1395/5/24 ۰۷:۳۷
حكمت خسروانی؛ دیالكتیك عام و خاص در گفتار پرویز پیران زبان و تاریخ خود را سادهسازی كنیم
عاطفه شمس : حكمت خسروانی، فلسفه و عرفان ایران باستان است كه بعدها در فلسفه اشراق به دست شیخ شهابالدین سهروردی در پیوند با فلسفه اسلامی شناخته و نمایان شد. او نخستین كسی است كه در دوران اسلامی، به سرچشمه ایرانی عرفان اسلامی اشاره كرده و برخلاف نظر ارسطو، خاستگاه ﺣﮑﻤﺖ را ﮐﺎﻣﻼ اﯾﺮاﻧﯽ میداند. سهروردی اﯾﻦ ﺣﮑﻤﺖ را ﺣﮑﻤﺖ اﺷﺮاق، ﺧﺴﺮواﻧﯽ ﯾﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻋﺘﯿﻖ ﯾﺎ ﺧﻤﯿﺮه ازﻟﯽ ﺧﻮاﻧﺪه و ﺣﮑﻤﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی اﺻﯿﻞ را ﻣﺨﺼﻮص اﻗﻮام ﺷﺮقی در ﺷﺮق ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ و اﯾﺮان میداند كه ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎن آن ﺑﺰرﮔﺎن و ﺧﺴﺮوان اﯾﺮاﻧﯽ ﺑﻮده اﻧﺪ. پرویز پیران نیز در چهاردهمین نشست از سلسله نشستهای ایرانشهر با عنوان «دیالكتیك عام و خاص: حكمت خسروانی» كه طی روزهای اخیر در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد، ضمن بیان هدف خود از مشاركت در مباحثی از این دست، بر مباحث فوق صحه گذاشته و میگوید كه غربیها برای برپایی تمدن خود از جنبههای مختلف تاریخ ما استفاده كرده و به تحریف آن پرداختند. این استاد جامعهشناسی معتقد است حكمت خسروانی به دنبال حكمت پهلوانی شكل میگیرد، این جریان در حكمت خسروانی ادامه پیدا میكند و بعد تحولاتی را در حیطه سیاسی موجب میشود اما به تدریج بحثهای حكمت خسروانی به حاشیه رفته و حكمت یونانی برجسته میشود. پیران با تاكید بر اینكه در دو هزار و پانصد یا سه هزار سال پیش، ایرانیان قدرت انتزاع بیمانندی داشتهاند، میگوید، مفاهیم زیادی در حكمت خسروانی وجود دارد اما زبان مغلق است و باید برای فهم آنها، زبان و تاریخ خود را سادهسازی كنیم. دوازدهمین نشست از این سلسله نشستها نیز به همین موضوع اختصاص داشت كه طی آن، پیران ضمن بیان انتقادهای خود به فهم ایرانیان از سنت و تجدد، به تشریح عناصر حكمت خسروانی و نحوه صحیح بهرهگیری از آن پرداخت. گزارش این نشست نیز پیش از این، در شماره ٣٥٦٣ «اعتماد» منتشر شده است. لازم به ذكر است مباحث مطرح شده در این نشست تنها بیان كننده یك رویكرد و تحلیل دراین زمینه است. حال آنكه در این خصوص نظرا ت دیگری نیز مطرح است كه روزنامه اعتماد آمادگی انعكاس و انتشار آنها را دارد.
سربریدن اخلاق ابتدا لازم است راجع به هدف خود از حضور در چنین نشستهایی توضیح كوتاهی بدهم. ما امروزه درد و رنج عمیقی را حس میكنیم و آن، سربریدن اخلاق است، البته این یك جریان جهانی است. این بیاخلاقی به دلیل وارد شدن سرمایه داری به سرمایه داری قماری یا قمارخانهای و حاكمیت بازار بورس كه یك شبه افراد میلیاردر میشوند یا به خاك سیاه مینشینند، در حال رایج شدن در دنیاست. متاسفانه در ایران به دلایل دیگر، مثل پولهایی كه به ویژه طی هشت سال دولت سابق وارد شده و سرنوشتی نامعلوم پیدا كرد، این بیاخلاقی بسیار گسترده شد. دغدغه من همیشه این بود كه به عنوان یك معلم ساده چه وظیفهای دارم. به همین دلیل كشیده شدم به این سمت كه چه جریان اجتماعیای باید شكل بگیرد تا كسانی كه از این شرایط خسته شدهاند، بدون وارد شدن به حوزه سیاست بتوانند خود و فرزندان خویش و جریانی به نام اخلاق را نجات دهند. این درد و رنج، شروع ماجراست. وقتی شما این درد و رنج را داشته باشید الهامهایی نیز به شما میشود. این درد سبب شد كه بیندیشم و عواملی را در پیرامون خود ببینم كه مرا به سمت نوعی عرفان مدرن شده آزاد از جهانبینی و اندیشه خاص كشیده است.
عرفان در جان مردم ایران این امر به این علت اتفاق افتاد كه من كتابی را از یك استاد انگلیسی راجع به فرقههای عرفانی در ایران میخواندم كه در آن گفته بود، همه ملتها عرفان دارند اما عجیب این است كه عرفان در ایران، در جان مردم عادی نشسته است. سپس تعریف میكند كه باربری كه چمدانهای او را حمل میكرده ناآگاهانه چند جملهای گفته كه یكی از نجمالدین كبری بوده و دیگری از ابوسعید ابوالخیر و این نشان میدهد كه زبان عارفان جزو حكمت عامیانه ایرانیان شده و در جان آنها نشسته است. شما میبینید كه در این برهوت كتابناخوانی، كتابهای عرفانی به چاپ دهم و دوازدهم میرسد، البته این میتواند مخاطرات و تبعات منفیای نیز داشته باشد. زیرا ما از دو عرفان سخن میگوییم؛ یك عرفان پویای زندگی بسیار كوبنده و جنگنده، مثل عرفان شیخ شهاب كه موضوع بحث ما است، عینالقضات همدانی و منصور حلاج و یك عرفان ایستای عزلت طلب كه موضوع بحث ما نیست و ممكن است تبعات ناگوار آن، به اعتیاد و خودزنی و خودكشی منجر شود. این بود كه من احساس كردم اگر بخواهیم دنبال آن پاسخ برای اخلاق برویم یك منبع ما میتواند مساله عرفان باشد اما منظور بازسازی عرفان نیست بلكه بازسازی پست مدرن غیرمتكی به جهانبینی است. یعنی یك خمیرمایه یا یك چارچوب مفهومی و نظری را تصور كنیم كه یك آبشخور آن به بحثهای گذشته عرفان ایرانی آن هم عرفان زندگی و پویا میرسد. در حال حاضر كتابهای عرفانی خیلی خوب زیادی منتشر شده اما كسی به جنبههای عملی این عرفان توجه نداشته است. اینجاست كه ما باید به سمت فتوت و آیین عیاری برویم. به عبارتی، ما در گذشته دو منبع اجتماعی شدن داشتیم؛ یكی محله بوده و دیگری صنف و حرفه كه باید باز به سمت آن برویم. متاسفانه تاریخ وارونهای بر اساس برداشتهای محدود نوشته شده كه بخشی از آن نتیجه تغییرات زبانی از داستانی به اوستایی بعد به سغدی و بعد فارسی دری و عربی بوده كه وقتی آثاری ترجمه میشده با اشتباهاتی روبه رو میشدیم. مساله دیگر تحریفات در دینفروشی ساسانی بوده و سوم نیز تحریف دینباوران كه فقط براساس عرق دینی، زرتشت را به موسی تبدیل میكردند و نیز شاهد تحریف آگاهانه برای توجیه قدرت بودهایم. مساله دیگر، ترس عرفا از متكلمین و اخباریون و فلسفهدانان بود كه حتی میبینیم ۷۰ درصد حرف عرفا برای این بود كه ۳۰ درصد مطالب موردنظرشان را بگویند. دلیل دیگر تحریف تاریخ نیز حمله بیابانگردان آسیای جنوبی به ایران بود كه نظام ایلیاتی را سوار بر نظام شهری بروكراسی دوران اشكانی كردند. البته مقصود، تكرار این بحثها نیست بلكه میخواهم زمینهای برای بحث ما باشد تا بتوانیم با توجه به الزامات امروز، پادزهری را برای بیاخلاقی احیا كنیم.
قدرت انتزاع بیمانند ایرانیان در گذشته در جلسه گذشته درباره ضرورت رفتن به گذشته تاریخی صحبت كردیم. در این جلسه نخستین كاری كه مایل هستم روی آن كمی درنگ كنم ارایه تحلیل محتوایی از هفده سرود اوستا است كه به نظر میرسد گفتههای خود زرتشت هستند. در این تحلیل محتوا به چند نكته عجیب رسیدم كه جوابی برای آنها ندارم. یكی اینكه در دو هزار و پانصد یا سه هزار سال پیش، ما با قدرت انتزاع بیمانندی رو به رو هستیم و این نشان میدهد بحثهایی كه درباره شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی ما وجود دارد با این موضوع همخوانی ندارد. در واقع، جامعهای كه قدرت انتزاع و اندیشه دارد و به پیچیدگی مثالزدنی میرسد باید تحولات اقتصادی و سیاسی آن متفاوتتر از آنچه برداشت میشود باشد. اینجاست كه به تحریف یونانیان از ایران میرسیم، گرچه ما اصلا نباید یونان آن زمان را از ایران جدا بدانیم چراكه بسیار درهم ادغام شده بودند. غربیهای دموكراسیخواه كه بنیان نظری سیاسی آنها برای سه هزار سال بوده و تا امروز نیز آمده است برای اینكه بتوانند این را بعدها نیز نگه دارند و نیز برای اغراق در بربر بودن شرقیها، بخشهایی از تاریخ ایران را برجسته كردهاند تا كار خود را در به زمین زدن آن بزرگ جلوه دهند و برای این منظور، نوشتههای تحریف آمیزی از تاریخ ایران ارایه كردهاند. آنها برای برپایی تمدن خود از جنبههای مختلف تاریخ ما استفاده كردند و به تحریف آن پرداختند چرا كه ایران با اینكه جامعهای كوچرو بود به پیچیدگی در صنعت خانگی و كارگاهی رسیده بود. اینجاست كه این قدرت انتزاع به ما میگوید این دوره به واكاوی و بازبینی جدی نیاز دارد. این تحلیل محتوا میگوید تمام حرفهایی كه درباره آمدن عرفان به ایران توسط بوداییان یا نوافلاطونیان یا عرفان كابالای یهود مطرح میشود، بیربط است. ما در گاتها عناصری باور نكردنی از «امر رویت» را میبینیم كه امروز از آنها صحبت میشود. به طور مثال میگوید ما باید خشنودی روان آفرینش را افزایش دهیم و شرط آن دیالوگ بین انسان با جهان برترین است. نكته اینكه، بالاترین فراوانی در این تحلیل محتوا، متعلق به راستی است. نكته بعد این است كه میگوید ایمان باید با دانایی همراه باشد؛ بنابراین، از انتخاب صحبت میكند و تاكید میكند نیایشی كه با آگاهی همراه نباشد ثمری ندارد. اینجا وارد بحثی میشود كه عرفان را به دنبال دارد؛ میگوید نیایش باید از دل برآید.
«من» محور بحث عرفان ایرانی، اسلامی و جهانی یكی از اتفاقات فاجعهباری كه برای ما افتاده این است كه ما «روان» و «جان» را حذف كرده و از «جسم» و «روح» به جای آنها استفاده میكنیم. به اعتقاد من، «جان» ریشه در زمانی دارد كه آریاییها و هندیها با یكدیگر اشتراك داشتند و به معنای نیروی حیات بوده است. پس «جان» به معنای نیروی حیات و «دل» بنیان عرفان ایرانی و بعد اسلامی است. اما چه عناصری را در اینجا میتوان دید. به طور كلی، امر رویت، یعنی رویت بیواسطه خداوند. در سرود سوم میگوید «نگریستن با اندیشه روشن» و اندیشه روشن یعنی پاك از هر نوع جهانبینی، تعصب و منیت. اینجا به محوریترین بحث عرفان ایرانی، اسلامی و جهانی میرسیم كه ما متاسفانه به غایت در آن مشكل داریم و آن «من» است و تا مهار نشود عرفان معنی ندارد. دیگر اینكه میگوید «تباه كردن زندگی مردمان توسط ناراستی و نااندیشیدگی» و اینجاست كه خرد به مهمترین كلید واژه بدل میشود. مساله تقابل واژگان منفی و مثبت یعنی همان اهورمزدایی و اهریمنی، تاكید بر راستی و بعد سهپایه اصلی پندار نیك، گفتار نیك و كردار نیك روی خرد تاكید دارند. میگویند ایرانیان جامعه خردورزی نیستند و عرفان چیزی است كه خرد را در نظر نمیگیرد. در حالی كه اهورامزدا به معنی عقل مطلق است، عقلی كه از عقل بشر مستولی شده است. بنابراین، عرفان خرد را كاملا رعایت میكند اما همراه با دل و در واقع، این «دل» است كه فراموش شده است. قبل از ورود به بحث عرفان بعد از اسلام، توضیحی را درباره مساله اخلاق در اینجا لازم میدانم. ما متاسفانه دچار یك فروپاشی نظام اندیشهای در جامعه اسلامی شدهایم. به ویژه با وجود عناصر افراطی چون داعش. این مهم است كه ما چگونه خود را در سطح جهان عرضه میكنیم و از آنجا كه نیاز به بازسازی اخلاق در كشورهای دیگر نیز وجود دارد، این بازسازی میتواند مفر و مجرایی برای پس گرفتن اعتبار ما باشد. در حالی كه یونانیان اعتراف دارند كه حكمت زاییده نبوغ ایرانی است ولی امروز میل به مصرف در ایران و نوكیسگی ناتولیدگر ویرانگر، اخلاق را تحتالشعاع قرار داده است. در واقع، سه اتفاق ناگوار كه برای اخلاق ما افتاده است؛ سد شدن بصیرت عمومی، انقطاع همبستگی معنوی و روحانی و نادیده گرفته شدن خلاقیتهای اندیشهای و زندگی. این باعث میشود كه نیاز بیشتری به بازسازی تاریخ و هویت خود از دریچه باستان، دوران بعد از آن و عرفان داشته باشیم.
بنیانهای حكمت خسروانی بنیانهای حكمت خسروانی با اهورا شروع میشود كه آن را به خرد مطلق معنا میكنیم. فزایندگی كه به شكلگیری همكاری انسان و اهورامزدا برای پیشرفت و فزونی اشاره دارد. بنیان دوم، مزدا یا خردورزی است، به معنای عقل كل و نه عقل جزیی و عقلانیت ابزاری. بنیان سوم، هنجار داد و راستی است. چهارم، نفی نیرو است؛ به معنای شكست نهایی نیروی اهریمنی. بنیان پنجم نیز فره ایزدی است كه به زیرمجموعههایی تقسیم میشود. ششم، همبستگی آفریننده و آفرینش است. هفتم، گشوده راهی است به این معنا كه این افزایش محدودیتی ندارد. بنیان هشتم، كامجویی و شادی جویی معقول از هستی است. بنیان نهم، فرشگرد و دهم نوروز است. یازدهم شكست اهریمن و دوازدهمین بنیان نیز سوشیانت است، به معنای رهانندهای كه در آینده خواهد آمد. این نظام با اصولی كه ذكر شد انسان را به تعالی و درنهایت به دیدار دوست، فنا و وصل میرساند. حكمت خسروانی به دنبال حكمت پهلوانی شكل میگیرد و شاه صاحب فره ایزدی و خرد مطلق میشود، این جریان در حكمت خسروانی ادامه پیدا میكند و بعد تحولاتی در حیطه سیاسی ایجاد میشود. كسانی مثل خواجه نظام الملك تلاش میكنند این نظریه سیاسی دوران باستانی را لباسی به تن خلیفهها و بعد مهاجمان بیابانگرد كنند. با ورود اسلام و حتی قبل از آن، بحثهای حكمت خسروانی به حاشیه رفته و حكمت یونانی برجسته میشود. قرن سوم و چهارم، قرن اعتلای فلسفه یونانی است. اینجاست كه فلسفه مشا شكل گرفته و با فارابی كه از پیروان ارسطو بود به اوج خود میرسد. میدانید كه افلاطون مُثُل و اصول فلسفه خود را از حكمت خسروانی گرفته ولی اینجا حكمت یونانی و بحث حس و تجربه و بعد عقل برجسته شد و فارابی و ابن سینا ستارگان اصلی این حوزه شدند. اینجا نیز بحث دیالكتیك عام و خاص اتفاق میافتد زیرا میبینیم كه ابنسینا كاملا با نقد به حكمت مشا نگاه میكند. او در اوخر عمر دچار تردید میشود و قبل از سهروردی، بحث اشراق را مطرح كرده و نقدهایی را به حس و تجربه وارد میكند. سپس ابوحامد غزالی است. او با وجود اینكه تدریس میكرده و بسیار طرفدار مشا بوده ناگهان تغییر عقیده میدهد و میگوید كه «دل» را باید مطرح كرد. یعنی به تدریج از حكمت مشا فاصله گرفته تا میرسد به اینكه ابن سینا خود را نقد میكند و بعد كه سهروردی بحث اشراق را به اوج میرساند.
جنبش اجتماعی برای اخلاق نظریه اشراق به معنای برآمدن آفتاب عالمتاب و مفهوم نور مهمترین مفهوم حكمت خسروانی است. رابطه دل و عقل و ترتیبات آنها در دوران باستان و در حكمت خسروانی مشخص است وحتی از رویت خدا، شنیدن صدای او و گفتوگوی با خدا صحبت میكند كه اساس عرفان واقعی است. در واقع، دعوا بر سر یك بیت است؛ متشرعین میگویند «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست» و عرفا میگویند «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم، اوست» و این همان بحث رویت است كه به الهام فی البداهه افلاطونی میرسد. ما باید این مفاهیم را سرجای خود تعریف و بر اساس آنها تاریخ را بازسازی و از دل این دو منبع، یك جریان اجتماعی ایجاد كنیم كه به جنبش اجتماعی برای اخلاق برسد. به هر حال، سهروردی اساطیر ایرانی را به اساطیر عرفانی پیوند زد و بازتعریف كرد. قسمتی از نوشته هاشم رضی را برای شما میخوانم؛ او میگوید «از سده چهارم هجری به بعد، اساطیر حماسی ایران متحول شد. فردوسی در میان این دوره و در آغاز تحولی نوین قرار داشت. كار مهم فردوسی این است كه اساطیر ایرانی را از دوران حماسه به تاریخ باستانی و از دوران باستان تا به دوران تاریخی با زبانی شیوا و ساده احیا و بازسازی كرد. كار بزرگ سهروردی، این معمار بزرگ فلسفه اسلامی- ایرانی و پیروان او این است كه به فراخور زمان خود، از اساطیر حماسی ایران، اساطیر عرفانی را ساختاری نوین بخشیدند. در حكمت اشراق خود، زال و رستم و اسفندیار را از دیدگاه حكمت و عرفان نگریستند. سلاح از تنشان برداشتند و به كسوت عرفانشان آراستند. كیخسرو و منوچهر و كیومرث و جمشید به كسوت عارفانه درآمدند. رستم و اسفندیار نیز همان تحولی را یافتند كه بهمن و سایر امشاسپندان یافتند و در قاعده اشرف و صادر اول و انوار طولیه تا نوبت به ملاصدرا رسید و او نمونههای اولیه یا مثلها را مورد تدقیق قرار داد و...»
ضرورت سادهسازی زبان و تاریخ یكی از منابع در كنار حكمت خسروانی، نظریه هرمس است كه البته جنبه افسانهای دارد. سهروردی با نقد اصول هفتگانه هرمس، حكمت خسروانی، درك كامل حكمت یونانی و حكمت مشاء و با ممزوج كردن آنها، به حكمت خسروانی رفته، نور و امشاسپندان را میگیرد، معانی عرفانی به آنها میدهد و حكمت اشراق را بر پایه آنها شكل میدهد. یكی از مباحث مطرح قاعده اشرف است كه میگوید هرگاه شیء ممكنی تحقق یابد كه كمالات وجودیاش كمتر از شیء ممكن دیگر باشد، آن ممكن اول شریفتر و این ممكن دوم، در مرحله پایینتری قرار دارد. به عبارتی در اینجا مفهوم خدا را میگیرد و میگوید خداوند موجودی را خلق میكند و آن موجود موجود دیگری را و به همین ترتیب ادامه مییابد. این دقیقا همان الگوی سلسله مراتبی است كه در امشاسپندان در حكمت خسروانی وجود دارد- اما زبان مغلق است، ما باید زبان و تاریخ خود را سادهسازی كنیم. تلویزیون میتواند هزاران سناریوی عاشقانه و حماسی بسیار زیبا از آن استخراج كند اما متاسفانه علیرغم بودجههایی كه هدر میرود فرصتی برای این كار وجود ندارد- با این بحث، یك نظام عقلانی شكل میگیرد كه در آن، اول، عقل مطلقِ خداست. بعد عقل اول است و بعد سلسله مراتب عقل میآید. درحكمت اشراق، اول نورالانوار است و بعد درجات نور میآید. جالب این است كه دوگانه نگاه نمیكند؛ نور در مقابل تاریكی نیست، تاریكی یعنی فقدان نور پس زائده و تبعه نور است. این عقل در نظام سهروردی به نور تبدیل میشود و عقلِ اول، شروع این بحث است و نخستین چیزی است كه از ذات خداوند صادر میشود و در اصطلاح فیلسوفان اشراقی و سهروردی، نور اول نور اقرب یا نزدیكترین نور به خداوند است.
منتشرترین حقایق نزد سهروردی فارابی در سیاست مدنیه خود، تعداد عقول را با افلاك دهگانه یكی میداند و میگوید ما ده نظام تعین عقلی داریم اما بعد سهروردی آن را بینهایت میكند و میگوید تعین عقلی در جهان كثیر است، همهچیز از این عقل خداوند نشأت میگیرد و او این نور عقل را در همه موجودات پراكنده میكند. سهروردی عقل را از فلسفه مشاء گرفته و آن را با «دل» در قالب كشف و شهود آمیخته است. او سالها قبل از دكارت و مهمتر از او به تاسی از غزالی، روش درست اندیشیدن را مطرح و از مفهومی آغاز كرده است كه وجود آن، غیر قابل تردید است. یعنی همهچیز قابل درك است چون نور وجود دارد. او سپس به طبقهبندی نور پرداخته، نورالمحض یا نورالانوار را حقیقت پروردگار توانا و بینا دانسته است. نورالانوار یا نور برترین، منشأ و علت وجودی همهچیز بر پایه واحد و پس از آن واحد دیگر است. اینجا به یاد مفهوم منتشر یا نشردهنده هایدگر میافتیم كه البته او، آن را ویژگی انسان به دلیل نشر معنا میداند. اما منتشرترین حقایق نزد سهروردی نورالانوار است كه انسان نیززاده اوست. بنابراین، درحكمت اشراق در مقابل عقل و حس، كشف و شهود میآید كه البته شرط ریاضت و تعلم دارد. همان طور كه سهروردی میگوید بیان همه اینها، دیالكتیك عام و خاص است كه به طور مداوم در جریان اندیشه باید در عرصههای مختلف تكرار شود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید