گزارش همشهري‌آنلاين از نقد تازه‌ترين اثر دكتر مجتبايي

1386/6/4 ۰۳:۳۰

گزارش همشهري‌آنلاين از نقد تازه‌ترين اثر دكتر مجتبايي

نشست 30 مرداد شهركتاب به نقدو بررسي كتاب تازه دكتر فتح الله مجتبايي اختصاص داشت كه با حضور بهاءالدين خرمشاهي و دكتر اصغر دادبه برگزار شد.



نشست 30 مرداد شهركتاب به نقدو بررسي كتاب تازه دكتر فتح الله مجتبايي اختصاص داشت كه با حضور بهاءالدين خرمشاهي و دكتر اصغر دادبه برگزار شد.
اين كتاب با عنوان «شرح شكن زلف» اخيرا از سوي انتشارات سخن به بازار كتاب عرضه شد.
در ابتداي اين نشست علي اصغر محمدخاني، مدير نشست‌هاي كتاب شهر كتاب ضمن اشاره به كتاب دكتر مجتبايي گفت: شايد بتوان كتاب را به دو بخش تقسيم كرد، بخش اول شامل تاثيراتي است كه پيشينيان بر حافظ داشته‌اند و همچنين بخش تلفيقي ميان حافظ و شاعران پيش از اين.
گرچه در حوزه تاثير پيشينيان بر حافظ مبني بر اينكه حافظ چگونه توانسته اشعار، مضامين يا تعابير شاعران ديگر را هنرمندانه‌تر از خود آنان بيان نمايد، تاكنون مقاله هاي مختلفي نوشته شده كه اين مقالات و مقايسات درباره اشعار حافظ با اشعار شعرايي چون سعدي، خواجوي كرماني، سلماني، مولوي، خيام، خاقاني، اوحدي، دقيقي، اسماعيلي، انوري، معزي، فردوسي و عراقي بوده است كه مي توان آنها را چه در چاپ خلخالي و چه در تحقيقات استادان ديگر مشاهده كرد.
بحث اين كتاب هم درباره اين تاثيرات بر حافظ است ، اما با اين تفاوت كه دكتر مجتبايي در اين جا از شاعران ديگري چون اميرخسرو دهلوي، ركن الدين معزي و اقبال لاهوري سخن مي گويد كه تاكنون كمتر به انها پرداخته شده است.
وي ادامه داد: نكته مهم ديگر اين كه دكتر مجتبايي مثل هميشه گرچه كم نويس هستند ولي مقالات ايشان از بهترين مقالات و وداراي نكاتي است كه در حوزه تحقيقات و پژوهشهاي ادبي و اديان و عرفان كه رشته تخصصي ايشان است، بديع است و به نوعي حرف آخر را مي‌زنند. كتاب سال گذشته جناب استاد يعني همان نحو هندي، نحو عربي(انتشارات كارنامه) كه كتاب سال شد نيز مدعي و تاكيدي است بر كم گويي و گزيده گويي استاد مجتبايي.
محمدخاني در ادامه افزود: بخش دوم كتاب توضيحات و شرحهايي است در مورد برخي از غزلهاي حافظ نوشته شده است. البته ميهمانان گرامي ما نيز در رابطه با مسائل و نكات مطرح شده در كتاب نقطه نظر هايي دارند كه دراين نشست بيان مي كنند.
محمدخاني در پايان به معرفي دكتر بهاءالدين خرمشاهي پرداخت و گفت: آقاي خرمشاهي از حافظ پژوهان نامي معاصرند و كتاب حافظ نامه ايشان به نوعي به كتاب مرجع همه حافظ پژوهان است، اگرچه نوشته‌هاي آقاي خرمشاهي درباره حافظ به اين كتاب و محدود نشده است و كتاب ذهن و زبان حافظ و برخي مقالات و كتاب‌هاي ديگر هم در اين زمينه تاليف كرده‌اند.
وي همچنين درباره دكتر دادبه گفت: آقاي دكتر دادبه از حافظ‌‌ شناسان يگانه‌اي هستند كه همه ساله بحث‌هاي تازه و بديعي را در روز حافظ در برنامه‌اي چندين ساله در مركز شيراز به استماع استادان و علاقه مندان ادب فارسي مي‌رسانند.
اين برنامه توسط كوروش كمالي و همكارانش به عنوان روز بزرگداشت شيراز در استان فارس پايه گذاري و بعد از آن به استان‌هاي ديگر هم كشيده شد. همچنين هرساله در شيراز كتاب حافظ پژوهي و سعدي پژوهي نيز منتشر مي شود كه دكتر دادبه در ارائه مطالب و يافته هاي تازه در آن نقش بسزايي دارند.
دكتر فتح الله مجتبايي: سرنوشت نهايي كتاب‌هايي كه مانده بودند
پس از سخنان محمد خاني دكتر فتح الله مجتبايي با اشاره به مقدمه كتاب درباره چگونگي و دليل تاليف و تدوين چنين كتابي گفت:«از سال 1331 كه معلمي را آغاز كردم در تمام كتابهايم كه در دسترسم بود و ميخواندم نكاتي را كه به ذهنم ميرسيد يادداشت ميكردم، مخصوصا ديوان حافظ را كه در خانواده ما هميشه نسخه هايي از آن موجود بود.
در هر نسخه اي كه داشتم چه در وقت تدريس يا تحصيل آنچه به نظرم مي رسيد در حواشي آن يادداشت مي كردم تا زماني كه قصد كردم براي مهاجرت از ايران كتابها را واگذار كنم. كتابفروشي باراني كه بيشتر آقايان با وي آشنايي دارند پيشم آمد و از ميان تمام كتابها آنهايي را كه من حاشيه نويسي كرده بودم كنار گذاشت و الباقي را با خود برد.
اين 20 الي 30 جلد كتاب ديوانهاي حافظ من كه برخي با چاپ خلخالي، پژمان و يك نسخه خطي هم ميانشان موجود بود، را شامل م يشد. اين كتابها در خانه ماند. وقتي از سفر برگشتم و خانه تخليه شد، ديدم باز اين كتابها سر جاي خودمانده. معلوم شد كه آنها به درد كسي نخورده تا اينكه برخي از دوستان آنها را ديدند و پيشنهاد كردند كه من آنها را جمع وجور كنم و به چاپ برسانم شايد به درد كساني كه با حافظ ميانه اي دارند، بخورد. در ابتدا آنها را به صورت مقالات كوتاه منتشر كردم و بعد هم گزيده اي از آنان را در مجموعه شرح شكن زلف منتشر نمودم.

در حقيقت اين كتاب دو قسمت دارد:
قسمت اول بخش تطبيقي كه از نظر من خيلي مهم است گرچه تطبيقات بسياري ميان شعر حافظ و شعراي پيشين او وجود دارد كه من بسياري از اين مقابله ها و تطبيق ها را به رشته تحرير آورده بودم، ولي چون بسياري از آنان را ديگران منتشر كردند مثل مقابله هاي خواجوي كرماني و حافظ كه توسط دكتر خرمشاهي جمع آ وري شده بود و بنده آنها را نياوردم و تنها از مقابله هاي حافظ با شعرايي چون دهلوي، معزي و اقبال لاهوري ياد كردم.
اهميت اين بخش تطبيقي در آن است كه ادبيات تطبيقي، بهترين معيار و ميزاني است كه مي تواند به خوبي نشان دهد كه حافظ تا چه حد قدرت بيان داشته و چگونه توانسته موضوعات و مضامين شعراي ديگر را گرفته و بهصورت بسيار قويتر، استادانه تر و ماهرانه تر آنها را به كار برد و اين خود بهترين معيار براي شناخت حافظ مي باشد.
قسمت دوم هم يادداشت‌هايي است كه من در مورد ابياتي كه به نظر براي دانشجويان در جلسات تدريس مشكل مي آمده يا خودم به دشواري معاني آنها برخوردم، نگاشته ام زيرا كه معاني در شعر حافظ كاملا پيچيده است. غزلهاي او چند لايه و رويه دارد و من سعي كردم با اين كار اين پيچيدگيها را نشان دهم. البته در مورد اين كتاب بنده هيچ ادعايي ندارم و اين مطالب فقط يادداشتهايي بود كه من در ساليان دراز در حواشي آنان نوشته ام و چون خواستاري نداشتند به بيخ ريش من و انتشارات سخن بسته شدند.
دكتر بهاءالدين خرمشاهي: كتابي مايه‌ور با چهار مقاله كم نظير
پس از سخنان دكتر مجتبايي بهاء الدين خرمشاهي آغاز سخن كرد و گفت:در حق استاد بزرگوار ما حضرت مجتبايي كه كم و گزيده صحبت مي كنند بايد بگويم كه همين بنده كه شاگرد ايشان هستم تا حال حدود 10 الي 14 اثر در خصوص حافظ قلمي كرده ام، ولي اين كارها در پايه به چگالي و جوهر علمي به كار رفته در اين كتاب مايه ور نمي رسد. بر ديوان حافظ از قديم شرح بسيار نوشته اند؛ شرح‌هاي سراسري و شرح‌هاي بيت به بيت. البته اعتقاد خود من هم به شرح سراسري نيست همانطور كه خود استاد هم همه نكات و عبارات دشوار حافظ را لازم الشرح ندانسته و گزينشي كار كرده اند. يا به عبارتي نيازي نيست بر شعري كه خودش قوي نيست زياد از حد پرداخته شود.
از شرح‌هاي گزينشي و نكته به نكته كه حدود 12-10 عنوان تا روزگار ما رسيده مي‌توان اين عناوين را نام برد: لطيفه غيبي از محمد دارابي، حواشي غني از مرحوم غديرجمع، لطف سخن حافظ از محمود ركني، گلگشت از شعر و انديشه حافظ از استاد امين رياحي، آينه جام از دكتر خويي، شرح اشارات حافظ از علي اكبر رزاز، حافظ جاويد از هاشم جاويد و شرح شكن زلف از دكتر مجتبايي.
در خصوص اين كتاب خود استاد فرمودند كه چه ساختاري دارد، من شمردم، 83 مقاله يا يادداشت در اين كتاب وجود دارد. در برخي از اين مقالات استاد توانسته با مهارت ارتباط بين آيات قرآن كريم را با اين ابيات نشان دهد، به قسمي كه من قرآن پژوه در برخي از موارد اصلا ملتفت اين مسئله نبوده ام.
از ميان مقالات اين كتاب كه گاهي بلند و بسيار مشكل گشاست و گاهي كوتاه و موجز، من چهار مقاله را فوق العاده يافتم.
- مقاله‌اي كه در آن پرسشي مطرح مي‌شود كه آيا حافظ انديشه مهري يا ميترايي داشته يا خير؟
البته اين سوال در برابر نظرخواهي كه هروي شارح بيت به بيت ديوان حافظ از استاد كرده اند شكل گرفته و استاد نيز با توجه به عرفان شناسي و اديان پژوهي خود خيلي مستدل پاسخ داده اند كه خير. و جدا از دلايل به كار گرفته، ايشان مي فرمايند: «حافظ نمي تواند با ريا بستيزد و خود انديشه مهري در سرداشته باشد و آن را پنهان كند، از دولت قرآن و قرآني كه در سينه دارد بگويد و انديشه ديگري در سر بپروراند.»
اين تصور انديشه مهري حافظ از آنجا ناشي شد كه در بيتي حافظ از قرباني كردن مي گويد.
بر جبين نقش كند خون دل آن خالي / تا بدانند كه قربان تو كافركيشم
استاد در اين مقاله مي فرمايند: كه قرباني كردن رسمي است در برابر نذري براي بسيار كه بعد از شفاي بيمار ادا مي شود و از خون قرباني روي پيشاني يا بين دو ابروي او خالي مي زنند و اين رسم بازمانده رسم ميترايي يا مهري نيست.
همچنين دو هزار سال است كه رسم ميترايي از ذهن و روان و چرخه فرهنگي ايران در دوران دوره ساساني از ميان رفته و تا عصر حافظ 14 قرني بوده كه اين انديشه ها حتي به صورت اعتقاد هم وجود نداشته. بيت ديگري هم هست كه مي گويند انديشه مهري حافظ از آن نشات گرفته.
زدستان تو آموخت در طريقت مهر/ سپيده دم كه سحر...
البته نحوي خواندن اين بيت توانسته اين ابهام را ايجاد كند؛ زيرا آنان كه بر اين مقوله پاي مي فشارند، مي خوانند،« طريقت مهر وي» ما ميخوانيم «در طريقت، مهر» و اين اشتباه از نظر نحوي خواندن ابيات حافظ حاصل شده است.
حافظ انديشه ايران باستان، مزدايي، ديرمغان، مغ، زردتشت و دين او را دارد زيرا اين دين هنوز هم حيات فرهنگي و ديني دارد و اين بسيار متفاوت است با آيين مهري كه هزاران سال است از ميان رفته.
- مثال دوم خرابات است كه مي تواند ربطي به انديشه مهري نيز داشته باشد ولي استاد مي فرمايند خير. خرابات به عقيده استاد و بزرگاني چون مرحوم فروزانفر و زرياب همان قسمتهاي پايين شهر بوده كه برخي اوقات غيرمسلمانان و غيربومي ها را در آنجا اسكان مي دانند.
در آنها ميكده ها و محل هاي قمار هم برقرار بوده است و كم كمك شاهد هم آنجا يافت مي شده است. بنابراين خرابات وسعت معنا و شغل يافته و اين خرابات البته با خور مهري ربطي ندارد و اگر اينطور بود خرابات بايد خورابات مي شد.
مقاله سوم،« ثلاثه غساله» است كه مقاله ايست بسيار شگفت انگيز و توضيح جانانه اي دارد كه من هم از آن شگفت زده شدم. استاد در اين مقاله شاهداني از منابع عربي، فارسي، فرنگي و گاه هندي حتي به نثر در آورده اند.
مقاله چهارم «دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند». واقعا اين رويكرد عرفاني استاد به بيت‌ها و غزل‌هاي عرفاني حافظ فوق‌العاده نيرومندانه است. با وسعت نظر و اثري كه مي‌بينند و در كار مي‌آورند اعجاب مي‌كنند و من هيچگاه در سراسر اين كتاب نديدم كه ايشان مستندي بياورند كه بي ربط به موضوع باشد يا موضوع را پيش نبرد و آن را نشكافد.
در كل اگر از من بپرسيد با همه آنچه خواندي موافق بودي يا نه؟ پاسخم اين است كه من در دو جاي كتاب مكث دارم. يكي در بيت دشوار عبوس زهد يا عبوس زهد- وجه خمار كه گوياي عادت خمار است يا آدم خمار- بنشينند يا ننشينند كه من هنوز در اين موارد قانع نشده ام.
نكته بعدي اين كه اينكه: در جايي هم كه مي توانم اظهارنظر كنم بيتي است كه گفته اند معماست و من سالها به اين بيت نگاه ميكردم و ميگفتم: اي بيت، چرا شكوفا نميشوي. تا روزي كه ديدم اين بيت براي من جور ديگري شد. آن بيت اين است:
ماجرا كم كن و باز آ كه مرا مردم چشم/ خرقه از سر بدر آورد و بشكرانه بسوخت
همه فكر مي كنند كه خرقه به مردم چشم مربوط است در حالي كه مردم چشم رسواگري ميكند و كارش اين است كه حافظ را خلع لباس و خلع خرقه كند و به او بگويد كه خرقه بر تن تو سزاوار نيست يا تو سزاوار او نيستي يا او برازنده تو نيست، پس خرقه را كنار بگذار و خرقه كنار گذاشته شده را هم كه معمولا آتش ميزنند مانند اين بيت:
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز/ كه ما از پي قافله با آتش آه آمده‌ايم
همين خرقه غير راستين سوخته شود بهتر است در حالي كه ما فرض ميكنيم قصد حافظ اين بوده كه مردم چشم خرقه خود را به در آورد كه اين معنا و مناسبتي ندارد چون اگر اينطور باشد پس بايد بپرسيم خرقه مردمك چشم چه خرقه اي است؟ سياهي چشم است يا سفيدي آن و چگونه بايد به در آورده شود؟ بنابراين بايد به صورت خواندن اين بيت بسيار توجه شود تا كار سخت نگردد و بيت مفهوم دهد كه البته مستشرقات بنده و شواهدي هم كه در حافظ نامه آورده ام همين را نشان مي دهد.
دكتر اصغر دادبه: مرد بزرگ؛ حرف حساب و سخن آخر
وقتي سخنان دكتر خرمشاهي به پايان رسيد ، دكتر اصغر دادبه آغاز سخن كرد. وي گفت:
پس از سخن گفتن استادان كه همه راست، درست و آموزنده بود عرايض بنده مثل هميشه نه آبي دارد و نه رنگي كه جز ملال حاصل نخواهد داشت.
دلم مي خواست دكتر مجتبايي اينجا نبودند تا در هيات ستايشگرترين ستايشگران تاريخ در مورد ايشان سخن مي گفتم. اين را از صميم قلب مي گويم زيرا من ديگر در وضعي نيستم كه نيازي به مجيزگويي كسي داشته باشم. اگر قرار بود اينگونه كارها به درد من بخورد بايد 30 سال پيش مي خورد. آن وقت كه نكردم تا چه رسد به حالا.
به واقع اين مرد بزرگ (استاد مجتبايي) در هر حوزه اي حرف حساب و سخن آخر را زده است. در حوزه حافظ هم كه كار، پايان ناپذير است درست مانند بيت خود خواجه كه ميگويد: ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست/ آنچه آغاز ندارد نپذيرد انجام. كه خود استاد هم به اين مطلب در مقدمه كتاب اشاره كردهاند.
در گذشته مجموعه اي از فرهنگ و ادب در ايران جريان يافت كه قله بلند آن، حافظ نام گرفت. به قول عوام كساني كه با حافظ ور مي روند خيال مي كنند كه به پايان راه رسيده اند ولي زماني كه به كارهاي خود رجوع نمايند، مي بينند كه بايد به نزد آموزگار بنشينند و اين ضميمه شعر حافظ است كه استاد نيز در ابتدا با تمام شكسته نفسي بدين معنا اشاره كردند.
جناب محمدخاني از ابتداي جلسه دائما به اين نكته اشاره داشتند كه حافظ چگونه توانسته اين زبردستي را به كار بندد و مطالب اقتباس شده را حتي بهتر و كامل‌تر از خود صاحب اثر ارائه دهد. در اينجا من به اين موضوع و يك نقطه نظر شخصي خودم اشاره مي‌كنم.
اصطلاحي بين شعراست كه مي‌گويد، مضمون مال كسي است كه بهتر آن را بسازد و يك اصل هم در فلسفه هنر به اين قصه تاكيد دارد كه ابداع خيلي مطرح نيست، بلكه كمال مطرح است. خوب حافظ هم همين كار را كرده مضمون ديگران را ابداع نكرده ولي آن را به كمال رسانده و به بهترين نحو آن را به مخاطب عرضه كرده.
حرف دوم اينكه گذشتگان بر خلاف ما عمل مي‌كردند – با عذرخواهي از اساتيد و حضار محترم- كه يكباره غوره نشده مي خواهيم مويز بشويم و نخوانده ملا، در آن زمان حركتي در بستر فرهنگي ما شكوفا شده بود كه بزرگان كار گذشتگان خود را اصلاح مي كردند و ادامه مي دادند، مناظره و مجادله داشتند ولي از اصول عدول نمي كردند. هر شاعري كه دواوين شعراي قبلي خود را به جد خوانده بود توجه داشت كه آنها چه كرده اند، آن وقت بناي كار خود را بر پايه دانسته هاي قبلي مي‌گذاشت نتيجتا بديهي است كه بايد در ادامه اين حركت حافظ به وجود آيد.
به قول يكي از منتقدان فلسفه تاريخ ما كوته‌قامتاني هستيم كه بر دوش غولاني سترگ ايستاده‌ايم و آنها ما را از زمين بلند كرده‌اند، بي‌انصافي است اگر فكر كنيم كه افق ديد ما است كه اين قدر وسيع است و قد ماست كه تا اين حد بلند.
ما بايد ببينيم كجا ايستاده‌ايم كه متاسفانه در اين روزگار نگاه نمي‌كنيم كجاييم و چون درست هم نخوانده‌ايم و فكر نكرده‌ايم حرف‌هاي عجيب 50 سال پيش را مي‌زنيم.
ولي قدماي ما از جايي آغاز مي‌كردند كه بزرگان قبل از خود به آن ختم كرده بودند. بديهي است كه حافظ وارث چنين ميراثي است كه كارهاي ديگران را مي‌گيرد و با توجه به استعداد و هوشمند‌اي كه خودش هم گاهي از آن حيرت مي‌كند، آنها را به بهترين نحو تازه، بديع و بي‌مانند ارائه مي‌دهد.
اما چرا اين اتفاق براي شعراي بعد از حافظ روي نداد؟ چرا جامي اينطور نشد؟
اوج حركت فرهنگي ما تا حمله مغول بود، همانطور كه مي‌دانيد حمله مغول به فارس انجام نگرفت. تمام مجموعه و ميراث فرهنگي در اثر اين حمله از خراسان به فارس منتقل شد و سعدي كه به قول دكتر حميدي قبل از او در شيراز كسي شعر دري نگفته بود، با توسل به اين مجموعه فرهنگي توانسته بدين زيبايي شعر بسرايد.
يعني فرهنگي كه در خراسان منهدم شد در شيراز ادامه پيدا كرد و حافظ هم در قلهاي قرار گرفت كه پايه هاي آن رودكي و فردوسي ها بودند، اما بعد از حافظ ديگر اينگونه نبود. حركت سير نزولي يافت. من هميشه گفته ام اگر حافظ نبود سعدي بود ولي اگر سعدي نبود حافظ نبود. سعدي هم پشتوانه فرهنگي داشت ولي حافظ بهترين و ملموسترين آن را دارا بود. حافظ از سعدي در غزليات خود مصراعي دارد به اين مضمون:
زاهد از رندي حافظ نكند فهم، چه شد/ ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند
مصرع دوم اين بيت متعلق به سعدي است، اما آدم حس مي كند كه حافظ بهتر تشخيص داده جاي درست اين مصرع را و استفاده مقبولتر و كاملتري از آن كرده است كه اين مربوط به همان سير كمالي فرهنگ در دوره اوست زيرا در قديم هر حركت ادامه حركت قبلي بود.
مطلب دوم مقاله‌اي است كه استاد در مورد اقبال لاهوري و برخورد او با حافظ داشته است. من نيز پاسخ خود را در اين زمينه بهتر از هر جا در مقاله استاد يافتم، برخورد اقبال مثل برخورد كسروي خودمان است. همواره هر كسي كه خواسته در جامعه نقش مصلح را بر عهده گيرد سعي كرده تمام راه‌هاي تخديركننده جامعه را از ديد و منظر خود براي جلوگيري از تخدير مردم ببندد.
كسروي هم با آن همه فهم و ذكاوتي كه در تاريخ داشت وقتي وارد حوزه هنر مي‌شود به زير ميافتد، چرا؟ به دليل اينكه نگاه متفاوت او به هنر نمي‌توانست تحولات مناسبي را براي اين حوزه ايجاد نمايد. اقبال هم در مقام مصلح اجتماعي اينگونه عمل مي‌كند و غزل‌هاي حافظ را تخديركننده مي‌يابد كه در مقاله استاد توضيح مي‌دهند كه «مگر شوخي بود كه چنين توهيني به حافظ بشود.»
البته در دوران آشفته هند به اقبال حمله شد و چنين تصوراتي براي او ايجاد نمود كه عنوان كرد من حافظ ثاني ام و عباي هندي به قد من است گرچه در مواردي نيز حرف خود را باز پس گرفت ولي انگار آدمهايي كه به زبان فارسي شعر مينويسند مثل ما در رودربايستي هم مي مانند و ديگر نمي خواهند به اين آسانيها از موضع خود فاصله بگيرند. همه كه پرويز خانلري نمي‌شوند كه بعد از 30 سال كه ميگفت شيخ خان اشتباه خود را اعلام كرد و گفت شيخ جان. ريشه انتقادات اقبال، كسروي و ديگران از حافظ نقطه مركزي مباني اين انتقادات است و با كمال پوزش مي‌توانم به جرات بگويم كه اين نقطه چيزي نيست جز غلط فهمي ابياتي از غزليات خواجه كه مضمون جبر در آن است و اينگونه مي شود كه حافظ را جبري، قدري و اشعري مي نامند و گمان مي برند كه حافظ مردم را به جبر مي‌خواند.
اصولا چنين برداشتي از ابيات حافظ غلط است. تمام افراد اعم از متكلم، عارف، فقيه، اصولي و حتي شاعر استشهاداتي كه به آيات و روايات دارند در جهت تاييد انديشه هاي خودشان است. حافظ هم به تئوري جبر اشاره مي كند. در اين باب در سال 1378 مقاله اي با عنوان «جبرگرايي حافظ، باور يا ابزار» نوشته و گفته ام كه جبرگرايي حافظ باور نيست چون اگر باور بود ديگر سفري نبود بلكه حافظ از جبر يك جدل هنري مي‌سازد براي نمايش موضوعات خود، جدل كه در منطق آن است كه ما با استفاده از باورهاي طرف مقابل عليه خود او اقدام نماييم. حافظ هم همين كار را كرده باورهاي زاهدان ريايي را گرفته و عليه خود آنان به كار برده است.
در ضمن ابيات حافظ داراي يك معناي سطحي با غرض اوليه است كه در آن قصه جبر را مي بينيم ولي در معناي باطني يا غرض ثانوي سخن ناگفته شاعر را دريافت مي كنيم و شاعر بيشتر توسل به غرض ثانوي براي بيان منظورات خود دارد. من در مقاله خود چهار مورد را در اشعار حافظ يافتم كه او را از هرگونه جبري بودن مبرا مي‌كند كه يكي به كارگيري جدل هنري بود، ديگري شكوه و شكايت بعد هم انتقاد و طنز. در شكوه و شكايت هم در ظاهر اول، جبر مي بينيد و اگر تامل كنيد درمي يابيد كه شكوه شاعر وسيع است و دامنه بلندي دارد كه از سستي تا نظام اجتماعي را شامل مي شود. او با اين گله ها شايد به جبر تلميح داشته باشد ولي جبري نيست.
در طنز و انتقاد نيز روال كار بر اين است و اين غلط فهمي ابياتي كه مضمون جبر دارند مي تواند منشاء و منبع اين كج فهمي ها را فراهم كند. در پايان استفاده از اين كتاب هم قطعي است و حافظشناسي هم به پيش مي رود و استاد نيز از قله هاي اين حركت هستند كه ما آرزوي بيشترماندنشان را داريم.
پرسش و پاسخ
پس از سخنان دكتر دادبه نوبت به پرسش‌هاي حاضران و پاسخ اساتيد حاضر در نشست رسيد.
ابتدا دكتر فتح الله مجتبايي در پاسخ به توضيحات دكتر خرمشاهي نكته‌اي گفتند و اضافه كردند:
ماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم/ خرقه از سر بدر آورد و به شكرانه بسوخت
من درخصوص اين شعر 50 سال فكر كرده‌ام و بيشتر مقالات و كتاب‌هاي نوشته شده درباره آن را نيز خوانده‌ام. همچنين نوشته‌هاي جناب خرمشاهي را 5 بار خوانده‌ام. با تمام اين وجود توجه حضار را به دو بيت جلب مي‌كنم و تقاضا مي‌كنم دكتر خرمشاهي دوباره اين مطلب را بخوانند و اگر قانع نشدند من آن را از كتاب خط مي‌زنم.
مردم ديده هر زمان دامن/ از آتش عشق تو در آب كشيد
كه مصداق دارد به اينكه مردم ديده يا مردمك چشم دامن خودش را از آب بيرون كشيد يا
بسوخت ديده ز حيرت/ كه اين چه بوالعجبي است
كه همان نشان از سوختن مردم ديده دارد بنابراين، در غزل حافظ مردم ديده نقش اساسي دارد و همچنين داراي تشخص است. بنا به اين تعبير اينكه مردم ديده خرقه از سر خود بيرون بياورد عجيب و بعيد نميتواند باشد.
حرف‌هاي استاد مجتبايي كه به اينجا رسيد دكتر خرمشاهي گفت: اينكه استاد مي‌فرمايند بعيد نيست كه «خرقه » به «مردم چشم» مربوط شود را بايد به ساختار جمله توجه كرد. به عقيده من اينجا معني اين بيت يعني «مردم چشم، مرا بي‌خرقه كرد»، نمي شود كه «مرا»را اينجا بيكار بگذاريم. اگر «خرقه مردمك چشم بيرون آوردني» است، پس «مرا» اينجا چه مي‌كند. نمي‌توان اين نظر را پذيرفت مگر اينكه شما به گونه‌اي پاسخ گوييد كه در اين بيت« مرا» از بيهودگي خارج شود.
در پاسخ به اين شبه خرمشاهي دكتر مجتبايي با ذكر مثالي گفت: مثلا «آتش عشق مرا خانه بسوخت». «مرا خانه» يعني «خانه من را» در اينجا« را» مفعول نيست اينجا« را» حالت مالكيت دارد نه مفعولي، در آن بيت مورد نظر هم همينطور است «را»حالت مالكي دارد.
يكي از اساتيد حاضر در سالن رو به خرمشاهي گفت: در اينجا« مرا» يعني «براي من» وقتي مي گوييم «مرا تسبيح افتاد»يعني« تسبيح من افتاد». در آنجا هم «مرا» مردمك ديده يعني مردمك ديده من خرقه اش را از سر بدر آورد.
اين توضيحات سبب شد تا پاي دكتر دادبه هم به بحث باز شود . وي گفت: ما بايد به حفظ اصل ابهام در حافظ آن هم از شكل تداعي تصويري بكوشيم و اين تصويري كه مردم چشم، خرقه را از سر بدر بياورد يا تصوير ديگري كه به ذهن بيايد همگي تصاويري تداعي شده اند و ما نبايد راه را بر اينگونه تصاوير ببنديم.
به عبارتي وقتي شعر مشمول معنايي دارد و به شكل هاي مختلف، معناي متفاوتي را به ذهن مي آورد، پس تداعي تصوير خرقه پوش بودن مردمك ديده هم مي تواند مورد نظر باشد البته نه از نظر سطح معنايي اول ،بلكه از نظر سطح معنايي كه از راه تداعي به ذهن ميآيد و ما نبايد اين را منتفي بدانيم كه اگر منتفي بدانيم آنوقت راه را بر شمول معنايي شعر حافظ بسته ايم و باز به حكم تاكيدهايي كه در جواني داشته ام و علاقه به اصطلاح سازي، يك جعل علمي كردم به نام« ايهامگونه گونخواني» يعني عوامل متعددي در شعر حافظ وجود دارد كه مي گويد يك مصراع با يك تركيب را چند جور مي شود خواند كه من چند عامل در اين مورد پيدا كردم.
پرسشي خواني، اخباري خواني؛ با پيوند اجزاء از طريق املا و تلفظ مي شود بيتي را پرسشي يا اخباري خواند. مي توان آن را به جزء قبلي يا بعد او متصل و معني كرد. نحوه املا و تلفظ هم مي تواند در ايجاد تصاوير تداعي شده متفاوت در ذهن موثر واقع گردد.
خانمي از ميان جمع پرسيد: استاد دادبه تقسيم بندي چهارگانه شما از جبر كه فرموديد حافظ به عنوان ابزار از آن استفاده مي‌كند در برخي ابيات اصلا جواب نمي‌دهد.
دادبه در پاسخ گفت: كه شعر را بخواند كه فرد سوال كنند خواند:
رضا به داده بده و ز جبين گره بگشا/ كه بر من و تو در اختيار نگشادست
دكتر دادبه در توضيح اين بيت گفت: ما بايد بر سر يك اصل بلاغي به توافق برسيم. وقتي شما به شعر نگاه مي‌كنيد يك معناي ظاهري مي‌بينيد كه الفاظ به شما مي‌دهند كه مي‌شود غرض اوليه و يك معناي با معني مي‌بينيد كه حرف ناگفته شاعر است و براي رسيدن به آن بايد با شاعر همدلي كرد كه اين مي‌شود غرض ثانوي، پس براساس اين اصل بلاغي وقتي ببيني تلميح به تئوري جبر دارد در سطح بيت نظريه جبر را مي‌بيني اما به حكم اينكه شعر نظم نيست و بايد غرض ثانوي هم داشته باشد، با دقت درمي يابي كه يكي يا دو تا از اين چهار عامل پشت بيت پنهان شده كه شكوه هاي پنهان خواننده را به اشتباه مي اندازد.
يكي ديگر از حاضران پرسيد: درست است كه ايهام فخر گويندگان است و ايهام آنان را با ديگران متمايز مي‌كرده و گاهي از بزرگان در بسيار جاها به عمد طوري صحبت كرده‌اند كه سخن آنان مفهوم دوگانه‌اي به دست دهد و بعيد نيست كه خود حافظ اين‌گونه غزل گفته تا ما را به اشتباه بيندازد و گرچه من به شارحان ديوان حافظ بسيار وام دارم و به آنها احترام مي‌گذارم ولي مي‌خواستم بگويم كه لطفا مانع رابطه ما با حافظ نشويد.
ما مي خواهيم در وهم خودمان بمانيم. بياييد اين ارتباط انساني آدمها را با حافظ قطع نكنيد و سوالي كه داشتم اين است مصلح اجتماعي اصولا خودش جبري است. آيا اقبال لاهوري به عنوان يك مصلح اجتماعي هم جبري بوده است؟
اين پرسش را دكتر مجتبايي اين گونه پاسخ داد: از شاعر نميتوان توقع منطقي بودن و متكلم بودن را داشت. او هم مثل حافظ بيانگر وقت خويش بوده است. او هم گاهي شديدا جبري و گاهي شديدا اختياري بوده است.
دكتر دادبه نيز در پاسخ به بخش دوم سوال اين شنونده گفت: مصلح اجتماعي براي تحقق آرماناش مي كوشد و يقين اش آن آرمان است. جبر و اختيار در حوزه افعال ارادي معنا ميدهد، اگر مصلحي جبري باشد و همه چيز را از اراده خود خارج بداند پس ديگر براي چه سعي بكند و اصولا مصلح به جبر باور ندارد و به اختيار ايمان دارد تا حركت ايجاد كند.
جواني از ميان جمع پرسيد: آقاي خرمشاهي آيين مهري در فرهنگ ايراني محو نشده در بسياري از نوشته ها مثل داستان فريدون هم وجود دارد. مثل آيين قرباني كه يك رسم مهري است.
دكتر دادبه در حالي كه مخاطبش دكتر مجتبايي است مي گويد : منظور جوان ما اين است كه آيين مهري به صورت ناخودآگاه استمرار دارد و آيا اين ناخودآگاهانه در بين اقوام حضور داشته يا نه؟
دكتر خرمشاهي مي‌گويد هيچ سندي نيست كه اين آيين‌ها بعد از اسلام در ايران وجود داشته باشد، سوال جوان ما اين است از شما.
دكتر مجتبايي با اشاره به اين كه اين سوال از دكتر خرمشاهي بود نه من، ولي جواب مي‌دهم گفت: پديده‌هاي فرهنگي نمي‌ميرند بلكه سير مي‌كنند و در ناخودآگاه جمعي يك اجتماع تغيير شكل مي‌دهند. برحسب شرايط آن اجتماع اين پديده ها بسيار هم جان‌سخت ‌هستند. مهرپرستي كه بدان اشاره شد صددرصد غربي است كه در زمان اشكاني پرستش ناهيد رواج داشت خصوصا در آناتوليا كه اين مهرپرستي به كلي غير از مهرپرستي رومي بوده است و اين مهرپرستي فقط يك بخش اش كه مهم است ايراني است و الباقي آن كاملا بيگانه است و با اعتقادات و باورهاي ما نيز ارتباطي ندارد.
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: