عارفان مالی نمی‌‌اندوزند

1395/5/18 ۱۰:۰۴

عارفان مالی نمی‌‌اندوزند

تاریخ فرهنگ عرفانی در ایران از آن حکایت دارد که عارفانی بسیار بر اساس اصول اخلاقی خود گاه همه مال‌شان را وقف مردم می‌‌کرده‌اند. بر اساس کتاب «اسرارالتوحید» نوشته محمد بن منور می‌‌دانیم این مساله در زندگی شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارف پرآوازه تاریخ ایران نمودی ویژه دارد.

بخشش بی‌‌دریغ شیخ ابوسعید ابوالخیر
 

تاریخ فرهنگ عرفانی در ایران از آن حکایت دارد که عارفانی بسیار بر اساس اصول اخلاقی خود گاه همه مال‌شان را وقف مردم می‌‌کرده‌اند. بر اساس کتاب «اسرارالتوحید» نوشته محمد بن منور می‌‌دانیم این مساله در زندگی شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارف پرآوازه تاریخ ایران نمودی ویژه دارد.
حکایتی در این کتاب آمده است که چنین روایتی از نیک‌اندیشی عارفان ایرانی را توصیف می‌کند؛ فروشنده‌‌ای در نیشابور از شیفتگان شیخ ابوسعید ابوالخیر بود. او روزی حسن مودب را که در درگاه ابوسعید به خدمت اشتغال داشت، نزد خود خواند. سپس از او خواست برای رفع نیازهای درگاه شیخ به او مراجعه کند. فروشنده حاضر بود از کم‌ترین تا بیش‌ترین نیازهای خانقاه شیخ را پاسخ گوید. حسن از این‌رو مسوول این کار شد. روزی ابوسعید او را هفت بار نزد فروشنده فرستاد. بار آخر در حالی که حسن از شرم نمی‌توانست به دکان آن مرد نزدیک شود، دید مرد فروشنده در حال بستن دکان است. حسن از سوی شیخ ماموریت داشت گلاب، کافور و عود بخرد. فروشنده حسن را دید، درخواست‌اش را شنید و به او گلاب، کافور و عود داد. همچنین به او گفت این اجناس ارزشی چندان ندارد و او در دل دارد که هزار دینار از کاروان‌سرا و حمام وقفی برای مخارج شیخ بفرستد. حسن از این سخن دلشاد شد، از دل‌اش گذشت که دیگر خانقاه شیخ تا مدتی نیازی ندارد. او بدین‌ترتیب بازگشت. شیخ ابوسعید با شنیدن این خبر حسن را مخاطب قرار داد که نباید اینچنین به مال وعده داده شده دل ببندد و باید دل و درون خود را از مال دوستی پاک کند. حسن از خانقاه بیرون رفت، بسیار اشک ریخت و چهره بر خاک مالید و بازگشت. روزها گذشت تا این که روزی آن فروشنده در مجلسی به خدمت شیخ رسید. شیخ اما به او نمی‌نگریست. فروشنده از حسن دلیل این بی‌اعتنایی را پرسید. حسن واکنش شیخ را در برابر دادن آن هزار دینار بازگفت. فروشنده در پی آن از شیخ استفغار طلب کرد. شیخ در پاسخ گفت برو و آن هزار دینار را بیاور تا همت مرا ببینی. مرد رفت و با هزار دینار بازگشت. شیخ به حسن امر داد آن مبلغ را بردارد و گاو و گوسفند بخرد و پس از آن غذایی فراهم کند، هزار شمع برافزود و عود و گلاب هم بیاورد؛ سپس در شهر ندا دهد هر کس که به غذایی نیاز دارد که منتی در آن نیست به خانقاه بیاید. اینچنین شد. مردم پای سفره شیخ حضور یافتند. یکی از منکران شیخ در این میانه پرسید چرا شیخ این همه اسراف می‌کند. شیخ سخن مرد را شنید و پاسخ داد داوری نباید کرد زیرا هر کس در راه حق کاری کند هیچگونه اسراف نیست. مرد به پای شیخ افتاد و مرید او شد. مال‌اش را نیز بر خانقاه شیخ وقف کرد. شیخ ابوسعید پس از آن حسن را صدا زد که ای حسن برو و نگاه کن در خزانه چه داریم؟ حسن رفته، خبر می‌‌آورد هیچ! شیخ بار دیگر از او می‌‌خواهد به خزانه سر بزند. حسن این بار تکه‌ای نان ته خزانه می‌‌یابد و نزد شیخ می‌‌آورد. شیخ به او می‌‌گوید برو و این نان را خرج کسی کن. حسن می‌‌رود و شیخ با آسودگی بر بالین سرمی‌‌گذارد؛ چنانکه مسلمانان توسط حضرت محمد (ص) نیز بدین سنت توصیه شده‌اند. حضرت «بزاویه بلال حبشی رض الله عنه در شد، نیم تا نان خشک دید بر سر کوزه شکسته نهاده. گفت یا بلال این چیست؟ گفت یا رسول‌الله یک تا نان خشک بوده است که یک نیمه را دوش بدان روزه گشاده‌ام و یک نیمه امشب را نهاده‌ام». رسول فرمود ای بلال برخیز آن را انفاق کن.

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: