چشم زخم زدن به روایت شاهنامه / رحیم چاوش اکبری (یسنا)

1396/2/25 ۱۱:۳۱

چشم زخم زدن به روایت شاهنامه / رحیم چاوش اکبری (یسنا)

باورهای همگانی در ایران،اکثرا ریشه در اسطوره‏ها دارد و من در کتابی‏ نوشته‏ام که:«در افسانه‏ها حقیقی نهفته است که در هیچ حقیقت تاریخی‏ وجود ندارد».

 

درآمد

باورهای همگانی در ایران،اکثرا ریشه در اسطوره‏ها دارد و من در کتابی‏ نوشته‏ام که:«در افسانه‏ها حقیقی نهفته است که در هیچ حقیقت تاریخی‏ وجود ندارد».

در فرهنگ ملی ایرانیان از این‏گونه باورها فراوان داریم که استادان بزرگ‏ تاریخ و فرهنگ ایران اعم از ایرانی و مستشرقین آن آثار باقیمانده از زبان‏های‏ باستانی(فارسی باستان Oldpersian ،پهلوی،اوستا،آثار مانوی)هم با اندیشه‏های مشابه و تعابیر گوناگون ذکر کرده‏اند.ذکر همه‏ی آن‏ها مستلزم‏ تالیف صدها کتاب قطور است.من در این گفتار یکی از آن باورها را با ریشه‏ی‏ تاریخی نقل می‏کنم و امیدارم که برای پژوهشگران ایرانی مفید فایده باشد و همگی با استفاده از شاهنامه نوشته می‏شود.

 

چشم زخم زدن

به دلایلی که من معتقدم،چشم زخم زدن را در رابطه با داستان«رستم‏ و اسفندیار»می‏دانم و همان دلایل بعدها با ظهور اسلام،رنگ اسلامی به‏ خود گرفته و در صورت آدابی تا امروز باقی‏مانده است و باید بپذیریم که در طول تاریخ اعتقادات ابتدایی هر ملتی با ظهور ادیان متعالی به رنگی تازه‏تر به‏ حیات خود در ذهنیات آنان ادامه داده است و با پیروزی‏های نظامی هرچیز مادی تمدن‏ها را می‏توان از دست ملت مغلوب گرفت،الا معتقدات آنان ولو از نوع خرافی هم باشد،وای بسا آن ملت مغلوب از نظر انتقال باورهایش به‏ ملت پیروز،بیش‏تر پیروز می‏گردد.

در بالا گفتیم که یشت‏ها خیلی متاخرتر از گات‏هاست و مغان مادی با نوشتن یشت‏ها و بعدها با نوشتن خدای نامک خیلی از این اعتقادات به دین‏ زرتشت نفوذ یافت و باقی ماند.

واژه‏ی«سپند،اسپند یا اسفند»در اوستا پایگاه بلندی دارد.با ذکر این‏که‏ در گات‏ها به هیچ وجه معنی«دانه‏ی گیاه اسپند»یا اسپند نیست،به مبحث‏ «رستم و اسفندیار»می‏پردازیم.

 

اسفندیار:

یکی نامور فرخ اسفندیار شکه کارزای نبرده سوار

بخ،6/1497/32

این نام در اوستا سپنتودات و در زبان پهلوی سپندیاد یا سپندیات‏ Spandiyad و در نبشته‏های تازه زبان اسفند یاد آمده که به معنی آفریده‏ی خرد پاک یا مقدس آفریده یا بخشنده‏ی سپنت می‏باشد.

اسفندیار پسر گشتاسب بود و بنا به روایات شاهنامه،مادرش کتایون نام‏ داشت.

پس آن دختر نامور قیصرا

که ناهید بد نام آن دخترا

کتایونش خواندی گران‏مایه شاه

‏ دو فرزند آمد چو تابنده ماه

بخ،6/1497/30-31

اما در ایاتکار زریران از هوتس که همان هوتشوسا می‏باشد،به عنوان‏ همسر گشتاسب و مادر فرزندان او یاد شده است.(یادگار زریران،بند 68)به‏ اسفندیار،تهمتن نیز گفته شده است.

چو اسفندیار آن گو پیل‏تن

‏ خداوند فرهنگ و با سهم تن

بخ،6/1532/641

چنان‏که در اوستا نیز از او با صفت تهم(تخم)یعنی دلیر و پهلوان یاد شده است.(فروردین یشت بند 103 و یشتاسپ یا یشت 24،بند 25)

در شاهنامه به چه‏گونگی رویین‏تن شدن اسفندیار اشاره نشده است،اما در زراتشت‏نامه،اثر بهرام پژدو آمده که زرتشت،اسفندیار را رویین‏تن کرد.

وزان پس بدادش به اسفندیار

 از آن یشته‏ی خویش یک دانه انار

 بخورد و تنش گشت چون سنگ و روی

‏ نبد کارگر هیچ زخمی بر اوی

زرتشت‏نامه،ص 77 ب.بخ 117 و 1175

دو روایت دیگر نیز درباره‏ی رویین‏تن شدن سپندیات وجود دارد.یکی‏ آن است که زرتشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبوده،در آب مقدس یا چشمه‏ی مقدسی شست‏وشو داد که همان سبب رویین تنی وی گشت و تنها چشمانش آسیب پذیر گردید.دیگر آن‏که هنگامی که اسفندیار،اژدها را کشت،در صندوق بود و در خون اژدها غوطه خورد که همان،سبب رویین‏تنی‏ او شد.به نظر می‏رسد،شست‏وشو در آب بیش از دو روایت دیگر درباره‏ی‏ آسیب‏پذیری چشم اسفندیار منطقی باشد.

وی جهان پهلوان و یکی از مبارزان ایرانی بود که در راه گسترش دین‏ زرتشت کوشش بسیار کرد.هم‏چنین دیگر نبردهای غیردینی او نیز هریک‏ از نیروی بسیار وی حکایت می‏کند.اسفندیار نیز چون رستم از هفت‏خوان‏ می‏گذرد.در خوان نخست،دو گرگ را می‏کشد؛در خوان دوم شیران را می‏کشد؛در خوان سوم اژدها را می‏کشد؛در خوان چهارم زن جادو را از میان‏ برمی‏دارد؛در خوان پنجم سیمرغ را می‏کشد؛(این سیمرغ را نباید با سیمرغی‏ که زال را پرورش داد،یکی دانست)در خوان ششم از برف می‏گذرد و در خوان هفتم،اسفندیار از رود گذشته و گرگسار را هم می‏کشد تا به رویین‏دژ می‏رسد و خواهران خود را نجات می‏دهد.(رویین‏دژ،همای و به آفرید) اسفندیار ارجاسب را هم در رویین‏دژ می‏کشد.

سرانجام اسفندیار بنابر خواسته‏ی گشتاسب با رستم به نبرد می‏پردازد. رستم به راهنمایی سیمرغ با تیزگری که دو شاخه داشت،تیری به چشم‏ اسفندیار زده و اسفندیار بر اثر آن تیر جان می‏سپرد.داستان رستم و اسفندیار یکی از ژرف‏ترین و پرمایه‏ترین بخش‏های شاهنامه‏ی فردوسی می‏باشد. (شهیدی مازندرانی،1377،ص 55-53)

موضوع رویین‏تن بودن اسفندیار از سوی هرکسی که انجام پذیرد،در حماسه‏های ملل دیگر هم وجود دارد.آشیل یا آخیلوس در حماسه‏ی هومر (ایلیاد و ادیسه)و زیگفرید در حماسه‏های ژرمن‏ها یافت می‏شود.با این‏ تفاوت که هرکدام از این سه نفر وقتی رویین‏تن شدند،نقطه‏یی از تنشان با آب چشمه‏ی مقدس تماس نیافت و رویین‏تن نشد.بدین‏ترتیب که مادر آخیلوس وقتی او را در آن چشمه می‏شست،قوزک پایش را گرفته بود1و چون زیگفرید به آن چشمه وارد شد،برگ درختی بر ستون فقرات او چسبیده‏ بود و چون اسفندیار را به چشمه‏ی مقدس بردند(به قول زرتشت بهرام پژدو) زرتشت او را شست‏وشو داد.چشمان را بسته بود و چرا و چه‏گونه با وارد آمدن‏ «چشم زخمی»از تیر چوب گز اسفندیار کشته می‏شود و چاره‏جویی را با آتش زدن مویی از پر سیمرغ به توسط زال به دست می‏آید.

رابطه‏ی نام اسفندیار(و ترکیب سپند با پسوندی)موی پر سیمرغ را آتش زدن،آن‏گاه با ساختن تیری دو شاخ از چوب گز و زخم چشم اسفندیار و منجر به مرگ او شدن،اندیشه‏یی‏ست که به قول نصر اللّه منشی در کلیله و دمنه«خار خارم می‏داد!»

ای فدای دخترت گردم که از دیدار او طبع شعرم چنین در خارخار افتاده است؟

توپ مرواری،102

پاسخ این وسوسه را در گات‏ها یافتم.

«در آغاز،آن زمان دو گوهر هم‏زاد،در پندار و گفتار و کردار،بهتر و بتر، در اندیشه هویدا شدند،در میان این دو،نیک‏اندیشان درست برگزیدند نه بد اندیشان.

و آن‏گاه که این دو گوهر به هم رسیدند،نخست هستی و نیستی بنیان‏ نهادند و هم‏چنان در انجام بدتر زندگی که پیروان دروغ را خواهد بود و پیروان‏ راستی را بهتر جایگاه».(پورداود،،یسنا 28،بندهای 3 و 4)

بنابراین سرودها از روز ازل در نهاد هر انسان دو نیروی هم‏زاد(خوب‏ و بد،خیر و شر،راستی و دروغ و...)نهاده شده است و این دو نیروی مسلّم‏ برای نخستین‏بار در گات‏ها تشریح شده‏اند و به موجب نص صریح همین‏ گات‏ها سراینده‏ی این سرودها،اشو زرتشت در عصر گشتاسب(پدر اسفندیار)ظهور کرده.گشتاسب با پذیرش آیین زرتشت به انتشار این آیین‏ فراوان یاری کرده است.«آز و طمع»هم دیوی‏ست که چون در اندیشه‏ی‏ کسی راه یابد،برای حفظ مقام و ثروت به آن شخص وسوسه می‏کند که‏ رقیب را - ولو فرزند خودش باشد- از سر جدا کند.

دیو آز و طمع هم بر دل کسی می‏تواند وارد شود که از آن دو گروه هم‏ زاد،پیرو گروه منفی باشد(یعنی بدی،شر و دروغ)گیرم که گویند.الناس‏ علی دین ملوکهم واگر گشتاسب آیین زرتشت را نمی‏پذیرفت،دین زرتشت‏ محال بود پابگیرد.ولی در تاریخ ادیان سراغ داریم از کسانی که همراه و هم‏ گام پیامبران بوده ولی در اصل از دیویسنان بودند،حتا پسر حضرت نوح که‏ به قول سعدی با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد،گشتاسب هم‏چنین‏ کسی بود.

گشتاسب به فرزندش اسفندیار گفته بود که اگر ارجاسب تورانی بکشد و خواهرانش همای و به آفرید را نجات دهد،تاج و تخت را به او واگذار می‏کند.

 

داستان رستم و اسفندیار

داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه،از آن جا شروع می‏شود که‏ اسفندیار از جنگ ارجاسب با پیروزی برگشته،ولی گشتاسب به عهد خود وفا نکرده است و اسفندیار خشمگین از بدعهدی پدر به نزد مادرش(کتایون) می‏آید.

کنون چون برآرد سپهر آفتاب‏ سر شاه بیدار گردد ز خواب‏ بگویم پدر را سخن‏ها که گفت‏ ندارد ز من راستی‏ها نهفت‏ وگر هیچ تاب اندر اید به چهر به یزدان که برپای دارد سپهر که بی‏کام او تاج بر سر نهم‏ همه کشور ایرانیان را دهم

فردوسی،1376،بیت 14-10

کتایون زبان پند می‏گشاید که صبر باید چون پدر درگذشت تاج و تخت‏ او از آن توست و:

چه نیکوتر از نره شیر ژیان‏

 به پیش پدر بر کمر برمیان

همان،بیت 21

اسفندیار از این‏که حرفش را به مادر گفته بود پشیمان می‏شود و داستان‏ (مثل)می‏آورد.

چنین گفت با مادر اسفندیار

 که نیکو زد این داستان هوشیار

 که پیش زنان راز هرگز مگوی

‏ چو گویی سخن بازیابی به کوی

همان،بیت 23-22

سه روز بعد گشتاسب متوجه می‏شود که اسفندیار خواستار تاج و تخت‏ است.پس به همراه جاماسب به رصدخانه می‏روند و از او می‏خواهند که آینده‏ را پیش‏بینی کند.جاماسب چون زیج را می‏نگرد،دلتنگ می‏شود که عمر اسفندیار در زابلستان به دست رستم به پایان خواهد رسید،احساس می‏کنم‏ که گشتاسب در اوستا چهره‏ی بسیار مثبت و پناه دین مزدیسناست و در شاهنامه چهره‏ی بسیار منفی را دارد.چه با دانستن سرنوشت پسرش او را وادار به رفتن به زابلستان می‏کند:

سوی سیستان رفت باید کنون‏

 به کار آوری زور و بند و فسون‏

 برهنه کنی تیغ و کوپال را

به بند آوری رستم زال را

همان،بیت 112-111

و بعد سوگند می‏خورد که:

که چون این سخن‏ها به جای آوری

‏ ز من نشنوی زین سپس داوری

‏ به دادار گیتی که او داد زور

 فروزنده‏ی اختر و ماه و هور

سپارم به تو تاج و تخت و کلاه

‏ نشانم بر تخت بر پیشگاه

آیا این‏ها کافی نیست که بگویم گشتاسب چهره‏ی کاملا منفی دارد؟ یعنی دیو آز و طمع بر دل و جان او سایه افکنده و او را از دیویسنان شده‏ است.

اسفندیار باز هم متوجه است که پدر می‏خواهد او را از تاج و تخت دور کند:

دریغ آیدت جای شاهی همی

‏ مرا از جهان دور خواهی همی

در سحرگاهان که می‏خواهند به سوی زابلستان بروند،شتری که پیشرو قافله بود،می‏نشیند و ساربان هرچه چوب بر سرش می‏زند،بلند نـ می‏شود و اسفندیار آن را به فال بد می‏گیرد و امر می‏کند که شتر را بکشند،تا این بد از او بگذرد و به خود شتر بازگردد.و در وجود اسفندیار،جز فره ایزدی چیزی‏ نباشد.لابد توجه دارید که این هم یک نوع دفع چشم زخم با بدنظری‏ست‏ که با وسوسه‏ی دیو آز است که گشتاسب با وعده‏ی دروغ پسرش را می‏فریبد و با اصطلاح به چشم بد بر او نظر می‏کند.اما اسفندیار که یک زرتشتی‏ واقعی‏ست،حتا نصایح مادر را برابر اصل:«چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» نادیده گرفته و عازم زابلستان می‏شود و خواهیم دید که رستم هم او را فاقد خرد می‏نامد».

این را هم می‏دانیم که در اوستا،نامی از رستم نیامده است و یکی از علل نیامدن به درگاه گشتاسب این است که رستم به دین میترائیسم‏ باقی‏ست و اسفندیار توسط بهمن به او پیام می‏فرستد که وقتی پدرم‏ گشتاسب دین بهی را پذیرفت تا امروز به درگاه او نیامده‏یی و آن‏گاه که خود اسفندیار با رستم روبه‏رو می‏شود،از او می‏خواهد که باید دست پایش را بند نهد.ولی رستم می‏خواهد از شاهزاده‏ی ایران در خان خود پذیرایی کند:

بدو گفت رستم که ای نامدار

 همی جستم از دارو کردگار

 که خرم کند دل به دیدار تو

کنون چون بدیدم من آزار تو

دو گردن فرازیم پیر و جوان‏

خردمند و بیدار دو پهلوان‏

بترسم که چشم بد آید همی‏

سر از خواب خوش برگراید همی‏

 همی با بد اندر میان دیو راه‏

 دلت کژ کند از تاج و گاه

همان بیت،511-507

همین‏جا از اسفندیار هم چهره‏ی دیویسان ظاهر می‏شود،رستم اضافه‏ می‏کند.

گر این تیزی از مغز بیرون کنی‏

بکوشی و بر دیو افسون کنی‏

ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم‏

به دیدار تو رامش جان کنم‏

مگر بند کز بند عاری بود

شکستن بود،زشت کاری بود

 نبیند مرا زنده با بند کس

‏ که روشن روانم برینست و بس

روز بعد اسفندیار و رستم از سلسله‏ی نسب و قدرت‏های خود سخن‏ می‏گویند و اسفندیار از مجاهدت‏هایش در راه دین زرتشت با تفاخر یاد می‏کند:

برافروختم آتش زردهشت‏ که با مجمر آورده بود از بهشت

پاسخ رستم خیلی تند است:

چه‏سازی برین تاج گشتاسبی

‏ بدین تازه آیین لهراسبی‏

که گر چرخ گرید مرا کاین نیوش

‏ به گرز گرانش بمالم دو گوش‏2

و تبعیت گشتاسب را از«دیو آز»-که قبلا گفتم-به اسفندیار گوش زد می‏کند:

که اکنون بگویی تو از کار بند

 مرا بند و رای تو آید گزند

 مگر کاسمانی سخن دیگر است

‏ که چرخ روان از گمان برتر است‏

 همی پند دیوان پذیری همی‏

 ز دانش سخن برنگیری همی

‏ ترا سال برنامد از روزگار

 ندانی فریب بد شهریار

 تو یکتا دلی و ندیده جهان‏

 جهانبان بر مرگ تو کوشد نهان

‏ گراویدون که گشتاسب از روی بخت

‏ نیابد همی سیری از تاج و تخت‏

 به گرد جهان بردواند ترا

بهر سختی‏یی پروراند تو را

 به روی زمین یکسر اندیشه کرد

خرد،چون تبر،هوش چون تیشه کرد

(همان،838 تا 831)

بعد از این همه مباحثات موضوع به نبرد ختم می‏شود و با مرگ اسفندیار موضوع به پایان می‏رسد.در این تراژدی سه نوع نیروی اندیشه‏ی محورهای‏ اصلی داستان است،نخست گشتاسب:

«بدنام‏ترین شهریار ایران شاهنامه،گشتاسب است.برنده‏ی پاکباخته‏ است».

گرچه آن‏گونه که آرزو دارد تا دیر زمانی پادشاهی می‏کند،لیکن این‏ پادشاهی در جوّ نفرت همه‏ی خویشان و نزدیکانش و در سردابه‏یی از احساس مردم ایران جریان می‏یابد.تا آن روز کاووس پادشاه خوش‏نامی‏ نبوده است،اما گشتاسب او را روسفید می‏کند.

شهریاران پسرکش یا پدرکش یا برادرکش در افسانه و تاریخ آمده‏اند، ولی هیچ‏یک با اندازه‏ی گشتاسب بدنامی فراهم نکرده‏اند.علت آن است که‏ وی با دسیسه و تمهید دست به نابودی پسرش می‏زند،آن هم پسری که هم‏ بی‏گناه است و هم بر گردن او و کشورش حق حیات دارد و این کار او، برخلاف وعده‏های پیاپی و به موجب انگیزه‏یی حقیر است،یعنی با پشت‏ خمیده و دست‏های لرزان چند صباحی بیش‏تر بر تخت ماندن و این‏ گشتاسب که آن‏قدر تاج به جانش بسته است،کسی‏ست که خود پادشاهی‏ را پیش از موعد از پدرش گرفته واین پدر آن‏قدر گذشت که سی سال‏ آخر عمرش را پشت پا به دنیا بزند و در آتشکده به عبادت پردازد.

گذشته از دنیاپرستی و پیمان‏شکنی،عیب‏های دیگری هم در شاهنامه به گشتاسب نسبت داده شده است،از جمله:

لاابالیگری:کشور را بی‏سرپرست می‏گذارد و به زابلستان می‏رود و دو سالی مهمان رستم می‏شود و در همین زمان است که تورانی‏ها به ایران حمله‏ می‏کنند و پدر پیرش را می‏کشند و دخترانش را به اسارت می‏برند و شهر را غارت می‏کنند.3

حق‏ناشناسی:با آن‏که مدت دراز مهمان خانواده‏ی رستم بود،حق نان‏ و نمک را زیر پا می‏گذارد و پسرش را به جنگ او می‏فرستد.

سبک‏سری و دهن‏بینی:چون گرزم،از روی حسادت و غرض،از اسفندیار بدگویی می‏کند،بی‏تحقیق و تامل،او را در غل و زنجیر می‏کشد، بعد هم‏چنان محیط ارعاب و وحشتی گرداگرد او پدید می‏آورد که حتا برادران، خواهران و زنش جرات نکنند از شاهزاده نامی‏ببرند.

 

پی‏نوشت‏ها

(1)- برای توضیح بیش‏تر:ریشه‏های تاریخی امثال و حکم،تالیف گران‏بهای روان شاد مهدی پرتوی آملی،به مثل بر قوزک پایش لغنت.

(2)- مقایسه کنید با:

چرخ بر هم زنم‏ ار غیر مردام گردد /من نه آنم که زبونی کشم از چرخ‏ فلک

(حافظ،255).

(3)- پادشاهی گشتاسب،شاهنامه،بند 25.

 

منابع

1-اسلامی ندوشن،دکتر محمد علی،داستان داستان‏ها،(اکثر پی‏نوشت‏ها از این کتاب‏ نقل شده است.)2-پورداود،ابراهیم،گات‏ها(ترجمه).3-یشت‏ها(ترجمه).4-زراتشت‏ بهرام پژدو،زراتشت‏نامه.5-شهیدی مازندرانی،فرهنگ نام‏های شاهنامه.6- فردوسی،حکیم ابو القاسم،شاهنامه،چاپ مسکو و چاپ‏های دیگر.7-هدایت،صادق، توپ مرواری.

حافظ، فروردین 1385،شماره 27

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: