیز عاشقانه می‌جوید:
عاشق شده‌ام بر تو تدبیر چه فرمایی
از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی؟
 تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویم
 یا من به کنار افتم یا تو به کنار آیی
 در دوستیت شهری گشتند مرا دشمن
 بر من که کند رحمت؟ گر هم تو نبخشایی
 زین سان که منم بی‌تو دور از تو مبادا کس
 نه دسترسی بر تو نه بی‌تو شکیبایی...
با آغاز دوران سلاطین صفوی و گسترش تفکر شیعی در ایران، علامگان شاعری پا به عرصه می‌گذارند که نفس معنوی اشعارشان تن به زمینی بودن نمی‌دهد و شریعت تام و تمام در قالب عرفانی آسمانی قد علم می‌کند.
شعر این عالمان، حکمت تمام می‌شود، وعظی بلند در قالب استعاراتی تفسیر شده در بطن عرفان شریعت مدار:
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
یک نظر کردی به سوی دل ز چشم شاهدان
زان نظر بس فتنه‌ها در جسم و جان انداختی
در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی
تا مرا از هستی خود در گمان انداختی
شعله حسن تو دوش افروخت دل‌ها را چو شمع
این چه آتش بود کامشب در جهان انداختی
در کنارم بودی و می‌سوخت جانم در میان
آتش سوزان نهان چون در میان انداختی
تا قیامت قالبم خواهد تپید از ذوق آن
تیر مژگان سوی من، تا بی‌کمان انداختی
دیده از خواب عدم نگشوده گردیدند مست
چون ندای «کن» به گوش انس و جان انداختی [فیض کاشانی]
عالمان شاعر و خصائص شعری
عالمان شاعر بعد از عصر صفویه «ازمجموعه روایات و سیره ضمنی پیامبر در تحسین شاعرانی که شعر می‌گفتند و نیز سیره ائمّه(ع) در تشویق شاعرانی که شعر در مدح ائمّه و نیز دفاع از حریم اسلام می‌گفتند، استفاده نمودند که بحث کراهت مطلق شعر نمی‌تواند مقبولیتِ قطعی فقهی داشته باشد و شعر اگر در مدح اسلام و دفاع از کیان دین باشد، مستحب است و باید به آن پرداخته شود. از همین روست که اساساً فقها بحث در مورد کراهت یا استحباب شعر را مشمول قاعده تسامح می‌دانند و مسأله غامض و مهمّی را در آن نمی‌بینند.»[شاعران و فقیهان/ محمدرضا تقی دخت رهقی] از طرفی عرفان در شعر رفته رفته صبغه‌ای مطلق از حقیقت می‌یابد و شعر عرفانی خالی از مجاز و رویکرد‌های زمینی می‌شود و تبیین اندیشه‌های اسلامی و بازخورد تأملات عارفانه شریعت محور عالمان با ابزار استعارات و نماد‌های عرفانی وضع شده صورتی موجز و بسنده در بین فقها و عالمان می‌شود بطوریکه عالمان بزرگی چون میرداماد، شیخ بهایی، ملا هادی سبزواری، شبستری، علامه حلی، علامه طباطبایی و از امروزیان علامه حسن‌زاده آملی بخش عمده‌ای از تظاهرات معنوی فقاهت عالمانه‌شان را در شعر متجلی نموده‌اند:
فرخنده شبی بود که آن دلبر مست
آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زده‌ام دید و خجل گشت، دمی
با من ز پی رفع خجالت بنشست [شیخ بهایی]
یا:
اوّل نگه تو فتنه‌انگیز نبود
برهم زنِ هنگامه پرهیز نبود
تا نقش نبسته بود یاقوت لبت
با آب، قران آتش تیز نبود [حزین لاهیجی]
یا:
ترا شب زنده‌داری زان سبب آموختم ای اشک!
که شب‌ها پاسبان دیده بیدار من باشی[فیض کاشانی]
اگر در اشعار قدمایی چون حافظ و خواجو و سعدی و... امکان تفسیر و تعبیر عاشقانه و مجازی از استعارات و تمثیل‌ها امکان وقوع دارد اما شعر فقهای شاعر دوران اخیر مستلزم تفاسیرعرفانی کاملی از آیات و احادیث و منطبق با نص صریح آیات قرآنی و احادیث است.
از صحبت اغیار گذشتیم علی الله
ما از همه جز یار گذشتیم علی الله
شد وعده دیدار من و یار شب تار
از خواب شب تار گذشتیم علی الله
خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر
از جنت و از نار گذشتیم علی الله
از زهد ریایی که بود شیوه خامان
ما سوخته یکباره گذشتیم علی الله
در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم علی الله
چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم علی الله
از حرف ندیدیم بجز تیرگی دل
 ناچار ز گفتار گذشتیم علی الله
حق راست انا الحق حسنا گر چو حلاج
از بیم سر دار گذشتیم علی الله[آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی]
با بسط و گسترش مبانی فقهی و تفکر شیعی در نمادگان حکومتی و سیاسی آن و مواجهه عالمان با فلسفه حکمی گذشتگانی چون میرداماد و استفاده از شارع آثاری چون آواز پر جبرئیل با مقامات عرفانی امتزاجی‌اش، مگو‌های احوال عالمان در اشعار آنها پیدا می‌شود و شعر و دیوان اشعار در کنار دیگر کتب علوم فقاهتی ایشان، منبعی نو برای شناخت ابعاد شخصیتی و علمی و روحانی ایشان می‌شود:
همی گویم و گفته‌ام بارها   
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی‌ست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور   
ندارند کاری دل‌افگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل  
نباشد به دستِ گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه‌ها
چه حلاج‌ها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار  
مگر توده‌هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان   
نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزاده‌اند
بریدند از دام جان تارها [علامه طباطبائی]
وارسته از صومعه و خرقه سالوس
دوست صاحبدلی می‌گفت: «اگر قرار بر این می‌بود تا شرحی بر اشعار حضرت امام (ره) بنویسم ، سر راست می‌رفتم سراغ غزل مشهور: «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم / چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم...» چون این غزل نه تنها جامعیت عرفانی امام را داراست بلکه در همان مصرع نخست «خال» که نقطه وحدت حقیقی و مراد وحدت ذات است به «وحدت کلمه ای» که مراد سخنان حکیمانه و حکومتی حضرت امام است قابل تفسیر می‌باشد: «در میخانه گشایید برویم شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم....» این تعالی روحی و معراج معنوی از آن مردی است که در نهایت خلوص و اطمینان خاطر وقتی از باب سرایش شعر از او می‌پرسند می‌فرماید: «باید به حق بگویم که نه در جوانی، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری، که آن را هم پشت سر گذاشته‌ام  و نه در حال ارذل عمر، که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعر گویی نداشتم.» اگر شعرهای دیوان امام محصول حالت استغراق و مولود فنای در سبحات جلال و جمال حضرت حق نیست پس این بال گشودن شاعرانه نتیجه کدام حالت آدمی است؟ بی‌گمان «بهر عارف جنت و دوزخ، وصال است و فراق / در سر او را آب کوثر یا فشار گور نیست / زاهد ار مزد عبادت جوید و دفع عذاب / پاکباز فارغ از خود بنده و مزدور نیست....» حضرت امام (ره) با جامعیتی که در فقه و اصول و علم و منطق و عرفان داشتند، بی‌شک گاه که مرغ جانشان هوای ملکوت می‌کرد به واژه دل می‌دادند و در محدوده تعابیر و اصطلاحات عرفانی و با گوشه نظری بر شاعران عارفی چون حافظ و سعدی واردات قلبی خود را به رمز و استعاره بیان می‌کردند:
بشنوم گر با من بیدل تو را باشد ستیز / جان به کف بگرفته بشتابم به میدان نبرد [دیوان امام]
گر تیغ بر کشد که محبان همی زنم / اول کسی که لاف محبت زند منم [حافظ]
طره گیسوی دلدار به هر کوی و دری ست / پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد [دیوان امام]
یار بی‌پرده از در و دیوار / در تجلیست یا اولولابصار [هاتف اصفهانی]
عشق دلدار چنان کرد که منصور وشم / از دیارم به در آورد و سر دارم کرد [دیوان امام]
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد [حافظ]
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی / در سرم نیست به جز خاک درت سودایی [دیوان امام]
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی / خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی [حافظ]
 

عالم عارف و صوفی مدعی
فرق عمده و خط ممیز میان اندیشه عرفانی امام و صوفیان دعوی دار و عارفان داعیه دار در این است که امام سر مویی از حدود و مرز آیین تخطی کردن را جایز ندانسته، بار‌ها در اشعارشان به نکوهش چنین نگرشی پرداخته‌اند:
از صوفی‌ها صفا ندیدم هرگز
 زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش انا الحق گویند
با خودبینی فنا ندیدم هرگز [دیوان امام]
اما سیر و سلوک در دیوان امام و مخصوصاً غزلیات ایشان که در سبک شعری «عراقی» است خواننده را به غور در تو در توی شخصیت معنوی این امام عالیقدر می‌کشاند. در همنشینی با دیوان اهل دل هر از گاهی نسیمی از جان آگاه ایشان بر خواننده می‌وزد که گویی کلید گشایشی می‌شود بر درک متقابل و مکرر از اشعاری که سروده شده‌اند. روایتی از پیامبر اکرم ختمی مرتبت در مورد بهار است که می‌فرماید «فاذا رایت الربیع فذکروا ذکر النشور: پس چون بهار بیاید از قیامت بسیار یاد کنید.» که در حقیقت بهار رستاخیز دوباره جهان خفته در زمستان است و نشانه‌ای بر اهل عرفان و معرفت که در یابند و بیندیشند و عرفای بزرگی نیز چون مولانا در تفسیر این کلام نور و اشاره به همین مضمون در تفسیر آیات مبارک سوره حمد که می‌فرماید «ایاک نعبد و ایاک نستعین» در بیتی چنین به شرح می‌نشیند که «ایاک نعبد است زمستان دعای باغ / هنگام نو بهار گوید ایاک نستعین» . براستی که در زمستان هبوط ، بندگان مخلص نجوایی ندارند جز پرستش آن «اوی» بی‌همتا و در نو بهار رستاخیز چون از دام خاک رهایش خواهند از چه کسی جز او طلب یاری خواهند خواست؟ از همین روست که «عید» نیز از قضای منش راستین جهان محور ایرانی در طلیعه بهار معنا می‌یابد و نوبهار و عید توأمان خاستگاه و نقطه توجه اهل دل قرار می‌گیرند چنانچه در باب عید می‌آید: «عید چیزی ست که در اثر تجلی جمال تا وقت تجلی بر قلب وارد می‌شود و به هر روشی که تجلی نماید خواه جلالی باشد خواه جمالی «و از منظری دیگر عرفا گویند: «عید تجلیاتی است که با اعاده اعمال مزکی نفس به قلب باز می‌گردد و آن را مصفا و پاک می‌سازد. «در دیوان حضرت امام نیز، این معنی بسط می‌یابد و در همین منظر به وفور قابل بررسی است با درجاتی از جهشی معنوی که در پایان خواهد آمد.
باد نوروز وزیده است به باغ و صحرا
 جامه عید بپوشید، چه شاه و چه گدا
 بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
 نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما
صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند
 جام می‌گیر ز مطرب که روی سوی صفا
 همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سر مست ز میخانه روم رو به خدا
سلوک عرفانی ارباب عمائم
گذشته از صناعات بدیعی موجود در شعر مثل مراعات نظیر و صنعت تضاد و طباق، آنچه در اصطلاح عرفانی به مطرب یعنی فیض رسانندگان و ترغیب‌کنندگان که به کشف رموز و بیان حقایق دل‌های مشتاق را معمور می‌کنند، نسبت داده می‌شود چیست؟ کیست آن کس که عارف را که کسی ست که حضرت الهی او را به مرتبه شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده و از طریق این مقام در حال و مکاشفه است دور از این ورطه و مشغول به بادیه متصور شده از مستی تمامی سخن می‌راند که قبله نماست؟ در بیت واپسین امام می‌فرماید «سال‌ها در صف ارباب عمائم بودم / تا به دلدار رسیدم نکنم باز خطا» . این دلدار کیست که وصف او «ایاک نستعین» عارف واقفی چون اوست؟ بهار را در دیوان امام پی می‌گیریم: «بهار آمد و گلزار نور باران شد / چمن ز عشق رخ یار، لاله افشان شد» این یار که باغ و سبزه سبز رو در مقدمش سرخ گونه می‌شود و شبنم شرم بر رخ می‌نشاند از عطر قدمی که بر سرش نهاده می‌شود کیست؟ اشاره‌ای می‌کند و می‌گذرد که «به غنچه گوی که از روی خویش پرده فکن / که مرغ دل ز فراق رخت پریشان شد...»  اگر به تفسیر عرفانی از بهار در شعر حضرت امام بسنده کنیم لاجرم با آمدن بهار که موجب صفای دل عارف است باید خبر از دل گشایی و سرافشانی او باشیم اما حتی این بهار نیز برای ایشان معنایی دیگرگون دارد: «بهار آمد که غم از جان برد غم در دل افزون شد / چه گویم کز غم آن سرو خندان جان و دل خون شد / حجاب از چهره دلدار ما باد صبا بگرفت / چو من هر کس بر او یک دم نظر افکند مجنون شد / گروه عاشقان بستند محمل‌ها و وارستند / تو دانی حال ما واماندگان در این میان چون شد... «می‌دانیم که» امام (ره) جامع بین سیاست و معنویت بودند که تبلور آن در ایجاد حکومت اسلامی مشهود است. و از طرفی دایره ارشاد عرفانی را توسعه بخشیده و آنرا عمومی کردند نه اینکه تنها اهل دل را خطاب ارشاد قرار دهند بلکه همه اقشار و دیدیم که مخلصین این امت با الهام‌گیری از امام چگونه به اوج کمال رسیدند «[بررسی مضامین مشترک عرفانی اشعار امام خمینی و حافظ/ احمد – فرشبافیان] همین شخصیت عظیم تنها زمانی به دست افشانی برمی‌خیزد که در غزلی دیگر با شیخ مدرسه عتاب می‌کند که برخیز! زیرا آن لاله عذار پی تعلیم تو باز آمده است!

 

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: