زندگینامه ی ادیب الممالک فراهانی / سید علی موسوی گرمارودی

1395/12/1 ۰۹:۲۶

زندگینامه ی ادیب الممالک فراهانی / سید علی موسوی گرمارودی

ابوعیسی (1) محمدصادق ( میرزا صادقخان ) (2) پروانه (3)، امیرالشعرا، ادیب الممالک، حسینی (4)، امیری قائم مقامی فراهانی (5)، فرزند حاجی میرزا حسین، اندکی پیش از طلوع (6) آفتاب روز پنجشنبه 11 مرداد 1239 شمسی (7) برابر با چهاردهم محرّم الحرام سال 1277 هجری قمری مطابق با 1860 میلادی در قریه ی گازران (8) از بلوک « شَرّا » ی فراهان اراک، به دنیا آمد.

 

نام و زایچه

ابوعیسی (1) محمدصادق ( میرزا صادقخان ) (2) پروانه (3)، امیرالشعرا، ادیب الممالک، حسینی (4)، امیری قائم مقامی فراهانی (5)، فرزند حاجی میرزا حسین، اندکی پیش از طلوع (6) آفتاب روز پنجشنبه 11 مرداد 1239 شمسی (7) برابر با چهاردهم محرّم الحرام سال 1277 هجری قمری مطابق با 1860 میلادی در قریه ی گازران (8) از بلوک « شَرّا » ی فراهان اراک، به دنیا آمد.

خود در زندگینامه ی کوتاه خویش می نویسد که پس از تولد، یکی از دوستان با ذوق پدرش، تاریخ ولادت وی را در لفظ مبارک « پیغمبر پاک » در یک رباعی، سروده بوده است:

 

فرخنده نژاد، صادق، آن اخترِ پاک *** دارای نژادِ فرّخ و گوهرِ پاک

« پیغمبر پاک » سال میلادش شد *** چون هست ز خاندان پیغمبر پاک (9)

 

کودکی و نوجوانی

قدیم ترین نشانه هایی که از دوران کودکی ادیب در دست داریم ( به جز ولادت خواهرش فاطمه سلطان، ( متخلّص به « شاهین » همزمان با 5 سالگی ادیب در 6 رجب 1282 هجری قمری (10) و نیز تولّد برادر کهترش سید علی اصغر بصیرالعداله حسینی قائم مقامی در 1284 هجری قمری ) (11) مطلبی است که وحید دستگردی، در دیباچه ی دیوان قدیم ادیب ( چاپ وحید دستگردی )، صفحه ی « کد » می نویسد (12) و به سالهای 1285 و 1286 هجری قمری باز می گردد:

«... در سن هشت نه سالگی ادیب شعر می گفته و به تواتر از اهل سلطان آباد مسموع افتاد که پدرش روزی میهمان مرحوم حاجی آقا محسن عراقی بوده، آقا می گوید به پدر وی که من امروز یک مصراع شعر گفته ام بقیه را تو بگو، مصراع آقا این است: « زیبست عجب رویت زیباتر از آن مویت » پدر ادیب می گوید طبع من خمود است، از اجازت دهید صادق بگوید؛ همه از این سخن تعجب می کنند زیرا ابداً در آن سنّ شاعری در حقِّ او تصور نمی شده. پس آقا برای امتحان بدان کودک مراجعه می کند و فوری جواب می دهد: « نبود عجب ار افتد دل در خَمِ گیسویت »... (13)

بعد از آن دیگر هیچ ردّ و اثری از زندگانی کودکی و نوجوانی او در کنار پدر و مادر و در روستای گازران نداریم جز آنچه ادیب در زندگینامه ی شیرین اما کوتاه، بلکه ابتر خود نوشته و مرحوم وحید تمام آن را در دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، آورده است.

ادیب، در این زندگینامه ی بسیار کوتاه، با نثری که کم و بیش می خواهد از شیوه ی نثر قجری خلاص شود و پوست بیندازد و بر روی هم شیواست، تصویری روشن از مصائب خود را در نوجوانی ( 14 و 15 سالگی ) پس از فوت ناگهانی پدرش در روز عید فطر سال 1291 هجری قمری، ترسیم و سپس نوشتن را قطع می کند.

این زندگینامه که ادیب الممالک درباره ی خود و خانواده ی خویش نوشته و ناتمام رها کرده، در دیباچه ی وحید کمتر از 9 صفحه را اشغال کرده است.

او ظاهراً باید همین زندگینامه ی کوتاه را اواخر عمر نوشته باشد زیرا در آن تصریح دارد که هنگام نگارش زندگینامه یک برادر ( ظاهراً میرزا علی ) و یک خواهر را از دست داده بوده است.

 

خاندان

پدرش حاج میرزا حسین، پدربزرگش صادق و جدش میرزا معصوم نام داشته اند. میرزا معصوم شعر می سروده و « محیط » تخلص می کرده است. ادیب در زندگینامه ی خود در مورد او می گوید:

«... میرزا معصوم متخلص به « محیط » از معاریف ادبا و بلغای صدر سلطنت قاجاریه است که ذکرش در دفاتر آن عصر از قبیل کتاب انجمن خاقان تألیف فاضل خان گروسی و گنج شایگان اثر خامه ی میرزا طاهر دیباچه نگار با مختصری از شعر شیرینش درج شده... » (14)

ادیب در همین زندگینامه ی خویش شعری لطیف از میرزا معصوم نقل می کند که امیر نظام گَرّوسی بر سر دَرِ خانه ی پدری خود، روی سنگ کنده بوده است:

 

مرا خانه ای نیست در خورد دوست *** اگر باشد از یمنِ تشریف اوست

بگو پا نهد دوست تا سر نهیم *** ز خاک رهش بر سر افسر نهیم

در این خانه هر کس که پا می نهد *** قدم بر سر و چشم ما می نهد

 

این میرزا معصوم، برادر میرزا قاسم قائم مقام، وزیر ادیب و دانشمند و مشهور محمدشاه، است که هم به دست وی، در نگارستان خفه شد.

عبرت نائینی در تذکرة مدینة الادب (15) شجره ی کامل ادیب را به نقل از تذکره ی قدسی میرزا تقی خان دانش (16)، سی و شش پشت به حضرت امام همام، سید الساجدین علی بن الحسین علیه الصلوة و السلام، می رساند.

ادیب نیز در زندگینامه ی خویش، در آغاز دیوان، نسب جدّ خود میرزا عیسی را تا امام سجاد - علیه السلام - سی و شش پشت می داند:

«... چون "خاتَم" حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب - علیهم السلام - که امام چهارم اثنی عشریه و جدِ اعلای این سلسله می باشد، در نزد اکابر این خاندان بوده و اکنون نیز در این خانواده مضبوط است. لهذا اجداد قائم مقام را در هر دوره، با وجود وزارت، « میرِ مُهردار » می خواندند و نسب میرزا عیسی بر طبق شجره ای که نزد نگارنده موجود است به سی و شش پشت، تا علی بن الحسین پیوسته می شود... ». (17)

اما این اشتباه است و از خود او تا آن امام همام، سی و شش پشت و از جد او میرزا عیسی تا امام سجاد (علیه السلام)، سی و دو پشت است.

ادیب در قطعه ای نیز ( به مناسبت نقاشی میر زین العابدین، معروف به میر آقا، از چهره ی شاعر )، به زبان شعر از نسب خود، سخن می گوید: (18)

 

گر ندانی کیستم بشنو که گویم *** نام خود با نسبتِ اجداد و آبا

نام میمونم محمدصادق آمد *** بِنْ حسینِ بِنْ محمد صادق، اما

در حقیقت گر نژادم بازخواهی *** شِبْلِ (19) احمد، سبطِ (20) حیدر، نَجلِ (21) زهرا

مسکنم « داین » شد از مُلک « فراهان » *** مولدم در « گازُران » از مُلک « شَرّا »

گاه میلادم شب نیمه ی محرم *** کوکبم شمس است و طالع: بُرجِ جوزا

زاده ی قائم مقامم لیک باشد *** خامه ام قائم مقامِ کِلک قُسطا (22)

 

مادر

مادر ادیب دختر میرزا عبدالکریم (23) و او فرزند میرزا حسن برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم است. اگر قدری به عقب برگردیم: میرزا عیسی قائم مقام فراهانی اول ( میرزا بزرگ ) که در ذی الحجة 1237 هجری قمری در تبریز وقات یافته و در امامزاده حمزه ی تبریز، مدفون شده است، (24) دارای دو همسر بود. یکی همسری آذربایجانی که از این خانم، میرزا موسی خان و تاج ماه بیگم به وجود آمد. میرزا موسی که تولیت آستان قدس را عهده دار بود، در 1262 هجری قمری در مشهد وفات یافت و تاج ماه بیگم، مشهور به حاجیه عمّه (25)، همسر شاهزاده ملک قاسم میرزا فرزند فتحعلی شاه بود.

اما میرزا عیسی قائم مقام فراهانی اول، از همسر دیگر که دختر عموی وی و دختر مرحوم میرزا محمدحسین بود، سه فرزند پسر داشت:

- میرزا معصوم متخلص به « محیط » که در حیات پدر در 1227 در تبریز مرد و او جد پدری ادیب الممالک است.

- میرزا ابوالقاسم قائم مقامِ دوم که در 1251 قمری به امر محمد شاه خفه شد.

- میرزا حسن.

 

پدر

پدر ادیب الممالک ( = میرزا حسین ) حاصل ازدواج پسر میرزا معصوم ( یعنی میرزا صادق ) با دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام است. سپس خود ادیب الممالک محصولِ ازدواج پدرش میرزا حسین و نواده ی میرزا حسن، یعنی دختر میرزا عبدالکریم می باشد. بدین ترتیب، مادر ادیب الممالک و پدرش، هر دو از خاندان قائم مقامی اند.

 

برادران

بزرگ ترین برادرش میرزا علیخان ( یا به قول برخی از اخلاف امروزین ادیب الممالک، میرزا علی اکبر خان ) (26) است که اولاد اول خانواده است و از او اولادی باز نماند. (27)

برادر دیگر، میرزا مهدی، مشهور به سید الواعظین است که 8 فرزند از او ماند. پنج دختر و سه پسر.

از یکی از این پسران به نام میر مرتضی، دکتر عبدالمجید قائم مقامی به دنیا آمد که استاد من در درس قانون امور حسبی در دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران، در سال های 1345 تا 1348 هجری شمسی بود.

برادر سوم، یعنی کوچک ترین برادر ادیب، میرزا علی اصغر نام دارد. ( در 1284 قمری متولد شده است ) (28). بعدها به سید علی اصغر بصیر العدالة قائم مقامی شهرت یافت و دست کم تا سال 1312 هجری شمسی با همسر و دخترانش در رشت « مدرسه ی بنات اسلامی » را می چرخانده است.

او سه دختر و دو پسر داشته است.

 

خواهران

ادیب الممالک دو خواهر داشته است. یکی در حیات ادیب، وفات کرده و دیگری، شاعره ای نسبتاً توانا بوده و ادیب خود درباره ی وی در زندگینامه ی کوتاهی که نوشته است می گوید:

« این خواهرم که در قید حیات است، از زنان ادیبه ی ایران به شمار می رود. نامش « فاطمه خانم » است و « شاهین » تخلّص می کند. شعرش به طراوت و حلاوت مشهور شده و در خاتمه ی کتاب خیرات حسان قصیده ای از وی ثبت گشته... ». (29)

تولد این بانو را که در تذکره ها به نام فاطمه سلطان آورده اند؛ ششم رجب 1282 نقل کرده اند و وفاتش را پس از 1305؛ (30) بنابراین، این خواهر پنج سال از ادیب کوچک تر بوده است.

« به نوشته ی مؤلف خیرات حسان، این بانو، در ادبیات فارسی و عرب و شعر فارسی مهارت کامل داشته و مقامش در شعر فارسی همانند خَنساء در شعر عربی است. دیوان او حدود دو هزار قصیده در مدح امام قائم (علیه السلام) و مظفرالدین شاه قاجار ( 1313-1324 ق ) دارد. از اشعار اوست:

 

به من ده گوش را ( کذا ) ای دختر من *** یگانه دختر نیک اختر من... » (31)

 

« شاهین » خواهر ادیب الممالک فراهانی، با امیر نظام گروسی، مکاتبه و مجاوبه ی شعری داشته است.

 

همسران و فرزندان

 

ازدواج اول ادیب الممالک:

در 1298، یعنی در بیست و یک سالگی، با دختر حسن خان فراهانی است. (32)

اگر این حسن خان فراهانی، پسر محمدرضا خان باشد، پدرش، پسرِ میرزا هادی و میرزا هادی پسر میرزا حسن وزیر و او فرزند میرزا عیسی قائم مقام فراهانی است و در این صورت ادیب با برادر بزرگ تر خود، میرزا علی باجناق می شود. (33) نام این خانم احترام السیاده قائم مقامی است.

 

ازدواج دوم:

همسر دیگر ادیب خانم اقدس نام دارد که قبلاً ازدواج کرده بوده و از همسر قبلی خود، فرزندی به نام امیر می داشته است و در تاریخ 21 ربیع الثانی 1331 در قاسم آباد بزرگ، ادیب الممالک، همسر او را، عروس خود می نامد:

 

ای تازه عروس مهربانم *** وصل تو حیات جاودانم (34)

 

در تاریخ یکشنبه ی 8 محرم 1324، برابر با 19 فوریه 1906، این غزل را طی مکتوبی به خانم اقدس، زوجه ی خود، نوشته و از بادکوبه ارسال کرده است به مطلعِ

 

از خاک ری در گوش جان، آواز اقدس می رسد *** بانگ انااللهی از آن ارض مقدّس می رسد

 

ادیب در همین غزل به این که خانم اقدس از سادات قائم مقامی و با او هم دودمان است، اشاره می کند:

 

در این سپهرِ چنبری، او زهره شد من مشتری *** چون پَروَر من و آن پری، بر آل افطس می رسد

 

ادیب از مجموع 30 غزل خود، تنها 4 غزل را برای همسرش خانم اقدس، سروده است.

ادیب الممالک علاوه بر دو همسری که از او سراغ کرده ایم، معشوقه ای به نام « بَدْرْ » نیز داشته است و در دیوان او بسیاری از اشعار وی، درباره ی اوست. ادیب الممالک از میان سی غزل 11 غزل را برای معشوقه اش بدر گفته است.

تنها دختر ادیب الممالک، از ازدواج ادیب با خانم اقدس به وجود آمده بود و در بیست سالگی وفات یافت.

ادیب الممالک از دختر حسن خان فراهانی نیز 4 فرزند داشته است؛ سه دختر و یک پسر به نام عیسی که در دو سالگی به آبله در بیجار در سال 1308 وفات یافته است.

در صفحه ی « ی » دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، ادیب، در زندگینامه ی خویش، در مورد سنّ این فرزند خود، چنین می نویسد:

«... پوشیده نماناد که کنیت این بنده ابوعیسی است، به نام پسرم عیسی که در سن ده سالگی در قصبه ی بیجار گروس در سال 1308 هجری به مرض آبله وفات یافت... » که یقیناً از غلط های چاپی دیوان قدیم ادیب، چاپ مرحوم وحید دستگردی است. یعنی به جای « دو »، « ده » چاپ شده است. زیرا: در صفحه ی 388 همین چاپ، ادیب در مورد سن فرزند خود در همین سال 1308، او را دو سال و دو ماهه می داند:

« وقتی پسرم عیسی را که در 25 صفر 1308، دو سال و دو ماه از سنّش گذشته بود... الخ ».

نیز در آغاز چکامه ای ( ص 325، دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی ) باز به دو ساله بودن فرزند خود در سال 1308 اشاره می کند:

« در 15 محرم 1308 در باغ شمال تبریز... من نیز این چکامه را... پرداختم، عنوان آن اشارت به پسرم عیسی است که در آن روز دو ساله بود ».

حتی در متن همین چکامه هم دوبار به دو سالگی او تصریح دارد:

 

مرا به خانه درون کودکی به سنّ دو سال *** بود خجسته و فرّخ رخ و بدیع جمال

دو هفته ماهی، کاندر دو سالگی او را *** ز روی و ابرو باشد دو بدر با دو هلال

 

چگونه طفلی که در 25 محرم 1308 در تبریز دو سال و دو ماهه بوده، در همان سال در بیجار، به سن ده سالگی به آبله می میرد؟!

پس به جای ده سالگی، دو سالگی درست است و می توان حدس زد که وفات آن پسر در همان سال 1308، هنگامی روی داده است که همسر و فرزندان ادیب همراه وی به بیجار سفر کرده بوده اند. (35)

 

زادگاه: گازران

گازران، زادگاه اصلی ادیب الممالک است. دهی ست از دهستان خُنداب، بخش خُنداب شهرستان اراک در استان مرکزی. طول جغرافیایی آن 49 دقیقه و 15 ثانیه و عرض جغرافیایی 34 دقیقه و 22 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا 1720 متر است. موقعیت آن دشتی و معتدل خشک است و در 7 کیلومتری جنوب خاوری خُنداب قرار دارد. رودخانه ی فصلی قره چای از جنوب باختری آن می گذرد. آن سوی این رودخانه، درست روبروی گازران، روستای اُستو قرار دارد. کوه قره داغ در 2 کیلومتری و کوه قره یزاغ در سه کیلومتری جنوب خاوری گازران واقع است.

 

درگذشت ادیب

خان ملک حسینی ساسانی از بنی اعمام ادیب، در رساله ی آگاهی نامه که شش سال پس از مرگ ادیب، در برلین چاپ کرده بود؛ در صفحه 6 می نویسد:

ادیب الممالک «... در 1335 به ریاست عدلیه ی یزد مأمور شده، در آنجا سکته ناقص کرده، در سال 1336 در سن پنجاه و هشت سالگی در تهران وفات یافته است... » (36)

اما همو بی درنگ می نویسد:

«... شاید در تعیین سنوات فوق، سهو و خطاهایی چند حادث شده باشد. » (37)

هنگامی که یکی از پسر عموهای نزدیک ادیب الممالک در فاصله ی کمتر از 5 سال، پس از مرگ او، چنین اشتباه فاحشی در مورد مرگ پسر عموی خود بکند، دیگر جای گله از دیگران باقی نمی ماند.

استاد دکتر باستانی پاریزی در مورد پایان زندگانی ادیب الممالک به نقل از مقاله ی ابراهیم صفایی در مجله ی خواندنی ها، شماره ی 59، سال 35، می نویسد:

«... این سخنور بزرگ و نوآور و خلاق، با فکر روشن و روح بزرگ و بینش اجتماعی که داشت به بادافراه وارستگی و پاکی و درستی، اسیر فقر و گرسنگی بود و همین ناراحتی ها موجب شد که به تریاک پناه ببرد. رنج روحی و اعتیاد به تریاک و فقر و تنگدستی، او را به پیری و شکستگی زودرس مبتلا ساخت چنان که در پنجاه سالگی علیل بود و از هشتاد سالگان ناتوان تر می نمود. مرحوم دکتر علیرضا خان هوشی ( فیلسوف الدوله ) که از بزرگمردان و طبیبان حاذق زمان خود و از دوستان ادیب الممالک بود، می گفت: « ادیب گاهی ناهار مهمان من بود و من چون شدت اعتیاد او را می دانستم، قبل از هر چیز، بساط وافور را آماده می ساختم، زیرا لدی الورود اگر یک بست تریاک نمی کشید، قادر به خوردن ناهار نبود و کارش به آنجا رسید که در دو سال پایان زندگی شخصاً به خود مرفین تزریق می کرد و رنج جسمی و روحی خود را تسکین می داد. » (38)

سپس استاد دکتر باستانی پاریزی، خود رشته ی سخن را به دست می گیرد و می نویسد:

« ادیب الممالک در سال 1336 هجری قمری ( 1918 میلادی ) به سن 57 سالگی درگذشت و اکنون ( در زمان نوشتن کتاب شاهنامه آخرش خوش است ) قریب 70 سال قمری از مرگ او می گذرد. خیابان ( فرعی ) ادیب الممالک در خیابان ( اصلی ) ری به نام اوست. زیرا سال های پایان زندگی را در یک خانه ی کوچک گِلی در پشت یخچال صغیران ( همین جایی که امروز خیابان ادیب الممالک نام دارد ) منزل داشت.

او یک اتاق اجاره ای در خانه ای داشت و دختری از او باقی ماند. روزهای آخر از بینوایی، تمام کاغذها و کتاب ها را به زن صاحبخانه داده وبد که برود به بقال سر کوچه بدهد و نان و قند و چای برایش بگیرد و او چنین کرد و همان روز ادیب مرد. مرحوم وحید دستگردی و آقای پارسا تویسرکانی، وقتی خبر شدند، به بقال مراجعه کردند. بقال گفت: آقا، قسمتی از کاغذ باطله را کار کرده ایم ( یعنی توی آن دارو پیچیدیم ). بقیه را پس داد و مرحوم وحید، دیوان ادیب الممالک را از این کاغذ پاره ها و اشعاری که قبلاً چاپ شده بود، ترتیب داد و چاپ کرد. » (39)

این سخنان را استاد دکتر باستانی پاریزی از مقاله ی ابراهیم صفایی در یک شماره ی مجله ی خواندنی ها نقل کرده اند.

این مورخ تاریخ قاجاریه، یعنی آقای صفایی، دست کم در این مورد بدون مدرک و سند این سخنان را ذکر کرده است و احتمالاً باید اشعاری از ادیب را در دیوان ادیب الممالک چاپ وحید دستگردی خوانده باشد و بخصوص این ابیات را،

 

گرچه از بهر ماست دیوانم *** شد گرو در دکان بقالی

تو مده رایگان ز دست آن را *** که بود قدر و قیمتش عالی

صاحبا دانی آن که سیم و زر است *** اصل شادی و بیخ خوشحالی

خاصه آن زر که در بساط قمار *** شد نصیب به پاچه ورمالی

 

و سپس در ذهن او سایه ای از این مطلب که دیوان ادیب برای خریدِ ماست و قند و شکر به بقالی برده شده است مانده و بعدها، همان را در ذهن به عنوان یک واقعیت، پذیرفته است.

آنچه از منش و شخصیت ادیب الممالک، در آثار بازمانده ی از او یا در سخن دیگران درباره ی او درمی یابیم، اغلب خلاف مطالب بالا را اثبات می کند. از جمله می توان به مقاله ی دکتر مهدی بیانی، در مجله ی راهنمای کتاب، جلد هفتم، صفحه ی 389 تا 391 اشاره کرد. او دو مکتوب از ادیب نقل می کند که نشان مناعت طبع و شرم و خویشتنداری او در عین فقر است. به قسمتی از توضیح دکتر بیانی و سپس گزیده هایی که از آن دو مکتوب و شعر همراه آن دو مکتوب توجه فرمایید:

«... ادیب الممالک مأمول خود را در عین مناعت و بزرگ منشی، با شرم در این نامه نمود، و چون دو سه روزی از وصول جواب تأخیر شد. نامه ی دیگری به آن دوست نوشت و به تقریب از تقاضای خود که تا آن وقت به انجام نرسیده بود، اظهار ندامت کرد...

 

مکتوب اول

قربانت شوم، البته شنیده اید که مجد کرمانی - وَفّقهُ اللهُ بِنَیلِ الآمانی - در زمانی که ارادتمند حقیقی به سفر رفته و جنابش را نایب و قائم مقام خود گفته بود، هستی این بنده را بر باد داد. خود نیز به کوزه در افتاد.

 

همچون ملخی که شاخساری بخورد *** چون خورد، ورا به شاخ، ساری بخورد...

 

... چندانکه به محضر اولیای دولت، داوری بردم و در مجمع امنای ملت، زبان شکایت باز کردم...، نه کسی فریادم شنفت و نه منصفی عذرم پذیرفت. افسوس که به این بیداد صریح و بنیاد غیر صحیح، اکتفا نورزیده، حقوق دیوانیم مقطوع کردند...

 

غیر من در خانه ام چیزی نماند *** خود نماندی این هم ار کار آمدی

 

نظر به سابقه ی ارادت خود و کمال اطمینانی که به فتوّت و بزرگواری بندگان حضرت مستطاب عالی دارم، داروی این خستگی و گشایش این بستگی را از آن کفِ کریم و لطفِ عمیم و پنجه ی مشکل گشا و بازوی معجزنما منتظرم...

 

قطعه&

 

ایا خلاصه ی ارباب فضل و رای و حسب *** که روزگار، همالت به یاد می نارد

ضمیر پاک تو طرح هنر در اندازد *** دبیر فکر تو نقش صلاح بنگارد

تو آن کسی که دل مردمان به بند کنی *** ولی به بند تو هرگز دلی نیازارد

ز حال بنده چو پرسی، یکی حدیث کنم *** که چشم مردم دانش پژوه خون بارد

دهانِ تلخم، خون بصر همی نوشد *** درون ریشم، لخت جگر همی خوارد

دل نژند مرا روزگار در کفِ غم *** سپرد و کاش تنم را به خاک بسپارد

بُرید دیو ستمگر حقوق دیوانم *** تو گویی آنکه مرا مَردِ مرده انگارد

جریده ی « ادبم » را قضا به دست ستم *** دریده نامه و حلقوم خامه بفشارد

« ادب » (40) نداشت گناهی چه شد که پا و سرش *** گناهکار و دژم روی و زشت پندارد؟

غم درون من ای خواجه! از شماره گذشت *** اگرچه چرخ غمم را به هیچ نشمارد

کنون ز دست تقاضای وامخواهم، نیست *** مجال اینکه سر خویشتن همی خارد

خمار غصه مرا عاقبت ز دست بَرَد *** اگر نه لطف توام جام فضل بگسارد

نمانده جز شرف و آبرو، دگر چیزی *** که در کف کرم و همّت تو، بسپارد

تفقّدی کن و نگذار اژدهای سپهر *** مرا که یار توام بی گنه، بیوبارد (41)

چو روزگار مرا ناروا گذاشت ز کف *** امیدم آنکه عطای تو خوار نگذارد

بکار تخم مروت درون مزرعِ خاک *** که هر کسی ثمر از کشت خویش بردارد

نه گَندِنا (42) دِرَوَد هر که زعفران کشته ست *** نه زعفران دِرَوَد آن که گَندِنا کارد

امیدوار چنانم که جاودانه خدای *** دلت ز رنج و تنت از بلا نگهدارد...

نامه ای و شعری است در کمال فصاحت و بلاغت و در همان حال در کمال مناعت، به دوستی که امید به یاوری او داشته است، اما چند روز بعد و به محض آنکه می بیند که آن دوست در برآوردن مأمول او تأخیر ورزیده، از دادن همین نامه نیز پشیمان می شود و در نامه ی بعد از او می خواهد که دست کم این تقاضای او را جایی فاش نکند:

 

مکتوب دوم

قربانت شوم،

سه چهار شب قبل، شرحی که حاکی نفثه المصدور بود عرض کرده و خیلی منتظر بودم که جواب آن را زودتر زیارت کنم.

در واقع مطالب آن مکتوب را جز به مکارم اخلاق حضرت مستطاب عالی که حافظ نام و شرف و ناموس خادمان وطن و ملت هستید، با کس دیگر افشا و اظهار نمی توان کرد و این عقیده ی ارادتمند باعث شد که بَثِّ شَکْوی به آن دایره ی مقدسه آورد و اگر خدای نخواسته، سهوی شده یا اشتباهی کرده و بی مناسبت لوازم تصدیع فراهم آورده است، مستدی ست که محرمانه بنده را متنّبه فرموده و راز پنهان را به احدی افشا نفرموده، یقین داشته باشید که از امتناع قبول این تکلیفات، نقصانی در ارادت این بنده بروز نخواهد کرد. دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی. جواب را به توسط حامل منتظرم. ایام جلالت مستدام باد.

محمد صادق بن محمد حسین (43)

چنین روحیه ای، آیا اصولاً با تریاکی بودن هماهنگی دارد؟

برخی از مورخان، مرگ ادیب را در سال 1336 دانسته اند. استاد باستانی پاریزی نیز مرگ ادیب را در سال 1336 می داند ( اگرچه او را پنجاه و هفت و ساله می نویسد که اشتباه است، زیرا اگر در 1336 مرده باشد، 58 ساله بوده است، نه 57 ساله ).

اما یحیی آرین پور مؤلف از صبا تا نیما؛ از قول علامه قزوینی وفات او را در 1335 می داند و می نویسد:

« در همه ی مآخذ، تاریخ وفات ادیب الممالک سال 1336 هجری قمری ضبط شده، ولی مسلماً قول محمد قزوینی که تاریخ وفات او را ( روز چهارشنبه 28 ربیع الثانی 1335 ) با قید تاریخ روز و ماه و مدت آن ذکر کرده، درست تر است؛ رجوع شود به یادداشت های علامه ی قزوینی، مجله ی یادگار، سال 3، شماره ی 3، آبات 1325 شمسی. » (44)

ما نیز نظر علامه قزوینی را ترجیح می دهیم، زیرا مدرک متقن دیگری این نظر را تأیید می کند و آن خبری است که روزنامه ی کاوه کمتر از دو ماه پس از فوت ادیب، در شماره ی بیست و دوم جمادی الاخر 1335 هجری ( برابر با یکشنبه 8 آذرماه 1286 ) آورده است ( یعنی درست 54 روز بعد از مرگ ادیب که آن هم برای رسیدن خبر در آن زمان از ایران به برلین و چاپ در روزنامه ی دو هفته یکبار کاوه، طبیعی است ):

« روزنامه های اخیر که از ایران رسید خبر اسفناکی برای ما آوردند. یکی از ارکان مهمّه ی علم و ادب و ستاره های درخشان نظم و نثر، میرزا محمد صادق قائم مقامی، ملقب به ادیب الممالک فراهانی در 28 ربیع الثانی 1335 این جهانِ پُر قیل و قال را بدرود گفت.

ادیب الممالک به اعتقاد اکثری از اهل ذوق در ایران اولین شاعر عهد اخیر بود که بدون استثنا بر کافه ی معاصرین خود در نظم برتری داشت... »

باری در نیمه ی مهرماه 1286 شمسی، برابر با 28 ربیع الثانی 1335، یکی از سخنوران بزرگ و شاعران فاضل و شیرین گفتار، روی در نقاب خاک کشید که بی گمان تنها کسی را که در صد ساله ی اخیر می توان در سخن هماورد او دانست، ملک الشعراء بهار است، اگرچه در این مقایسه نیز، اگر بگوییم که علم حضوری ادیب به ادب عربی و تسلط او بر آیات، روایات و امثال سائره ی عرب و عجم و احاطه ی بی مانند او به لغات و واژگان فارسی و عربی بیشتر است، بی انصافی نکرده ایم. هر چند آن بزرگوار نیز بسیار فاصل بود و شعرش از شعر ادیب رواج بیشتر یافت، اما ادیب دست کم فضل تقدم، دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. مقدمه ی دیوان ادیب الممالک، چاپ وحید دستگردی، تهران، 1312، ص « ی ».

2. همان.

3. ادیب در آغاز شاعری « پروانه » تخلّص می کرد؛ درباره ی تخلص های او بعداً سخن خواهیم گفت.

4. ادیب غالباً در آغاز یا پایان اشعارش، نام خود را محمدصادق الحسینی الفراهانی امضاء می کند از جمله رجوع فرمایید به دیوان قدیم، چاپ وحید دستگردی ص 304.

5. نام ها و القاب وی به طرق مختلف در کتاب ها و نشریه های صد سال اخیر آمده است:

- امیری فراهانی، در: فرهنگ سخنوران، دکتر خیامپور، تبریز، 1340.

- امیری، در: سبک شعر در عصر قاجاریه،‌ بانو دکتر نصرت تجربه کار، تهران 1350، ص 141.

- امیری فراهانی قائم مقامی، در: تذکره ی مدینه الادب، نوشته ی عبرت نایینی، نسخه خطی، مجلس شورای ملی، با شماره ی 26449 ج 1، ص 98.

- ادیب الممالک فراهانی امیرالشعراء، در: گزیده ی اشعار ادیب الممالک، به کوشش احمد رنجبر، تهران، زوار، 1355.

6. زندگینامه ی ادیب به قلم خود او، آغاز دیوان چاپ وحید دستگردی، ص « ی ».

7. فردیناند ووستِنْفِلْد، ادوارد ماهلر، تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله، نشر فرهنگسرای نیاوران، تهران، 1360.

8. در زندگینامه ی ادیب در آغاز دیوان به اشتباه کارزان، با کاف عربی و با تقدم راء بر زاء چاپ شده که غلط چاپی است، صحیح آن گازران است. دکتر معین تلفظ آن را در فرهنگ معین، گازُران به ضمّ زاء می نویسد و لغتنامه ی دهخدا تلفظ آن را گازِران به کسرِ « زاء » می داند. ( در سطرهای بعد از زادگاه او باز سخن خواهیم گفت ).

9. دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، ص « یب ».

10. محمد رجبی، مشاهیر زنان پارسی گوی ایران از آغاز تا مشروط ه، تهران، انتشارات سروش، 1374، ص 77.

11. آغاز دیوان چاپ وحید دستگردی، « کا ».

12. همان.

13. ادیب بعدها، یعنی در 1325 هجری قمری ( = سال وفات همین آقا سید محسن عراقی ) قطعه ای در سوک و ماده ی تاریخ وفات وی سروده است:

 

امیری از پی تاریخ سال گفت: « ببین *** که محسن بن ابوالقاسم بن احمد رفت ».

14. چاپ عکسی گنج شایگان، ( از روی چاپ سنگی 1272 هجری قمری، پنج سال پیش از تولد ادیب ) نوشته ی میرزا طاهر دیباچه نگار متخلص به « شعری »، با مقدمه ی دکتر توفیق سبحانی، تهران، نشر روزنه، 1376، ص 355.

15. نسخه ی منحصر خطی مجلس شورای ملی، با شماره ی 26449، ج 1، ص 92.

16. مرحوم وحید در شماره ی 8 و 9 مجله ی ارمغان، س 10، ص 478، این تذکره را تذکره ی صدر اعظمی می نامد.

17. دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، ص « یا ».

18. برای دیدن صورت کامل این چکامه رجوع فرمایید به: زندگی و شعر ادیب الممالک، نوشته و تنقیح سید علی موسوی گرمارودی، تهران، نشر قدیانی، چ 2، 1386، ج 2، ص 52.

19. شِبْل در لغت، بچه ی شیر است. گاه به صورت « شبل الاسد » هم به کار می رود. حافظ می فرماید:

شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من *** گر صید لاغرم وگرنه شکار غضنفرم.

20. سبط: نوه.

21. نَجل: فرزند، نسل.

22. دیوان چاپ وحید دستگردی، ص 40.

قُسطا: فرزند لوقای بعلبکی رومی الاصل، فیلسوف و مترجم مشهور ( وفات 310 ه‍ ق ) معاصر « مقتدر » خلیفه ی عباسی بود و در زبانهای عربی و یونانی مهارت داشت و برخی کتب طب و ریاضی و فلسفه را از یونانی به عربی ترجمه کرد. ( نگاه کنید به فرهنگ اعلام معین ).

23. تنها منبعی که نامِ پدربزرگ مادری ادیب الممالک را ذکر می کند، میرزا غلامحسین خان افضل الملک است در کتاب سفرنامه ی خراسان و کرمان، تهران، انتشارات توس، بی تا، ص 57.

24. رجوع کنید به مقدمه ی دیوان قائم مقام فراهانی، نوشته ی عبدالوهّاب حسینی قائم مقامی، از انتشارات ارمغان ( ضمیمه ی سال دهم مجله ی ارمغان ) بی تا صفحه ی 23. در تذکرة مدینه الادب عبرت نائینی، وفات او در صفر 1238 و مدفن او در امامزاده حمزه، کنار مرقد حضرت شاه عبدالعظیم ذکر شده که ظاهراً اشتباه و سخن عبدالوهاب قائم مقامی، درست تر است به دلیل آنکه گفته اند: « اهل البیت آدری بِما فی البیت ».

25. رجوع کنید به مجمع الفصحا، چاپ سنگی، ج دوم، ص 473.

26. آقای امجد رضا رسولی، از نوادگان دختری آقا میرزا مهدی سید الواعظین، برادر ادیب الممالک، در شجره نامه ای قدیمی که رونوشت آن را به صاحب این قلم داده، نام میرزا علی خان را میرزا علی اکبر نوشته است. در حالی که ادیب الممالک خود در زندگینامه ی خود نوشت خویش ( رجوع کنید به صفحه ی « یز » از دیباچه ی دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی ) نام این برادر میرزا علی خان می نویسد: « چون به خانه ی خود بازگشتیم، عمم حاجی میرزا تقی، با برادر مهترم آقا میرزا علی خان... ».

27. بنا به گفته ی آقای رسولی، نواده ی دختری میرزا مهدی، برادر دیگر ادیب.

28. دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، ص « کا ».

29. همان، ص « یب ».

30. مشاهیر زنان پارسی گوی ایران از آغاز تا مشروطه؛ محمد رجبی، تهران، انتشارات سروش، 1374، ص 77.

31. همان.

32. دیباچه ی دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی، ص « یب ».

33. رجوع فرمایید به دیباچه ی دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی، ص « یذ »، زندگینامه ی خودنوشت ادیب الممالک، آنجا که می گوید: « حسن خان، فرزند مرحوم محمدرضا خان بن حاجی میرزا هادی بن میرزا حسن بن میرزا عیسی، که پدرش پسر عمّ میرزا ابوالقاسم قائم مقام و دخترش در حباله ی آن برادر بود... » منظور او از « آن برادر »، برادر خود اوست.

34. رجوع فرمایید به دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی، ص 644 و نیز به: جلد دوم کتاب زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی، نوشته و تنقیح سید علی موسوی گرمارودی، چ دوم، تهران، انتشارات قدیانی، 1386، بخش مثنوی ها، مثنوی شماره ی 31.

35. آنچه این فرض را تقویت می کند یادآوری همین مطلب در آغاز قصیده ای در صفحه ی 406 دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی، به قلم خود ادیب است که او در 22 ربیع الثانی 1308 در سفر ساوجبلاغ بوده است.

36. آگاهی نامه، خان ملک حسینی ساسانی، چاپ برلین، 1341 / 1923، ص 6.

37. همان.

38. شاهنامه آخرش خوش است، باستانی پاریزی، صص 577-578.

39. شاهنامه آخرش خوش است، باستانی پاریزی، صص 577 و 578. به نقل از مقاله ی ابراهیم صفایی، مجله ی خواندنی ها، ش 59، س 35.

40. « ادب » هم در بیت قبل و هم در این بیت، نام مهم ترین و معروف ترین جریده ای است که سال ها ادیب آن را منتشر می کرد.

41. گندنا: تَره.

42. اوباردن: قورت دادن، بلعیدن.

43. رجوع فرمایید به مجله ی راهنمای کتاب، جلد هفتم، صص 389-391.

44. از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج 2، تهران، 1350، ص 138.

موسوی گرمارودی، سید علی؛ (1391)، ادیب الممالک فراهانی، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول

منبع: راسخون

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: