مولانا در فن مناظره؛ گفتاري از دكتر موحد

1386/6/11 ۰۳:۳۰

مولانا در فن مناظره؛ گفتاري از دكتر موحد

باغ سبز شمس و مولانا» عنوان كتاب در دست انتشار دكتر محمدعلي موحد است و متن زيرگفتاري است از اين كتاب كه در آن مولف به مناظره‌هاي شاخص در آثار مولانا پرداخته است.



«باغ سبز شمس و مولانا» عنوان كتاب در دست انتشار دكتر محمدعلي موحد است و متن زيرگفتاري است از اين كتاب كه در آن مولف به مناظره‌هاي شاخص در آثار مولانا پرداخته است.
اين كتاب قرار است به زودي از سوي انتشارات كارنامه به بازار كتاب عرضه شود . با سپاس از دكتر محمدعلي موحد و مدير نشر كارنامه كه متن را پيش از انتشار در اختيار همشهري آنلاين قرار دادند، آن را مرور مي‌كنيم.

مولانا در فن مناظره
در هر مناظره دست‌كم وجود دو طرف مفروض گرفته مي‌شود. آن دو طرف معمولا به زبان حال با هم سخن مي‌گويند، يعني شاعر يا نويسنده خود را به جاي آن دو طرف مي‌گذارد و حرف‌هايي از زبان آنها مي‌گويد كه اگر از آنها خواسته مي‌شد سخن بگويند چنان مي‌گفتند. زبان حال در برابر زبان قال قرار دارد و گفته‌اند كه «لسان الحال افصح من لسان القال». گاهي انسان ظاهرا خاموش است اما حالتي بر خود مي‌گيرد كه آن حالت، به زباني گوياتر، از راز درونش پرده برمي‌دارد.
مناظراتي را كه در ادبيات فارسي داريم به طور كلي به سه گروه مي‌توان تقسيم كرد: مناظرات تغزلي، مناظرات تفاخري و مناظرات حكمي.
مناظره تغزلي حسب حال دلدادگي و دلبري است ميان عاشق و معشوق؛ مانند مناظره پروانه با شمع، گل با بلبل و امثال آن. به تعبيري مي‌توان گفت كه بيش‌تر غزل‌هاي شعرا آن‌جا كه شاعر با دلدار خود راز و نياز مي‌كند از اين قبيل‌اند. برخي از جاندارترين نمونه‌هاي اين نوع مناظره را در ديوان امير معزي مي‌توان يافت؛ مثلا غزلي با مطلع زير:

گفتم مرا سه بوسه ده اي ماهِ دلستان
گفتا كه ماه بوسه كه را داد در جهان

يا غزلي ديگر كه با اين دو بيت آغاز مي‌شود:
پيام دادم نزديكِ آن بتِ كشمير
كه زيرِ حلقة زلفت دلم چراست اسير
جواب داد كه ديوانه دلِ تو ز عشق
به ره نيارد ديوانه را مگر زنجير

نمونه عالي اين نوع مناظره را در غزلي از حافظ داريم با اين مطلع:
گفتم غمِ تو دارم، گفتا غمت سرآيد
گفتم كه ماهِ من شو، گفتا اگر برآيد
مناظرة مفاخراتي سابقه‌اي كهن، دست‌كم به همان قدمت مناظرة تغزلي، دارد. از زمان‌هاي بسيار قديم پهلواني از يك مرزبوم كه با پهلواني از مرزبوم ديگر به مقابله برمي‌خاست دو هماورد پيش از آنكه دست به گرز و شمشير برند زبان به ذكر مفاخر خويش مي‌گشودند و شرف و بزرگي قوم و قبيله و آل و تبار خويش را به رخ حريف مي‌كشيدند.
يكي از مهيج‌ترين نمونه‌هاي اين قبيل مناظره را فردوسي در داستان رستم و اسفنديار به تصوير كشيده است.
مناظرة تغزلي ماية غناييِ قوي و مناظرة مفاخراتي ماية حماسيِ شديد دارد، بنابراين زاد و رود هر دو در اقليم عواطف است، اما نوع سوم مناظره كه ما آن را «حكمي» ناميديم بيش‌تر با جهان انديشه و تفكر سر و كار دارد؛ از همين‌رو كم‌تر شاعري است كه هواي اين نوع از مناظره را بكند و حال آنكه مناظره‌هاي تغزلي و مفاخراتي دست‌مايه بسياري از شعرا در تفنن و طبع‌آزمايي است.
در مناظرة تغزلي چه‌بسا دو عاشق و معشوق نمادين جاي دلدادگان حقيقي را مي‌گيرند. مناظرة مفاخراتي نيز چه‌بسا كه در ميان دو حريف نمادين اتفاق مي‌افتد. مثال نوع اول مناظرة پروانه و شمع است از سعدي كه با اين بيت آغاز مي‌شود:
شبي ياد دارم كه چشمم تخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت ...

مثال نوع دوم نيز از سعدي مناظرة رايت و پرده است در گلستان با اين مطلع:
اين حكايت شنو كه در بغداد
رايت و پرده را خلاف افتاد

مناظرة حكمي اما: مناظره‌اي است ميان دو صاحب‌نظر در خصوص يك مبحث فكري و عقيدتي مانند مساله جبر و اختيار و سابقه آن به قرون سوم و چهارم هجري مي‌رود كه دوران شكوفاييِ انديشه‌ها و برخورد افكار و عقايد است؛ دوراني كه به دنبال ترجمه كتب و انتقال آراء و معتقدات ملل و نحل مختلف از يهود و مسيحي و بودايي و برهمايي و زردشتي و مانوي و غيره در ميان مسلمانان فرارسيد و نتيجه ناگزير آن وسعت نظر و رواداريِ آميخته با نوعي از شكاكيت و نسبي‌نگريِ رايج در جوِّ روشن‌فكري يعني اهل ادب آن دوران بود.
چنين جوّي البته با يك‌سونگري و تعصب سازگار درنمي‌آمد و روشن‌فكر زمان مي‌كوشيد تا در هر مساله فكري ادله و عليه آن را مورد توجه قرار دهد و هيچ چيز را سفيد سفيد يا سياه سياه نينگارد.
كتاب‌هايي چون« المحاسن و الاضداد »جاحظ و« المحاسن و المساوي» ابراهيم بن محمد بيهقي فرآورده‌هاي يك چنان عصري هستند. وقتي شما در فهرست كارهاي جاحظ نام كتاب‌هايي چون« سلوه الحريف بمناظره الربيع و الخريف»،« مناظره ما بين الخؤوله و العمومه»،« مناظره السودان و الحُمران، مفاخره الجواري» را مي‌بينيد به گستردگي و عمق آن نگرش در عصري كه به آن اشاره كردم پي مي‌بريد.
مولانا پهلوان ميدان مناظره هاي حكمي
اما مولانا پهلوان ميدان مناظره‌هاي حكمي بلكه يكّه پهلوان اين ميدان است كه هيچ شاعر ديگري زهره ندارد كه به هماوردي با او سر برآورد. در هر يك از شش دفتر مثنوي شاهكارهايي از اين‌گونه مناظره‌ها مي‌توان يافت.
در دفتر اول مناظره شير است با نخجيران، در اين باب كه توكل درست است يا جهد و اكتساب؟ در دفتر دوم مباحثه ابليس است با معاويه و نيز قصه پيامبران و اهل سبا كه ما درباره آن به توضيحي مختصر مي‌پردازيم.
ظاهرا اهل سبا وجود خدا را قائل بودند اما نيازي به آمدن پيامبران نمي‌ديدند بلكه آنان را آدم‌هايي جاه‌طلب و پرمدعا مي‌دانستند كه تعاليم‌شان مجموعا مايه بدبختي و نفاق بوده و زندگي را نامطلوب‌تر و سخت‌تر و تيره‌تر گردانيده است. انبيا خود را طبيبان روح معرفي مي‌كنند كه مي‌خواهند آدميان را به جهاني فراتر از اين عالم خور و خواب رهبري كنند. منكران مي‌گويند شما خود مثل ما بسته خواب و خوريد و چگونه مي‌توانيد ما را به چنان عالمي كه مي‌گوييد رهبر شويد:
قوم گفتند اي گروهِ مدعي
كو گواهِ علمِ طبّ و نافعي
چون شما بسته همين خواب و خوريد
همچو ما باشيد، در ده مي‌چريد ...
حبِّ جاه و سروري دارد بر آن
كه شمارد خويش از پيغمبران

انبيا مي‌گويند گواه ما سخن ماست و ما خود به مثابه محكيم و وجود ماست كه سبب مي‌شود سره از ناسره و گوهر از خزف جدا گردد:
آفتابي در سخن آمد كه خيز
كه برآمد روز، برجه، كم‌ستيز
تو بگويي آفتابا كو گواه؟
گويدت اي كور از حق ديده خواه
انبيا مي‌گويند ما نايب حقيم و سخن از جانب او مي‌گوييم:
قوم گفتند اين همه زَرق است و مكر
كِي خدا نايب كند از زيد و بكر؟
هر رسولِ شاه بايد جنسِ او
آب و گِل كو خالقِ افلاك كو
مغزِ خر خورديم تا ما چون شما
پشّه را داريم همرازِ هما

انبيا مي‌گويند ما در پي رياست و پول و پله و جاه و مقام نيستيم و شما بايد از سرنوشت اقوامي كه پيش از شما بودند و به كيفر مخالفت با رسولان حق به غضب خدا گرفتار آمدند عبرت بگيريد:
بنگريد اي مردگانِ بي‌حَنوط
در سياستگاهِ شهرستانِ لوط

منكران بي‌حوصله‌گي نشان مي‌‌دهند و مي‌گويند ببينيد ما را خدا چنين آفريده و شما اگر از جانب حق‌ايد بايد بدانيد كه كرده حق را نمي‌توان تغيير داد:
نقشِ ما اين كرد آن تصويرگر
اين نخواهد شد به گفت‌وگو دگر
سنگ را صد سال گويي لعل شو
كهنه را صد سال گويي باش نو
انبيا جواب مي‌دهند كه آري در عالم آفرينش، چيزهايي هست كه نمي‌توان تغييرشان داد اما چيزهايي هم هست كه قابل تغيير است، بيماري‌هايي كه قابل علاج نيست مانند كسي كه كور يا شل از مادرزاده شده باشد، اما بيماري‌هاي بسياري را مي‌توان چاره كرد و انسان بايد به دنبال راه چاره باشد.
منكران مي‌گويند ولي بيماريِ ما از آن بيماري‌هاي قابل علاج نيست، دست از ما برداريد، اين همه گفتيد و ديديد كه فايده ندارد. انبيا پاسخ مي‌دهند ما نوميدي به خود راه نمي‌دهيم و همچنان مي‌كوشيم تا شما را از گرفتاري برهانيم. منكران عصباني مي‌شوند و مي‌گويند رهامان بكنيد كه حرف‌هاي شما سكون و آرامش را از ما سلب كرده و هزار دغدغه و آشوب در جان ما افكنده است:
جانِ ما فارغ بُد از انديشه‌‌ها
در غم افكنديد ما را و عنا ...
طوطيِ نُقلِ شكر بوديم ما
مرغِ مرگ‌انديش گشتيم از شما
هر كجا افسانة غم‌گستري‌ست
هر كجا آوازة مستنكري‌ست
هر كجا اندر جهان فال بدي است
هر كجا مسخي، نكالي، مأخذي است
در مثال قصه و فالِ شماست
در غم‌انگيزي شما را مشتهاست
و انبيا جواب مي‌دهند فال نيك و بد از خود شماست:
گر تو جايي خفته باشي با خطر
اژدها در قصدِ تو از سوي سر
مهرباني مر تو را آگاه كرد
كه بجه زود ار نه اژدرهات خَورد
تو بگويي فالِ بد چون مي‌زني
فالِ چه؟ برجه ببين در روشني

در دفتر سوم مثنوي قصه موسي و فرعون را داريم كه به عنوان دو مظهر حقانيت و قدرت با هم مناظره مي‌كنند و باز در دفتر چهارم موسي به عنوان مظهر عقل و فرعون به عنوان مظهر وهم به مناظره مي‌پردازند و در دفتر پنجم مناظره خر هيزم‌فروش است با روباه در باب قسمت و توكل و رضا دادن به قضا و نيز در همين دفتر مناظره ديگري است درباره جبر و اختيار و در دفتر ششم مناظره مرغ با صياد در باب رهبانيت و ترك دنيا و نيز مناظره بسيار دلكش قاضي و صوفي كه خلاصه آن را به عرض‌تان مي‌رسانم:
بيماري پيش طبيب مي‌رود. طبيب كه مرض او را لاعلاج مي‌بيند با خود مي‌گويد بگذار اين چند روزي كه از عمرش باقي است به خوشي بگذراند. پس به بيمار مي‌گويد كه برو و هرچه دلت مي‌خواهد بكن و هرچه مي‌خواهي بخور. بيمار از پيش طبيب درمي‌آيد و بر سر راه صوفيي را مي‌بيند كه بر لب جويي نشسته و سر در گريبان فرو برده بود. ناگهان چشم بيمار به قفاي صوفي مي‌افتد و هوس مي‌‌كند يك پس‌گردني جانانه به او بزند و اين كار را مي‌كند.
صوفي گريبان بيمار را مي‌گيرد، مي‌بيند مردكي است سخت رنجور و باريك و نزار، با خود مي‌انديشد كه اگر بزنمش مي‌ميرد و معركه بر پا مي‌شود، خوب است ببرمش پيش قاضي و قصاص بخواهم كه اگر بر اثر اجراي حكم قاضي مرد كسي نتواند حرفي بزند. اما قاضي كه وضع بيمار را مي‌بيند حكم به غرامت مي‌دهد و از او مي‌پرسد چقدر پول داري؟ بيمار مي‌گويد شش درهم بيش ندارم. قاضي مي‌گويد سه درهم براي خرجيِ خود نگاه دار و سه درهم ديگر به اين صوفي بده. بيمار كه بر سر شوق آمده بود يك پس گردني ديگر به قاضي مي‌زند و هر شش درهم را پيش او مي‌گذارد كه سه درهم به صوفي بده و سه ديگر را خود بردار.
و در اين‌جاست كه مناظره‌اي ميان صوفي و قاضي درمي‌گيرد، چه صوفي به شماتت و تمسخر مي‌گويد حالا بگير، نتيجه رايي كه دادي همين است، يك پس‌گردني به سه درهم! قاضي خفّت‌زده دست تقدير را در كار مي‌بيند و مي‌گويد رضا به قضا بايد داد، اما صوفي كه به خشم آمده بود، شكيبايي از دست مي‌دهد و اساس كار آفرينش را آشفته و نامعقول مي‌يابد و مي‌گويد مگر شما نمي‌گوييد كه «الولد سرّ ابيه»، چگونه است كه از يك پدر دو فرزند به‌كلي متفاوت و ناهمخوان در وجود مي‌آيند، اگر خدا يكي است چگونه اين همه نشيب و فراز و ناسازگاري و ناهمواري در خلقت پديد آمده است؟
چون همه انوار از شمسِ بقاست
صبحِ صادق، صبحِ كاذب از چه خاست
... چون‌كه دارُالضَّرب را سلطان خداست
نقد را چون ضربِ خوب و نارواست
قاضي مي‌گويد بد و نيك و زشت و زيبا از چشم من و تو معني پيدا مي‌كند. اين اوصاف مانند كف بر سطح درياي وجودند و دريا خود از اين اوصاف مبراست:
اين همه چون و چگونه چون زَبَد
بر سرِ درياي بي‌چون مي‌طپد
ضدّ و نِدّش نيست در ذات و عمل
زآن بپوشيدند هستي‌ها حُلل ...
بر شمارِ برگِ بستان ضدّ و نِدّ
چون كفي بر بحرِ بي‌نِدّ است و ضدّ
بي‌چگونه بين تو بُرد و ماتِ بحر
چون چگونه گنجد اندر ذاتِ بحر ...
كِي بگنجد در مَضيقِ چند و چون
عقلِ كُلّ آن‌جاست از لا يَعْلَمون
صوفي مي‌گويد آيا نمي‌شد جهاني يك‌رنگ‌تر و آرام‌تر بيافرينند كه در خورِ دل‌بستگي باشد و مردمان احساس امنيت بكنند و از اين همه خار و خاشاك كه بر سر راه آنان ريخته است در امان مانند؟
گفت آن صوفي چه بودي كاين جهان
ابروي رحمت گشادي جاودان
هر دمي شوري نياوردي به پيش
برنياوردي ز تلوينهاشْ نيش
شب ندزديدي چراغِ روز را
دي نبردي باغِ عيش‌آموز را
جامِ صحت را نبودي سنگِ تب
ايمني را خوف ناوردي كُرَب
خود چه كم گشتي ز جود و رحمتش
گر نبودي خَرْخَشه در نعمتش
آن‌كه آتش را كند وَرد و شجر
هم تواند كرد آن را بي‌ضرر ...
دور دارد از ضعيفان در كمين
مكرِ نفْس و فتنه ديوِ لعين
قاضي مي‌گويد مي‌دانم تو مرد پخته‌اي هستي و اين مطالب را براي خاطر عوام مي‌گويي وگرنه تو خود نيك مي‌داني كه خوبي در برابر بدي و شجاعت در برابر ترس و حكمت در برابر جهل مفهوم پيدا مي‌كند. در آن دنيا كه تو مي‌خواهي فضيلت و رذيلت يك‌سان مي‌گردد و دانش و خرد كه وسيله تشخيص خوب و بد است باطل مي‌شود. اگر دنيا چنان بودي كه تو مي‌خواهي:
رستم و حمزه و مخنث يك بُدي
علم و حكمت باطل و مُنْدَك بُدي
علم و حكمت بهرِ راه و بي‌رهي‌ست
چون همه ره باشد آن حكمت تهي‌ست
بهرِ اين دكّانِ طبعِ شوره‌آب
هر دو عالم را روا داري خراب؟

اين بود نمونه‌هايي از مناظرات و مجاوبات حكميِ مولانا در مثنوي؛ اما ديوان كبير او مجموعه بديعي از حسب‌حال‌ها و مناظره‌هاي تغزلي است كه متاسفانه ضيق وقت اجازه نمي‌دهد به تفصيلي در آن‌باره بپردازيم و سخن را با ارائه دو نمونه از آنها به پايان مي‌بريم:
بگفتم عذر با دلبر كه بي‌گه بود و ترسيدم
جوابم داد كاي زيرك، بگاهت نيز هم ديدم
بگفتم اي پسنديده چو ديدي گير ناديده
بگفت او ناپسندت را، به لطفِ خود پسنديدم
بگفتم گرچه شد تقصير، دلْ هرگز نگرديده‌ست
بگفت آن را هم از من دان، كه من از دل نگرديدم
بگفتم هجر خونم خورد، بشنو آهِ مهجوران
بگفت آن دامِ لطفِ ماست كاندر پات پيچيدم
چو يوسف كابنِ يامين را به مكر از دشمنان بستد
تو را هم متهم كردند و من پيمانه دزديدم
بگفتم روزْ بي‌گاه‌ست و بس رهْ دور، گفتا رو
به من بنگر، به ره منگر، كه من ره را نورديدم
مرا گويي كه رايي؟ من چه دانم
چنين مجنون چرايي؟ من چه دانم
مرا گويي بدين زاري كه هستي
به عشقم چون برآيي؟ من چه دانم
منم در موجِ درياهاي عشقت
مرا گويي كجايي؟ من چه دانم
مرا گويي به قربانگاهِ جان‌ها
نمي‌ترسي كه آيي؟ من چه دانم ...
مرا گويي چه مي‌جويي دگر تو
وراي روشنايي؟ من چه دانم
مرا گويي تو را با اين قفس چيست
اگر مرغِ هوايي؟ من چه دانم


منبع: همشهری
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: