هرمنوتیک در لسان قرآن / غلامحسین ابراهیمی دینانی

1395/8/2 ۰۹:۴۲

هرمنوتیک در لسان قرآن / غلامحسین ابراهیمی دینانی

هرمنوتیک قلمرویی بسیار گسترده است، که با تمام رشته های دانایی انسان و با نیروی ادراک و فهم انسان سروکار دارد. در نتیجه، تاریخ هرمنوتیک هم با تاریخ شناخت آفرینش معناها و ساختن ها و در یک کلام با تاریخ آنچه ارسطو در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس «حکمت علمی» یا phronesis، خوانده یکی است. در این باره به گزینش نمونه هایی از شکل های متفاوتی از تأویل متون می پردازیم. یک نمونه از چنین متونی کتاب ضیافت دانته آلیگری است،که نام اصلی اش IIcon vivio است

 

هرمنوتیک قلمرویی بسیار گسترده است، که با تمام رشته های دانایی انسان و با نیروی ادراک و فهم انسان سروکار دارد. در نتیجه، تاریخ هرمنوتیک هم با تاریخ شناخت آفرینش معناها و ساختن ها و در یک کلام با تاریخ آنچه ارسطو در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس «حکمت علمی» یا phronesis، خوانده یکی است. در این باره به گزینش نمونه هایی از شکل های متفاوتی از تأویل متون می پردازیم. یک نمونه از چنین متونی کتاب ضیافت دانته آلیگری است،که نام اصلی اش IIcon vivio است.

دانته سه قطعه شعر در سال های جوانی خود، پیش از تبعیدش از فلورانس سروده بود. در همان زمان (حدود سال های۱۳۰۴ تا ۱۳۰۹) و نیز در سال های بعد، تأویلی طولانی درباره آن ها نوشت که ناتمام باقی ماند. خود او شعرها را «متن های مقتدر و اصلی» نامید و تأویل ها را «متن های همراه» خواند. ضیافت تأویلی است عرفانی از متنی که از جنبه هایی ساده تر از این تأویل است. نمونه ای است از خوانش به قصد ایجاد ابهام و ساخت لایه های زیرین معنایی که درک آن ها آسان نیست. متن دیگری که می توان مثال آورد، حدود یک سده پیش از ضیافت دانته در افق فرهنگی دیگری نوشته شده و آن ترجمان الاشواق نوشته شیخ محی الدین ابن عربی است.

ابن عربی در حدود سال ۱۲۰۲ میلادی برابر با ۵۹۸ هجری قمری در شهر مکه شعرهایی عاشقانه خطاب به زنی جوان، زیبا و دانا به نام نظام و ملقب به عین الشمس و البهاء سرود. چند سال بعد در ۶۱۱ هجری قمری، در شهر حلب، تأویل و شرحی بر این شعرهای خود نوشت. شعرها عاشقانه اند و زمینی. شرح و تأویل از این بیان عشق زمینی، معناهایی عرفانی و لاهوتی ارائه می کنند. خود ابن عربی گفته که می توان مسئله را برعکس این هم دید، یعنی شعرها را از نظر ذهنی و معنوی، عارفانه و از نظر صورت، عاشقانه دانست. دسته دیگر، متونی هستند که مولفان آن ها به شرح و توضیح متن با استفاده از متن های دیگران پرداخته وآن ها را تأویل کرده اند. می توان گفت که این رایج ترین شکل تأویل متون است. مشهورترین نمونه ها، دست کم از نظر تاریخی و قدمت، تأویل کتاب های آسمانی و نیز کتاب های دینی است. نسل های پی در پی می خواستند که به زندگی خود در پرتو حکم های دینی شکل دهند. تمام این احکام به صورت ساده و روشن در کتاب های مقدس نیامده اند. البته بسیاری از حکم ها صریح و روشن هستند، همچون ده فرمان درعهد عتیق، یا حکم های مشهور عیسی مسیح در عهد جدید، یا آیه هایی در قرآن مجید که به اصطلاح «محکمات» خوانده می شوند، اما در موارد زیادی حکم ها به زبان شاعرانه یا در بیانی تمثیلی در روایت هایی بیان شده اند

اگر بخواهیم نمونه هایی در مورد تأویل و تفسیر کتاب های مقدس ارائه کنیم شاید برای ما متونی که هم دسترسی به آن ها ساده تر و هم آشنایی با مباحث بنیادین آن ها بیشتر است تأویل و تفسیر هایی باشند که از قرآن مجید در طول سده ها نوشته و شماری از آن ها منتشر شده اند . در این مورد حجم عظیمی از تأویل های گوناگون از سوی مذاهب و فرقه های گوناگون جهان اسلام در سده های طولانی فراهم آمدند. همچنین کتاب هایی در شرح و توضیح معنای تأویل و تفسیر نوشته شدند که امروز راهنماهای خوبی در فهم هرمنوتیک قرآنی محسوب می شوند. به عنوان نمونه می توان کتاب مفاتیح الغیب نوشته ملاصدرا را نام برد که از زاویه خاص یعنی از نگاه یک فیلسوف و یزدان شناس شیعه، حدود سیصد سال پیش به زبان عربی نوشته شده و خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است. دسته دیگر از متون، متن های نظری و فلسفی ای هستند که به اصل مسئله تأویل پرداخته اند و در آن ها نظریه ای درباره تأویل ارائه شده، یا حرکتی فکری و نظری در آن جهت آغاز شده است. شاید قدیمی ترین نمونه چنین متونی مکالمه ایون نوشته افلاطون باشد. در این مکالمه، سقراط با ایون یکی از راویان و شارحان شعرهای هومر، درباره کار او گفتگو و نظریه ای در باب تأویل ارائه می کند (در جهان اسلام عالمیان دینی جهت کشف معانی متون مقدس و تفسیر آن ها رویکردهایی از جمله تهذیب و تزکیه نفوس را پیشنهاد می دادند. هرمنوتیک یا همان تأویل، در اسلام گرچه به گونه مستقلی مطرح نشد، اما مورد غفلت نبوده است، بلکه اندیشمندان علوم قرآنی و اصولی در آثار خود جهت دستیابی به اهداف فقهی و تفسیری به مباحثی از جمله علم تفسیر و تفاوت آن با تأویل، روش ها و مناهج تفسیری و انواع تفسیرنقلی رمزی، اشاری، شهودی، عقلی و اجتهادی، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر به رأی و مباحث الفاظ همچون علم به وضع، انواع دلالت های تصویری، تصدیقی اولی و تصدیقی ثانوی، کشف مراد مولف و متکلم و مسئله «ظهور» و غیره پرداختند. اصطلاحات هرمنوتیک و تأویل معنای نزدیک به هم دارند و در یک مفهوم با هم مشترک هستند و آن لزوم برگرفتن حجب از متون اعم از متون قدسی و غیرقدسی و کشف و ظهور آن هاست. در نهایت کلام ، هرمنوتیک، تفسیر و تأویل گام بلند انسان برای رفع و دفع چالش های حاکم میان برداشت های خود با مفاهیم قدسی و امور دینی است.

 

بیان دکتر دینانی

کسانیکه با آثار فکری و فلسفی دنیا آشنایی دارند بخوبی آگاه هستند که هرمنوتیک به عنوان رشته ای از فلسفه است و یکی از دقیق ترین رشته های فلسفی است. و بعنوان یک فلسفه امروز بسیار مطرح می باشد. مکاتب گوناگون هرمنوتیکی امروز در جهان جریان و سریان دارند. فیلسوفان بزرگی از شلایر ماخر تا هایدگر و شاگردانش و متکلمان بزرگ مسیحی و غیره همه فیلسوفان هرمنوت، هرمنوتیسین هستند. که کار هرمنوتیک انجام می دهند. و شاید امروز نتوان، بدون توجه به مسائل هرمنوتیک بحث فلسفی دقیقی را بدرستی انجام داد.

اما هرمنوتیک چیست؟ عرض کردم الان مکتب های گوناگون هرمنوتیکی که آمده اند، یکسان نیستند. گادامر یک فیلسوف هرمنوتیکی است که با فلاسفه فرانسوی تفاوت اساسی دارد . که من نمی خواهم وارد این تفاوت ها بشوم. اما چون بحث ما در واقع بحث مذهبی است، برمی گردیم به قرآن کریم تا ببینیم که قرآن کریم در این باب نظرش چیست؟ اصلاً هرمنوتیک یعنی چه از نظر قرآن؟

کلمه تأویل در قرآن کریم آمده و جعل بشری نیست، و دقیقاً اصطلاح قرآنی است. یعنی کلام الهی است. {و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم} و موارد دیگر که  مشتق از کلمه تأویل است. به خصوص با همین عبارت در این آیه به طور صریح آمده   است. که حال با وقف بخوانیم یا با وصل. {و ما یعلم تاویله الا الله} وقف کنیم و بگویم {والراسخون فی العلم یقولون امنا} و یا بگویم {و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی  العلم}. در اینجا یک اختلاف نظر است که با وقف بخوانیم یا با وصل. اگر با وقف بخوانیم {و ما یعلم تاویله الا الله} یعنی فقط خدا عالم به علم تأویل است. اما اگر با وصل بخوانیم {و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم} یعنی هم خدا تأویل را می داند و هم   راسخان در علم، تأویل را می دانند و آنان اهل تأویل هستند.

تأویل یعنی چه؟ تأویل از کلمه « اَوَلَ » است. شاید کلمه « اَولَ » هم از همین ماده مشتق شده باشد. یعنی اصل. اول هم از این جهت اول است که اصل است. اصل هر چیز   اول هر چیز است. تأویل یعنی به به اصل رفتن، یعنی بازگشت به اصل. {و ما یعلم تاویله} یعنی کسی اصل قرآن، سرچشمه و منبع آن را نمی داند؛ مگر خدا و راسخان در علم «اولیاء» تأویل کلمه قرآنی است و بسیار کلمه کلیدی و بنیادی است. حالا چگونه ممکن است بگویم تأویل یک امر بیگانه است. نمی خواهم بگویم تأویل همان هرمنوتیک جدید است. ولی هرمنوتیک جدید بدون تأویل بی معنی است. این یک بحث عمیقی می طلبد که اینجا جایش نیست. هیچ بحث هرمنوتیکی، بدون تأویل نمی تواند معنای درستی داشته باشد. نمی خواهم بگویم همه بحث های هرمنوتیکی تأویل است؛ نیست. چون همانطور که اشاره کردند، بحث های هرمنوتیکی الان روی متن است. اساس متن است، هم متن مقدس  و یا هر متن دیگر. تا جایی که اندیشمندان غربی مرگ مؤلف را اعلام کرده اند.. اصلاً با همین اصطلاح «اعلام مرگ مؤلف» یعنی سخن متن است من با گوینده کار ندارم که چه کسی است، او بمیرد. مؤلف مرده است. هست یا نیست او فرقی نمی کند. این تأویل متن است.

اما در تأویل قرآنی، مرگ مؤلف اعلام نمی شود. متن از ماتن، کتاب از کاتب و کلام از متکلم جدا نیست. در هر حال تأویل مسئله مهمی است. اجازه بدهید برای تبیین و تأیید تأویل از خود قرآن کمک بگیریم. که ما خودمان هم نخواسته باشیم، تفسیر کنیم و دچار تأویل من عند نفسی نشویم و یا عقل خود بنیاد است.

من اینجا یک حاشیه دارم. عقل باید خود بنیاد باشد. عقل خود بنیاد عیبی ندارد. شهوت خود بنیاد بد است. عقل اساساً خود بنیاد است. ولی بنیاد عقل، الهی است. چون عقل الهی است، پس اگر خود بنیاد هم باشد، باز هم الهی است. بله عقل شهوانی، عقل گرفتار اوهام، عقل نفسانی، عقل سودانگار و هزاران عقل گرفتار، وقتی که خود بنیاد شد، اشکال دارد. ولی عقل که جوهر و گوهرش الهی است، اساساً خود بنیاد است. خود بنیادی عقل یعنی الهی بودن آن.

برای تأویل از قرآن تأیید می گیریم. «‌ تأویل را بعضی از آقایان خلاف اسلام دانسته اند. کسانی که اهل جمود هستند، مانند ابن تیمیمه و احمد بن حنبل»

احمد بن حنبل، رئیس یکی از مذاهب چهارگانه است. وی در اسلام آدم مهمی است که امروز میلیون ها پیرو دارد. عیبی هم ندارد. احمد بن حنبل فرمولی در تفسیر قرآن دارد. وی در تفسیر آیه شریفه {الرحمن علی العرش استوی} «معنای ظاهری این آیه ما را با مشکل روبرو می کند. اینجاست که کسانی که اهل تأویل نیستند، ناچار شدند دست به  تأویل بزنند. چرا که خدا روی تختش نشسته هیچ معنایی ندارد» می گوید:  که هیچ تأویلی ندارد. این آیه قرآنی است، کیفیت آن برای ما مجهول است. هر گونه سئوالی در  این باب بدعت و کفر است. فضولی موقوف، قبول کن و برو. این یک فرمول است. ابن تیمیه که باز حنبلی است در مسجد دمشق بالای منبر چهل پله بود. همین مسجد فعلی دمشق. همین آیه را خواند و به پیروی از احمد بن حنبل گفت: خداوند بر عرش است. یعنی روی تختش قرار گرفته. از تختش می تواند پایین بیاید، همچنان که من از منبر پایین می آیم. پله ها را طی کرد و پایین آمد. گفت: همین طور که من پایین آمدم خداوند هم  به همین کیفیت از تختش پایین می آید. این همان فرمول احمد بن حنبل است. اما تأویل قرآن این را نمی گوید. تأویل خدا را از هر گونه جسم و جسمانیت و تشبیه منزه می داند. {لیس کمثله شی} «هیچ مثل و مانندی ندارد» تفسیر ها و تأویل های متفاوتی درباره این آیه شد، که من حالا وارد این مسئله نمی شوم.

اما آیا قرآن به ما در تفسیر این آیه کمکی می کند؟ بله. داستان حضرات خضر و موسی که در قرآن به تفصیل آمده، شاهد این مدعاست.

حضرت خضر یک رجل الهی است. هنوز هم زنده است. خضر که نمرده، خضر که نمی میرد. برای اینکه اسمش هم خضر است. خضر یعنی سبز. سبز علامت و سنبل حیات است. حالا اگر شاعر ما می گوید: « وای بر خضر که زندانی عمر ابد است » آن حرف شاعرانه است. خضر رجل الهی است. یک مرد الهی است از ابدال. ولّی است در هر حال نبی هم هست. به یک معنی شریعت ندارد، ولی نبی است. بدون تردید حضرت موسی هم یکی از پیامبران اولوالعزم است.

تصادف مصاحبت حضرت موسی و حضرت خضر در یک سفر پیش می آید. هر دو مرد خدا هستند. یکی پیغمبر الهی و یکی ولی الهی. حضرت موسی از خضر در خواست می کند که من هم همراه شما بیاییم، تا چیزی یاد بگیرم و به علم تأویل آگاه شوم. {علی ان تعلمن من تأویل الاحادیث} این قصه نیست که من برای شما می گویم، این متن قرآن است، که من عرض کردم. حضرت خضر فرمود: خیلی خوب بیا. اما یک شرط دارد. موسی گفت شرطش چیست؟ خضر گفت: هر چیزی دیدی هیچ از من مپرس. شاید تحمل آن برای تو مشکل باشد. اما تحمل کن. خضر نیز پذیرفت. من نمی خواهم قصه را تا آخر تکرار کنم، چون همه شما آن را شنیده اید.

در این سفر طولانی دو و سه واقعه اتفاق می افتد. یکی  اینکه حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی دید که الان آب وارد کشتی می شود و سرنشینان کشتی را  غرق می کند. دیگر تحمل نکرد و به خضر گفت: این چه کاری بود که می کنی؟ خضر به او گفت: نگفتم که سئوال نکن. موسی گفت: ببخشید دیگر سئوال نمی کنم. بعد از آن دیواری را در وسط بیابانی خراب کرد، و در گرمایی هوا، گل ساخت و دیوار را از نو ساخت.  موسی که حوصله اش سررفته بود گفت: چرا این کار کردی؟ و در نهایت کشیده به گوش جوانی زد و آن جوان مرد. بعد از  قضیه سوم، حضرت خضر به موسی فرمود: {هذا فراق بینی و بینک } رفاقت ما تمام شد. من با تو شرط کردم بودم که سئوال نکنی.  سه بار هی می پرسی. شما نمی توانید همراه من بیایید.

این داستان خیلی معنا دارد. حضرت موسی خیلی پیامبر بزرگی است. هیچ پیغمبری به اندازه حضرت موسی نامش در قرآن کریم، نیامده است. لحن صحبت موسی با خداوند در آیات قرآن، لحن عجیبی است. هیچ پیغمبری الاطلاق این طور که موسی با خدا صحبت می کند، صحبت نمی کند. یک جسارتی در کلماتش است. من باید استغفر کنم که کلمه جسارت را بکار بردم. ولی خیلی عجیب، با خدا حرف می زند. هیچ آدمی نمی تواند جرات کند که با خدا این طور صحبت کند. موسی یک جایی به خدا می گوید: {ان هی الا فتنتک} همه کارها فتنه توست. جایی دیگر می گوید: {رب ارنی انظر الیک} «می خواهم تو را ببینم» بله با همین چشمها می خواهم تو  را ببینم. این حرف ها را چه   کسی با خدا می زند؟ چه کسی توان و جرات آن را دارد که با خدا اینچنین صحبت کند؟ اینچنین پیغمبری اینجا نتوانست تحمل کند. حضرت خضر فرمود: {هذا فراق} برو به دنبال کارت. دیگر همراه من نمی توانی بیایی. دیگر تمام شد.

این سه قضیه چه بود؟ و این داستان قرآنی چه چیزی را می خواهد بگوید؟ قرآن می خواهد بگوید؛ علومی هست که نزد ابدال است. حضرت خضر، خضرها، اولیاء که حتی موسی نمی تواند به آن برسد. و از توانش خارج است. حتی هیچ پیمبری توانش را ندارد. حتی ابراهیم. اسراری در ولایت است، که حضرت موسی نمی تواند تحمل کند. این معنای تأویل است. {الا عن تعلمن من تاویلا احادیث} «رفته که تأویل را یاد بگیرد» تاویل باطن است. یعنی رفتن به باطن.

از حضار محترم می پرسم، اگر چیزی باطن نداشته باشد، به چه دردی می خورد؟ هر چیزی باطنی دارد. حتی جمادات و نبادات. حال اگر هر چیزی باطنی دارد {لکل شی باطن و ظاهر} آیا انسان باطنی ندارد؟ انسان یعنی همین دو پا  و دو گوش و دو چشم؟ یا اینکه انسان باطن دارد؟

در روایت نیز آمده است که قرآن بطون دارد. خوب حالا این باطن درش برای همیشه بسته است یا باز؟ راه بطن مسدود است یا مفتوح؟ این هم سئوال دیگری است. حالا ظاهراً قبول می کنیم که انسان باطن دارد. حال اگر باطنی دارد این راه برای همیشه مسدود است یا باز؟ اگر باز است چگونه باز است؟ آیا هرمنوتیک غرب، تأویل گادامر و ماخر،  همین تأویل قرآنی است. یا فرق دارد؟ خیلی فرق دارد. قرآن اهل تأویل است.

هیچ تردیدی نیست که قرآن باطن دارد و اگر باطن نداشته باشد، انسان ارزش انسانی ندارد. انسانی که باطن ندارد، ارزش ندارد. در حد یک نبات حتی از نبات هم کمتر می باشد. {اولئک کالانعام بل هم اضل } می خواهم روی این نکته خیلی مهم تآکید کنم: همیشه بین مرز ظاهر و باطن یک مرز ظریفی وجود دارد.

تاریخ بشر از زمان آدم ( ع ) تا به حال گرفتار، نواسان و افراط و تفریط بین شکل و محتواست. یا به عبارت فلسفی؛ تعارض بین شکل و محتوا.  همه چیز یک شکل و یک محتوا دارد. گاهی شکل غالب است و گاهی محتوا. این بازی،  بازی  خطرناکی است که در تاریخ بوده و هست و ظاهراً خواهد بود. ظرافت و دقت از انسانهای عاقل، آنجایی است؛ که تعادل بین ظاهر و باطن حفظ شود. اگر به باطن رفتیم و ظاهر را  رها کردیم، یک خطر بزرگ و هزاران اشکال به وجود می آید. و اگر به ظاهر چسبیدیم و  از باطن غافل ماندیم، خطری چند برابر بیشتر. جمود بر ظواهر و راه نیافتن به باطن جز انحطاط و عقب ماندگی و بربریت و حتی توهش، نتیجه در بر نخواهد داشت. این نتیجه  ظاهر گرایی و جمود است. اما رعایت دقیق و ظریف هر دو با هم، یعنی ظاهر و باطن، کار بسیار سختی است. دعوت قرآن به رعایت این دو با هم است.

بادام یک پوست دارد. باز داخل این پوست، پوست دیگری است. و داخل آن، قشر ضخیمی است و داخل آن مغز است. مغز هم مراحلی دارد تا به روغن بادام برسد. وقتی این پوست هست، مغز بادام به ثمر می رسد و درست به بار می آید.  اما اگر خراشی به این پوست بادام وارد بشود، آن مغز دیگر از بین خواهد رفت. این مغز وقتی  مغز است، که در این جدار به ثمر برسد.یعنی این جدار آن را حفظ کند. ظاهر جداری است که باطن را حفظ می کند. بنابراین باطن بدون ظاهر را نمی توانیم داشته باشیم. از بین می رود یا به خرافات آلوده می شود. و ظاهر بدون باطن هم جزء انجماد و انحطاط چیزی به بار نمی آورد.

رعایت ظاهر و باطن مرزی بسیار ظریف است. آنچنان ظریف که از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر. آن صفاتی که درباره پل صراط گفته شده است. یعنی خیلی سخت است. یعنی باید از مرزی راه برویم که ماند شمشیر برنده و از مو باریک تر است. بسیار کار ظریفی است. و قرآن کریم ما را به این امر دعوت می کند.

منبع: آثار و اندیشه های دکتر دینانی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: