پیدایى اندیشه سیاسىِ عرفانى در ایران

1393/4/17 ۱۲:۱۷

پیدایى اندیشه سیاسىِ عرفانى در ایران

یکى از جریانات اندیشگى که تأثیر بسیارى بر اندیشه سیاسى در اسلام گذاشت جریان اندیشه عرفانى بود که پس از مدتى به رویکردى مسلط در اندیشه سیاسى ایران تبدیل شد. در واقع، اندیشه سیاسى در ایران از یک دوره زمانى بر مبناى اندیشه عرفانى استوار شد. این تأثیرپذیرى تنها مختص اندیشه سیاسى نبود.

 

 

یکى از جریانات اندیشگى که تأثیر بسیارى بر اندیشه سیاسى در اسلام گذاشت جریان اندیشه عرفانى بود که پس از مدتى به رویکردى مسلط در اندیشه سیاسى ایران تبدیل شد. در واقع، اندیشه سیاسى در ایران از یک دوره زمانى بر مبناى اندیشه عرفانى استوار شد. این تأثیرپذیرى تنها مختص اندیشه سیاسى نبود.

فدایی مهربانی، مهدی،1388، پیدایى اندیشه سیاسىِ عرفانى در ایران،تهران: نشر نی،314 صفحه

یکى از جریانات اندیشگى که تأثیر بسیارى بر اندیشه سیاسى در اسلام گذاشت جریان اندیشه عرفانى بود که پس از مدتى به رویکردى مسلط در اندیشه سیاسى ایران تبدیل شد. در واقع، اندیشه سیاسى در ایران از یک دوره زمانى بر مبناى اندیشه عرفانى استوار شد. این تأثیرپذیرى تنها مختص اندیشه سیاسى نبود. جاذبه و قدرت اندیشه عرفانى به حدى بود که از قرن هفتم به این‏سو به عنصر اصلى تمدن ایرانى‏ـ اسلامى تبدیل شد. در این میان، محى‏الدین ابن‏عربى (638ـ560) نقشى بس سترگ داشت؛ بسیارى از اندیشمندان اسلامى پس از ابن‏عربى تنها حاشیه‏نویسانى بر آثار وى بودند. مهم‏ترین شارحان وى عبارت بودند از عبداللّه بدر حبشى، در کتاب الأنباء على طریق اللّه، اسماعیل سودکى، صدرالدین قونوى که از برجسته‏ترین شاگردان ابن‏عربى و داراى کتاب‏هاى اعجاز البیان فى تأویل امّ القرآن، مفاتیح لغیب، نصوص، فکوک، شرح الحدیث، تبصره‏المبتدى و المفاوضات، مولانا جلال‏الدین محمد بلخى، معروف به مولوى، صاحب مثنوى، که خود شرحى است بر ابن‏عربى، فخرالدین ابراهیم همدانى، معروف به عراقى، صاحب لمعات، کمال‏الدین عبدالرزاق کاشانى، داود بن محمود قیصرى ساوى، سید حیدر آملى، شاه نعمت‏اللّه ولى، صائن‏الدین على بن محمد ترکه اصفهانى، تاج‏الدین حسین بن حسن خوارزمى، نورالدین عبدالرحمن جامى، علاءالدوله سمنانى، شیخ محمود شبسترى، شمس‏الدین محمد لاهیجى، حسین بن معین‏الدین میبدى، ابن‏سبعین اندلسى، عبدالکریم جیلى، که خود کتابى با نام الانسان الکامل دارد، شیخ صفى‏الدین اردبیلى (یثربى، 1384: 192ـ183)، صدرالدین شیرازى، مرتضى مطهرى، و امام خمینى (لک‏زایى، 1381:20).     

نسفى نیز اگرچه از خویش آثار متعددى به‏جاى گذارد، اما خود از شارحان ابن‏عربى بود.[1] اگر ابن‏عربى را بتوان تأثیرگذارترین عارف دوران تمدن اسلامى به‏شمار آورد، چنین نقش مرکزى را در حوزه فلسفى بعدها صدرالدین شیرازى ایفا کرد. ملاصدرا به مرکز اصلى فلسفه ایرانى و اسلامى تبدیل شد و پس از وى، فلاسفه دیگر، حاشیه‏نویسانى بر آثار وى بودند. بدین ترتیب، ملاصدرا را مى‏توان احیاگر مجدد فلسفه اسلامى دانست.    

 بنابراین، در حوزه تمدنى اسلام، برخلاف رویکرد مشائى ابن‏رشد، فلاسفه اشراقى رشد و نمو بیش‏ترى یافتند. در ابتدا هرچند آموزه‏هاى شیخ اشراق سهروردى (581ـ550) که تحت‏تأثیر حکمت خسروانى ایران باستان بود براى عامه مردم و طلاب جوان پیچیده بود، اما صدرالدین شیرازى اسلوب اشراقى سهروردى را در طرحى مشائى در انداخت و حکمت متعالیه را به عالم اسلام عرضه داشت.[2] اندیشه‏هاى ملاصدرا منظومه‏اى را به‏وجود آورد که سالیان سال بر تارک فلسفه ایرانى‏ـ اسلامى نقش بست، و از انسجام منطقى کاملى برخوردار بود. در واقع، این از نقاط قوت حکمت متعالیه است که به‏لحاظ روش‏شناختى یک کوهرنس فلسفى را به نمایش مى‏گذارد که هر یک از اجزاى آن، دیگرى را تأیید مى‏کند. چنین روشى در فلسفه اسلامى به‏طور حتم تمامى اجزاى یک دستگاه فلسفى را متأثر مى‏کرد. فلسفه سیاسى نیز به‏منزله یکى از اجزاى فلسفه اسلامى در این جریان افتاد و تحت‏تأثیر مشرب فکرى صدرالدین شیرازى درآمد. بنابراین، اندیشه سیاسى در عالم اسلام هرگز تعطیل نشد، بلکه از میان دو جریان کلى اندیشگى که در عالم فلسفى اسلام وجود داشت، یعنى جریان اشراقى و جریان مشائى، اولى بر دومى پیروز شد. مسلط ‏شدن جریان اول به این دلیل بود که توانست از طریق صدرالدین شیرازى، قرائتى عقلانى‏تر را از خود به نمایش بگذارد و خود را به هیئتى فلسفى عرضه کند. بنابراین، اگرچه به‏زعم بسیارى از اندیشمندان حکمت متعالیه صدرا جمع میان فلسفه اشراقى و مشائى است، اما در واقع عناصر فلسفه اشراقى در آن غلبه دارد. بالطبع در حوزه فلسفه سیاسى نیز ما شاهد تأسیس فلسفه سیاسى صدرایى هستیم که مى‏توان آن را حکمت سیاسى متعالیه نامید (لک‏زایى، 1381:61).

     در این میان طرح نظریات زوال و دوام اندیشه سیاسى در ایران (طباطبائى، 1383؛ تقوى، 1384) و بررسى این نکته که به‏واقع اندیشه سیاسى در ایران رو به تعطیلى نهاد و یا ادامه یافت، مى‏تواند از نتایج تلویحى این پژوهش باشد. آن‏گونه که ما شرح مى‏دهیم، نه مى‏توانیم نظریه زوال را بپذیریم و نه مطلقا نظریه دوام را؛ زیرا فلسفه سیاسى در اسلام هرگز تعطیل نشد و از طرفى آن‏گونه که در نظرات فارابى و ابن‏رشد see to: Davidson,) (1992 نیز وجود دارد ادامه نیافت. بنابراین، ما مى‏توانیم از تأسیس اندیشه سیاسى در ایران بر مبناى اندیشه عرفانى سخن بگوییم.

     ماشااللّه آجودانى در کتاب مشروطه ایرانى با اشاره به مفهوم «بسته‏شدن دایره نبوت» در مذهب اهل سنت و مقایسه آن با تشیع معتقد است در میان اهل تسنن با توجه به این مفهوم «دیگر کسى با منبع فیض در ارتباط نیست؛ یعنى امامى در کار نیست که بتواند با بهره‏گیرى از فیض، حکومت عادلانه دینى را آن‏گونه که در عصر پیغمبر وجود داشت برپا کند. مفهوم سیاسى این سخن آن بود که حتى اگر حکومت خلفا آن‏گونه که شیعه تصور مى‏کند، حکومت ناعادلانه‏اى هم باشد، باز باید به آن تن داد و تسلیم شد» (آجودانى، 1383:57) اما شیعیان با پیش‏کشیدن مفهوم امامت و تداوم فیض نبوت در باطن امامت، معتقد بودند که فیض ادامه دارد. لذا طرح حکومت عادلانه امام غائب(ع) یکى از مباحث اساسى تفکر سیاسى شیعیان است. بنابراین، تفکر سیاسى شیعه ــ برخلاف اهل سنت که به سمت نوعى پراگماتیسم سیاسى مى‏رود ــ نماینده تفکر ایده‏ئالیستى در عالم اسلام است.     

به‏زعم آجودانى، عرفان ایرانى با جابه‏جا کردن مفهوم «امامت» و «ولایت» و جایگزین کردن «ولى» با «امام»، دایره بهره‏ورى از فیض الهى را از محدوده امامت و امامان خارج کرد و ولایت را «ادامه و باطن» نبوت خواند. در این منظر «ولى» انسان کاملى است که در هر دوره‏اى مى‏تواند حضور داشته باشد، چرا که فیض الهى همچنان ادامه دارد و به پیغمبر و امام محدود نمى‏ماند[3] (همان، 58).

    ماشااللّه آجودانى مى‏کوشد نشان دهد که مفهوم ولایت در عرفان اسلامى، مأخوذ از حکمت خسروانى ایران باستان است که سهروردى پاى آن را به اسلام کشانده است. وى در کتاب مشروطه ایرانى مى‏آورد:

این مفهوم از «ولایت» با میراث معنوى «حکمت خسروانى» ایران پیش از اسلام ارتباط تنگاتنگ داشت. اگر مفهوم «امامت» با مفهوم

شاهىِ ایران‏شهرى، شاه (مظهر سیاست) به علاوه فره ایزدى (مظهر دیانت)، نزدیکى داشت، مفهوم «ولایت» هم با آن‏چه در حکمت

خسروانى در ایران پیش از اسلام مطرح بود بى‏ارتباط نبود. (همان، 59)

     بررسى این‏که آجودانى چگونه حتى مفهوم امامت را به مفهوم شاهى ایران‏شهرى پیوند مى‏دهد در این مجال نمى‏گنجد زیرا خود وى نیز دلیلى براین ادعا نیاورده است. اما تنها مى‏توان گفت چنین نظرى به‏هیچ‏وجه نمى‏تواند از روایى بالایى برخوردار باشد.[4]

    از سوى دیگر، اندیشمندانى که اندیشه سیاسى در اسلام را زوال‏یافته مى‏دانند (طباطبائى، 1383)، بر این عقیده‏اند که اندیشه سیاسى در اسلام بعد از ابن‏رشد اندلسى رو به زوال نهاد. بنابراین، حلقه نهایى زنجیره فلسفه سیاسى در اسلام این فیلسوف مشائى بوده است. در واقع، نظریه زوال بر این باور است که «در دوره‏اى که با یورش مغولان آغاز شد، با ترکیبى از اندیشه‏هاى شرعى و عرفانى گوناگون، دوره‏اى در خردستیزى آغاز و به سنتى درازآهنگ تبدیل شد. در فاصله میان مرگ خواجه‏نصیر طوسى تا برآمدن صدرالدین شیرازى، بسیارى از اهل فلسفه در ایران‏زمین، حاشیه‏ها و تعلیقه‏هایى بر آثار پیشینیان مى‏نوشتند و این حاشیه‏نویسى‏ها اگرچه مشعل اندیشه عقلانى در ایران را روشن نگاه داشت، اما از آن میان اندیشمندى برنیامد و اندیشه فلسفى تجدید نشد.» (همان، 335)

      این نظریه که ملاصدرا را عامل تثبیت این وضعیت مى‏داند، معتقد است «درباره مقام صدرالدین شیرازى در تاریخ اندیشه فلسفى در ایران هنوز تأمل جدى صورت نگرفته است و این امر از زمانى که نظام فلسفى او به‏دنبال تفسیرى که مى‏توان ویژگى‏هاى جزمى شرعى را در آن یافت، به نوعى از ایدئولوژى رسمى`  تبدیل شده، به‏طور کلى ناممکن شده است. صدرالدین شیرازى در زمانى به تجدید اندیشه فلسفى سنتى در ایران پرداخت که به‏دنبال نوزایش، دوران جدیدى در تاریخ و تاریخ اندیشه در اروپا، آغاز شده بود... این بى‏اعتنایى به عقل[5] را در تمدن اسلامى، در آغاز اهل تصوف بنیاد نهادند و با دریافت خردستیزى که آنان به جریان عمده اندیشه دوران اسلامى تبدیل کردند، در واقع، راه تحول آتى در جهت زوال اندیشه خردگرا و به‏دنبال آن سقوط همه‏سویه تمدنى که از دیدگاه فرهنگى توان اندیشیدن در مبانى تمدن و فرهنگ خود را از دست داده بود، هموار شد... صدرالدین شیرازى میراث‏خوار وضعى بود که به‏دنبال جمع میان شریعت و تصوف ایجاد شد.» (همان، 336)      

برخى دیگر نیز معتقدند اندیشه سیاسى در ایران روال عادى خود را طى کرده است و توانسته است تا به امروز ادامه یابد و صرف گذار از اندیشه مشائى محض در فلسفه اسلامى دلیل بر انقطاع روند اندیشه سیاسى در اسلام نیست. از این میان، مى‏توان به کتاب دوام اندیشه سیاسى در ایران و نیز کتاب اندیشه سیاسى صدرالمتألهین اشاره کرد (طباطبائى، 1383؛ تقوى، 1384). هرچند سیدجواد طباطبائى، نظریه‏پرداز نظریه زوال، معتقد است که «در قلمرو اندیشه سیاسى، صدرالدین شیرازى تنها از دیدگاه زوال و انحطاط آن اهمیت دارد. او در دوره‏اى که نه‏تنها دیانت، بلکه حتى عرفان و تصوف به ابزارى براى دنیادارى تبدیل شده بود، با اعراض از دنیا، عمده کوشش خود را صرف  اثبات معاد جسمانى`  کرد و به‏طور کلى از تأمل در معاش غافل ماند.» (طباطبائى، 1383:339) اما نظریه‏پردازان نظریه دوام اندیشه سیاسى این نظر را نمى‏پذیرند و دلایل متعددى در نقض نظریه زوال ارائه مى‏کنند.[6]

    اما آیا به‏راستى پس از چند تن از متفکران مشائى در فلسفه ایرانى‏ـ اسلامى، اندیشه سیاسى تعطیل شد و چراغ آن رو به خاموشى نهاد؛در این صورت جریانات سیاسى در ایران با کدام پشتوانه منطقى و اندیشگى صورت گرفته است؟ آیا سیاست با پذیرفتن تعطیلى اندیشه سیاسى در ایران واقعا فاقد پشتوانه نظرى بوده است؟ و یا این‏که اندیشه سیاسى در ایران به همان اسلوب از گذشته تا به‏حال ادامه یافت و هیچ تغییرى نداشته است؟

     پاسخ به این سؤالات بسیار جدى و تعیین‏کننده است. به‏نظر مى‏رسد مشکل اصلى در میان دو گروه فوق این است که ما با دو گونه تعریف متفاوت از اندیشه سیاسى مواجه‏ایم. نظریه دوام مى‏کوشد نشان دهد که اندیشه سیاسى در ایران با همان ماهیت گذشته خود ادامه یافته است و بنابراین هرگونه طرح ادعاى زوال یا تغییر ماهیتِ اندیشه سیاسى در ایران را از اساس محکوم کرده و مورد انتقاد قرار مى‏دهد. نظریه زوال نیز اندیشه سیاسى را یک جریان فلسفى محض مى‏داند که تنها مبتنى بر عقل بشرى است. اندیشیدن فلسفى همان عقلانیت نابى است که در میان فلاسفه غربى وجود دارد. و بدین ترتیب، دایره اندیشه سیاسى در حوزه تمدن اسلامى بسیار محدود خواهد شد. چنین تعریفى از فلسفیدن و عقلانیت سیاسى را به‏وضوح مى‏توان در آراى سید جواد طباطبائى مشاهده کرد (همان، 337). به نظر مى‏رسد طباطبائى جریانات فکرى در ایران را در خلأ بررسى مى‏کند و زمینه اجتماعى و فرهنگى آن را مد نظر قرار نمى‏دهد. این‏که از فیلسوف اسلامى انتظار داشته باشیم که با عقل ناب کانتى بیندیشد، همان‏قدر معتبر است که از رورتى متوقع باشیم نماز شب بخواند. بنابراین، چنین چیزى به‏دور از واقع است و هرگز در میان فلاسفه اسلامى چنین کسى یافت نشده است. حتى ابن‏رشد نیز همواره نظام فلسفى خود را با شریعت تنظیم مى‏کند و در بسیارى از موارد به یک متکلم بیش‏تر شباهت دارد تا یک فیلسوف مشائى.[7] به‏واقع این مهم‏ترین ویژگى فلسفه اسلامى است که هرگز به جریان فلسفى صرف تبدیل نمى‏شود و همواره حدودى از ارتباط خود را با شریعت و وحى حفظ کرده است. شاید بتوان گفت که این نسبت در میان فلاسفه مختلف عالم متفاوت است، اما هرگز نمى‏توان منکر این ارتباط در روش‏شناسى اندیشه سیاسى در فلسفه اسلامى شد.

     داورى‏هاى نظریه زوال همچنین شامل نسفى هم مى‏شود. فصل ششم کتاب درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران مملو از اصطلاحات داخل پرانتزى است که به‏مثابه صغرى از کتاب انسان کامل نسفى استخراج‏شده و به یک حکم کلى داخل پرانتز دیگر به‏مثابه کبرى که انتزاع ذهن نویسنده است ارجاع داده شده و نتیجه مطلوب اخذ شده است (طباطبائى، 1383). ماشااللّه آجودانى نیز از این فراتر رفته است و گاهى با عدم توجه به نیمى از یک پاراگراف در متون نسفى، و ذکر تنها نیمى دیگر از آن، مصادره مطلوب کرده است. آجودانى جمله‏اى از صفحه 322 الانسان الکامل نسفى آورده است که در آن‏جا نسفى این نظر شیخ خود، سعدالدین حموى، را که معتقد بود زمان خروج امام زمان(ع) مشخص است، نقد کرده. آجودانى با نقل این جمله نسفى که «هیچ طایفه‏اى فاضل‏تر و گرامى‏تر به نزد خدا از درویشان نیستند»، ادامه سخن نسفى را نیاورده است و این‏گونه نشان مى‏دهد که گویى وى اعتقادى به این موضوع ندارد:

عزیز نسفى به روشنى مى‏دید که حاصل آن نوع نظریه‏پردازى‏هاى متشرعانه صوفیانه سرانجام از کجا سر درمى‏آورد. اگر در زمانه او درنتیجه وحدت تصوف و تشیع و به برکت تفسیر شیعى آراى ابن عربى، آن نوع نظریه‏پردازى‏ها به «دعوى صاحب‏الزمان بودن»، و به ادعاى «صاحب زمانى» منجر مى‏شد، در زمانه ما، بعد از آن همه بحث‏ها که در طول تاریخ درگرفته بود، چنین نظریه‏هایى سر از آستین نظریه ولایت فقیه درآورد که همه شئونات پیغمبر و امام را براى ولى فقیه ثابت مى‏داند (آجودانى، 1383:85).

     اما گذشته از مطالب مکرر نسفى درباره صاحب‏الزمان در تمامى کتاب‏هایش که در فصل انسان کامل خواهد آمد، آن‏چه آجودانى نیاورده، این است که نسفى به سخن شیخ خود باور داشته و در همان صفحه مى‏گوید که تنها یک نقد به نظر استادش درباره صاحب‏الزمان دارد و آن این‏که زمان ظهور وى مشخص نیست! (الانسان الکامل، 322)

     به‏طور کلى باید گفت تفکر فلسفى در ایران را نمى‏توان از جنس و سنخ تفکر فلسفى غربى دانست. فکر فلسفى ایرانى و به‏ویژه فلسفه

ایرانى‏ـ اسلامى حوزه‏اى رازآلود است که شناخت آن ما را به وادى شناخت رمز و راز و امور باطنى مى‏کشاند. سهروردى را همواره فیلسوفى مى‏دانند که تفکر ایران باستان را احیا کرد و حکمت نوریه برآمده از دوران باستانى ایران را در قالبى اسلامى به دنیاى معاصر خود عرضه داشت. اما نکته جالب توجه در فلسفه او همان قصه غربتِ غربى آدمى است که انسان همواره با آن مواجه است. آدمى براى رهایى از غربت غربى خود باید سلوکى درونى را اشراق کند و به مشرق معنوى خود برسد. بدین ترتیب، مى‏توان ادعا کرد که مفهوم سلوک و رسیدن به تکامل عنصر محورى در اندیشه ایرانى است که از روزگار باستان تا به امروز فلسفه ایرانى از آن جدا نبوده است. آدمى در این مسیر باید منازل بسیارى را طى کند که حکماى الهى ایران آن‏ها را «مقام» مى‏نامیدند. طى تمامى این مراحل سالک را به نوعى تکامل مى‏رساند و با این طى طریق، سالک مى‏تواند باطن عالم را از وراى حجاب‏هاى معرفتى مشاهده کند.     

فلسفه و اندیشه سیاسى ایرانى، به‏مثابه بخشى از فلسفه و اندیشه اسلامى، همواره در این حال‏وهواى اندیشگى در حال ساخته‏شدن است. جداى از برخى فلاسفه مشائى که دنباله‏رو فلاسفه یونانى بودند و عقلانیت را نه به معناى اشراقى و عقل فعال، بلکه در معناى بشرى آن به‏کار مى‏بردند، قاطبه فلاسفه ایران دنباله‏رو حکمت اشراقى بودند.

     سرنوشت فلسفه سیاسى در ایران اگرچه فراز و نشیب‏هاى بسیارى داشته است، اما همچون سالکِ مشرق سهروردى به راه خود ادامه داده است و تحولات بسیارى را تجربه کرده است. شاید این سالک شر و شور جوانى‏اش را در ابتداى سلوک جاى گذاشته باشد، اما هم‏اکنون پیر پخته‏اى شده که هنوز زنده است و به راه خود ادامه مى‏دهد. هانرى کربن که به‏واقع مى‏توان او را یکى از مهم‏ترین پژوهشگران در اندیشه و فلسفه ایرانى دانست، در این باره معتقد است:  ما بر این باور نیستیم که فلسفه اسلامى سنتى و به‏ویژه سنت شیعى به پایان رسیده است (کربن، 1371:511).

کربن همچنین در مقابل نظر افرادى چون ارنست رنان که فلسفه اسلامى را پس از ابن‏رشد پایان‏یافته تلقى مى‏کنند (کربن، 1381:8) و با گلایه از این‏که در غرب نسبت به فلسفه شیعى غفلت صورت گرفته است، مى‏آورد:

... اگر از لحاظى بتوان تصور کرد که چیزى در عالم سنّى با ابن‏رشد به پایان رسیده باشد، باز باید گفت که ملاصدرا و استادانى که قبل از اوبوده‏ اند و نیز آن‏هایى که خلف او به حساب مى‏آیند، خود مثال‏هاى بارزى هستند بر این‏که ما بیش از این نسبت به شعور و وجدان اسلامى که در کسوت شیعى خود به منصه ظهور رسیده است، غفلت نورزیم (همان، 15).

     چنین موضعى در کلام ملاصدرا نیز وجود دارد؛ وى بیان مى‏کند که در اسلام فقط مکتب شیعه است که در آن این تطابق و هماهنگى میان وحى الهى و عقل فلسفى ممکن گشته است و آن هم بدین سبب که معرفت و حکمت اهل شیعه از کانون نور نبوت و ولایت، الهام و بهره مى‏گیرد. از این منظر فلسفه شیعى صرفا و به‏نحو ذاتى فلسفه‏اى نبوى است (همان، 37).

     دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى نیز با چندین اشاره در جهت نقد نظریه زوال، در مورد ماجراى اندیشه سیاسى در ایران چنین مى‏آورد:

در کتاب زوال اندیشه سیاسى در ایران، روى این مسئله تکیه شده که عقل عملى نزد اندیشمندان اسلامى، غیر از آن چیزى است که در نزدفلاسفه یونان مطرح بوده است. این ادعا به‏هیچ‏وجه قابل انکار نیست، ولى صحت این ادعا به معنى این نیست که اندیشه سیاسى به دنبال اندیشه فلسفى در ایران زوال پیدا کرده است. پر واضح است که عقل عملى در محیط اسلامى، بنا به دلایلى که اکنون جاى ذکرش نیست، غیر از آن چیزى است که براى فلاسفه یونان مطرح بوده است. ولى وجود این تفاوت نمى‏تواند دلیل این باشد که اندیشه سیاسى و اندیشه فلسفى در این سرزمین زایل گشته است (ابراهیمى دینانى، 1385:325).

دینانى در ادامه با اشاره به بسیارى از حکماى الهى ایران در دوره صفویه و قاجاریه تا دوران معاصر، نشان مى‏دهد که چگونه فکر فلسفى در ایران امتداد داشته است (همان، 326).      بنابراین، باید گفت بررسى اندیشه سیاسى در ایران معاصر باید از زاویه دید ایرانى صورت پذیرد. این نکته‏اى بسیار اساسى در بررسى اندیشه سیاسى در ایران است؛ چرا که اگر از پارادایم مدرنیته به این سنت فکرى نگاه کنیم باید گفت اساسا نظرات فلاسفه بزرگ ایرانى تهى از معناست.[8] و شاید اگر خیلى خوش‏بینانه به قضیه نگاه کنیم و فلسفه اسلامى را تا زمان ابن‏رشد اندلسى معتبر بدانیم، در این‏صورت نیز باید هم‏رأى با رنان بگوییم که با مرگ ابن‏رشد فلسفه اسلامى در شن‏زارهاى بیابان مدفون شد.

     اما تأیید این سخن واقعا به دور از انصاف است. باید گفت فلسفه و اندیشه سیاسى در ایران با مرگ ابن‏رشد جام شوکران ننوشید. فلسفه اسلامى سنت فکرى ریشه‏دارى است که براى بررسى آن باید با شیوه‏اى همدلانه تمامى وجوه آن را بررسى کرد. به نظر مى‏رسد که یکى از وجوه مهم مؤثر بر فکر فلسفى و به‏طور کلى اندیشه سیاسى ایرانى‏ـ اسلامى، مشرب‏هاى فکرى عرفانى است. بررسى دقیق این وجه رازآلودِ فلسفه و اندیشه ایرانى و اسلامى به ما کمک مى‏کند تا به‏خاک‏سپارى ابن‏رشد را معادل به‏خاک‏سپارى فلسفه اسلامى ندانیم. در این صورت است که مى‏توانیم از اندیشه سیاسى ایرانى در دوران معاصر سخن بگوییم. در این‏جا سعى ما بر این است که این وجه از اندیشه سیاسى ایرانى را مورد بررسى قرار دهیم.

     با این حال، نباید تصور کرد ادغام عرفان در خرد سیاسى تنها بعد از اسلام در ایران به‏وجود آمد. موضع عرفانى نسبت به اندیشه سیاسى در میان ایرانیان پیش از اسلام نیز وجود داشته است. در متون ایرانى پیش از اسلام، مانند اوستا و کارنامه اردشیر بابکان، اندیشه سیاسى شباهت به اندیشه‏هاى اشراقى دوران اسلامى دارد؛ این نکته‏اى است که شیخ اشراق به‏خوبى بدان اشاره کرده است. متون پهلوى پیش از اسلام، در مورد حکومت و سیاست و زمامدارى، از پشتوانه‏هاى مابعدالطبیعى و شهودى برخوردار است. در کارنامه اردشیر بابکان، دیدگاه ماورایى، «اهورامزدا» و این مفهوم که حکومت موهبتى الهى است، مطرح مى‏شود. در اندیشه ایرانشهر، پادشاه از فره ایزدى برخوردار است و خردورزى و فره‏مندى دو چیزى است که توأمان مى‏باید در وى جمع گردد.

     در واقع، حکماى الهى در ایران دوران اسلامى، گذشته از مشایخى چون سهروردى که صریحا به منابع خرد ایران پیشا اسلامى رجوع مى‏کند،نمایانگر همان روحیه فره ایزدى ایران باستان‏اند.

     بنابراین، نباید در تحلیل اندیشه سیاسى در ایران این نکته را فراموش کرد که غفلت از عرفان اسلامى، به معنى غفلت از یکى از مؤثرترین منابع خرد سیاسى ایرانى است. عرفان اسلامى از چنان قوتى برخوردار است که به‏جد مى‏توان آن را یکى از حوزه‏هاى اصلى تفکر بشرى دانست. در این میان پژوهش‏هاى مختلفى براى شناخت این میراث بشرى صورت گرفته است که در نوع خود قابل ستایش است؛ اما آن‏چه در شناخت این میراث لازم است، یافتن زنجیره ارتباط میان مکاتب و حوزه‏هاى مختلف تفکر در جهان اسلام است. اگر ما جریان اندیشه و فلسفه اسلامى را یک پروسه تاریخى بدانیم باید توانایى شناخت راه‏هاى ارتباطى میان منزلگاه‏هاى اصلى آن را نیز داشته باشیم. آن‏چه فلسفه اسلامى و به تبع آن فلسفه سیاسى اسلامى به ما مى‏آموزد این است که در راه کسب معرفت آدمى همچون مسافرى است که باید راه‏هاى دشوارى را بپیماید. به همین اعتبار است که صدرالدین شیرازى چنین کسى را سالک مى‏نامد. بدین ترتیب، شناخت قافله‏سالار کاروان مسافران اجتماع، به‏مثابه یکى از غایات فلسفه سیاسى در اسلام، مستلزم شناخت منزلگاه‏هاى فلسفى مورد نظر ماست و بدیهى است که شناخت افرادى که در این مسیر نقشى سرنوشت‏ساز داشته‏اند ضرورى مى‏نماید. 

    به نظر مى‏رسد یافتن ارتباط میان زنجیره‏هاى خرد و اندیشه در اسلام چندان دشوار نیست. تنها باید حلقه‏هاى گمشده آن را گاهى در عرفان یافت، گاهى در فلسفه و گاه در کلام و یا شریعت نبوى. بنابراین آن‏چه را مى‏توان تحول و تکامل فلسفه اسلامى نامید، مدت‏ها قبل از صدرالدین شیرازى شروع شده بود و آن زمانى بود که اهل فلسفه و علما به قوت معرفت‏شناسى شهودى پى بردند؛ کسانى چون عزیزالدین نسفى که سخن از لزوم پیوند میان معرفت و شهود به میان آوردند، از بنیانگذاران حکمت ایرانى‏ـ اسلامى بودند.     

پژوهش حاضر مى‏کوشد با مطالعه آثار بیش‏ترى از وى به شناختى منصفانه از این اندیشمند بپردازد. اهمیت شناخت نسفى به دلیل تأثیرى است که (فارغ از پیش‏داورى درباره جهت تأثیر آن) بر جریان اندیشه سیاسى ایرانى‏ـ اسلامى داشته است.

     این امر مستلزم نگاهى دقیق به آثار نسفى بود که خوشبختانه با تصحیح کتب اصلى نسفى توسط اساتید بزرگ حوزه حکمت و ادب ایرانى، راه شناخت نسفى تا حدودى هموار شده است. با این حال در این‏جا هم محققان غربى در زدودن غبار گمنامى از چهره مشاهیر بزرگ جهان اسلام پیش‏قدم بوده‏اند. هر قدر که نسفى در میان ما گمنام است، در میان غربیان از قرن‏ها قبل شناخته شده بود. در مورد این اندیشمند بزرگ ابتدا در 1665 م برگردان ترکى مقصد الاقصاى نسفى همراه با ترجمه لاتین آن انتشار یافت. در پى آن در 1821 م تولوک[9] نسفى را در کتاب خود با عنوان Oriental Mysticism شرحو معنى کرد (ریجون، 1378:10). پالمر هم قبل از جنگ جهانى دوم شرح و تفسیرى بر مقصد الاقصا نسفى را براى دومین‏بار به چاپ رساند. فریتس مایر، پژوهشگر شهیر سوئیسى در 1953 م، نسخ خطى نسفى را در مقاله‏اى معرفى کرد. پس از وى ماریژان موله فرانسوى بود که کتاب الانسان الکامل نسفى را با مقدمه فاضلانه خود در دهه 1340 ش به چاپ رساند. این کتاب شامل پیش‏گفتار هانرى کربن و تصحیح و مقدمه ماریژان موله است و آن را دکتر سید ضیاءالدین دهشیرى ترجمه کرده است.

     در میان محققان غربى لوید ریجون یکى از قوى‏ترین کارها را ارائه داده است و کار وى در مورد نسفى به لحاظ زمانى، یکى از جدیدترین کارها درباره این اندیشمند بزرگ ایرانى است. کتاب ریجون با عنوان عزیز نسفى که تنها کتابى است که به‏صورت یک پژوهش درباره نسفى صورت گرفته، خوشبختانه از آفت شبه‏مترجمان امروزى به دور مانده و باید از این‏که با ترجمه استادانه دکتر مجدالدین کیوانى به چاپ رسیده است خوشحال بود. این کتاب در سال 1378 در ایران به چاپ رسید.

     در میان دیگر پژوهشگران ایرانى حق‏وردى ناصرى رساله زبدة الحقایق عزیزالدین نسفى را تصحیح کرده است و مقدمه خوبى هم بر آن افزوده که مجموعا در 140 صفحه در سال 1363 به چاپ رسیده است.    

 کتاب کشف الحقایق نسفى نیز که به‏زعم بسیارى از محققان و پژوهشگرانى که به مطالعه آثار وى پرداخته‏اند مهم‏ترین اثر نسفى به‏شمارمى‏آید، به تصحیح احمد مهدوى دامغانى که بنگاه ترجمه و نشر کتاب آن را در 350 صفحه به چاپ رسانده است.     

 همچنین از دیگر محققان ایرانى دکتر سید على‏اصغر میرباقرى  فرد است که کتاب بیان التنزیل عزیز نسفى را با 139 صفحه مقدمه در مورد وى به چاپ رسانده است. از وى همچنین مقالاتى نیز در مورد نسفى موجود است.

     از دیگر کارهایى که در مورد نسفى صورت گرفته مى‏توان به فصل ششم کتاب درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران نوشته دکتر سید جواد طباطبائى اشاره کرد. گذشته از دیگر کارهاى طباطبائى که از غناى علمى و روایى بالایى برخوردار است، در این اثر با نگاهى گذرا و اجمالى تنها در 20 صفحه به تحلیل اندیشه نسفى پرداخته شده است. ضعف کار طباطبائى علاوه بر نگاه گذرا و بسیار مختصر، ارجاع‏هاى پراکنده به تنها یک اثر نسفى یعنى الانسان الکامل و واردشدن به بحث با یک پیش‏فرض مطلق و بنابراین برخورد گزینشى با مطالب نسفى است. به سختى مى‏توان این را پذیرفت که یک نویسنده توانسته باشد با مطالعه تنها یک اثر از یک اندیشمند، مدعى فهم کاملى از اندیشه‏هاى او باشد.

     جا دارد همین‏جا گله خود را از تقریرات فارسى اینترنتى ابراز کنم. جاى بسى تأسف است که امروزه هر کسى مى‏تواند بدون برخوردارى از دانش درباره یک موضوع در مورد آن دست به قلم شود. در جست‏وجوى علمى در مورد نسفى و برخى حکماى الهى ایران هیچ متن در خور توجهى در منابع اینترنتى فارسى زبان موجود نیست و مختصرى را که هست مى‏توان به قول ناصرخسرو در زمره اراجیف محسوب کرد. گذشته از نبود مطالب علمى مناسب در مورد این اندیشمند بزرگ در سایت‏ها و بلاگ‏هاى مختلف، نوشته‏هاى غیرعلمى بسیارى را مى‏توانیم در منابع اینترنتى مشاهده کنیم که فاقد سند بوده و عموما از ادبیاتى بسیار سخیف برخوردارند.[10]   

 پژوهش حاضر، جداى از مقدمه و نتیجه‏گیرى، شامل شش فصل مجزاست که هریک به‏طور ویژه به بررسى موضوعى خاص مى‏پردازد. با این حال تا حد ممکن سعى شده است تا پیوستگى عمومى میان فصول رعایت شود. در بخش مقدمه، ساختار طرح به‏لحاظ پژوهشى آمده و همچنین طرح مسئله، سابقه پژوهش و اهمیت طرح مورد بررسى قرار گرفته است. قسمت دیگرى از بخش مقدمه را به معرفى کتاب‏هاى چاپ شده و رسائل خطى چاپ نشده و چاپ سنگى آثار نسفى اختصاص داده‏ایم که امیدواریم مجموعه خوبى براى معرفى رسائل نسفى باشد.

     در فصل چارچوب نظرى، بنیان‏هاى تئوریک مورد نظر براى این پژوهش را مورد مداقه قرار داده‏ایم و در واقع اصلى‏ترین پیامد این فصل اتخاذ رویکردى تئوریک به‏مثابه روش پژوهش است. در این فصل همچنین به بررسى این نکته مى‏پردازیم که آیا واقعا نسفى اندیشه سیاسى داشته است؟ و اگر داشته، چه سنخى از اندیشه سیاسى را ارائه داده است و این سنخ از اندیشه سیاسى چه متغیرها و شاخصه‏هایى دارد؟ و این‏که آیا این سنخ از اندیشه را مى‏توان رویکردى فراگیر از اندیشه سیاسى در ایران مورد بررسى قرار داد.

     زمینه و زمانه نسفى به بررسى این نکته مى‏پردازد که زمانه نسفى به‏مثابه متنى اجتماعى و فرهنگى و بیش از هر چیز به‏مثابه ساختارى سیاسى، چه تأثیراتى را بر اندیشه و عمل سیاسى نسفى گذاشته است. بررسى این نکته که آیا به‏واقع نسفى اندیشه شهودى خود را بر مبناى صرف عقاید شخصى‏اش بنا نهاده است، و یا شرایط اجتماعى زمانه‏اش بر وى مؤثر بوده‏اند، از نتایج اصلى این فصل است. در این فصل این نکته را فراموش نخواهیم کرد که نسفى در سخت‏ترین دوران حکمرانى مغولان زندگى مى‏کرد. دورانى که تاریخ‏نگاران مختلف از آن به‏منزله تلخ‏ترین ادوار تاریخ بشر تا به آن روز یاد کرده‏اند.

     شاید بتوان گفت فصل معرفت و هستى در نظر نسفى مهم‏ترین فصل این پژوهش را تشکیل مى‏دهد؛ به این دلیل که فهم نظرات نسفى و به‏خصوص ایده اصلى وى (انسان کامل)، بدون مطالعه این فصل، براى مخاطب ممکن نیست. در این فصل به مبانى معرفت‏شناسى و هستى‏شناسى نسفى مى‏پردازیم و نشان مى‏دهیم که چگونه هستى‏شناسى و معرفت‏شناسى در آثار نسفى به‏هم پیوند خورده‏اند و دقیقا در یک مسیر قرار دارند.

     همچنین در این فصل مقدمات طرح مفهوم انسان کامل نسفى را شرح مى‏دهیم. بررسى مستقل انسان کامل نسفى مربوط به فصل بعدى این پژوهش است.

     محورى‏ترین عنصرى که در اندیشه نسفى مى‏توان از آن سخن گفت، مفهوم انسان کامل است. در فصل انسان کامل نشان مى‏دهیم که چگونه از دل نظرات نسفى درباره هستى‏شناسى و معرفت‏شناسى، مفهوم انسان کامل استخراج مى‏شود. در واقع، فرضیه اصلى ما در این فصل این است که از دل نظریه نسفى پیرامون هستى و شناخت، ضرورتا چیزى جز مفهوم انسان کامل استخراج نخواهد شد. و بنابراین انسان کامل یکى از نتایج ضرورى در نظام فکرى نسفى است.

     ارتباط انسان کامل نسفى با آموزه‏هاى شیعى و نقش نسفى در گرایش فکر ایرانى به‏سوى این آموزه‏ها و به‏ویژه مفهوم ولایت از نکات مهم این فصل است. این فصل با گرایش انسان کامل نسفى به‏سوى سیاست پایان مى‏یابد.

     در فصل اندیشه سیاسى نسفى به بررسى وجوه سیاسى اندیشه‏هاى نسفى مى‏پردازیم. در واقع این فصل نیز در ادامه فصل انسان کامل است واختصاص به بررسى این نکته دارد که آیا انسان کامل عزیز نسفى که به مقام خلیفه‏اللهى رسیده است، و وظیفه دارد که هدایت مردم را برعهده بگیرد، باید گام در وادى سیاسى نهد؟

     بررسى کیفیت و جنس اندیشه سیاسى نسفى نیز یکى دیگر از مواد این فصل را تشکیل مى‏دهد. در این فصل به بررسى این موضوع مى‏پردازیم که آیا اندیشه سیاسى نسفى از جنس اندیشه سیاسى متعارف در دنیاى اسلام بود و یا این‏که روندى غیرمتعارف بود در اندیشه ایرانى. همچنین باید دید که کدام‏یک از اندیشه‏هاى مذبور در ایران مسلط شدند و چه کسانى در این میان نقش اساسى داشتند.

     «از صدرالدین شیرازى تا برآمدن حکمت سیاسى متعالیه در ایران» عنوان آخرین فصل این کتاب است. در این فصل نشان مى‏دهیم که چگونه اصول فلسفى که عزیزالدین نسفى مطرح کرده بود، هم بر پایه‏اى‏ترین مفاهیم فلسفى ملاصدرا تأثیر گذاشت و هم اندیشه سیاسى ملاصدرا را شکل داد.

علاوه بر وجوه تأثیرپذیرى صدرا از نسفى، بررسى مفهوم انسان کامل و اندیشه سیاسى از منظر صدرالمتألهین شیرازى از عناصر مهم این فصل است.

     در فصل آخر همچنین مقدمات نظرى آغاز دیگرى چیده مى‏شود. آغازى که در مجلدى جداگانه به بررسى اندیشه سیاسى عرفانى در ایران از مکتب اصفهان تا حکماى الهى ایران را مورد بررسى قرار خواهد داد.

     در آخر باید بگویم آن‏چه پیش رو دارید محصول خام یک ذهن درونگرا نیست، بلکه بزرگانى آن را پروردند تا اینک در دسترس اهل علم قرار گیرد. وظیفه خود مى‏دانم از تمامى دوستان و اساتید بزرگوارى که در ارائه این پژوهش بنده را یارى کردند صمیمانه تشکر کنم، به‏ویژه از اساتید محترم دانشگاه تهران، خاصه استاد فرهیخته جناب آقاى دکتر داود فیرحى که مشتاقانه خط به خط این کار را مطالعه کردند و اگر ایرادات به‏جاى ایشان نبود، این پژوهش عقیم مى‏ماند. همچنین از جناب آقاى دکتر علیرضا صدرا که با حوصله تمام به سؤالات بنده پاسخ دادند و به اقتضاى ادب از آقاى دکتر سید احمد موثقى، دکتر احمد خالقى و همچنین پروفسور لوید ریجون که مشتاقانه و با حوصله با این‏که حجم کارى بالایى داشتند به سؤالات بنده پاسخ دادند، و نیز پروفسور ویلیام چیتیک تشکر کنم.

 

کتابشناسى نسفى

علاوه بر معدود کارهایى که در مورد نسفى انجام شده است و ما در قسمت سابقه پژوهش به آن‏ها اشاره کردیم، از نسفى کتاب‏ها و رسالاتى برجاى مانده است که در نوع خود بسیار بااهمیت‏اند:

 

کتاب التنزیل

فصل نخست این کتاب در نسف نگاشته شده است و چهار فصل بعدى آن دربخارا به تألیف درآمده. مجموعا این کتاب شامل بیست فصل است که باقى فصول آن در بحرآباد خراسان بر سر تربت استادش سعدالدین حمویه تنظیم شده است. گویا این اثر از نخستین کارهاى نسفى بوده است. به نظر مى‏رسد

زمان تألیف آن با ویرانى ناشى از قتل‏عام اباقا در 699 هجرى همزمان باشد.

 

کشف الحقایق

این کتاب در 680 هجرى تألیف شده و در هفت بخش موجود است. در واقع،کتاب در ده فصل تنظیم شده بوده که بنابر خوابى که نسفى مى‏بیند گویا به دستور پیامبر از نوشتن باقى آن خوددارى مى‏کند. همان‏طور که پیش‏تر آمد این کتاب با تصحیح دکتر احمد مهدوى دامغانى به چاپ رسیده است.

 

بیان التنزیل

نسفى در مقدمه این رساله مى‏گوید: درویشى چند از وى استدعا کردند تا کتابى بنویسد مفصل‏تر از کتاب التنزیل و کوتاه‏تر از کشف الحقایق. با استناد به این موضوع مى‏توان گفت که این کتاب بعد از سال 680 نوشته شده است. این کتاب را نیز دکتر على‏اصغر میرباقرى‏فرد به چاپ رسانده است.

 

مقصد الاقصى

این کتاب یکى از نخستین آثار صوفیه بود که به لاتینى ترجمه شد و بالاخره در 1867 م ترجمه شرح‏گونه‏اى از آن را پالمر به انگلیسى برگرداند. از شمارنسخ خطى موجودِ مقصد الاقصى برمى‏آید که این کتاب در میان توده‏هاى مسلمانان بسیار شهرت داشته است. نسخه‏هاى بسیارى از این کتاب در مناطقى از ایران، ترکیه، پاکستان، هندوستان و چین پیدا شده است.

     در تالار نسخ خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران چهار مجلد ازمقصد الاقصى موجود است که یکى از آن‏ها را مالک در سال 1305 خریدارى کرده و در 1314 به امضاى شخصى رسیده که خود را «العبد المذنب محمد الطبیب الطالقانى» نامیده است. نسخه دیگر با امضایى مشابه به تاریخ 1325از کتابفروشى بین‏الحرمین خریدارى شده است.

[1]. عثمان یحیى یکصدوپنجاه شرح بر فصوص‏الحکم ابن‏عربى را برشمرده است. نکته جالب این است که یکصدوسى عدد از آن‏ها کار ایرانیان است و این خود نفوذ و تأثیر عظیم اندیشه ابن‏عربى را بر عالم فلسفى ایران نشان مى‏دهد. در واقع، مشرب ذوقى ابن‏عربى بیش‏تر با روح تشیع پیوند داشت تا با شریعت اهل سنت. پس از پیوندى که میان حکمت ابن‏عربى و فلسفه اشراق سهروردى صورت گرفت، زمینه براى اعتلاى متافیزیک تشیع در ایران فراهم شد که، به عقیده کربن، تمامى امکانات آن هنوز بروز نکرده بود شایگان، 1385:375. کربن حتى عشق ابن‏عربى نسبت به دختر ایرانى را که موجب بى‏خانمانى شیخ اکبر شده بود نمودار رمزى مى‏داند از نزدیکى روحیه ایرانى و حکمت ذوقى ابن‏عربى. این دختر که نظام نام داشت و لقبش عین‏الشمس و البطحا بود، براى ابن‏عربى کسى بود که «وجودش به‏تنهایى زینت همه بود و هر کسى را که دیده به وى مى‏دوخت غرق حیرت مى‏کرد». با این حال، ابن‏عربى بارها مى‏گوید که عشق او نسبت به آن دختر پاک است و سرانجام هشدار مى‏دهد که «خدا خواننده این دیوان را از تصور هرگونه وسوسه‏هاى ناشایست حفظ کند...» (همان، 380). جالب است که ابن‏عربى در طواف کعبه به عشقى زمینى دچار شد، اما از آن گذر کرد و به عشقى آسمانى رسید. شیخ اکبر در سیماى دوشیزه جوان ایرانى چهره مریم عذرا را دید و دل به او سپرد. سخن گفتن بیش از این در این مورد ما را از بحث خارج مى‏کند؛ جلال ستارى وجوه فلسفى و عرفانى عشق ابن‏عربى را به قوت تمام در کتاب خود (ستارى، 1382) آورده است.

[2]. سید حسین نصر به‏خوبى تأثیراتى را که سهروردى و حکمت اشراقى وى بر فلاسفه بعدى داشته، در کتاب سنت عقلانى اسلامى در ایران نشان داده است. به عقیده نصر، گرایشات فوق‏الذکر طىِ دوره صفوى منجر به تجدید حیات علوم اسلامى و به‏ویژه حکمت یا حکمت الهى شد. تقریبا تمامى شخصیت‏هاى مهم این عصر مانند میرداماد، میرفندرسکى، ملاصدرا، سیداحمد علوى، ملاشمسا گیلانى، ملامحسن فیض کاشانى، عبدالرزاق لاهیجى و قاضى سعید قمى، صرف‏نظر از فیلسوفان سنتى بعدى، تحت‏تأثیر سهروردى بودند. به‏زعم وى، بدون سهروردى تمام تلاش‏هاى عقلانى دوره صفوى غیرقابل تصور است؛ هرچند ملاصدرا دیدگاه عقلانى جدیدى را که بر «اصالت وجود» و در نقطه مقابل «اصالت ماهیت» سهروردى بود، تأسیس کرد نصر، 1383:265.

[3]. برخلاف نظر نگارنده کتاب مشروطه ایرانى باید گفت مفهوم ولایت در عرفان اسلامى کاملاً ریشه‏هاى قرآنى دارد. ر.ک.: توبه: 71، مائده: 55، نساء: 59، احزاب: 6. مرتضى مطهرى در کتاب ولاء و ولایت‏ها به‏خوبى استنادات قرآنى، روایى و حدیثى این امر را مورد بررسى قرار داده است سبحانى، 1377.

[4]. پیش‏تر «جیمز دار مستتر» هم اعتقاد به مهدویت را در نزد شیعه همان عقیده ایرانى فره ایزدى در پیش از اسلام دانسته بود (عنایت، 1380:41).

[5]. لوید ریجون نشان مى‏دهد که به چه دلیل صوفیانى چون عزیز نسفى به عقل صرف اعتماد نداشتند. صوفیان به تبع اندیشه اسلامى در شناخت خداوند صفات تنزیهى و تشبیهى خداوند را با هم به کار مى‏بردند، در صورتى که چنین چیزى با تفکر عقلانى همخوانى نداشت. از نظر وى، «معناى عقل به‏هم‏بستن، محدودکردن و مقیدکردن است. به بیان دیگر، عقل مى‏خواهد امور را در واحدهاى جداجدا مرتب کند و این به معناى آن است که عقل نمى‏تواند طبیعت تنزیه خداى را از سویى و طبیعت تشبیه او را از سوى دیگر با هم سازگار کند. عقل فقط مى‏تواند یا با این یا آن، و نه با وجوه متقابل، کنار بیاید». ریجون، 1378:143

[6]. نگارنده کتاب اندیشه سیاسى صدرالمتألهین نظر درخور توجهى در مورد ایرادات نظریه زوال به اندیشه‏هاى ملاصدرا دارد. وى معتقد است ملاصدرا در پارادایمى به تأمل در امر معاش انسان‏ها پرداخته است که مورد قبول نگارنده نظریه زوال نیست. از منظر اندیشه سیاسى غرب، ایرانشهرى و یونانىْ اصل در سراى طبیعت، بر بقاست، درحالى‏که در اندیشه عرفانى، دنیا همچون مسافرخانه‏اى است که انسان نباید به آن دل ببندد و آخرت و دنیاى پس از مرگ غایت سفر عارف است؛ از این‏رو، در معرفت سیاسى با دو پارادایم هدایت و قدرت مواجه مى‏شویم لک‏زایى، 1381: 80. به نظر مى‏رسد از همین منظر است که نویسنده نظریه زوال معتقد است به اشتباه عرفان اسلامى را از نقاط افتخار تمدن ایرانى شمرده‏اند. (صفا، 1378:336)

[7]. ابن‏رشد در بسیارى از موارد از فلسفه به‏مثابه وسیله‏اى براى تأویل دین یاد مى‏کند. به‏نظر وى، دین داراى ظاهر و باطن است و بدین لحاظ فلسفه ابزارى است براى فهم دقیق دین. در نظر ابن‏رشد، میان عقل و دین هیچ شکافى وجود ندارد الفاخورى و جر، 1383: 658.

[8]. به‏زعم کربن، رواج عجولانه اندیشه‏هاى مدرن و رهاکردن سنت فلسفى بومى، بدون شناخت دقیق هیچ‏یک از آن‏ها، از مهم‏ترین دلایل رکود فکرى در ایران معاصر است:

شمار بسیارى از مقاله‏نویسان کمابیش اصلاح‏طلب در مشرق‏زمین که نه‏عمق فلسفه سنتى خود را درک کرده بودند و نه فلسفه جدید غربى را، دست به ترکیب‏هاى عجولانه‏اى زدند که حسن نیت آنان نمى‏تواند جبران‏کننده طبیعت بى‏ثبات این ترکیب‏ها باشد. آثار آنان قرینه شرقى باطنى‏گرایى‏هاى دروغینى است که در مغرب‏زمین فراوان به چشم مى‏خورد کربن، 1381:511.

[9]1. F. Tholuck

[10]. براى مثال:

     http://nilgoon.org/articles/Omid_Milani_sufism.html

     http://omid.khushe.ir/political-myth.htm

     http://blog.malakut.org/archives/2006/post_124.shtml

     http://radiozamaneh.org/nilgoon

[11]. به شماره 2398

[12]. به شماره 4379

 

فهرست مطالب

فصل 1. چارچوب نظرى

     روش‏شناسى

  روش تجربى

          رویکردهاى عقلانى‏ـ فلسفى

          رویکردهاى متدولوژیک مبتنى بر شریعت

          رویکرد عرفانى

     روش‏هاى مورد اشاره نسفى

          الف. اهل شریعت

          ب. اهل حکمت

          ج. اهل وحدت

     روش‏شناسى نسفى

 

فصل 2. زمینه و زمانه نسفى

 

فصل 3. معرفت و هستى در نظر نسفى

     معرفت و شناخت در نظر نسفى

     وجود و هستى در نظر نسفى

     حرکت جوهرى، نقطه تلاقى وجود و معرفت

 

فصل 4. انسان کامل

     پیشینه مفهوم انسان کامل

     انسان کامل عزیز نسفى

     انسان کامل و تشیع نسفى

     عالم کبیر و عالم صغیر

     مسیر انسان کامل به‏سوى سیاست

 

فصل 5. اندیشه سیاسى نسفى

 

فصل 6 . از صدرالدین شیرازى تا برآمدن حکمت سیاسى متعالیه در ایران

     وامدارى به نسفى

حرکت جوهرى

     معرفت‏شناسى صدرالمتألهین

     انسان کامل صدرالدین شیرازى

     اندیشه سیاسى ملاصدرا

     ولایت سیاسى صدرایى

انسان شناسی و فرهنگ

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: