در رثای دکتر همایون شیدنیا / دکتر محمود امیدسالار

1395/9/24 ۰۸:۰۱

در رثای دکتر همایون شیدنیا / دکتر محمود امیدسالار

پس از شنیدن خبر ناگوار درگذشت ایرج افشار، عبارتی که جاحظ از قول یک زنِ سوگوار عرب نقل می‌کند، به خاطرم گذشت که: «انَّ مصیبَته أمَّنـَتْنِی من المصائبِ بعده» یا به زبان خودمان: «مصیبت او مرا از مصائب دیگر ایمن ساخت!» غافل از اینکه چرخ مست بازیگر هنوز بازی‌ها در چنته دارد که هزار همچو محمودک امیدسالار از آن غافلند! جمعه ۹ دسامبر ۲۰۱۶م مطلع شدم که دوست فاضل جوانمرد و نازنینم، دکتر همایون شیدنیا به سرای باقی شتافت و «مرگِ چنین خواجه نه کاری‌ است خُرد»

 

به بازیگری ماند این چرخ مست

که بازی بـرآرد به هفـتاد دسـت

پس از شنیدن خبر ناگوار درگذشت ایرج افشار، عبارتی که جاحظ از قول یک زنِ سوگوار عرب نقل می‌کند، به خاطرم گذشت که: «انَّ مصیبَته أمَّنـَتْنِی من المصائبِ بعده» یا به زبان خودمان: «مصیبت او مرا از مصائب دیگر ایمن ساخت!» غافل از اینکه چرخ مست بازیگر هنوز بازی‌ها در چنته دارد که هزار همچو محمودک امیدسالار از آن غافلند! جمعه ۹ دسامبر ۲۰۱۶م مطلع شدم که دوست فاضل جوانمرد و نازنینم، دکتر همایون شیدنیا به سرای باقی شتافت و «مرگِ چنین خواجه نه کاری‌ است خُرد».

همایون شیدنیا که دست سرنوشت بیش از پنجاه سال پیش او را به آمریکا کشاند، نه فقط پزشکی خیّر و نیکنام، بلکه موسیقیدانی چیره‌دست و ادیب بود که عشق به ایران و فرهنگ ایرانی در ذرّات وجودش خانه کرده بود. همّت و کوشش او در حمایت و اشاعه فرهنگ و ادب ایران چنان که باید، شناخته نیست؛ زیرا تا زنده بود، اجازه نمی‌داد که دوستانش حقّ او را در این باب چنان‌که باید ادا کنند و اگر در مقدمه نسخی که با حمایت او چاپ شده نامی ‌از او رفته است، من که نویسنده آن مقدمه‌ها هستم، در پیشگاه خدا و ملت شریف ایران شهادت می‌دهم که ذکر نامش بدون اجازه او و به‌رغم اعتراض و گاهی پرخاش خودش بوده است.

اکنون که آن دوست شریف از این عالم خاکی پرکشیده و نیست تا به لطایف‌الحیل مرا منع کند، می‌خواهم به قول بیهقی «لختی قلم را بر او بگریانم» و شمّه‌ای از آنی که او بود و گوشه‌ای از خدمات فرهنگی او را برای هموطنانش بیان دارم.

 

فرهنگ‌پروری

همایون شیدنیا حامی ‌اصلی و نیروی محرّکه فعالیت‌هایی بود که در مجموعه کتابهایی که با عنوان «گنجینه نسخه‌برگردان متون فارسی» با همکاری مرحوم ایرج افشار (رحمه‌الله علیه) و جناب نادر مطّلبی کاشانی (حفظه‌الله) در ایران منتشر و در اختیار اهل فن قرار داده شد، متجلی گشت. اگر همت و گشاده‌دستی و زحمات او در تهیه مخارج چاپ این کتاب‌ها نمی‌بود، نسخی که در این مجموعه به صورت فاکسیمیله (یا به قول افشار: نسخه برگردان) عرضه شد، هرگز به دست علاقه‌مندان نمی‌رسید.

تفصیل قضیه اینکه در سال ۱۹۹۱ میلادی دانشگاه ایندیانا در شهر بلومینگتون از فقیر دعوت کرد تا یک سال به عنوان استاد مدعوّ در آن دانشگاه ادبیات فارسی تدریس کنم. بنده در ایالت ایندیانا احدی را نمی‌شناختم و حتی از دعوت دانشگاه هم متحیّر بودم که اینها مرا از کجا یافته‌اند؛ اما به فاصله کوتاهی پس از اینکه وارد شهر شدم و به آپارتمانی که برای سکونتم اختصاص داده بودند وارد شدم، تلفن زنگ زد و آقائی گفت: «من همایون شیدنیا هستم و شنیده‌ام که شما برای تدریس زبان و ادبیات فارسی به این دانشگاه آمده‌اید و می‌خواهم شما را ببینم.»

بعداً فهمیدم که ایشان از شهر ایندیاناپولیس که یک ساعتی با آن دانشگاه در شهر بلومینگتون فاصله دارد، تلفن می‌کرد. چون کسی را در آن بلاد نمی‌شناختم، عرض کردم که: «من در اختیار شما هستم و هر وقت مایلید، تشریف بیاورید.» دکتر شیدنیا گفت: «من یک ساعت دیگر شما را در سر فلان چهارراه خواهم دید.» سر وقت به محل ملاقات رفتم و دیدم یک آقای بسیار خوشرو و موقری با موهایی که بیشتر سفید بود و ریشی پرفسوری بر صورت، آنجاست و تا مرا دید، پیش آمد و خودش را معرفی کرد و دست دادیم و از آن لحظه طوری خودمانی و بامحبت با من رفتار کرد که انگار سالهاست مرا می‌شناسد. این آغاز رفاقت ما بود.

پس از آن تا در ایندیانا بودم و حتی بعد از پایان دوره اشتغالم در آن شهر و بازگشت به کالیفرنیا، بارها چه تنها و چه با عیال و فرزندانم به خانه او رفتم و از مهمان‌نوازی و محبّت او و همسر مهربان و مردمدارش، خانم گیتی شیدنیا و دو دخترش ـ شیلا و شلینا ـ برخوردار گشتم.

دکتر شیدنیا مرکز ثقل جامعه ایرانیان ساکن ایندیاناپولیس بود. این گروه ایرانیان به‌رغم اینکه تعدادشان در قبال جوامع ایرانی ساکن شهرهای بزرگتر آمریکا بسیار اندک است، از نظر فعالیت‌های ادبی و فرهنگی از بهترین و مؤثرترین جوامع ایرانیانی هستند که در این چهل پنجاه ساله اقامت در این مملکت دیده‌ام. و اما آن کسی که از آغاز کار، این ایرانیان را گرد هم آورد و فعالیت‌های ایشان را بر فرهنگ و ادب فارسی متمرکز ساخت، همایون شیدنیا بود.

در هر حال دیری از ورود من به دانشگاه ایندیانا نگذشته بود که دکتر شیدنیا فرمود با دیگر دوستان ایرانی صحبت کرده و می‌خواهد که برای ایشان یک دوره شاهنامه تدریس کنم. با کمال میل دعوتش را پذیرفتم و در تعطیلات آخر هفته در تالاری که خودشان در دانشگاهی در شهر ایندیاناپولیس تهیه می‌کردند، کلاسی گذاشتند و فقیر در آنجا برخی داستان‌های شاهنامه را برایشان شرح و مباحثی از ادبیات فارسی را طرح می‌کردم. در این یک سالی که در آن سامان اقامت داشتم، گروه ایرانیان ساکن آن بلاد که دکتر شیدنیا مرشد و بزرگترشان بود، از هیچ همراهی و محبتی دریغ نکردند.

 

به یاد دکترمحجوب

آن یک سال گذشت و بنده به کالیفرنیا مراجعت کردم. سه سالی بعد از مراجعت من، دوست عزیز و مشترکمان، دکتر محمدجعفر محجوب که با دکتر شیدنیا رفاقت قدیمی‌ داشت، دعوت حق را لبیک گفت و مدت کوتاهی پس از درگذشت او، دکتر شیدنیا به من تلفن کرد و فرمود: «می‌دانی که محجوب را چقدر دوست داشتم. دلم می‌خواهد به یاد او کاری فرهنگی انجام گیرد. اگر صلاح می‌دانی، تو یادداشت‌های دکتر محجوب را فراهم و ویراستاری کن و ما ایرانیان ساکن ایالت ایندیانا مخارج چاپش را تقبل می‌کنیم.» من پاسخ دادم که: «چه محجوب و چه فضلای دیگری که هنگام تحقیق یادداشت برمی‌دارند، این یادداشت‌ها را به قصد انتشار نمی‌نویسند و در آنچه نوشته‌اند، ممکن است هزار مطلب باشد که اینها نخواهند چاپ شود و اصولاً هنگام یادداشت‌برداری انسان ممکن است قدری سهل‌انگاری کند و مطالب را طوری ننویسد که شایسته چاپ باشد و ممکن است چنین یادداشت‌هایی به صورتی خلاف میل یا ترجیح آن عالم چاپ شود. بنابر این من این کار را به صلاح نمی‌بینم. اما اگر شما می‌خواهید یک کار فرهنگی که روان محجوب هم از آن راضی باشد انجام دهید، پیشنهاد من این است که مخارج چاپ نسخه‌برگردان برخی از دستنویس‌های مهم فارسی را فراهم آورید و پول از شما و زحمت از من، این نسخ را چاپ و در اختیار اهل فن قرار خواهیم داد. دکتر شیدنیا گفت: «بسیار فکر خوبی است. تو برو دنبال کار و نگران مخارج مباش.»

بنده که در کالیفرنیا از این پیشنهادها که آخرش هم به جایی نرسیده بود، بسیار شنیده بودم، و به قول خودمان گوشم از این حرفها پر بود، تصمیم گرفتم که قدری صبر کنم تا ببینم چه پیش می‌آید. کمتر از دو هفته بعد، دکتر شیدنیا تلفن کرد که: «ما یازده‌هزار دلار جمع کرده‌ایم و قادریم که مخارج چاپ هر نسخه‌ای را که در نظر داری، هر وقت که تو بگویی ارسال کنیم!» چون دیدم که قضیه جدّی است، به ایرج افشار تلفن کردم و داستان را خدمتش عرض کردم و از او خواستم که درین کار مرا یاری فرماید.

افشار که همیشه برای چنین فعالیت‌هایی آمادگی داشت، بلافاصله موافقت کرد و پس از قدری مشورت، قرار بر این شد که مجلد اول این مجموعه، اقدم نسخ «مجمل‌التواریخ والقصص» (مورّخ ۷۵۱ ق) باشد که متعلق به کتابخانه دولتی برلین در آلمان است.

مطلب را به دکتر شیدنیا اطلاع دادم و با خوشحالی موافقت کرد و گفت: «تو و افشار محکم این کار را دنبال کنید و نگران مخارجش مباشید.» پس از نامه‌نگاری‌های فقیر با کتابخانه دولتی و اخذ اجازه و فیلم نسخه، و زحمات مرحوم افشار و جناب نادر مطلبی کاشانی، این نسخه به صورت فاکسیمیله در سال ۱۳۷۹ در تهران منتشر شد.

پس از آن هم با مساعدت‌های روزافزون دکتر شیدنیا و کمک انجمن ایرانیان ساکن ایندیانا، پنج نسخه خطی دیگر من جمله مجلد چهارم «تاریخ وصّاف» که به خط خودِ نویسنده کتاب، یعنی شهاب‌الدین (یا شرف‌الدین) عبدالله شیرازی (۶۲۳ـ ۷۲۸ق)، معروف به «وصّاف‌الحضره» بود، و نسخه شاهنامه معروف به «شاهنامه لندن» که به شماره Add. 21,103 در کتابخانه بریتانیا در انگلستان نگهداری می‌شود، با چند نسخه دیگر، میان سالهای ۱۳۸۱ و ۱۳۸۸ از چاپ درآمد.

 

شاهنامه بیروت

در این بین هنگام یکی از سفرهایم به وطن، افشار تلفن کرد که جناب دکتر مصطفی موسوی ـ استاد دانشگاه تهران ـ نسخه‌ای از شاهنامه در بیروت پیدا کرده و دکتر شفیعی کدکنی تصویر برخی از صفحات آن را دیده و آن را نسخه‌ای درخور توجه تشخیص داده، و خوب است که دکتر خالقی و افشار و فقیر هم این تصاویر را ببینیم. یک شب دکتر موسوی آن تصاویر را به منزل مرحوم افشار آورد و ما سه نفر هم آنها را دیدیم و نسخه را بسیار معتبر و قابل چاپ تشخیص دادیم. همین که به منزل بازگشتم، به دکتر شیدنیا تلفن کردم و جریان را برایش تعریف کرده، گفتم که: «چنین نسخه‌ای پیدا شده؛ اما چنان‌که دکتر موسوی می‌فرماید، به اقرب احتمالات کتابخانه‌ای که نسخه را صاحب است، از دادن تصویر نسخه طفره خواهد رفت و ممکن است گرفتن تصویر نسخه بسیار گران تمام شود.» بلافاصله پاسخ داد: «خرجش هرچه باشد، من تهیه می‌کنم، شما بروید دنبال این کار» و بنده سر از پای نشناخته، مشغول نامه‌نگاری با کتابخانه شرقی وابسته به دانشگاه سن‌ژوزف در بیروت شدم تا موافقت آنها را برای فروش یک لوح فشرده (سی.دی) رنگی از این دستنویس به دست آورم.

این کار به‌آسانی انجام نگرفت و آخر، مجبور شدیم که دست به دامن یکی از استادان عرب دانشگاه کلمبیا در نیویورک بشویم که در دانشگاه سن‌ژوزف آشنا داشت و به قول خودمان با پارتی‌بازی سی.دی نسخه فراهم آمد؛ اما نه با کیفیتی که قابل چاپ باشد. این قضیه مخارج دیگری را اقتضا می‌کرد و بنده طبق معمول با دکتر شیدنیا تماس گرفتم و فرمود: «تو کارت را بکن؛ مخارج هرچه باشد، من ارسال می‌کنم» و همین کار را هم کرد و جناب کاشانی با همت و پشتکار و سلیقه‌ای که بدان شهره است، بر فراهم آمدن فایل دیجیتال قابل چاپ کتاب نظارت کرد و این مجلد هم در سال ۱۳۸۹ در تهران منتشر شد.

 

بنیاد کالیفرنیا

در این میان دکتر شیدنیا که مریض‌حال و مدتی بود که بازنشسته شده بود، به من گفت دیگر بنیه چندانی برای دوندگی ندارد و اگر من کارهای اداری و مالیاتی بنیادی را که برای چاپ این نسخ تشکیل داده است در دست بگیرم، او کماکان در مورد فراهم‌آوردن مخارج کمک خواهد کرد. قرار بر این شد که این بنیاد، که فی‌الواقع نه دفتر و دستکی دارد و نه کارمندی، از ایالت ایندیانا به کالیفرنیا منتقل شود. همین کار را کردیم و من این بنیاد را در ایالت کالیفرنیا به ثبت رساندم تا بلکه بار زحمات اداری آن از شانه دکتر شیدنیا برداشته شود.

یک سالی پس از انتشار شاهنامه سن‌ژوزف، افشار عزیز هم از این دنیا رفت و جهان ایران‌شناسی را در ماتم خود نشاند. آخرین نسخه‌ای که با حمایت دکتر شیدنیا و کمک افشار در سری نسخه برگردان‌های ما چاپ شد، اقدم نسخ «گرشاسپنامه» بود که اصغر علمی، مدیر محترم انتشارات سخن و دوست دانشمندم جناب دکتر محمد افشین وفائی ـ استاد محترم دانشگاه تهران ـ در انتشار آن بسیار کمک کردند. داستان چگونگی چاپ این نسخه هم که مطلقاً مدیون حمایت مالی دکتر شیدنیاست، از این قرار است:

 

اقدم نُسخ گرشاسپنامه

مدتی پیش از درگذشت افشار، یک سی.دی رنگی از اقدم نسخ گرشاسپنامه که سالها پیش استاد جلال خالقی مطلق مرا از وجودش مطلع کرده بود و یک فیلم سیاه و سفید از آن را هم به بنده مرحمت فرموده بود، به درخواست افشار و پایمردی جناب دکتر اکمل‌الدین احسان‌اغلو، که در آن زمان دبیرکلّ سازمان کنفرانس اسلامی‌بود، به دستم رسید. بررسی دقیق‌تر نسخه از روی این سی.دی رنگی بنده و افشار را برآن داشت که چاپ آن را در دستور کار بنیاد قرار دهیم.

مطابق معمول، با تلفن دست به دامن دکتر شیدنیا شدم و به او گفتم که: «چون این نسخه مینیاتورهایی دارد و به خط زیبایی هم کتابت شده، ترجیح من و افشار این است که به صورت رنگی چاپ شود و طبعاً مخارج این کار از آنچه تاکنون انجام شده است، بیشتر خواهد بود.» دکتر شیدنیا هم مطابق معمول گفت: «شما کاری به مخارجش نداشته باشید و نسخه را برای چاپ آماده سازید

نامه‌نگاری و فعالیت برای کسب اجازه چاپ نسخه از کتابخانه موزه توپقاپوسرای چند سالی طول کشید و آن هم بدون زحمات فاضل محترم، جناب دکتر ارطغرل ارتکین مقدور نمی‌شد. کتابخانه مبلغی نزدیک به پنج‌هزار دلار از بنیاد، یعنی فی‌الواقع از دکتر شیدنیا، گرفت تا اجازه چاپ بدهد و این کار چند سالی طول کشید و در این سالها افشار عزیز هم درگذشت.

مخارج آماده‌سازی فایل دیجیتال کم‌کیفیتی که به دست ما رسیده بود هم مزید بر علت شد و عاقبت این کتاب از پس زحمات و کوشش‌های مستمرّ جناب کاشانی و همکارانش با کمک انتشارات سخن، وقتی از چاپ درآمد که افشار عزیز روی در نقاب خاک کشیده بود و حاصل کار را که به یاد خودش منتشر شد، ندید رحمه‌الله علیه.

سخن آخر اینکه آخرین کمک دکتر شیدنیا به بنیادی که فی‌الواقع خودش بانی آن بود، این که چندین هزار دلار کمبود مخارج چاپ نهائی کتاب را از کیسه فتوت خود در آخرین سالهای حیات پر برکتش فراهم کرد.

 

که دستِ تشنگان گیرد به آبی؟!

با درگذشت دکتر شیدنیا، گمان نمی‌کنم که این بنیاد بتواند به کار خود ادامه دهد و بنده صاحب همّتی که دنبال این کار را بگیرد و چاپ نسخه‌برگردان دستنویس‌های خطی فارسی را ممکن سازد، در این بلاد نمی‌بینم. خداوند تبارک و تعالی به حکمت خود در این دنیا مردانی آفریده است که به قول عوام بی سر و صدا و در گمنامی ‌تواضع و افتادگی ذاتی، مصدر خدماتی به همنوعان و فرهنگ و تمدّن ایران اسلامی ‌شده و می‌شوند. دکتر همایون شیدنیای عزیز یکی از این مردان مرد بود. خدایش بیامرزاد که در حیات و ممات، مصداق روایت «عاش سعیداً و مات سعیداً» گشت، و انّا لله و انّا الیه راجعون.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: