1396/3/9 ۰۹:۱۸
40 سال از مرگ دكتر علی شریعتی (١٣٥٦-١٣١٢) میگذرد، چهرهای كه به اذعان همفكران و منتقدانش بدون تردید موثرترین و سرشناسترین روشنفكر ایرانی در دهههای پیش از انقلاب در رابطه با رخدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران است و هیچ گزارش یا تحلیلی از ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انقلاب ١٣٥٧ ایران نمیتوان ارایه داد، مگر آنكه دست كم در فصلی كوتاه به نام او اشاره كرد
روشنفكر مدرن ارگانیك انقلابی اصلیترین مانع توسعه در روزگار ما سیاستزدگی است
٤٠ سال از مرگ دكتر علی شریعتی (١٣٥٦-١٣١٢) میگذرد، چهرهای كه به اذعان همفكران و منتقدانش بدون تردید موثرترین و سرشناسترین روشنفكر ایرانی در دهههای پیش از انقلاب در رابطه با رخدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران است و هیچ گزارش یا تحلیلی از ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انقلاب ١٣٥٧ ایران نمیتوان ارایه داد، مگر آنكه دست كم در فصلی كوتاه به نام او اشاره كرد. البته اهمیت دكتر شریعتی را تنها به آنچه گذشته نمیتوان خلاصه كرد، او و میراثش تا به امروز و با گذر ٤ دهه نیز قابل پیگیری است، تا جایی كه به باور تحلیلگران و پژوهشگران چهرهها و سویههای متفاوتی از او در تمام این سالها در میان نسلهای مختلف پس از انقلاب نقشآفرینی كرده و همواره محل بحث بوده است. بنیاد دكتر علی شریعتی كه فرزندان او مهمترین گردانندگان آن هستند، در چهلمین سالگرد او تصمیم گرفته همایشی در تیرماه در بزرگداشت او برگزار كند و طی آن به بازخوانی چهار دهه حضور زنده و بحثبرانگیز دكتر شریعتی در عرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران بپردازد. در همین راستا و با همكاری گروه سیاستنامه روزنامه اعتماد تا پیش از برگزاری این همایش هر هفته تصمیم بر آن شده، یكی از جنبههای این حضور مورد بازنگری و تامل قرار گیرد. مساله مهم در این بررسی تحلیلی آن است كه این بازخوانی به هیچ عنوان صرفا به «تمجید و ستایش» اختصاص ندارد و چنان كه رویكرد خود دكتر نیز چنین بود، در این مطالب تلاش شده جنبههای متفاوت اندیشه و عمل شریعتی در نسبت با وضعیت امروزین مورد نقد و بررسی قرار گیرد. كمال اطهاری، تحلیلگر و پژوهشگر معتقد است كه امروز در گفتمان توسعه نیازمند روشنفكرانی غیررسمی هستیم. او در گفتوگوی حاضر به مناسبت چهلمین سالمرگ دكتر شریعتی به ارزیابی شرایط روز پرداخته و در به كاربستن مفهوم بحران از تعریف گرامشی بهره میگیرد و با همین رویكرد علی شریعتی را روشنفكر مدرن ارگانیك انقلابی میخواند.
نخست بفرمایید تعریف شما از بحران چیست؟ كدامین فرآیند را بحران مینامید؟
بنده تعریف گرامشی از بحران را میپسندم. با در نظرداشت این تعریف، بحران موقعی رخ میدهد كه شرایط موجود قابل ادامه نیست ولی جامعه یا شرایط جدید، هنوززاده یا مستقر نشده است. این نگاه در حوزه بحران اقتصادی و اجتماعی صادق است.
با توجه به این دیدگاه امروزه ما به عنوان ملت ایران با چه بحرانهایی مواجه هستیم؟
شاپور اعتماد تفسیر مناسب و گویایی از ساخت سیاسی كنونی ارایه میدهد. وی میگوید این ساخت از آغاز پارادوكسی را با خود حمل میكند. اینگونه كه سنت، وظیفه مدرن یعنی جمهوریت را بر عهده گرفته است. سنتی كه جمهوری اسلامی را برای جایگزینی نظام پهلوی پیشنهاد میكند. سعید حجاریان نیز تحلیلی با موضوع حاكمیت دوگانه ارایه داده است. یك دلیل این پارادوكس از آنجایی نشات میگیرد كه یك دستگاه نظری مناسب از طرف روشنفكران دینی و سیاسی ارایه نشده است. برای مثال از نظر من در اروپا، آدام اسمیت و هگل روشنفكران دینی بودهاند. آدام اسمیت میگوید وقتی انسان وارد رقابت در بازار آزاد میشود مجبور است سطح هواهای نفسانی خودش را یك درجه ارتقا داده و عقلانی بكند هر چند پیرو منفعت شخصی میشود ولی این به معنای انسان زورگوی غارتگر نیست. این، یك درجه سطح انسان را در روابط اجتماعی بالاتر میبرد. این تفسیر، تفسیری سكولار نیست بلكه مبتنی بر اندیشه و باورهای دینی است و توانسته نظریهای را صورتبندی كند كه اداره جامعه را مبتنی بر روابطی نوین میكند. زمانی كه انسانها این دستگاه نظری را قبول میكنند، نهاد بازار را شكل میدهند. نهاد یعنی روابط تكرار شونده جامعه بشری.
یعنی شما معتقد هستید كه از دین میتوان دستگاه نظری برای اداره جامعه استخراج كرد و نمونه تجربیاش را آدام اسمیت و هگل میدانید؟
ببینید این دو مساله متفاوت است. برای مثال به آقایان دكتر شریعتی و سروش و صدر ارجاع میدهم. كشف قوانین در مورد جامعهشناسی تاریخی را ماركس كشف میكند اما بنابر گفته عبدالكریم سروش این جامعهشناسی تاریخی را نمیتوان از متون قدسی استخراج كرد. البته نه اینكه روشنفكر دینی تناقض مفهومی دارد، برای همین است كه میگویم هگل و آدام اسمیت روشنفكر دینی بودهاند. هگل میگوید من مسیحیت نظری را قبول میكنم ولی فقه مسیحی یا مسیحیت عملی را قبول نمیكنم. یعنی تقدم را به عقل میدهد. روشنفكر دینی برخلاف جنگ و دعوایی كه هست تناقض ندارد. یعنی تناقضی وجود ندارد كه روشنفكر دینی بخواهد در مورد جامعه مدنی بحث یا آن را تثبیت كند. ملاصدرا، ابنسینا، نایینی یا علامه طباطبایی هم روشنفكر دینی هستند چون عقلباور و نوآوراند. مشكلی كه وجود دارد و باعث بحران امروزی است، این است كه ما چه قبل یا چه بعد از انقلاب اسلامی نتوانستیم یك دستگاه شایسته نظری را برای اینكه نهادهای اجتماعی جدید به وجود بیاید، خلق كنیم. از دكتر شریعتی تا طبری و...، كوششهای بسیاری در این راه كردهاند ولی این دستگاه فكری هنوز خلق نشده است. برای به وجود آمدن نهادها و روابط نوین اجتماعی باید دستگاه نظری جدیدی ارایه شود. بعد از انقلاب خواستند نهادهای جدید را جایگزین دستگاه نظری شرقی و غربی كنند، اما بیشتر این نهادها بیشتر جنبه سلبی داشتند تا ایجابی.
در اینجا سوالی مطرح است. به گفته شما بحرانها، انشعاباتی از بحران دستگاه اندیشه است. دكتر شریعتی نیز میگوید ما به دستگاه نظری نیاز داریم و بنابر نظر كارشناسان، ایشان در سه دوره در این راه تلاش میكند و به پروژه «عرفان، برابری، آزادی» میرسد و اعتقاد دارد كه این با زیستبوم و فرهنگ و جهان ایرانی ما همخوان است. شما در مصاحبهای در گذشته طرح كردید و در آن اشاره كردید كه عرفان، هم عرض برابری و آزادی نیست و برابری و آزادی یك قرارداد اجتماعی است. آیا نمیتوانیم عرفان را به عنوان بخشی از خودآگاه تاریخی انسان ایرانی به عنوان مفصل بند آزادی و برابری در نظر بگیریم؟ چنین امكانی وجود ندارد؟
حتما این وجود دارد ولی این باید به شیوهای كه هگل برای تعریف جامعه مدنی بهكار میگیرد استفاده شود. در دیالكتیك هگل همین مفصلبندی اندیشه عرفانی و منطقی وجود دارد. مثل تلاشی كه ملاصدرا میكند. در واقع تزهای دكتر شریعتی هنوز در قالب نظریه صورتبندی نشده است. میخواستم از نقل قولی كه از من كردید بگویم كه اول باید سعی كنیم اصول مقولات آزادی و عدالت را به طور عقلانی تعریف نماییم تا شایسته قرارداد اجتماعی شود. همانطور كه دكتر شریعتی در تفسیر ژاپن میگوید. در واقع یك نوع سرمایهداری پدرسالاری هست ولی ذاتش سرمایهداری است. در نهادگرایی اگر بخواهیم این را توضیح بدهیم باید به مبحثی به نام path dependent یعنی وابسته به مسیر اشاره شود. این از زیستشناسی به اقتصاد توسعه نهادگرا آمده است. توضیح این كه، شما انواع گربهسانان مانند شیر و پلنگ و سایر گونهها را دارید كه تعریف گونهبندی و ریختشناسیشان یكی است ولی اینها در شرایط مختلف، سازگاری پیدا كردند بدون اینكه اصلشان كنار گذاشته شود. یعنی آزادی و عدالت اصولی دارد. به قول شایگان، وقتی یك ایرانی بتواند دانش جهان را فرا بگیرد آن وقت واقعا ایرانی خواهد شد. از نظر من، ما باید تلاشمان را برای فهم و هضم دانش جهان بگذاریم.
دكتر شریعتی در بحث جهتگیری طبقاتی، در فهمش از نمونه ژاپن به دنبال این است كه بگوید انسان خودآگاه باید مركز تولید و مركز توسعه باشد. یعنی صاحب كارخانه، منافع فردی خود را تابعی از منافع اجتماعی كرده است. بعدش هم طرح میكند كه آنچه در فرد مضر است در جامعه مفید است. بیشتر احساس میكنم كه رویكردش این است نه اینكه سرمایهداری را توجیه كند چون در دیگر آثارش اشاره میكند كه سرمایهداری در حقیقت نظام مبتنی بر بهرهكشی و استثمار است؟
درست است. منظور من توجیه سرمایهداری نبود بلكه میخواستم بگویم كه اصل سرمایهداری ژاپن با آن اندیشه پدرسالارانه به نوعی آمیخته شده كه توانسته بر امریكا فایق بیاید. منظور من این است كه نحوه حضور اندیشه مهم است و رابطهاش با اصول؛ به عبارت دیگر بینش عرفانی (كه علم حضوری است) نمیتواند اصول آزادی و عدالت را (كه به دلیل اجتماعی بودن حصولیاند) كنار بگذارد. اتفاقا ایشان در جاهای معینی خصوصا در آثار متاخرشان، مقوله مرحلهبندی تكامل بشری را به خوبی شرح میدهد و من فكر میكنم كه این تحت تاثیر متفكران امریكای لاتین باشد. ایشان مثل ماركس بر این نظر است كه جهش ممكن نیست و میگوید كه اگر بدون پیمودن مسیر تكاملی، سرمایهداری را كنار بگذاری، بورژوازی منحط و فئودالیسم نصیبت میشود. عین مطلب این است: «در عین حال اینكه ما به دنبال نفی سرمایهداری هستیم نباید در مبارزه با آن به بورژوازی منحط و به دوره ارباب و رعیتی یعنی فئودالی برگردیم، بلكه برای نفی آن باید در مسیر تكاملی قرار بگیریم.» بورژوازی منحط همان لمپن بورژوازی است كه گوندر فرانك میگوید.
عرفان مطرح شده در دستگاه انسانشناسی فلسفی شریعتی، یك عرفان مدنی است. در همین رابطه دكتر شریعتی تزی دارد تحت عنوان تز تعارف یا شناخت. آنجا این بحث مطرح میشود كه در صحرای عرفات، آدم و حوا نخستین جرقهای كه بینشان به وجود میآید، شناخت است. این در واقع ارتباط پیدا میكند با بحث اینترسوبژكتیویته. یعنی انسانشناسی فلسفی شریعتی در كلیت دستگاه نظریاش، یك انسانشناسی اجتماعی است. این را به چه شكلی میشود ارتباط داد با بحثی كه ماركس در پیرامون انسان به عنوان موجودی نوعی مطرح میكند؟ یعنی شریعتی در برخی از تفسیرهایش مثلا در مورد طواف در بحث حج میگوید، فیالله، نه! بلكه الیالله ولی در مسیر خلق. این نشان میدهد كه ایشان یك رویكرد كاملا اجتماعی به مفاهیم و مناسك مذهبی دارد.
ببینید من با بحث شما موافقم ولی اینجا دكتر شریعتی فقط یك مفسر است، نظریهپرداز نیست. نظریهپردازی شرایطی میخواهد. وقتی گرایش غالب فلسفی در جامعهشناختی وجود داشته باشد آنوقت سعی میكنند منسجم باشند. برای آنكه یك دستگاه نظری بتواند تاثیر پایدار اجتماعی داشته باشد، باید مكاتب شكل بگیرد تا آن دستگاه نظری بتواند هدایتكننده ایجاد نهادهای نوین باشد. یا به تفسیری دیگر میتوان گفت كه تاریخ یعنی دگرگونی نهادها. نهاد اجتماعی یعنی كه شما روابط بشری تكرارشونده را دارید. برای مثال دموكراسی، بازار، كاپیتالیسم، سوسیالیسم و... همه نهادند. آن دسته از چارچوبهای نهادی قابلیت استقرار، تداوم و تصحیح پیدا میكنند كه انسجام درونی و قابلیت اجرای برونی داشته باشند اگر هم این نباشد مثل برنامهریزی متمركز با دیكتاتوری پرولتاریا با اینكه موفقیتهای بزرگی داشت ولی قابلیت تكرار یا تداوم نداشت یعنی نمیتوانستند رشد نیروهای مولده را پیش ببرند. این حرفی بود كه ماركس بارها میزد كه اگر نتوانید نظامی اقتصادی را جایگزین اقتصاد سرمایهداری كنید تا رشد نیروهای مولده را رقم بزند، صور زشتتر سرمایهداری نصیبتان میشود. در شوروی سابق و ایران كنونی و در برخی دیگر از كشورهای جهان سوم صور زشتتر سرمایهداری نصیبشان شد.
به نظر شما تزهای پراكنده شریعتی، قابلیت تبدیل شدن به یك دستگاه منسجم فكری را دارند یا خیر؟
شریعتی نكته بسیار زیبایی با این مضمون دارد كه قرآن، هرچند یگانه ایدئولوژی اصیل و برحق باشد، اما به تنهایی عامل هدایت نیست. این سخنانی است كه در كار شریعتی راهنماست. ولی وقتی ایشان میخواهند تز بدهند شاید به خاطر اوضاع آن دوره و به خاطر تهدیدهای ساواك یا مسائل دیگری، مثلا خیلی به ماركس حمله میكنند كه ماركس آگاهی انسان را دستكم میگیرد. این یك تقلیل اكونومیستی ماركس است كه باعث عدم بسط دستگاه فكری ایشان میشود. ایشان میتوانستند به صورت مستقل و بدون برخورد ایدئولوژیك، با ارایه یك برنامه پژوهشی شاگردانی را هدایت كنند كه این دستگاه نظری را كامل كنند. از نظر من اشتباهی كه برخی در چپ و برخی روشنفكران دینی بدان گرفتار میشوند این است كه از ماتریالیسم تاریخی و دیالكتیكی فقط مبارزه را برداشت كنند. ایدئولوژیك برخورد كردن در مواقعی مانع ایجاد دستگاه فكری میشود. دستگاههای نظری باید برای ایجاد نهاد رشد كنند و این نوع ایدئولوژی تقلیل یافته به مبارزه، مانع رشد و نمو آنها میشود. مشكل امروز ما نیز نداشتن یك دستگاه فكری منظم و منسجم منطبق با شرایط فعلی ایران است. این مشكلی بوده است كه ما همیشه با آن مواجه بودهایم. البته این، فقط در اندیشه دكتر شریعتی نبوده و در بین جریانهای مختلف فكری و سیاسی نیز شایع بوده است.
همان طور كه شما میدانید شریعتی در آن دوره بیشتر میخواسته تا به ضرورتهای زمانه خودش پاسخ دهد. امروزه، تا چه حد میتوان از تزهای شریعتی برای ایجاد یك پارادایم فكری استفاده كرد؟ البته امروز بحرانهای دیگری مانند بحرانهای هویتی، اكولوژیك و بنیادگرایی و... نیز به وجود آمده كه بیشتر متعلق به زمانه ما است.
دكتر شریعتی جریان خردهبورژوازی مدرن را كه حامل اندیشه دینی است، جلو میبرد. وی در آن دوره -یعنی دورهای كه جریان روشنفكری چپ مدرن در صحنه مبارزه حضور فایق دارد - تزهایی ارایه میدهد كه منحصربهفرد هستند. شریعتی با این كار ابراز هویت میكند و از طرف خردهبورژوازی دینی به عنوان یك روشنفكر مدرن ارگانیك انقلابی خود را مطرح میكند. از طرفی، ما جریان دیگری داریم مثل شهید مطهری كه سنخ تفكرش را بر اندیشه ملاصدرا منطبق میكند. این مجموعه میتوانست یك جمع منسجمتری شكل بگیرد ولی وجوهی از اندیشههای شریعتی در آن دوره مورد استفاده و توجه قرار میگیرد كه جریان چریكی را به پیش میبرد و در نتیجه، بر بخش نظری آن دوره برتری مییابد و از آن طرف هم عدم اعتماد وجود داشت.
به نظر شما شریعتی میتواند مسوول چنین وضعیتی یعنی ظهور جنبش چریكی باشد؟
نه، این حوالت تاریخی آن دوره بود. مثلا جریانی كه در امریكای لاتین، در اروپا و... به راه افتاد، جریانی بود كه به واژگان هابرماس نه عقلانیت ابزاری غرب را میپسندید نه عقلانیت ابزاری شوروی را و میخواستند جریان جدیدی ایجاد كنند. ضربه زدن چریكی به نظام امپریالیسم نوعی شورش بود و این جریانات به خاطر نا امیدی از شوروی و سایر حركتهای آن دوره دنبال این بودند.
دكتر شریعتی بحثی در حوزه خودسازی انقلابی مطرح میكند. انسان مدنظر او سه ویژگی دارد. یكم عبارت است از عبادت. او، تلقی اجتماعی و رهاییبخشی را از عبادت ارایه میدهد. ویژگی دوم، كار مولد است و سومین ویژگی را مبارزه سیاسی اجتماعی میخواند و میگوید این مبارزه بر مبنای متد آگاهیبخشی است. در نظام اندیشه ضد سلطه و ضد نظام بازار، به نظرتان، این نوع اندیشه یعنی خودسازی انقلابی در قالب سه ویژگی مورد اشاره، چقدر میتواند آغازگر نوعی طرح اندازی باشد؟
به نكات خوبی اشاره كردید. من همان طور كه گفتم خودم را مفسر آثار شریعتی نمیدانم ولی با این نكاتی كه شما فرمودید موافقم. شریعتی تزهای اساسی و درخشانی در پارهای از آثارش ارایه میدهد. تفسیرش از قاسطین، مارقین، ناكثین و تفسیری در مورد اینكه در دوران صفویه خلیفه سنی، شیعه و فقیه شیعه، سنی شد. این تفسیر درخشان و بارز، نشاندهنده تسلط او به جامعهشناسی است. شرایط عینی انسانها تعیینكننده است. واقعیت عینی انسانها را شرایط ذهنیشان تعیین میكند و این منظور دكتر شریعتی در این تفسیرهاست. این تفسیر نشاندهنده تسلط شریعتی بر روانشناسی و جامعهشناسی تاریخی است و نكات خوبی را از ماركس و وبر طرح میكند. البته این نكات در دورانی مطرح میشد كه بسیاری چون او فكر میكردند اول باید انقلاب كرد بعد تحول یا تكامل اجتماعی ایجاد میشود. این حوالت تاریخی آن دوره بود.
نكته ای مغفول مانده كه بخواهید بدان اشاره كنید؟
در دوران شریعتی حوالت تاریخی انگیزش مردم بود، اما اكنون چنین نیست. اصلیترین مانع در مسیر توسعه امروز ما سیاستزدگی است. به نظر من تمام دولتهای فراطبقاتی غیردموكراتیك در نهایت محكوم به فروپاشیاند. دولت باید به طور دموكراتیك، اجتماعی یا نماینده طبقات و اقشار گوناگون باشد. امروزه نه زورگویی طبقاتی ممكن است و نه آشتیكنان مندرآوردی طبقاتی؛ بلكه باید با یك دستگاه نظری منسجم پیوندی همافزا بین طبقات ایجاد كرد. اما پس از یك دوره طبقاتی دیدن همهچیز، در بین برخی روشنفكران دینی مساله این است كه فكر میكنند كه خوانش و تحلیل طبقاتی كاربرد ندارد، یك روزه پستمدرن شدهاند و در عمل آب به آسیاب رانتجویان اقتصادی و سیاسی میریزند! وقتی دستگاه نظری برای ساماندهی رابطه طبقات اجتماعی به خصوص برای اجتماعی كردن تولید و توزیع مازاد اقتصادی وجود نداشته باشد توسعه ممكن نیست. در نبود این دستگاه نظری، توسعه سیاسی هم امكانپذیر نیست. جدا از آن بخش از حاكمیت كه انحصارطلب و رانتجو بوده و مشكلات امروز جامعه ما در اساس متوجه كمدانشی و قدرتطلبی آنها است، این مشكل هم در دیگران هست كه نمیتوان هم در ساخت سیاسی بود و هم نهادسازی برای اجتماعی كردن تولید و توزیع مازاد اقتصادی كرد. این كار اندیشه و حضور اجتماعی (نه سیاسی) میخواهد و این توان را در میان متفكران رسمی نمیتوان دید یا حداقل تنها از عهده روشنفكران و سیاسیون رسمی برنمیآید. برای آن نیاز به حضور همهجانبه روشنفكران غیررسمی یا دگراندیشان در گفتمان توسعه است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید